🌷 فرار #شهید_عبدالحسین_برونسی
سربازیش را باید داخل خانهٔ جناب سرهنگ می گذراند.
آن هم زمان شــاه!
وقتی وارد خانه شد و چشمش به زن نیمه عریان سرهنگ افتاد بدون معطلی پا به فرار گذاشت و خودش را برای جریمه ای که انتظارش را می کشید، آماده می کرد
جریمه اش تمیز کردن تمام دستشویی های پادگان بود.
۱۸ دستــــشویی که در هر نوبت ۴ نفر مامور نظافتشان بودند.
هفت روز از این جریمه سنگین می گذشت که سرهنگ برای بازرسی آمد
و گفت:
بچه داهاتی سر عقل اومدی؟
عبدالحسین گفت:
این ۱۸ توالت که سهله، اگه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافت ها رو خالی کن تو بشکه و ببر توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارت همین باشه با کمال میل قبول می کنم؛ اما دیگه تو اون خونه پام رو نمی ذارم
📝کتاب خاک_های_نرم_کوشک
4_135545345340866686.mp3
984.1K
🎤 روایتی از #شهید_عبدالحسین_برونسی وکرامات این شهید
از زبان استاد #رحیم_پور_ازغدی
8.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره عجیب حجت الاسلام #عالی درباره مقام معنوی #شهید_عبدالحسین_برونسی و رابطه ایشان با #حضرت_زهرا (س)
🌷 @shahidkasraei
هدایت شده از حرف حساب
✳ ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود اما...
🔻 پسرم از روی پلهها افتاد. دستش شکست. بیشتر از من، عبدالحسین هول کرد. بچه را که داشت بهشدت گریه میکرد، بغل گرفت. از خانه دوید بیرون. چادر سرم کردم و دنبالش رفتم. ماتم برد وقتی دیدم دارد میرود طرف خیابان. تا من رسیدم بهش، یک تاکسی گرفت. در آن لحظهها، ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.
👤 راوی: همسر #شهید_عبدالحسین_برونسی
📚 برگرفته از کتاب #سالکان_ملک_اعظم ۲ «منزل برونسی»
📛 #بیت_المال
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
✳️ دیگه به اون خونه برنمیگردم!
🔻 استوار مقابل یکی از خانهها پیاده شد و زنگ خانه را زد. به من گفت: «تو از حالا در خدمت صاحب این خانهای. هر چی هم گفتند بیچونوچرا اطاعت میکنی». پیرزنِ خدمتکار راهنماییام کرد به سمت اتاقی. چند بار «یا الله» گفتم. زن جوانی صدا زد: «یا الله سرت را بخورد! بیا تو دیگه». قدم که جلو گذاشتم تمام تنم خیس عرق شد. مقابلم زن جوان بیحجابی با آرایش غلیظ نشسته بود و پاهایش را روی هم انداخته بود. سرم رو انداختم پایین و سریع برگشتم بیرون و هرچی هم پیرزن خدمتکار اصرار کرد که: «برگرد پسر، اگر بری میکشنت» توجهی نکردم. بیرون اومدم و پرسانپرسان پادگان رو پیدا کردم. تو پادگان هرچی اصرار و تهدید کردند نتونستند خامم کنند که برگردم و گماشته زن بیحجاب یک سرهنگ بیغیرت بشم.
🔺 پادگان هجده سرویس بهداشتی داشت که در هر نوبت چهار نفر تمیزش میکردند. یک هفته تمام، یک نفره شدم مسئول نظافت همه سرویسها. روز هشتم سرگرد آمد. فکر میکرد این تنبیه نظرم رو عوض کرده. گفت: «حالا آدم شدی؟» گفتم: «جناب سرگرد! اگر بگی تا آخر خدمت، همه نجاستها را با سطل، خالی کنم توی بشکه و ببرم بیابون، با افتخار انجام میدم، اما دیگه به اون خونه برنمیگردم؛ حتی اگه منو بکشید». بیست روزی همونجا بودم. آخر کار دیدند حریفم نمیشوند، منتقلم کردند گردان خدمات.
📚 از کتاب «خاکهای نرم کوشک» | زندگینامه سردار #شهید_عبدالحسین_برونسی
👤 #سعید_عاکف
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴ثواب قرائت #زیارت_عاشورا در روز ششم ماه #صفر را به طور ویژه تقدیم میکنیم به #شهید_عبدالحسین_برونسی
🌷(قبل از انقلاب بود که) باید برای ادامه خدمت، میرفت منزل جناب سرهنگ. همان اول، وضع زننده همسر او را که دید فرار کرد و برگشت پادگان. ۱۸ توالت بود که هر نوبت ۴ نفر باید تمیزشان میکردند. عبدالحسین برای تنبیه، باید جور همه را میکشید. یک هفته بعد، سرهنگ رو کرد به او و گفت: «دوست داری برگردی همانجا، مگر نه؟» تأثیری روی او نداشت! گفت: «اگر تا آخر خدمت مجبور باشم همه کثافتهای توالت را در بشکه خالی کرده و به بیابان بریزم، باز هم آنجا پا نمیگذارم!» ۲۰ روز دیگر به همان کار ادامه داد. مسئولان پادگان، خودشان خسته شدند و رهایش کردند.
(کتاب بوستان حجاب صفحه ۴۶و۴۷)
🌹به یادش صلوات🌹
🎙با صدای جناب آقای ریاضی
(@aghayeriazi1401)
🌹 #هم_عهدی_با_شهداء #دفاع_مقدس #غیرت #حیا #تقوا #حجاب
🌷 @shahidkasraei