eitaa logo
محفل شهدا
51 دنبال‌کننده
995 عکس
204 ویدیو
13 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آگاه باشید #جنگ احزاب زمان @shahidhadi598
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
3⃣4⃣9⃣ 🌷 💠 🚩 ✨با غرولند بودم که به خاطر کار کنگره باید بعداز ظهرها هم توی بمانم. گفت: باید به این فکر کنی که داری کار می‌کنی! ✨شهدا همیشه توی بودن، کاری نکن که سرهنگ و سرگرد ببینه، برای رضای خدا کار کن تا خودش جوابت رو بده. موقع خداحافظی، دستی زدم روی شانه اش؛ زود این هارو زیاد کن که سرهنگ بشی. گفت: ممد ناصحی! آدم باید ستاره هاش برای خدا زیاد باشه، ستاره سرشونه . ✨ هر روز در می دیدمش.می خواستم از کارش سر در بیاورم، آدمی که مدت ها باهم می کردیم، یک دفعه از این رو به آن رو شده بود. حرف های میزد. حال داشت، تا به هم می رسیدیم، ازش می خواستم کند ✨حتی با چند جمله یا یک نکته سفارش میکرد: هر روز بخون، حتی شده یه صفحه یا یه آیه.خیلی تو اثر می ذاره؛ اما وقتی می خونی تو هم اثر می ذاره. ✨سوره ی قیامت را دوست ‌داشت و زیاد از آن حرف می زد؛ مخصوصا شش آیه ی اولش.می گفت: وقتی خدا می گه رو درست کرده، حس می کنی خدا همیشه دنبالت هست. باید خدا رو با تمام وجود کرد. 🌷 شادی روحش لینک خرید کتاب سربلند: https://forush.co/76/335692/ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷 ⚜سه‌شنبه بود ،ساعت دو و بیست دقیقه. یک کوله داشت🎒 که هر وقت می‌خواست برود سفر از آن استفاده می‌کرد. آن سال از من خواسته بود که که دو ماه محرم و صفر روی شانه‌اش بود را نشویَم. ⚜آن را همان‌طور همراه با چفیه در ساکش💼 گذاشت‌. دو دست هم بیشتر از من نخواست❌ برادر کوچکترش هم بود، موقع خداحافظی احساسی داشتم، می‌دانستم که دارد به می‌رود. ⚜سرش را انداخت پایین و از در خارج شد🚪 دیگر نتوانستم تحمل کنم یک‌باره به او گفتم: تا با هم خداحافظی کنیم. دستش را گذاشت روی در و نگاهی به من کرد. ⚜دویدم به سمتش آینه را برداشتم و از زیر آن که ردش کردم به سمت ماشین🚗 رفت. وقتی رفت به سمت ماشین طاقت نیاوردم و با گفتم: حسن برگرد من با تو روبوسی نکردم. برگشت، خواستم صورتش را ببوسم اجازه نداد🚫 ⚜دست‌هایم را گذاشت روی و بعد روی سینه‌اش کشید و عقب رفت. اتفاقا همرزمش بعد از به من گفت: که از حسن پرسیده: چطور با خداحافظی کردی⁉️ که جواب داده است: صورتم را ببوسد، ترسیدم پاهایم برای رفتن سست شود😔 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidhadi598
محفل شهدا
✨محمودرضا همیشه #معطر بود... همیشه #شیک میپوشید... بسیار چهره ی دلنشینی داشت و همین چهره و #اخلاق پس
🌷 💠عشقی فراتر از فوتبال 🔰عشق نوجوانی اش فوتبال⚽️ بود .عکس های ها را از مجلات ورزشی📰 و هر آنچه که به تیم محبوبش💖 ربط داشت جمع می کرد. ... این عشق در آن روزها تب رایجی بود. 🔰محمودرضا از دوره راهنمایی پای ثابت پایگاه مقاومت در مسجد🕌 چهارده معصوم شهرک پرواز شد . حالا عشق فوتبال یک جدی پیدا کرده بود. 🌷 🔰سر تحقیق زندگی نامه📜 دو شهید👥 پایش به موسسه هاتف هم باز شد. با حاج بهزاد پروین قدس آشنا شد. عکاس📸 بسیجی جنگ. رفته رفته تعداد بیشتر و بیشتری از برچسب های عکس های می خرید. 🔰حتی وقتی از پایگاه به خانه بر می گشت🏘 ای دور گردنش بود. تذکر میداد در خیابان با آن وضع نیاید. پدر جنگ را فقط در بمباران های💥 پالایشگاه تبریز تجربه کرده بود با آشنایی ویژه ای نداشت. 🔰تقریبا کسی علاقه به تکرار این برنامه را نمی یافت⚡️الا بزرگ تر. انواع پیشانی بندها هم به خانه می آمد، مشکی، سبز، زرد، حتی پرچم . پدر به فکر ادامه تحصیل📚 بچه هایش بود. 🔰او ابراز نمی کرد❌ اما این ته تهغاری بیشتر در دلش جا داشت😍 او با آن چهره و نگاه شاد و شیرین و بیش از همه ادب و پاکی اش✨ در دل همه شان جا کرده بود پدر به فکر تهیه همه شرایط بود تا بچه ها خوب خوب بخوانند👌 بچه های بزرگ تر همه وارد شده بودند. 🔰اما محمودرضا به خدمت سربازی رفت و وقتی برگشت طور دیگری شده بود. گویی هر آنچه در وجود او💗 رخ داد همان جا بود. دیگر را رها کرد و بیخیالش شد. جا برای دیگر فراخ تر شده بود. برای 🌷 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidhadi598