eitaa logo
•شهــیدمحمدرضا دهقان امیری•
255 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
363 ویدیو
27 فایل
بسمِ الله الرَحمٰن الرَحیم - محبانِ حسین وصالی"شهیددهقان" - وݪادٺـ💕: ۷۴/۱/۲۶ شہادٺـ🕊:۹۴/۸/۲۱ سال تاسیس : 99/3/20 خادم کانال : @mim_vesali
مشاهده در ایتا
دانلود
•شهــیدمحمدرضا دهقان امیری•
🍃بسـم رب الشهدا و الصدیقین 🍃 #شہـود_عشق 💌 قسمت 1⃣1⃣ در روزهای حضور محمدرضا در این نبرد به امکان ش
🍃بسـم رب الشهدا و الصدیقین 🍃 🎈 قسمت2⃣1⃣ در زمان حضورشان در سوریه با هم ارتباطات تلفنی📞 داشتید؟ محور صحبت‌های آن روزها را به خاطر می‌آورید؟⁉️ بله. هرچند روز یک بار تماس 📞می‌گرفت شوق و شعف و شادمانی‌اش در تماس‌ها قابل وصف نیست. صدای خنده‌هایش هنوز در گوشم می‌پیچد. آنقدر شیرین می‌خندید و شوخی می‌کرد که گاهی با تعجب می‌پرسیدم🤔: " مطمئنی می‌جنگید؟ جنگ این همه شادی داره؟ "⁉️ اما حالا که خودم را جای محمدرضا می‌گذارم می‌بینم به‌جاترین خنده‌ها خنده‌های محمدرضا بود. چه شرایطی بهتر از آنچه او تجربه کرد. در قله‌ی جوانی بعد از قرن‌ها از عاشورا، به انتخاب عمه سادات بایستی برای دفاع از ناموس خدا و مظلومین عالم. ذوق و شادی هم دارد...☺️🕊 ... 📚 🍃 @shahiddehghan_amiri 🍃
•شهــیدمحمدرضا دهقان امیری•
🍃بسـم رب الشهدا و الصدیقین 🍃 #شـہـود_عـشق🎈 قسمت2⃣1⃣ در زمان حضورشان در سوریه با هم ارتباطات تلفنی
🍃بسـم رب الشهدا و الصدیقین 🍃 💌💫 قسمت3⃣1⃣ از چگونگی و روز شهادت ایشان برای‌مان بفرمایید.🕊 صبح☀️ روز آخر محرم برای آزادسازی شهر الحاضر در حومه حلب اقدام کردند و این شهر بدون تلفات و جنگ آزاد شد. هنوز گرد راه از تن نگرفته بودند و پوتین از پا در نیاورده بودند که دستور📞 حمله به شهر بعدی صادر می‌شود. اولین دسته‌ای که وارد شهر بعدی یعنی العین می‌شود دسته‌ی محمدرضا بود. در ورودی شهر با تکفیری‌ها برخورد می‌کنند و پس از درگیری تن به تن بر اثر اصابت گلوله💣 توپ ۲۳ به سر و سینه، به همراه سه نفر دیگر به نام‌های شهید مسعود عسگری، شهید سید مصطفی موسوی و شهید احمد عطایی به شهادت می‌رسند. ✨💔 شب🌙 اول ماه صفر، ۲۱ آبان ۱۳۹۴، شهر العیس در حومه حلب. ... 📚 🍃 @shahiddehghan_amiri 🍃
•شهــیدمحمدرضا دهقان امیری•
🍃بسـم رب الشهدا و الصدیقین 🍃 #شهـود_عـشق💌💫 قسمت3⃣1⃣ از چگونگی و روز شهادت ایشان برای‌مان بفرمایید
🍃بسـم رب الشهدا و الصدیقین 🍃 💌 قسمت 4⃣1⃣ این خبر چگونه به شما رسید و مواجهه شما و خانواده با این خبر چگونه بود؟⁉️ خبر شهادت محمدرضا را دایی شهیدم به مادرم داد. 💌 دقیقاً شبی 🌙که محمدرضا به شهادت رسید، دایی شهیدم به همراه تعداد زیادی از شهدای دوران دفاع مقدس به خواب مادرم آمد و به او گفت: نگران محمدرضا نباش! محمدرضا دیگر کنار من است.✨🕊 مادر بعد از این خواب نیمه‌های شب متوسل می‌شود به حضرت اباعبدالله تا ایشان قدرتی عطا کند برای ایستادن در این داغ. صبح🌤 آن روز خانه🏡 را مهیا کرد و منتظر آمدن خبر شهادت فرزندش نشست. ...📚 🍃 @shahiddehghan_amiri 🍃
•شهــیدمحمدرضا دهقان امیری•
🍃بسـم رب الشهدا و الصدیقین 🍃 #شـہـود_عـشق 💌 قسمت 4⃣1⃣ این خبر چگونه به شما رسید و مواجهه شما و خا
🍃بسـم رب الشهدا و الصدیقین 🍃 ✨ قسمت5⃣1⃣ دوست داریم از خاطرات تلخ و شیرین مشترک شما و برادرتان بشنویم. بیش از همه او را با مرور چه خاطراتی به یاد می‌آورید؟🤔 محمدرضا برای من یادآور تمام شادی‌های عمرم بود.🌠 پسری بود پر از انرژی و نشاط زندگی. حس زندگی در محمدرضا و رفتارهایش موج می‌زد. 🌊 سنی نداشت اما آنقدر مردانگی و معرفت و غیرت در او موج می‌زد که به تنهایی هر فقدان و کمبودی را جبران می‌کرد.☺️ من محمدرضا را با محبت‌های بی منت به یاد می‌آورم. با کمک‌های بی دریغ، با دلسوزی‌های برادرانه، با محبت‌های از ته دل، با غیرت مردانه، با خنده‌های زیبا، با روی باز، با دستان دست‌گیر.🍃 محمدرضا را با صدای سراسر آرامش و حضور پر از امنیت به یاد می‌آورم. انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت، آنقدر که خالی شده بعد از تو جهانم.🌍 ...📚 🍃 @shahiddehghan_amiri 🍃
•شهــیدمحمدرضا دهقان امیری•
🍃بسـم رب الشهدا و الصدیقین 🍃 #شہـود_عـشق ✨ قسمت5⃣1⃣ دوست داریم از خاطرات تلخ و شیرین مشترک شما و
🍃بسـم رب الشهدا و الصدیقین 🍃 💌 قسمت 6⃣1⃣ در این مدت هیچ وقت با قضاوت‌های ناعادلانه و کنایه‌های غیر منصفانه مثل عاملیت پول برای کشیده شدن امثال برادرتان به این سمت و سو چیزی شنیدید؟ عکس العملتان به آنچه بود؟ وقتی خبر شهادت محمدرضا و ایستادگی جوان بیست ساله خانواده به ما رسید عهد کردیم بعد از او مانند خودش مردانه بایستیم. ✌️🏻 قطعاً کار راحتی نبود. ایستادن در غم تازه جوان خانواده کار سختی بود اما چون وظیفه بود انجام دادیم. طبیعتاً وقتی زخمی بر بدن باشد می‌توان با آن زخم کنار آمد، تحمل کرد و آرام گرفت اما امان از زمانی که بر آن زخم نمک بپاشند. درد دیگر تحمل کردنی نیست، آرام شدنی نیست. انگار تمام دنیایت دردناک است. حکایت شهادت محمدرضا حکایت همان زخم بر جگر است و حکایت زخم زبان‌ها و قضاوت‌های ناعادلانه حکایت نمک پاشیده بر زخم! ❗️ هرچند باز هم بنابر وظیفه‌ای که داشتیم و عهدمان بر ایستادن بعد از محمدرضا، اغلب سکوت کردیم و چیزی در جواب نگفتیم. جایی که می‌دانستیم امید فهم است سعی کردیم روشنگری کنیم اما در اغلب موارد چاره‌ای جز سکوت و تحمل نبود. چرا که به آن کس که نمی‌خواهد بیدار شود امیدی نیست ... 📚 🍃 @shahiddehghan_amiri🍃
•شهــیدمحمدرضا دهقان امیری•
