وقتی #شهردار، رفتگر میشود!!!
همسر رفتگر محله مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمیدادند. میگفتند اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛رفته بود پیش شهردار، شهردار بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش...
#شهید_مهدی_باکری
#آقای_شهردار
#جاویدالاثر
@shahidbakeri31
دختر خانه بودم. داشتم تلویزیون تماشا می کردم . مصاحبه ای بود با شهردار شهرمان . یک خورده که حرف زد، خسته شدم سرش را انداخته بود پایین و آرام آرام حرف می زد. باخودم گفتم« این دیگه چه جور شهرداریه؟! حرف زدن هم بلد نیست!! بلند شدم و تلویزیون را خاموش کردم . چند وقت بعد همین آقای شهردار شریک زندگیم شد.
#راوی: همسر شهید
#آقای_شهردار
#شهید_مهدی_باکری
#صلوات
@shahidbakeri31
#سرعت_غیرمجاز
به دستور او، روی کیلومترشمار ماشینهای لشکر، علامتی زده شده بود که برای مشخص کردن سرعت مناسب در حرکت بود. در این علامتها که هنوز هم روی ماشینهایی که از آن زمان به جا مانده هست، روی کیلومترشمارها سه رنگ سفید و زرد و قرمز زده شده بود. تا شصت کیلومتر با رنگ سفید، از شصت تا نود با رنگ زرد و از نود به بالا با رنگ قرمز مشخص شده بود. آقا مهدی خیلی روی این قضیه حساس بود.
یک بار که در جاده منتظر ماشین بود، یکی از ماشینها که اتفاقاً از ماشینهای لشکر هم بود، ایشان را سوار میکند. سرعت ماشین بیش از حد مجاز بوده، آقا مهدی به راننده تذکر میدهد که «فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرین، شما چرا اینقدر تند میری؟» راننده میگوید: «فرمانده لشکر گفته؟» و بعد از اینکه با زدن دنده چهار، سرعت ماشین را بیشتر میکند. میگوید: «این هم به عشق فرمانده لشکر.»
وقتی نزدیک مقر لشکر میشوند، راننده میبیند که همه به آقا مهدی احترام میگذارند. از او میپرسد: «تو کی هستی که اینقدر همه بهت احترام میذارن؟» آقا مهدی جواب میدهد: «همونی که به عشقش زدی دنده چهار.» راننده دستپاچه میشود و نمیداند چه بگوید و چه بکند که آقا مهدی او را نصیحت میکند و از او میخواهد که به دستورات احترام بگذارد.
#راوی: قهرمان زارع
#شهید_جاویدالاثر_آقامهدی_باکری 🌺
#صلوات
@shahidbakeri31
«سَلامُ علی كَلِمَاتِ ألتی عِنْدَما الحَدیث مَعَک تتدفق علی اللٍسانِْی»
سلام بر کلماتی که هنگام سخن گفتن با تو بر زبانم جاری میشوند...
#موقعیت_مهدی
#شهید_مهدی_باکری
@shahidbakeri31
بابی انت واُمی یاصاحب الزمان(عج)🌸همه عالم بفدایت یاصاحبالزمان🌸
#شهیدمهدیباکری قبل ازعملیات بدر :
فرمانده اصلی ما ،خدا و امام زمان(عج) است، اصل آنها هستند و ما موقت هستیم.
#شهيد_مهدي_باكري
#فرماندهاصلی ⬅️ امامزمان(عج)
#اللهمعجللولیکالفرج🌷
#صلواتیهدیهبهامامزمانوشهدا
@shahidbakeri31
اقا ردای سَبزِ اِمامَت مُبارک
پوشیدَنِ لِباسِ خِلافَت مُبارَک
اِی آخَرین ذَخیرهِ زَهراییِ حَسَن
آغاز روزِگار اِمامَت مُبارَک...
❤️سالروز آغاز امامت و زعامت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مبارک باد💐💐
#اللهمعجللولیکالفرجوفرجنابه
@shahidbakeri31
#شکارروزاولمدرسه😊 شهید آقامهدی باکری #رفیق_شهیدم
خیلی خوشحال شدم اول شمارو دیدم ☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر تلخه!
تو زمستون پنجره رو نمیبندم نکنه تو بیای من نفهمم
اون چند پله بالا اومدن با تو رو از دست بدم
همینقدر به کم بودن و کم داشتن از تو من راضیم..
