#توکل ۱
زمانی که بچه بودم یه دوستی داشتم به نام منیژه، به معنای واقعی کلمه زشت بود جوری که خودش هم قبول داشت و پدر و مادرش همیشه غصه میخوردن، منیژه در عوض زشت بودنش خیلی دختر خوش صحبت و خوش برخوردی بود جوری که اگر آدم ساعت ها پای حرف زدنش مینشست باز هم سیر نمیشد یکی از اقوامشون اومد خواستگاری ش همزمان با هم ازدواج کردیم من از لحاظ زیبایی خیلی بهتر بودم ولی دوستیم با خدیجه رو ادامه میدادم چند ماه بعد از عروسی خدیجه بهم گفت که شوهرش گذاشته و رفته ازش پرسیدم یعنی چی رفته گفت هیچی یه روز زنگ زد به من گفت من تورو دوست دارم ولی هرکاری می کنم با قیافت نمیتونم کنار بیام و دیگه نیومد، رفت و آمد کمی با منیژه داشتم بعد از این که شوهرش رفت منیژه باردار بود به کسی نگفت تا بالاخره بچه اش هم بعد از ۹ ماه سختی به دنیا اومد تو این مدت منیژه با پولی که پس انداز شوهرش بود و مقداری پول که تو خونشون بود و طلاهایی که داشت زندگی کرد
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#توکل ۲
اما همزمان کلاس خیاطی میرفت، وقتی مینشستم پیشش هیچ وقت ناشکری نمی کرد و خیلی امیدوار بود حتی زمانی که میدونستم چیزی توی خونش نداره و به بهانه اینکه اومدم بهت سر بزنم با خودم کمی براش خوراکی میبردم ی بار بهش گفتم زمانی که میذاری برای خیاطی رو اگه میذاشتی برای ی کار دیگه بهتر نبود،بهم خندید و گفت حالا میبینی،به خاطر فقر مالی مجبور شد خونه ش رو تو محله پایین تر ببره باز هم ناامید نشد و خدا را شکر می کرد بهش گفتم چند ساله باهم دوستیم باهم بزرگ شدیم خدا رو مقصر نمیدونی؟ اگر چهره ت زیبا تر بود شوهرت رهات نمی کرد اما تو همیشه خدا رو شکر می کنی؟ بهم خندید و گفت ببین ادما دنبال لیاقتشون میرن و خدا هر چیزی که ما لایقشیم رو سر راه ما قرار میده ی شانس به شوهر من داد که با من باشه ولی اون نخواست رفت دنبال کسی که لیاقتشه یه زنی که ۳۰سال از خودش بزرگتره درسته پول داره اما دورادور خبر دارم که حتی یک ریال به شوهرم نمیده
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#توکل ۳
باهاش رفت و آمد می کردم همه بهم میگفتن شوهر تو از دستت در میاره اما چون دیدگاه منیژه رو به زندگی میدونستم مطمئن بودم هیچ وقت این کارو نمیکنه یه روز که رفتم خونه ش دیدم خیلی خوشحاله گفتم چی شده؟ که گفت یکی از مشتری های بالا شهریم که براش لباس دوختم، زیپ لباسش دقیقا روز مراسم خراب میشه و میده پسرش بیاره براشون تعمیر کنم برخورد من خیلی عادی بود اما اون نگاهش فرق داشت چند روزی گذشت که دیدم اومد دم در خونمون گفت که از شما خوشم میاد برام مهم نیست که یه بار جدا شدی و تنها زندگی می کنی پسره دکتره وضع مالیشم خیلی خوبه، خانواده اش با ازدواجمون مخالفت کردند اما گفت که منو دوست داره و بهشون اهمیت نمیده الانم نامزدیم و قراره چند وقت دیگه برام عروسی بگیره باورم نمیشد که منیژه تو یه محله پایین شهری داغون با وجود یک بچه و مهر طلاق در شناسنامه بتونه یه همچین آینده ای داشته باشه بهش گفتم مهره مار داری خندید
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#توکل ۴
گفت شاید اما مهره مار من خداست همیشه بهش توکل کردم خودش زندگیمو درست میکنه. در نهایت ناباوری من آقای دکتر خدیجه رو با وجود نارضایتیهای مادرش گرفت و خدیجه خونش رفت تو یکی از خانه های بالا شهر چند سال گذشت که ی روز ی شماره غریبه افتاد روی گوشیم به شماره نگاه کردم برام آشنا نبود و مشخص بود از خارج از کشوره، جوابشو دادم و گفتم بله؟ دیدم صدای خنده به گوشم خورد گفت که یادته بهت میگفتم آدم به خدا توکل کنه خدا لیاقتشو بهش میده؟ گفتم منیژه! آره تو کجایی؟ گفت با آقای دکتر ازدواج کردم بهم گفت که بریم خارج از کشور زندگی کنید الان شش ماه ایرانیم شش ماه خارج از کشور باورم نمیشد که خدیجه به اینجا رسیده دوباره گفت شماره رو ببین فقط زنگ زدم بهت بگم توکل کن به خدا
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#توکل ۵
خدا برای ما بهترین هارو کنار میزاره کی باور میکرد من با این قیافه زشت به همچین جایی برسم البته الان آقای دکتر خرج کرده و دوباره صورتم رو عمل کردم خیلی بهتر شده ولی تو رو خدا تا میتونی توکل کن خدا هیچ وقت پشت بنده هاشو خالی نمیکنه وقتی قطع کرد یاد جمله معروف خدا کس بی کسونه افتادم منیژه با پدر مادری که فوت کرده بودند بی پشتواته به اینجا رسید واقعاً خدا کس بی کسونه
حالا شاید خیلی ها بگن که خدا اگر خیر مارو میخواد چرا ما رو باید بفرسته بلاد کفر، خدا خیر مارو میخواد و کمک میکنه موفق بشیم اما هر کسی دنبال چیزی میره که فکر میکنه اون معنی موفقیت رو براش داره یکی با امریکا رفتن موفق تره یکی با دکتر شدن یا حتی ی خیاط خوب شدن خدا بر اساس سقف ارزوهای ما بهمون همه چیز میده
#پایان.
