eitaa logo
•شهــیدمحمدرضا دهقان امیری•
240 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
363 ویدیو
27 فایل
بسمِ الله الرَحمٰن الرَحیم - محبانِ حسین وصالی"شهیددهقان" - وݪادٺـ💕: ۷۴/۱/۲۶ شہادٺـ🕊:۹۴/۸/۲۱ سال تاسیس : 99/3/20 خادم کانال : @mim_vesali
مشاهده در ایتا
دانلود
شیطنت هایت شبیه محمد رضای من است... عاشق دایی هایش بود و نسبت به دو دایی شهیدش ارادت خاصی داشت. از نظر اخلاقی شباهت هایی به دایی هایش داشت. در متانت، ادب و مقیّد بودن شبیه دایی بزرگش شهید محمدعلی طوسی بود. اما در پر جنب و جوش بودن و شیطنت هایش به دایی کوچکش شهید محمدرضا طوسی رفته بود. طوری که پدربزرگش به او میگفت: محمدرضا شیطنت هایت شبیه محمدرضای من است..!! 💌 |@Dehghanamiri
🍃🌺| دوره ابتدایی وقتی در مدرسه به دنبالش می رفتم،با حجاب و چادر بودم.باشادمانی و حیرت کودکانه اش می گفت :مامان وقتی می آیی دنبالم؛همه من و تورا یک جور دیگر نگاه می کنند.کمی که بزرگتر شد ،تازه متوجه شد که آن نگاه های خاص،شکوه و ابهتی بود که در حفظ حجاب مادرش وجود داشت .از آن موقع چادر برایش یک نمادمقدس شد. 🔺نقل شده از 🍃🌺 @shahiddehghan_amiri
•شهــیدمحمدرضا دهقان امیری•
🍃🌹| درد عشاق را به کجا باید برد.... بر در میکده ے یار وفا باید برد... چون که عاشق سر و دست مےبازد..... سخن باختنش را به خدا باید برد.... هیچگاه فکر نمےکردم دو بیتی که بعد از شهادت دومین شهید خانواده یعنی برادرم سرودم روزی و روزگاری مصداق عینی پیدا کند..... سال شصت و شش در آن شب سرد و بی روح پیکر بی جان برادرے نازنین که از جان بیشتر دوستش داشتم در آغوش کشیدم..... برادرے که فقط سرش آسیب دیده بود..... اما نمی دانم چرا در شعرم سخن از فدا کردن سر و دست به میان آوردم..... اما نه ..... می دانم.... چرا که در تقدیر من چنین نوشته بودند که بعد بیست و هشت سال .... شاهد در آغوش کشیدن فرزند برومندم،پسرم،پاره جگرم،باشم که هم سر را فداے یار کرده بود و هم دست را ..... خدایا قسم به قطره قطره هاے خون ها ،بر دل پر درد من مرهم باش.... امان از دل صبور... 🍃🌹| به قلم . •┄❁🌹❁┄• @shahiddehghan_amiri •┄❁🌹❁┄•
🍃بسمـــ ربـــ شهــدا 🍃 طلبه مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری پسر شما در یک موسسه آموزش عالی حوزوی می کرد؛ از دلیل روی آوردن او به فراگیری علوم دینی بگویید؟❓ محمد رضا علاقه خاص و ویژه‌ای  به روحانیت و علما داشت☺️ و عشق زیادی به ، همیشه می گفت که مقام معظم رهبری "علی زمانه است" هر چه بگوید باید اطاعت شود.😊❣  او همچنین علاقه زیادی به آیت الله امامی کاشانی ریاست مدرسه عالی شهید مطهری داشت و اولین هدیه ای که از آیت الله کاشانی گرفت بود. خیلی آن را می بوسید و با  آن نماز می خواند.💙 سه دایی محمدرضا روحانی هستند  او علاقه زیادی به روحانیون داشت و احساس وظیفه نسبت به فرمایشات مقام معظم رهبری می کرد❣ 🎈 ✨ 🍃🌸 @shahiddehghan_amiri
