eitaa logo
﴿شھیدباش‌تاشھیدشوے﴾
327 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
389 ویدیو
30 فایل
﴾﷽﴿ -این‌ کانال وقفِ آقا؎ِ یاس"؏ـج" میباشدツ -کُپی‌باذکرصلوات‌دلنشین‌تره..😊 اوامر؟⬇️ https://daigo.ir/secret/1948488286 یـارِ‌ دلارام-؏- !‌‌‌ دل‌ بردھ‌ ازما؛ ~آرام‌آرام~Γ🌱 -الحمداللھ :)
مشاهده در ایتا
دانلود
enc_16813103633377459694979.mp3
6.6M
- دلت رو همراه می‌کنه :) - که هنوز تو سختی، دردمون رو غیر مادر«
س
» به کسی نگفتیم..
- بسم‌الله ..
گریه می‌کرد. گریه که نه، ضجه می‌زد. هق‌هق گریه‌ش بند نمیومد.. نفس سخت می‌کشید به خاطر گریه‌ی زیاد..
﴿شھیدباش‌تاشھیدشوے﴾
گریه می‌کرد. گریه که نه، ضجه می‌زد. هق‌هق گریه‌ش بند نمیومد.. نفس سخت می‌کشید به خاطر گریه‌ی زیاد..
‌ با این حالش، اومد پیشش نشست و بریده بریده گفت خسته‌م.. خیلی خسته‌م.. دلم قدِ یه انبار، مهمات داره ولی یه انبار نم‌خورده‌ست؛ انبار نم‌خورده نمی‌تونه منفجر بشه و بترکه.. نمی‌تونه بغضاش اشک بشه ..
﴿شھیدباش‌تاشھیدشوے﴾
‌ با این حالش، اومد پیشش نشست و بریده بریده گفت خسته‌م.. خیلی خسته‌م.. دلم قدِ یه انبار، مهمات داره
‌ همین‌طوری می‌گفت.. می‌گفت من دیگه بریدم، دیگه نمی‌تونم، دیگه نفس کم آوردم، دیگه بسمه..
﴿شھیدباش‌تاشھیدشوے﴾
‌ می‌گفت آخه تا کی؟ تا کی حتّی آینه‌م به من بخنده؟ بس نیست؟
‌ یه‌دفعه ساکت شد.. فقط صدای پاک کردن اشکاش میومد.. صدای نفس‌های ضعیفش.. صدای .. هیچی! هیچ صدایی دیگه نمیومد،
﴿شھیدباش‌تاشھیدشوے﴾
‌ یه‌دفعه ساکت شد.. فقط صدای پاک کردن اشکاش میومد.. صدای نفس‌های ضعیفش.. صدای .. هیچی! هیچ صدایی دی
‌ وقتی ساکت شد، هیچ صدای دیگه‌ای نمیومد..؛ ترسید. خوف کرد. گفت الان نوبتِ توئه‌ها! تو باید الان حرف بزنیا! حواست هست؟ بیداری؟ خوابی؟ کجایی پس؟
﴿شھیدباش‌تاشھیدشوے﴾
‌ وقتی ساکت شد، هیچ صدای دیگه‌ای نمیومد..؛ ترسید. خوف کرد. گفت الان نوبتِ توئه‌ها! تو باید الان حرف
‌ بازم ساکت شد.. در واقع ساکت که نه، ناامید شد ‌. وقتی سکوت می‌کرد، انگار تو غار بود؛ این‌طوری فضا ساکت و بی‌صدا بود ..!
﴿شھیدباش‌تاشھیدشوے﴾
‌ وقتی از سکوتش یکمی گذشت، وقتی یکمی دلش سبک شد، وقتی یکم بغضاش آروم گرفت،..
‌ ‌دید یه چیزی داره تغییر می‌کنه، ‌دید انگار یه چیزی تویِ وجودش، ‌یه‌جور دیگه شد.. ‌ ترسید!
﴿شھیدباش‌تاشھیدشوے﴾
‌ ‌دید یه چیزی داره تغییر می‌کنه، ‌دید انگار یه چیزی تویِ وجودش، ‌یه‌جور دیگه شد.. ‌ ترسید!
‌ اولش ترسید، دستپاچه شد، این‌ور اون‌ورو نگاه می‌کرد که ببینه کجای وجودشه که داره یه‌جوری می‌شه..