❌کپی حرام ❌
#توکل ۱
از وقتی همسرم فوت شده بود روزگارم رو بسختی میگذروندم. حقوق کم و زیاده خواهی های پسر ودختر جوونم، و بدحسابی مشتریام اوضاع رو بدتر میکرد. با خیاطی روزگار میگذروندم ولی هردوتا بچه هام نه قدر میدونستن و نه شاکر بودن اما من همیشه امید و توکلم تنها به خدا بود. ی شب پسرم گفت: اخه من سرمایه برا شروع کار از کجا بیارم؟به بابابزرگ بگو ارثیه ی تورو زودتر بده.
از این حرف پسرم خیلی عصبی شدم داد زدم این چه حرفیه؟ پدربزرگ و مادربزرگت هنوز زنده اند اینهمه هوای مارو دارند بهشون بگم سهم الارث منو بدید؟ مگه ادم زنده ارث بجا میذاره؟
بعدشم مگه بابابزرگت چقدر داره؟ فقط همون یه خونه و یه تیکه باغ که داده اجاره و با درامد اون زندگیشونو میکنن بعدم مگه درست تموم شده که بفکر سرمایه هستی؟ هزار بار گفتم همه ی حواستو بده به درسات
امسال سال اخر هستی اول درستو تموم کن بعد بفکر کار و درامد باش... تو این یک سال خدا بزرگه خودش درستش میکنه.
#توکل ۲
دخترم پرید وسط حرفم ای بابا مادرمن تو همیشه همینو میگی توکل کن توکل کن اخه قراره از غیب برامون پول برسه ؟ چرا امید الکی میدی بعدا جور نمیشه اونوقت همین شازده پسرت پدر خودتو درمیاره هااا...
پسرم پرید وسط حرف دخترم: من غلط کنم به مامان حرفی بزنم. الانم مامان جان اشتباه کردم این حرفو زدم راست میگی نمیدونم چرا یهو این فکر به سرم زد قبول دارم حرفم زشت بود ببخشید.
رو کرد به پروانه و گفت تو نمیخواد به فکر من باشی من تا خدا رو دارم هیچ غمی ندارم. فکر کردی تاحالا چطوری زندگی کردیم؟ اینم میگذره..
رو به دخترم گفتم: بفرما داداشتم خودش فهمید اشتباه کرده پشیمونم هست.
دخترم قهر کرد و از کنار ما رفت، وقتی همسرم رو بخاطر بیماری از دست دادم هیچ وقت فکر نمیکردم بتونم تا اینجای زندگی رو یه تنه پیش ببرم. اون موقع من یه زن بیست و پنج ساله بودم ،پدرام پنج ساله بود و پروانه یک ساله.
#توکل ۳
اوایل خودم دچار افسردگی شده بودم.
بیشتر روزها خونه ی پدرم بودم و گاهی خونه پدرشوهرم. اما یکم که گذشت دیدم تربیت بچه ها خراب شده پدرم یه نوع تربیت میکرد و پدرشوهرم نوع دیگه. شوهرم محمد هیچوقت دلش نمیخواست اینجوری بشا، همیشه دلش میخواست بچه هامون رو خوب تربیت کنیم اهل نماز و روزه و مذهب اما نه پدر خودم خیلی اهل مذهب بود نه پدرشوهرم برای همین عزمم رو جزم کردم بخاطر قولی که به محمد داده بودم همه کار بکنم تا بچه هام اهل مذهب و دین بار بیان.
از همون موقع شروع کردم به خیاطی کردن برای اهل محل. اوایل مشتری زیادی نداشتم اما کم کم شناخته شدمو تونستم مشتری های دایمی مو داشته باشم... دوسه سال بعد هم دوخت پرده رو شروع کردم درامد بهتری نسبت به دوخت لباس داشت اما برای من که کارگاه و مغازه نداشتم و توی خونه کار میکردم مشتری زیادی نمی اومد.
با اینکه درامدم کم بود ولی برکت زیادی میکرد.
توی خونه حواسم کاملا به بچه ها بود اینا یادگار محمد بودند و نو چشمام.
