چرا اینقدر ریزش؟؟؟؟🥲💔
خواهرای گل.رفقای عزیز اگه پیشنهاد یا انتقادی دارید یا هر حرف دیگه ای در خدمتتون هستیم
https://daigo.ir/secret/1196216626
@K_r_z8888
سلام خدمت تمام اعضای عزیز
همونطور که میدونین چندی پیش رمان «راض بابا» توی کانال بارگذاری میشد اما بخاطر دلایلی نتونستم ادامهاش بدم
ازتون حلالیت میخوام❤️🩹 از امروز هم قراره ادامه رمانمون بارگذاری بشه
ممنونم از همه عزیزایی که تو این مدت همراهمون بودن و ترکمون نکردن🤍
💫شهیده💫
#رمان #راض_بابا #قسمت_سی_و_یکم 🌿💞🌿 💞🌿 🌿 گفت:« بایستین اینجا. میخوام ازتون درس بپرسم.» صدای پچ پچ و
#رمان
#راض_بابا
#قسمت_سی_و_دوم
🌿💞🌿
💞🌿
🌿
مثل همان روزی که معلم پای تخته بود و راضیه از بیرون برگشت. سفیدی صورت و دستانش، از سردی آب وضوخانه به سرخی میرفت. روی صندلی که نشست، سرم را نزدیکش بردم.
-داری یخ میزنی! مگه مجبوری بری وضو بگیری؟
دستمالی از کیفش بیرون آورد و جلو دماغش گرفت.
-اینجوری درس رو بهتر میفهمم.
با هم قرار گذاشته بودیم که موقع درس خواندن و سر کلاس آمدن، با وضو باشیم. کلاس داشت به آخر میرسید که دبیر گفت:« حالا وقت امتحانه. یه نگاهی به کتاب کنیم تا برم برگهها رو از دفتر بیارم.»
همه محو کتابهایشان شده بودند. یا از هم سوال میپرسیدند یا جواب میدادند. یک لحظه نگاهم را به کتابش دادم.
-چرا برگههای کتابت چروک شده؟
دستی به برآمدگی و فرورفتگیها کشید و خندید.
- دیروز که طبق برنامهمون باید زیست میخوندیم، همزمان داشتم با مامانم ظرف هم میشستم. برای اینکه از برنامه عقب نمونم، کتابم رو گذاشتم پشت لوله سینک. هم ظرف میشستم و هم زیست میخوندم.
نگاهم با تعجب راضیه را دربرگرفته بود. معلم وارد شد و سریع برگههای امتحانی را بینمان پخش کرد. راضیه تا دقیقه آخر نشست و وقتی از کلاس خارج شد، سریع به سمتم آمد. پرسیدم امتحانت رو خوب دادی؟ که راضیه با جدیت جواب داد:« خوب بود.»
بعد نفس عمیقی کشید و گفت:« زهرا دیگه هیچوقت تقلب نکن! حقالناسه. همیشه با خدا باش، خودش کمکت میکنه.»
🌿💞🌿
•°به قلم: طاهره کوه کن°•
#فقطفور
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
❤️ #شهیده 🕊
❤️ #روایت_جاماندگی_دلدادگی 🦋
❤️ #معطر_به_عطر_شهادت 🌹
🌷 👈 عضو شوید :
🔴 https://eitaa.com/shahidgrl
#رمان
#راض_بابا
#قسمت_سی_و_سوم
🌿💞🌿
💞🌿
🌿
راضیه یک بار دیگر هم باعث تعجبم شده بود. داشتیم از کانون زبان خارج میشدیم، عینکش که فقط موقع مطالعه و نوشتن به چشم میزد، توجهم را جلب کرد.
-چرا عینکت رو برنمیداری؟
کمی سرش را بالا آورد و سر کوچه را پایید. دوباره عینکش را برانداز کردم. آنقدر پایین بود که فریم، وسط چشمانش بود. همینطور که نگاهش به آسفالت کوچه بود، سرش را نزدیک آورد و آرام گفت:« سر کوچه نامحرم زیاده. نمیخوام نگاهم به نگاهشون بیفته. عینک رو که پایین بیارم، فریم روی چشممه و نامحرم هم چشم منو نمیبینه.»
نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم. نزدیک اذان صبح بود. از اتاق خارج شدم تا وضویی بگیرم و نماز توسلی بخوانم. اول پای تلفن رفتم و باز شماره خانهشان را گرفتم. بالاخره دلشوره بیجوابیشان تمام شد. صدایی ناآشنا تلفن را جواب داد.
-الو سلام من زهرام، دوست راضیه. راضیه... خوبه؟ دیشب کانون بود، اتفاقی که براش نیفتاده؟
-اتفاق که... الان بیمارستانه. دکترا گفتن لگنش و طحالش آسیب دیده.
تلفن را که قطع کردم، حال خودم را نمیفهمیدم. انگار روی زمین نبودم. با جواب دادنشان، نگرانیم چند برابر شده بود. نمیتوانستم به مدرسه رفتن بدون راضی فکر کنم. آرزو داشتم مشکلش جدی نباشد و زود مرخص شود. سر سجاده نشستم و برای شفای راضیه و همه مجروحان حسینیه، دستانم را به سمت آسمان بلند کردم. آنی آرزوی راضیه که سال پیش سر کلاس به زبانش آورد، ذهنم را پر کرد. یکی از روزها که معلم تدریسش را تمام کرد و کتابش را بست، روی صندلی نشست و با نگاه سوال برانگیزش، همه را از نظر گذراند.