🍃بسـم رب الشهدا و الصدیقین 🍃 #ۺـہـود_عـۺق 📚 قسمت آخر در پایان ضمن تشکر از شما برای قبول فرصت مصا
عزیزان و همراهان گرامی کانال قسمت های مصاحبه با خانواده شهید ()به پایان رسید. 📌 جهت خواندن تمامی ۱۶ قسمت کلمه شهود عشق را سرچ کنید . 🙏 لازم به ذکر است مجموعه های دیگری از مصاحبات با خانواده شهید از امروز داخل کانال اجرا میشود ...🔆♻️ { @shahiddehghan_amiri}
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ...❣✌️🏻 از سوریه تماس گرفت و گفت که می‌خواهد با دایی بزرگ صحبت کنم . خیلی به او علاقه داشت ساکن قم بود. سفارش کرد تا با او تماس بگیرم و در فلان ساعت منتظر تماس باشد شماره اش را خواست داشت حفظ می‌کرد و هرچند شماره را به دوستانش در آنجا می سپرد که یادشان باشد گفت کاغذ و قلم دسترس نیست. تماس گرفت در ساعتی که قول داده بود در آن تماس دایی با شنیدن صدایش گریه کرد و به او گفت: تو افتخار خانواده ما هستی و تاجی روی سر ما هستی این جمله و آنقدر محمدرضا را خوشحال کرد که روحیش چند برابر شده بود برای رسیدن به شهادت....💔🍃🕊 نقل از :(مادر شهید) ✨ 📚💌|° @shahiddehghan_amiri
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 از سوریه تماس گرفت و گفت که می‌خواهد با دایی بزرگ صحبت کنم . خیلی به او علاقه داشت ساکن قم بود. سفارش کرد تا با او تماس بگیرم و در فلان ساعت منتظر تماس باشد شماره اش را خواست داشت حفظ می‌کرد و هرچند شماره را به دوستانش در آنجا می سپرد که یادشان باشد گفت کاغذ و قلم دسترس نیست. تماس گرفت در ساعتی که قول داده بود در آن تماس دایی با شنیدن صدایش گریه کرد و به او گفت: تو افتخار خانواده ما هستی و تاجی روی سر ما هستی این جمله و آنقدر محمدرضا را خوشحال کرد که روحیش چند برابر شده بود برای رسیدن به شهادت....💔🍃🕊 نقل از :(مادر شهید) ✨ 📚💌 @shahiddehghan_amiri
📝🍃| 🌿💕ورزش پارکور به ورزش پارکور علاقه داشت. هیجــــانش را در این ورزش خالی می کرد. گاهی در مدرسه، خیابان و پارک حرکاتی انجام می داد. اما مراقب بود. از ارتفاع نمی ترسید و جسارتی مثال زدنی داشت. با دوستانش که تمرین می کرد، موفق تر از بقیه بود و گاهی کرکری که می خواندند، او برنده می شد. آمادگی جسمانی اش بسیار خوب بود و بدنی ورزیده داشت. ... 🌷 💟🍃| {@shahiddehghan_amiri}
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❤️🍃 ( ✨عکس شهید ✨) اوایل با با شهید رسول خلیلی آشنا شده بود با کلی ذوق و شوق عکس هایش را به من نشان می داد و می گفت: ببینم چقد شبیه هم هستیم! خیلی جدی نمی‌گرفتم. حتی عکس این شهید را روی صفحه کامپیوترش گذاشته بود،یک بار آن را دیدم و گفتم که تو چقدر خودخواهی!ز عکس خودت را گذاشتی. اینجا خندید و گفت :دیدی نتوانستی تشخیص بدهید من نیستم عکس شهید رسول خلیلی است.🙃✨🍃 نقل از :*مادر شهید*برگفته از *کتاب ابووصال* 📚💌 |• @shahiddehghan_amiri
