eitaa logo
شَهید حـٰاج حُسِیـنِ خــَرازی
2هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
139 فایل
رفقا! این راه رفتنی است بدون دست، بدون پا و حتی بدون سر! مثل رفتن شهدا... کانال شهید حاج حسین خرازی | نعم الرفیق ارتباط با ما: @hajhoseinkharazi تبادل: @hajhosein_tab ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16849344385111
مشاهده در ایتا
دانلود
3.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت های شیرین ... حین عملیات مصاحبه ی 🌷 فراموشمان نشود ؛ : شاید یک نگاه حرامـ توفیق شهادت را از ما بگیرد. شبیه رفتار کنیمـ شادی روح رفیق و همراه شهیدمون صلوات + وعجل فرجهمـ . . @haj_hosseinkharazi
گفتن رو آوردن بیمارستان رفتمـ عیادت از تخت اومد پایین، بغلمـ کرد. گفت؛ دستت چی شده ؟ دستمـ شکسته بود. گچ گرفته بودمش. . گفتمـ؛ هیچی حاج آقا! یه ترکش کوچیک خرده ، شکسته ؛ چه خوب ! دست من یه ترکش بزرگ خورده، قطع شده. ؛ ﺭﺍﺯ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﻦ ﺧﻔﺘﻪ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ . رفقا دشمن با چهارتا نرمـ افزار چت و گفتگو چنتا شبکه ی ماهواره نخواد عوض کنه ارزشامونو ، حلال وحروممونو... . رفقا پشت کامپیوتر و وقتی گوشی دستمونه همون جبهه هامونه ها خواستی پوزه ی دشمنو به خاک بمالیو و علیه دشمن ... . کمترین حالتش همین که اون تصویر و فیلمـ رو نبینیمـ میشه . به دشمن پست فطرتو کودنمونمـ میگیمـ ؛ . ماییمـ و نوای بی نوایی بسمـ الله اگر حریف مایی.... . . شادی روح رفیق و همراه شهیدمون صلوات + وعجل فرجهمـ .
تدبیر نظامی شجاعت کم نظیر نظم و ترتیب در امور همه اش از ویژگی های یک فرمانده ی نظامی است . اما ... وقتی های حاج حسین را در کنار نیروهای لشگر امام حسین می بینی وقتی نیمه های شب به محل خواب نیروهایَش سر میزند ، . اگر پتوی کسی کنار رفته بود با آرامش ِ تمام آن را بر روی او می کشید ... . شاید تفسیرش این باشد. قبل از فرماندهی لشگر امام حسین فرمانده قلبِ نیروها بود . . . . ❣کانال علمدار جبهه ها❣ @shahidkharazi_com
شاید تفسیرش این باشد. قبل از فرماندهی لشگر امام حسین فرمانده قلبِ نیروها بود . . ❣کانال علمدار جبهه ها❣ @shahidkharazi_com
. بعد کلی وقت گیرش انداختم ، میگم ؛ حاجی پس کی عملیات می کنین؟ عراقی ها دارن منطقه رو آب می اندازن ها. . میگه ؛اون جایی که ما می خوایم رد شیم، ارتفاعش بیش تره، آب نمی گیره. بازم با دوربین منطقه رو نگاه می کنم. دشت مثل کف دست صاف است. میگم ؛ گمون نکنم این عملیات به جایی برسه. . روز عملیات همونطور شد که  گفته بود. بهش میگم؛ آخه از کجا فهمیدین؟ از رو این نقشه ها ؟ اینارو که منم دیدم! و می زنه رو شونم و میگه ؛ فکر کرده ای فقط خودت دیده بانی بلدی؟ . . نیاز کشورمونه متخصص در هر زمینه ای ... برای اقتدار کشورمون تلاش کنیم . . شبیه رفتار کنیم . . شادی روح رفیق و همراه شهیدمون صلوات + وعجل فرجهم . . @shahidkharazi_com
نشسته بود زانوهاشو گرفته بود توی بغلش... . هیچ وقت این طوری ندیده بودمش ساکت شده بود ناراحت بودمـ دلمـ میخواست مثل همیشه باشه شاد و رو ... وقتی میدیدیمش غصه هامـ از یادمـ میرفت... . گفتم : چقدر مظلومـ شدی حاجی! سرش رو برگردوند و مثل قبل فقط زد... فهمیدمـ داشت راجع به شهادتش فکر میکرد... . شبیه رفتار کنیمـ . از اعمالمون نباشیمـ به کارهامون برسیمـ قبل اینکه به حسابمون برسن ... کنیمـ . . شادی روح رفیق و همراه شهیدمون صلوات + وعجل فرجهمـ🌸🌱 . ♥️ @ShahidKharazi_Com