🌿💞🌿
•°به قلم: طاهره کوه کن°•
#فقطفور
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
❤️ #شهیده 🕊
❤️ #روایت_جاماندگی_دلدادگی 🦋
❤️ #معطر_به_عطر_شهادت 🌹
🌷 👈 عضو شوید :
🔴 https://eitaa.com/shahidgrl
#رمان
#راض_بابا
#قسمت_سی_و_چهارم
🌿💞🌿
💞🌿
🌿
-بچهها! توی این چند دقیقهای که تا زنگ تفریح مونده، دوست دارم تک تکتون بگین که میخواین در آینده به کجا برسین یا بزرگترین آرزوی زندگیتون چیه؟
پچپچ بچهها بالا گرفت. من هم با لبخند، راضیه را برانداز کردم و از تعجب ابروهایم را بالا دادم. یک نفر از ردیف دوم دستش را بلند کرد.
-خانم، من دوست دارم وکیل بشم.
دیگری از آخر کلاس سریع دستش را بالا آورد و پشت سر او گفت:« من دوست دارم اونقدر درس بخونم که دانشمند بشم.»
صدای خندهها در بین دستهای بالا آمده بلند شد. ناریش با ناز و ادا گفت:« منم میخوام پولدار بشم.»
خندهها ادامه داشت. دانش آموزی از ردیف سوم با غرور گفت:« خانم من میخوام جراح قلب بشم.»
معلم با لبخند به تک تک بچهها نگاه میکرد و به حرفهایشان گوش میداد که یک دفعه به صندلی روبرویش چشم دوخت.
-راضیه ساکتی؟! تو میخوای چیکاره بشی؟
راضیه که در حال بازی کردن با جلد کتابش بود سرش را بالا آورد نفس عمیقی کشید و به اطرافش نگاه کرد و بعد دوباره به کتابش چشم دوخت. -خانم من من دوست دارم یکی از یاران امام زمان بشم.
نگاهها روی راضیه ثابت ماند..صداهای آهسته و خندهها را از اطرافم به سختی میشنیدم.
-چه خیالاتی! یار امام زمان! اینم شد آرزو؟
برگشتم و چشم غرهای به بچهها رفتم. نگاه معلم هنوز راضیه را در بر داشت.
-آفرین...! آفرین!
🌿💞🌿
•°به قلم: طاهره کوه کن°•
#فقطفور
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
❤️ #شهیده 🕊
❤️ #روایت_جاماندگی_دلدادگی 🦋
❤️ #معطر_به_عطر_شهادت 🌹
🌷 👈 عضو شوید :
🔴 https://eitaa.com/shahidgrl
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبر انقلاب: شهید رئیسی هیچگاه از زخمزبانها مایوس نمیشد.
رنج میکشید اما مایوس نمیشد.....💔
❣آقاسیدجان! حالا که امسال محرم در بهشت و در جوار سیدالشهدا علیه السلام هستی از ارباب برای ما هم بخواه.....
این بصیرت، استقامت، صبوری، تشخیص صراط مستقیم وثبات قدم در این مسیر را آن هم با تمام رنج هایش...😔❤️🩹
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
❤️ #شهیده 🕊
❤️ #روایت_جاماندگی_دلدادگی 🦋
❤️ #معطر_به_عطر_شهادت 🌹
🌷 👈 عضو شوید :
🔴 https://eitaa.com/shahidgrl
20.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍روایتگری مادرِ شهیده والا مقام🌷🕊
فائزه رحیمی از شهدای حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان 💔🥀
هدیه به روح مطهر و ملکوتی شهیده دانشجو معلم بسیجی فائزه رحیمی صلوات🌷🕊
#باولایتتاشهادتانشاءالله
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
❤️ #شهیده 🕊
❤️ #روایت_جاماندگی_دلدادگی 🦋
❤️ #معطر_به_عطر_شهادت 🌹
🌷 👈 عضو شوید :
🔴 https://eitaa.com/shahidgrl
💢دراینروزگارۍکہ
🔺دخترانبہدنبالمُدوتیپزدنهاۍ
غربےهستند
یقینپیداکردمکہ
حتماًبہتو[خواهرم]نظرۍشده
کہاینچادر روۍسرتماندههنوز..
#حجاب
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
❤️ #شهیده 🕊
❤️ #روایت_جاماندگی_دلدادگی 🦋
❤️ #معطر_به_عطر_شهادت 🌹
🌷 👈 عضو شوید :
🔴 https://eitaa.com/shahidgrl
روند فعالیت کانال در این ایام 🖤
🌿مطلب مناسبتی محرم
🌿مداحی
🌿مطلب زندگی نامه یا خاطره شهید
🌿مطلب آزاد
🌿رمان
🌿مطلب آزاد
🌿مداحی
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
❤️ #شهیده 🕊
❤️ #روایت_جاماندگی_دلدادگی 🦋
❤️ #معطر_به_عطر_شهادت 🌹
🌷 👈 عضو شوید :
🔴 https://eitaa.com/shahidgrl