📖| دوران شیرخوارگے ، سوره‌ے طاها را میخواندم و بہ او شیر مےدادم.🧕🏻 هماݩ زماݩ این سوره را حفظ شدم و آݩ حالٺِ‌معنوی و مهرِمادری برایم لذٺ بخش بود. 📝| نقل شده از 📚| خاطراٺ ڪتاب ابووصاݪ | @shahiddehghan_amiri |
🍃📚| خاطرات کتاب ابووصال 📝 یکی از همکارانم برای مدرسه ی غیر دولتی اش چند نیرو میخواست. تعدادی را معرفی کردم، هم در فهرست بود. از قبل به او گفتم که در مصاحبه اش اسم من را نیاورد. قول داد. وقتی که رفت و نوبت مصاحبه اش شد از او پرسیدند که اگر دانش آموز چهارم ابتدایی شیطنت کند، به عنوان یک مربی تربیتی چه می کنید..؟! او هم بدون هیچ ملاحظه ای برگشت و گفت: آن قدر بچه را کتک میزنم تا جانش درآید. به خاطر همین جمله اش رد شد. چند وقت بعد که از طریق همکارم جریان را شنیدم به او گفتم که چطور مربی میخواستی بشوی که بچه مردم را کتک بزنی..!!؟ برگشت و گفت من که نمیتوانم دروغ بگویم و کلی خندید. در حین جدّیت کار، شوخی میکرد و سخت نمیگرفت. کاری را که دوست داشت انجام میداد. 📝|نقل شده از 🍃📚| @shahiddehghan_amiri
🍃📚|خاطرات کتاب ابووصال 📝 با یکی از رفقایش برای خرید نان به سمت نانوایی محل میرفتند که میبینند که چند نفر ارازل و اوباش به نانوایی حمله کردند و با کتک زدن به شاطر میخواهند دخل را خالی کنند. ترس و وحشت عجیبی بین مردم افتاده بود. کسی جرأت نداشت، کاری کند. سریع خودش را وارد معرکه کرد تا مانع شود. اما یکی از ارازل شیشه نوشابه خالی که آنجا بود را به زمین کوبیده و با ته بطری شکسته به او حمله می کند. پشت گردنش میشکافد،زخمی به عمق یک بند انگشت. در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیشتر از هجده بخیه خورد. اوموقع فقط چهارده سالش بود که می خواست کند. 📝| نقل شده از 💛| @shahid_dehghanamiri
🔻نقل هنگام مواجه با پیکر پاک پسرش🔻 : تمام نگرانی من در آن لحظه این بود که حضرت زینب(س) این هدیه را ما نپذیرد و در آن لحظه به یاد مصیبت‌های حضرت زینب در حادثه کربلا بودم... به محمدرضا گفتم پاشو بشین چرا خوابیدی؟ تو که اینقدر بی‌ادب نبودی؟ من به آن یک دیدار بسنده نکردم و فردا هم رفتم و پیکر محمدرضا را دیدم چون محمدرضا دو امانت نزد ما گذاشته و من دوست داشتم حتما امانتی‌هایش را به او بدهم... به همراه دخترم‌ امانتهایی را که گفته بود دستش کردیم. محمدرضا سفارش کرده بود که برایش یک انگشتر عقیق یمن که رویش کلمه یا زهرا حک شده است را بگیریم که ما این کار را کردیم و رفتیم کفنش را باز کردیم و انگشتر را دستش کردیم و شال عزایش را که از کودکی برایش خریده بودم و سفارش کرده بود که من به این شال عزا نیاز دارم برایش بردم و دور سرش پیچیدم. وما اینها را همراهش دفن کردیم. 🍃🌹| @shahiddehghan_amiri