فرمانده ها شلوغ می کردن... سربه سرش میذاشتن باز ساکت بود احمد کاظمی گفت : حاجی! حالا همین جا صبحونمونو میخوریمـ یه ساعتی میخوابیمـ... بعد همـ هر کسی بره سراغ کار خودش... . و گفت : من باید برمـ خط با بچه های مهندسی قرار گذاشتمـ . زاهدی بلند شد رفت بیرون سوار ماشین شد. ماشین رو برد تو گِــل گذاشت و برگشت . رو کرد به حاجی گفت: حالا اگه میتونی برو... . از روی صورتش پاک شد ... . بی حرف رفت سوار ماشین شد. همه منتظر بودن ماشین بیشتر تو گِل بره ولی... زیر لبش فرستادُ دنده عقب گرفت ماشین از توی گـِل دراومد ... . رفت خط ... . . رو زیاد بگیمـ مخصوصاً ... داشته باشیمـ . شبیه رفتار کنیمـ . . شادی روح رفیق و همراه شهیدمون صلوات + وعجل فرجهمـ 🌿 . . @ShahidKharazi_Com
این خاطره رو با دل بخونیم ... ﺍﺯ سنگر دوید بیرون بچه ها دور ماشین جمع شده بودن ﺭﻓﺖ طرفشون گفتم: ﺑﯿﺎ ﭘﺪﺭ جاﻥ اینم ﺣﺎﺝ حسین پیرمرد بلند شد ، ﺭﺍﻩ افتاد ﯾﮏ ﺩفعه ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻃﺮﻑ من پرسید: چی صداش کنم؟ گفتم: ﻫـﺮﭼﯽ ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ نگاهشون می ﮐﺮﺩم حاﺝ ﺣﺴﯿﻦ ﺩﺍشـﺖ ﺑﺎ ﺭاننده ﯼ ﻣﺎﺷـﯿﻦ حرف می ﺯﺩ پیرمرد ﺩﺳﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺵ حاجی برگشت، هم دیگر ﺭو بغل کردن پیرمرد ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ پیشوﻧﯿﺶُ ﺑﺒﻮسِ حاجی میخندید، نمیذاشت یهو خمپاره ﺍﻓﺘﺎﺩ ... یک ﻟﺤﻈﻪ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪن ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﻫﻤﻪ بلند شدن؛ صحیح ﻭ ﺳﺎلم غیر ﺍﺯ ﺣﺎﺟﯽ رفت بغل خودِ خودِ خدا... خدا حاجی را بُرد برا خودش حاج حسین شهید شد... خیلی سختم بود این خاطره رو بنویسم کلی روضه واسم تداعی میشد ... قبلاً هر جوری بودیم الان دیگه فقط واسه خدا باشیم دیر نشه ی وقت ... تغییر کنیم زینت اهل بیت باشیم التماس دعا سالگرد شهادت دوست شهیدمون ♥️ @Shahidkharazi_Com
حاج حسین این روزها باید سرت شلوغ باشد... مهمان داری میکنی؟ شلمچه یادش هست که تو کجا آسمانی شدی... و این روزها خیلی ها از شلمچه میروند کربلا... بدرقه شان میکنی بهشان بگو جامانده ها را فراموش نکنند... ♥️ @hoseinkharazi_ir
🔹در کردستان که بودیم، معمولا در سنگر دیده‌بان‌ها مستقر بود. یک روز دیدم ناخن‌گیر را برداشته و گذاشته زیر پایش، به سختی تلاش می‌کرد که با کمک پا، ناخن‌های دستش را بگیرد. این صحنه را که دیدم جلو رفتم و اجازه خواستم تا کمکش کنم، اما هرچقدر اصرار کردم نگذاشت. 🔹بعد گفت: می‌خوام برم لب رودخونه، لباسامو بشورم.‌ گفتم: اجازه بدید همراهتون بیام.‌ موافقت کرد و با هم به طرف رودخانه راه افتادیم. تصور می‌کردم که دیگر شستن لباس با یک دست ممکن نیست و حتما من باید لباسش را بشویم. خیلی هم خوشحال بودم که چنین افتخاری نصیبم بشود و لباس حسین‌ آقا را بشویم. وقتی به رودخانه رسیدیم، حاج حسین لباسش را خیس کرد و با همان یک دست شروع کرد به چنگ زدن. آن‌جا هم هرچقدر خواهش کردم لباسش را بدهد من بشویم، قبول نکرد. خودش به سختی لباسش را چنگ زد و آب کشید. 🎙کریم نصر آزادانی ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
در حین درگیری شدید در حوالی نهر دوعیجی، نیروها موفق به تصرف مواضع مستحکم دشمن شدند. که نزدیک منطقه درگیری بود بلافاصله پس از این خبر از پی ام پی فرماندهی خارج شد و دو سجده شکر انجام داد. حاج حسین، منشا کارهای خیر و نیک را تنها تلاشهای شخصی نمی دید، بلکه آنها را عنایت حق می دانست. شکرگذار باشیم، شبیه رفیق شهیدمون🌱 ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
شَهید حـٰاج حُسِیـنِ خــَرازی
هق هق گريه می‌كرد. نفسش بالا نمی‌آمد. تا آن روز بچه‌ها حاج حسين خرازی را آنطور نديده بودند. همه می‌د
بچه‌ها را فرستاد بروند جنازه‌ها را بياورند. سری اول ۱۱۵ شهيد آوردند. مصطفی نبود. فردا صبح ۲۵ شهيد ديگر آوردند، باز هم نبود. منطقه، دست عراقی‌ها بود. چند بار ديگر هم عمليات شد، اما از او خبری نشد. جنگ هم كه تمام شد دوستانش رفتند دنبالش روی تپه‌های برهانی، توی همان شيار همه جای تپه را گشتند؛ نبود! ۳ نفر همراهش را پيدا كردند اما از خودش خبری نشد. مصطفی برنگشت كه نگشت...