eitaa logo
﴿شھیدباش‌تاشھیدشوے﴾
327 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
389 ویدیو
30 فایل
﴾﷽﴿ -این‌ کانال وقفِ آقا؎ِ یاس"؏ـج" میباشدツ -کُپی‌باذکرصلوات‌دلنشین‌تره..😊 اوامر؟⬇️ https://daigo.ir/secret/1948488286 یـارِ‌ دلارام-؏- !‌‌‌ دل‌ بردھ‌ ازما؛ ~آرام‌آرام~Γ🌱 -الحمداللھ :)
مشاهده در ایتا
دانلود
﴿شھیدباش‌تاشھیدشوے﴾
‌ می‌گفت آخه تا کی؟ تا کی حتّی آینه‌م به من بخنده؟ بس نیست؟
‌ یه‌دفعه ساکت شد.. فقط صدای پاک کردن اشکاش میومد.. صدای نفس‌های ضعیفش.. صدای .. هیچی! هیچ صدایی دیگه نمیومد،
﴿شھیدباش‌تاشھیدشوے﴾
‌ یه‌دفعه ساکت شد.. فقط صدای پاک کردن اشکاش میومد.. صدای نفس‌های ضعیفش.. صدای .. هیچی! هیچ صدایی دی
‌ وقتی ساکت شد، هیچ صدای دیگه‌ای نمیومد..؛ ترسید. خوف کرد. گفت الان نوبتِ توئه‌ها! تو باید الان حرف بزنیا! حواست هست؟ بیداری؟ خوابی؟ کجایی پس؟
﴿شھیدباش‌تاشھیدشوے﴾
‌ وقتی ساکت شد، هیچ صدای دیگه‌ای نمیومد..؛ ترسید. خوف کرد. گفت الان نوبتِ توئه‌ها! تو باید الان حرف
‌ بازم ساکت شد.. در واقع ساکت که نه، ناامید شد ‌. وقتی سکوت می‌کرد، انگار تو غار بود؛ این‌طوری فضا ساکت و بی‌صدا بود ..!
﴿شھیدباش‌تاشھیدشوے﴾
‌ وقتی از سکوتش یکمی گذشت، وقتی یکمی دلش سبک شد، وقتی یکم بغضاش آروم گرفت،..
‌ ‌دید یه چیزی داره تغییر می‌کنه، ‌دید انگار یه چیزی تویِ وجودش، ‌یه‌جور دیگه شد.. ‌ ترسید!
﴿شھیدباش‌تاشھیدشوے﴾
‌ ‌دید یه چیزی داره تغییر می‌کنه، ‌دید انگار یه چیزی تویِ وجودش، ‌یه‌جور دیگه شد.. ‌ ترسید!
‌ اولش ترسید، دستپاچه شد، این‌ور اون‌ورو نگاه می‌کرد که ببینه کجای وجودشه که داره یه‌جوری می‌شه..
﴿شھیدباش‌تاشھیدشوے﴾
‌ اولش ترسید، دستپاچه شد، این‌ور اون‌ورو نگاه می‌کرد که ببینه کجای وجودشه که داره یه‌جوری می‌شه..
‌ یهو بی‌اختیار سرشو خم کرد سمت مرکزِ وجودش.. دید اون چیزه اینجاست، هرچی هست همینجاست.. اینجا یخ کرده، گُر گرفته، باز شده، بسته شده؛ عجیب شده! ..
﴿شھیدباش‌تاشھیدشوے﴾
‌ یهو بی‌اختیار سرشو خم کرد سمت مرکزِ وجودش.. دید اون چیزه اینجاست، هرچی هست همینجاست.. اینجا یخ کرد
‌ چشماشو بست .. دستشو گذاشت رو مرکزِ جونش؛ روی قلبش ! گفت بزار توی سکوت ببینم چی شده، چه تغییری کرده‌، چی میخواد بهم بگه!..
﴿شھیدباش‌تاشھیدشوے﴾
‌ چشماشو بست .. دستشو گذاشت رو مرکزِ جونش؛ روی قلبش ! گفت بزار توی سکوت ببینم چی شده، چه تغییری کرده
‌‌ چشماشو بست.. اشکاش باز اومد؛ چرا؟ خودشم نمی‌دونست. بدنش خالی کرد؛ چرا؟ خودشم فعلا نمی‌دونست. زبونش بند اومد؛ چرا؟ بازم نمی‌دونست:)
﴿شھیدباش‌تاشھیدشوے﴾
‌ «فقط سکوت کرده بود ..»
‌ - تویِ سکوت همون‌طوری که دستش روی قلبش بود، همون‌طوری که منتظر بود تا یه‌چیزی بفهمه و بشنوه، یهو یه صدایی شنید .. :