#توکل ۴
در دلم زمزمه کردم خدایا خودت کمکم کن بتونم بازم برای بچه هام کاری انجام بدم.
پروانه یه خاستگار داره ادم خوبیه اگه ان شاالله به توافق برسن و برای خرید جهیزیه و باقی چیزها خیلی به پول نیاز دارم اما من پس اندازی ندارم. از این طرفم پدرام بچه م همه ی تلاشش اینه که بتونه کاری دست و پا کنه پسرم مرد شده غیرتش اجازه نمیده از دست من پول بگیره. به به اسمون گفتم ای خدا کمکش کن بتونه شغلی که بخاطرش درس خونده رو شروع کنه که دستش تو جیب خودش باشه. همه ی توکل و امیدم به خودته کمکم کن پیش بچه هام روسفید بشم..
تا بحال خودت بدادمون رسیدی بعد از این هم چشمم به خودته. خودت به فریادم برس.
خدایا خودت گفتی از تو حرکت از من برکت.
من همه ی تلاشم رو میکنم ولی برکت کارو تلاشم با خودت.
سالهاست موقع خیاطی برای اینکه کمتر با فکر و خیالات به مشکلاتم اعصابمو خراب کنم شروع میکنم به زمزمه و التماس به خدا.
#توکل ۵
کی بهتر از خدا که بهش رو بزنم بدون اینکه هیچ وقت نیازم رو برای دیگران بگه یا بهم سرکوفت بزنه.
چند ماهی گذشت و سه ماهه هدانشگاه پدرام تموم شده پروانه هم شش ماهه که با مهدی نامزد شده. هنوز هیچ پولی جور نداریم
به هر بانکی سر زدم به هر کسی رو زدم نتونستم کاری از پیش ببرم. اما همچنان پرقدرت توکل و امیدم به خداست. میدونم بالاخره پیش بچه هام روسفیدم میکنه...تا اینکه خواهرم بهم زنگ زد و گفت شوهرش تونسته وام خیلی عالی برای خرید جهیزیه ی پروانه برام جکر کنه الحمدلله پول جهیزیه جور شد فقط مونده بود پولی که پدرام برای سرمایه گذاری کارش میخواست ..
ی روز یکی از اقوام دور زنگ زد و گفت دنبال کسی برای کار با سرمایه اش میگرره و خبر پدرام منو شنیده بود که دنبال سرمایه گذار میگرده...
پدرام منم تونست دفتر خدماتی خودش رو تاسیس کنه.
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
✳️ میدانی «الله اکبر» یعنی چه؟
🔻 ابراهیم میگفت: میدانی #الله_اکبر یعنی چه؟ یعنی خدا از هرچه که در #ذهن داری بزرگتر است. خدا از هرچه بخواهی فکر کنی باعظمتتر است. یعنی هیچکس مثل او نمیتواند من و شما را #کمک کند. الله اکبر یعنی خدای به این عظمت در کنار ماست، ما کی هستیم؟ اوست که در سختترین شرایط ما را کمک میکند. برای همین به ما یاد داده بود که در هر شرایط، بهخصوص وقتی در #بنبست قرار گرفتید فریاد بزنید: الله اکبر! و خودش نیز در عملیاتها با همین ذکر، حماسههای بزرگی آفریده بود. میگفت: «با بیان این ذکر #توکل شما زیاد میشود.»
📚 کتاب #سلام_بر_ابراهیم ۲
📖 صفحه ۱۳۰
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
✨به نام خدا
🍃در شانزدهم آذر ماه ۱۳۳۶ در روستای اسفرجان چشم به جهان گشود. شور و شوقش به تحصیل باعث شد تا وارد مدرسه عالی معدن شود و به عنوان داوطلب آزاد ،دیپلم طبیعی را دریافت کند.
🍃 با شروع #جنگ_تحمیلی وارد #جبهه حق علیه باطل شد و به آرزویش رسید.مانند بسیاری از جوانمردان دیگر که جان دادند و نگذاشتند یک وجب از خاک میهن در تصرف استعمارگران باشد
و باز بوی لاله های سرخ می آیدگل هایی که پر پر شدند تا سرافراز و سربلند باشیم
جوانمردانی که در سخت ترین شرایط با #صبر و #توکل از هر مانعی عبور کردند و هیچ چیز سد راهشان نبود.شهیدانی با عطر بهار که همچو گل ها میشکفند و به سوی آسمان پر میکشند و از خود شرافت و جوانمردی به جای میگذارند تا بار دگر مرحمی برای زخم های ناجوانمردی و ظلمت باشد
شهید محمد علی امیری هم همچو همسنگران و یارانش در برابر #ظلم ایستاد ،و دفاع کرد و به آسمانیان پیوست.
"شهیدان قصه پر سوز عشقند
شهیدان شمع عالم سور عشقند"
به مناسبت سالروز شهادت
#شهید_محمد_علی_امیری
📅تاریخ تولد : ۱۶ آذر ۱٣٣۶
تاریخ شهادت ۱۱ فروردین ۱٣۶۱
🥀مزار
اسفرجان
#صبحتونشهدایی
🦋🦋🦋