🍃🌺| دوره ابتدایی وقتی در مدرسه به دنبالش می رفتم،با حجاب و چادر بودم.باشادمانی و حیرت کودکانه اش می گفت :مامان وقتی می آیی دنبالم؛همه من و تورا یک جور دیگر نگاه می کنند.کمی که بزرگتر شد ،تازه متوجه شد که آن نگاه های خاص،شکوه و ابهتی بود که در حفظ حجاب مادرش وجود داشت .از آن موقع چادر برایش یک نمادمقدس شد. 🔺نقل شده از 🍃🌺 @shahiddehghan_amiri
راز آرامش و سعه صدر مادر از زبان خودشان: "خدا را شکر می کنم که بعد از 20سال توانستم امانتش را قشنگ تحویلش دهم. چون ما امانت داریݓم و در آیه قـرآن داریم ڪه:"و اعلمـوا انما اموالکم و اولادکم فتنه و ان‌الله عنده اجر عظیم و بـدانید ڪه امـوال و فرزنـدان شـمـا وسیـله‌ے آزمایش اند و نزد خدا پاداشی بزرگ هست" (سوره انفال ، آیه 28) به این ها ایمان دارم... باید ببینیم که این امانت را چگونه نگه می داریم. اگر ما بپذیریم ڪه این ها در دست ما امانتند،منِ نوعی باید بعنوان یک مادر خیانت در امانت نکنم و سعی ڪنم آن امانت را به نحو احسن تحـویل صاحبش دهم. یعنی محمدرضا صاحب داشت.در حقیقت من چند‌صباحی‌نگهداری‌اش کردم‌و‌بعد‌ازچند صباح باید تحویلش می دادم...و خیلی خوشحالم که اینگونه تحویلش دادم،باعث روسفیدی من است. محمدرضا کسی بود که اگر نیم ساعت دیر می‌کرد با خودش یا دوستانش تماس‌می‌گرفتم و می‌گفتم: "کجایی؟ ساعت چند میای؟ چرا دیر میای؟" و همین امر باعث شده بود ڪه برنامه هایش را بنویسد که چه ساعاتی کجاست! حتی وقتی می خواست شب را خانه دوستش بماند،از خواب بیدارم می‌کرد و می‌گفت: "مامان من دارم میرم خونه دوستم،صبح بلند شدی دیدی من تو اتاق نیستم خیالت راحت باشه" ، من هم اجازه می دادم. یعنی تا این حد کارهایش هماهنگ شده بود و ما هم خبر داشتیم.ولی حرف من یک چیز دیگر است و آن اینڪه اگر بعضی اوقات احساس ناراحتی کردم خصوصا روزهای اول بعد از شهادتش،فقط و فقط می ترسم حضرت زینب (سلام الله علیها) بگویند هدیه ات کم بود و برای من کوچک بود... و این را هم ایمان دارم که شب اول صفر من محمدرضا را برای سلامتی سیدعلی قربانی کردم. آیت الله بهجت می فرمایند: "گاهی اوقات بلاهای بزرگ را با صدقه های بزرگ برطرف کنید." امام زمان ما قلبش از دست فساد و فجایع و جنایاتی که در جهان می شود،واقعا آزرده است و از غربت خودش قلبش همیشه در غم است.و من عقیده دارم که پسرم را برای سلامتی قلب امام زمان (روحی فداه) صدقه دادم.افتخار می کنم که پسرم عاشق ولایت و مقام معظم رهبری بود، سرباز ولایت بود و خاک پاے ولایت شد...ڪنار پیکرش هم گفتم فدای خاک زیر پای سیدعلی. این ها و احترامی ڪه برای عقیده‌ےخالصش قائل بودم ، باعث آرامش من است." 🍃|•° @shahiddehghan_amiri