#موقیعت_مهدی
#شهید_باکری
@shahidbakeri31
📸 بعد از شهرداری تهران و اصفهان، شهرداری قم نیز با نصب بنرهایی از شهید سلیمانی در سطح شهر، نسبت به اتفاقات بازی سپاهان_الاتحاد، واکنش نشان داد.
#حاج_قاسم
#شهادت
آقامهدی مرا فرستاد سراغ نیروهای سمت شهرک؛ نمیخواست من آن جا باشم. اما آن روز مدام نگران مهدی بودم. سریع پیام او را به نیروها رساندم و برگشتم. دوباره گفت: برو به جمشید سری بزن ببین در چه وضعی است؟ خودش هم آرپیجی به دست از سیل بند بالا رفت. هنوز چند قدمی از او فاصله نگرفته بودم که صدای گلوله ای بلند شد. برای خودم هم عجیب بودم که در میان آن همه صدای تیراندازی، صدای گلوله ای برجا میخکوبم کند. دلم فرو ریخت. دلواپس آقای مهدی بودم. میدانستم که پیشانی بلندش شامه تمامی اسلحهها را تحریک میکند. یک لحظه به عقب نگاه کردم. فرمانده لشکر عاشورا با فرقی شکافته در قتلگاه بود. بچهها او را سریع در قایق گذاشتند تا به عقب برگردند. اما آرپیجی زنهای عراقی همزمان به تنها قایق روی آب شلیک کردند و دیگر هیچ نشان و اثری از مهدی باکری سالار کربلای ایران باقی نمیماند.
#راوی: شهید علی اکبرکاملی
#شهید_مهدی_باکری
@shahidbakeri31
هدایت شده از شهید حاج قاسم سلیمانی
زنده تر شد، شهیدِ زندهِ ما ....
☑️کانال شهید سلیمانی👇
http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | از شهید آقا مهدی باکری در جبهه تا شهید حاج قاسم سلیمانی در سوریه!
@shahidbakeri31
هـرگز نکشم ،
منّت مهـتـاب جهـان را
تاریکی شــب هـای مرا
روی تـو کافیست . . .
#شهید_مهدی_باکری
#فرمانده
#صلوات
@shahidbakeri31
همه اینها را با چشم خودم دیدم...
در یکی از روزهای عملیات ظفرمند بدر، جهت انتقال مجروحین و شهدا و تخلیه اسرا به سیل بند عراق رفتم. به آنجا که رسیدم با دیدن دوستان شهید و مجروح، دلم خون شد. مجروحان با شدت درد به خود می پیچیدن و شهدا نیز گویابه خواب آرامی رفته بودند. یا حسین ... خدای من!
اسرای عراقی هم کنار سیل بند بودند. بعضی دوستان دچار موج گرفتگی شده بودند و من از شدت ناراحتی نمی تونستم اعصاب خودم را کنترل کنم!. به روی دوستان سکاندار داد زدم که زودتر بیایید، وضعیت دوستان مجروح وخیمه. بیایین این مجروح ها و شهدا را در اسرع وقت به پشت خط و اورژانس (بهداری لشکر) انتقال بدیم.
وقتی که بنده داد و فریاد می کردم در یک آن چشمم به آقا مهدی افتاد . او با مهربانی به من گفت : ناراحت نشو الان میان! در چه وضعی آقا مهدی را دیدم؟
با توجه به اینکه در آبهای دجله جهت نقل و انتقال، به قایق نیاز داشتیم باید در اسرع وقت و هر طوری شده قایق به آن سوی دجله انتقال داده می شد. خود آقا مهدی آمده بود کنار ماشین خاور. دو نفر در جلو ماشین قایق را به داخل ماشین هدایت می کردند و آقا مهدی هم با دست مجروحش قایق را هل می داد!.
خدایا این چه حکمتی بود؟ فرمانده لشکر چنین ایثارگریهای بیاد موندنی از خودش نشون میداد..
هزاران حکایت دیگر در این خلوص و نیت فرماندهانمون نهفته بود!