•شهــیدمحمدرضا دهقان امیری•
...🌸🍃 چندین بار محمد گفته بود که بریم پینت بال،اما هر دفعه مشکلی پیش میومد و نمیشد بریم.یه روز بالاخره قسمت شد و رفتیم باهم.☺️ اول بگم ک شانس آوردیم رسیدیم،خخخخخ رفیق عزیزمون با سرعت 140تا اونم با پراید🚙 مارو رسوند.داشتیم پرواز ✈️میکردیم به معنی واقعی... وقتی رسیدیم محمد گفت رو لباساتون این لباس هایی که اینجا گذاشتن بپوشید که یهو اتفاقی واستون نیفته. به منم گفت چند تا بپوش که خواستیم بزنیمت زیاد کبود نشی،فقط یکم کبود شی.😄 گفتم ممنون از لطفت واقعأهههههه،رفیقایی مثل تو کم هستن...🎈 من 4دست لباس پوشیدم و از شانسمون لباس آخری رنگش خاکی بود و با بقیه کامل فرق داشت. کامل قابل شناسایی بود. هر کی لباس خاکی میدید میگفت این امین هست و بزنیمش حتمأ.ماشالله طرفدار زیاد دارم 😂😂.اصلأ یه وضعی.ترکیدم... اکثرشم محمد زد.لطف زیادی به من داشت 😂 بدش با خنده میگفت من زدمت.شانس آوردم کلاه ایمنی سرم بود،آخه اکثر تیر هایی که به سمت من زدن میخورد تو سر.بقول رفقا head shot. با محمد خیلی شوخی و خنده داشتم.اومدم گفتم شانس ما همش خورد تو سر. گفت خوبه که،شهید شی سرت رو از دست میدی. گفتم پس از نشانه های الاهی هست و خندیدم😄 گفتم پس وای بحال تو که همه تیرا میخوره تو شکم و پهلوت... («اما وقتی شهید شد،وقتی دیدمش و درمورد شکم و پهلوش شنیدم گفتم وای بحال من..») آخرشم که با نقشه پلیدانه ی یکی از رفقارو تیر بارون کردیم و باهاشم عکس📷 انداختیم 😂😅😁. خیلی خوب بود خدایی روز خوبی بود.روزای خوب زیادی با محمد داشتم.جز خنده رو من ندیدمش. واقعأ الان دلتنگشم. نزدیک سالگرد شهادتشه.خاطره اون روز با دیدن این عکس📷 یادآوری شد. امیدوارم بعداز شهادتش هنوز رفاقتش رو با ما حفظ کرده باشه.. 🌷 🎈 🍃🌸 @shahiddehghan_amiri
🍃بسم رب الشهدا 🍃 ❣✌️🏻 آقامحمد اینجا نشسته بود،من اونجا پایین پای آقا رسول نشسته بودم . دیدم به نشانه ی احترام انگار یهو ایستاد گفتم : چه خبره ؟🤔 گفت : بابای آقا رسول اومدن❗️  شروع کرد با آقای خلیلی صحبت کردن  اصرار به آقای خلیلی که  ،تا اینجا اومدی ،دم غروب🌄،ماه مبارکه ،کنارآقا رسولم هست دعا کن من شهید شم ✨ پدر شهید خلیلی مصرانه میگفت: ان شاء الله عاقبتت بخیر شی🙂 محمد می گفت : نه اینا چیزا به دردم نمیخوره ،این دعا ها به دردم نمیخوره 😔 ‌شما دعا کن من شهید شم  آنقدر  کرد که ایشون گفت : ان شاء الله ،ان شاء الله عاقبتت  🌷 آنقدر اون روز ذوق کرده بود  می گفت : روزی این ماهمو گرفتم پدر شهید خلیلی برام دعا کرد شهید شم ☺️ هر چی هم گرفت از این  گرفت آدم مصری بود  🌸 🍃💌 @shahiddehghan_amiri