🍃🌹| درد عشاق را به کجا باید برد.... بر در میکده ے یار وفا باید برد... چون که عاشق سر و دست مےبازد..... سخن باختنش را به خدا باید برد.... هیچگاه فکر نمےکردم دو بیتی که بعد از شهادت دومین شهید خانواده یعنی برادرم سرودم روزی و روزگاری مصداق عینی پیدا کند..... سال شصت و شش در آن شب سرد و بی روح پیکر بی جان برادرے نازنین که از جان بیشتر دوستش داشتم در آغوش کشیدم..... برادرے که فقط سرش آسیب دیده بود..... اما نمی دانم چرا در شعرم سخن از فدا کردن سر و دست به میان آوردم..... اما نه ..... می دانم.... چرا که در تقدیر من چنین نوشته بودند که بعد بیست و هشت سال .... شاهد در آغوش کشیدن فرزن برومندم،پسرم،پاره جگرم،باشم که هم سر را فداے یار کرده بود و هم دست را ..... خدایا قسم به قطره قطره هاے خون ها ،بر دل پر درد من مرهم باش.... امان از دل زینب صبور... 🍃🌹| به قلم . 💌| @shahiddehghan_amiri |💌
راز آرامش و سعه صدر مادر از زبان خودشان: "خدا را شکر می کنم که بعد از 20سال توانستم امانتش را قشنگ تحویلش دهم. چون ما امانت داریݓم و در آیه قـرآن داریم ڪه:"و اعلمـوا انما اموالکم و اولادکم فتنه و ان‌الله عنده اجر عظیم و بـدانید ڪه امـوال و فرزنـدان شـمـا وسیـله‌ے آزمایش اند و نزد خدا پاداشی بزرگ هست" (سوره انفال ، آیه 28) به این ها ایمان دارم... باید ببینیم که این امانت را چگونه نگه می داریم. اگر ما بپذیریم ڪه این ها در دست ما امانتند،منِ نوعی باید بعنوان یک مادر خیانت در امانت نکنم و سعی ڪنم آن امانت را به نحو احسن تحـویل صاحبش دهم. یعنی محمدرضا صاحب داشت.در حقیقت من چند‌صباحی‌نگهداری‌اش کردم‌و‌بعد‌ازچند صباح باید تحویلش می دادم...و خیلی خوشحالم که اینگونه تحویلش دادم،باعث روسفیدی من است. محمدرضا کسی بود که اگر نیم ساعت دیر می‌کرد با خودش یا دوستانش تماس‌می‌گرفتم و می‌گفتم: "کجایی؟ ساعت چند میای؟ چرا دیر میای؟" و همین امر باعث شده بود ڪه برنامه هایش را بنویسد که چه ساعاتی کجاست! حتی وقتی می خواست شب را خانه دوستش بماند،از خواب بیدارم می‌کرد و می‌گفت: "مامان من دارم میرم خونه دوستم،صبح بلند شدی دیدی من تو اتاق نیستم خیالت راحت باشه" ، من هم اجازه می دادم. یعنی تا این حد کارهایش هماهنگ شده بود و ما هم خبر داشتیم.ولی حرف من یک چیز دیگر است و آن اینڪه اگر بعضی اوقات احساس ناراحتی کردم خصوصا روزهای اول بعد از شهادتش،فقط و فقط می ترسم حضرت زینب (سلام الله علیها) بگویند هدیه ات کم بود و برای من کوچک بود... و این را هم ایمان دارم که شب اول صفر من محمدرضا را برای سلامتی سیدعلی قربانی کردم. آیت الله بهجت می فرمایند: "گاهی اوقات بلاهای بزرگ را با صدقه های بزرگ برطرف کنید." امام زمان ما قلبش از دست فساد و فجایع و جنایاتی که در جهان می شود،واقعا آزرده است و از غربت خودش قلبش همیشه در غم است.و من عقیده دارم که پسرم را برای سلامتی قلب امام زمان (روحی فداه) صدقه دادم.افتخار می کنم که پسرم عاشق ولایت و مقام معظم رهبری بود، سرباز ولایت بود و خاک پاے ولایت شد...ڪنار پیکرش هم گفتم فدای خاک زیر پای سیدعلی. این ها و احترامی ڪه برای عقیده‌ےخالصش قائل بودم ، باعث آرامش من است." 🍃|•° @shahiddehghan_amiri