#شهید_آقا_مهدی_باکری 🍃
#صلوات
@shahidbakeri31
#خاطره از دوران شیرین جزیره ی مجنون با شهید مهدی باکری:
یک خیابان اطراف سه راهی، بخاطر اینکه در تیررس مستقیم عراقی ها بود به #سهراهیمرگ مشهور بود من درآنجا سرباز وظیفه ارتش بودم که نگهبان موضع بودم که ناگهان یک تیوتای جنگی که داخلش 2 نفر بودند نزدیک من ایستادند یکی از آنها پیاده شد که متوجه شدم #سپاهی هستند ازمن احوال پرسی مختصری کرد و اسم و فامیل منو جویا شد بعد مدتی صحبت متوجه شد من #ترک هستم از من پرسید که اهل کجا هستی جواب دادم که اهل دشت مغانم، بعد از اینکه فهمید ترکم گفت که من هم اهل #ارومیه هستم بعد از این خداحافظی کرد و رفت من واقعا اون موقع احساس میکردم با یک سپاهی ساده آشنا شدم. چند روزی گذشت تقریبا 3 روز، دیدم بچه های گردان مرا صدا میزنن رفتم دیدم یک تیوتای جنگی ایستاد و از داخلش یک نفر سمت من امد و گفت که #مهدی_باکری مقداری #وسایلبهداشتی و #خوراکی برای شما فرستاده که در بین #بچهها تقسیم کنم منم طبق گفته ی ایشان عمل کردم و وسایل ها رو پخش کردم بعدها از آنجا تغییر موضع دادیم و رفتیم به منطقهی غرب کشور..
منطقهی عملیاتی اشنویه دو راهی گلزر، بعداز 3 ماه وظیفه در آنجا به ما مرخصی دادند تا به خانه برویم از داخل شهر مراغه که مسیرمان بود میرفتیم و در آنجا پیاد شدیم برای ناهار، دیدم #عکسهمونسپاهی که به من وسایل بهداشتی و خوراکی آورده بود #شهید شده در همون لحظه فهمیدم که این #شهیدفرماندهلشگرعاشورا بوده واقعا بهت زده و ناراحت شدم و این خاطره تا عمر دارم از یادم نمی رود.
#راوی: جناب آقای مهندس عسگر لطفی آذر
#شهیدمهدیباکری #صلوات
@shahidbakeri31
لحظۂ تولد تو🌹
شروع پرواز است🕊
بـرای پرستـــوها
و خاطرہ ماندنی برای
تمام آسمانها
#سالروز_تولد : 1آذر1334 ارومیه
🌿#شهید_حمید_باکری🌿
تولدت مبارک آقاحمید❤️
شادی روحشون صلوات
@shahidbakeri31
🖌 کار اجرا شده در رویداد ۵ ساعته مسجد کبود با عنوان 《جاویدالاثر》
۱۰ آذر ۱۴۰۲
تبریز
مسجد کبود
@Khoud110
@shahidbakeri31
آنچه شهید باکری را از دیگران متمایز می کرد ، اخلاص، تواضع ، اصرار بر عبادت ، نماز اول وقت و دعا های شبانه ایشان بود، آن شهید بزرگوار در لباس پوشیدن ، خوردن و خوابیدن هیچ امتیازی برای خود قائل نبود و هیچ علاقه ای نداشت که فرقی به لحاظ ظاهر با دیگران داشته باشد.
#شهید_مهدی_باکری با آنکه خود عاشق #شهادت بود و در نماز و دعاهای خود، فیض شهادت را از خداوند متعال مسالت می کرد ، ولی در حفظ جان و سلامتی افراد زیر دست بسیار حساس بود، توصیه های ایشان برای حفظ جان و سلامتی سربازان و بسیجیان مشهور بود و حتی به انحاء مختلف تلاش می کرد در مقاطع و مواضع خطرناک به جای دیگران انجام وظیفه کند.
#بروایت_دوستان
#شهید_مهدی_باکری
هدیه به #شهدا صلوات
@shahidbakeri31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چه بیشتر می گذرد و ازشون بیشتر میدونم بیشتر می فهمم که چرا دفاع مقدس آنقدر ماندگار شد.
قسمتی از سریال عاشورا بر گرفته از زندگی شهید جاویدالاثر آقا مهدی باکری 🌹
#شهید_مهدی_باکری
@shahidbakeri31
اشكال دارد خانوم!
زندگي كردن با افرادي مثل #آقامهدي سختي دارد. من هم سختي كشيدم. از اين شهر به آن شهر سفر كردم. نگران و مضطرب بودم. هر لحظه منتظر خبر هاي ناگواري بودم؛ اما بهترين دوران زندگي ام در كنار ايشان بود. زندگي با آقا مهدي خيلي شيرين بود....
يك بار، خودكاري از ميان وسايلش برداشتم تا برايش چيزي بنويسم. وقتي متوجه شد، نگذاشت. گفت: خودكار مال من نيست. مال بيت المال است.
گفتم: مي خواستم دو سه كلمه اي بنويسم، همين!
گفت: اشكال دارد خانوم!
#شهدا و #بیت_المال
#فرمانده_شهید_مهدی_باکری
صلوات
@shahidbakeri31