eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.6هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
6هزار ویدیو
96 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید حمید باکری 💠حمید آلمان که می خواست برود، نشسته بود خودش و اعتقاداتش را روی کاغذ پیاده کرده بود. می خواست وقتی آنجا می رود یادش نرود که کیست و برای چه آمده است؟! نامه پر بود از نقاط مثبت و منفی اش؛ از خصلت های ارثی تا خصلت های تأثیر گرفته شده از خانواده و محیط. 💠می گفت: اینها را نوشتم تا وقتی رسیدم آلمان برم ندارد و یادم نرود چه کسی هستم و برای چه آمده ام و نباید به خطا بروم. همه را نشانم داد. البته این ها را به این قصد به من نشان داد تا نقاط ضعفش را بدانم و خیلی پیش خودم بزرگش نکنم. اللَّهمَّﷺصَلِّﷺعَلَىﷺمُحمَّـدٍﷺوآلﷺِمُحَمَّد 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
شهید حمید باکری 💠حمید آلمان که می خواست برود، نشسته بود خودش و اعتقاداتش را روی کاغذ پیاده کرده بود. می خواست وقتی آنجا می رود یادش نرود که کیست و برای چه آمده است؟! نامه پر بود از نقاط مثبت و منفی اش؛ از خصلت های ارثی تا خصلت های تأثیر گرفته شده از خانواده و محیط. 💠می گفت: اینها را نوشتم تا وقتی رسیدم آلمان برم ندارد و یادم نرود چه کسی هستم و برای چه آمده ام و نباید به خطا بروم. همه را نشانم داد. البته این ها را به این قصد به من نشان داد تا نقاط ضعفش را بدانم و خیلی پیش خودم بزرگش نکنم. اللَّهمَّﷺصَلِّﷺعَلَىﷺمُحمَّـدٍﷺوآلﷺِمُحَمَّد 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
۱ به واسطه شغل و درامدی که داشتم ادمای زیادی دورم جمع میشدن و به به و چه‌ چه راه مینداختن برام خیلی به خودم مغرور بودم دختر خاله م اسمش مریم بود خیلی زیبا و بی نقص بود. خواستگارای زیادی داشت و منم شیفته این دختر بودم مطمئن بودم که خواستگاری هر کسی برم نه نمیشنوم، به مادرم گفتم من مریم و میخوام برام برو خواستگاری اونم از خدا خواسته که عروسش میشه خواهرزاده ش با خاله م تماس گرفت و هماهنگ کردن برای خواستگاری خاله م تو همون جلسه اول گفت که حوابشون مثبته و مریمم رو حرف پدر مادرش حرف نمیزنه خیلی زود عقد کردیم مریم با اینکه خوشگل بود ولی زیاد باهام وقت نمیگذروند ازم فراری بود منم گذاشتم پای حیای دخترونگیش ❌کپی حرام ⛔️
۲ بهش گفتم عروسی کنیم گفت هنوز زوده ولی هر وقت میرفتم خونشون مریم فرار میکرد میرفت ی گوشه ی دور از من مینشست مامانم میگفت بعد از عروسی روش باز میشه عیب نداره، عروسی گرفتیم ولی اوضاع همونجور بود و تغییری نکرد همش بهانه میگرفت و ازم دوری میکرد بردمش مسافرت ولی اصلا خوشحال نبود و تمایلی نشون نمیداد که با من باشه ی روز بهش گفتم مریم چته؟ میخوای بریم پیش مشاوره لخه چرا اینجوری میکنی؟ اونم میگفت ولم کن و دست از سرم بردار هر چی میپرسیدم حرف نمیزد واقعا عذاب میکشیدم ولی ظاهر زندگیم جوری بود که همه فکر میکردن خوشبخت ترینم مریم هر روز بیشتر فاصله میگرفت تا اینوه شش ماه گذشت و ی شب دیر رفتم‌ خونه همونو بهونه کرد و دعوا درست کرد رفت خونه پدرش قهر، هر چی رفتم دنبالش برنگشت ❌کپی حرام ⛔️
۳ چندباری هم با خانواده رفتیم ولی برنگشت برام سوال بود چرا بعد از شش ماه میخواد طلاق بگیره باورم نمیشد همچین موضوع بی ارزشی رو بخواد بهانه ای کنه برای طلاق، ی روز رفتم خونشون باهاش حرف بزنم و دلیلش رو بفهمم که گفت عاشق یکی دیگه هست و بخاطر فشار خانواده ش جواب مثبت بهم داده غرورم همونجا لگد مال شد شروع کردم به داد و بیداد که تو حق نداشتی منو بازی بدی کم کم خانواده هامون اومدن و همه جمع شدن همونجا گفتم باید مشخص بشه عاشق کی بودی حق نداشتی غرورم رو خورد کنی و منو بازی بدی که گفت من و داداشت بهنام از دوران مدرسه عاشق هم بودیم فقط منتظر بودیم درسمونو بخونیم و بره سربازی که سروکله تو پیدا شد، با شنیدن اینکه عاشق کی شده برق از چشمم پرید.رو مردم به بهنام، داداشم درکمال پر رویی حرفهاشو تایید کرد
۴ بهنام خیلی جدی گفت تو افتادی وسط ی عشقی که خبر نداشتی ازش الانم طلاقش بده بذار ما‌بهم برسیم، اون شب برگشتم خونه خودم، داشتم منفجر میشدم ولی چاره ای نبود چند وقت بعد مریم بدون مهریه و هیچ حق و حقوقی طلاقش رو گرفت و کامل از زندگیم رفت چند ماه بعدش بدون حضور و حمایت خانواده ها با بهنام عقد کردن و بدور از همه زندگی میکردن یه روز خواهرم اومد و عصبی بهم گفت احمق نشستی اینحا برای کسی عزاداری میکنی که حتی وجودت براش مهم نیست بیا بریم برات یه زن خوب بگیرم. اصلا غصه نخور قبول نکردم انقدر گفت و گفت برای اینکه از سرم بازش کنم گفتم باشه تو یه دختر خوب پیدا کن بریم، رفتیم خواستگاری یه دختری که تا حالا ازدواج نکرده بود و با خواهرم دوست بودن... ❌کپی حرام ⛔️
۵ یک دل نه صد دل عاشقش شدم ولی گفتم اگر عاشق کسی هستی و منو نمیخوای همین اول کار بگو اونم‌گفت نه من کسی تو زندگیم نیست تازه درسم تموم شده فوری براش ی عروسی مجلل گرفتم و رفتیم سر زندگیمون خبر رسید مریم ی پسر بدنیا اورده بخاطر بچه خانواده ها باهاشون اشتی کردن تو مهمونی ها متوجه ناراحتی زنم نرگس بودم که همش چشمم به منو مریمه ی روز انقدر باهاش حرف زدم تا قانع شد که چیزی بین ما نیست درسته که زندگی همه ما درست شد اما من با غرور زیادم که فکر میکردم همه از خداشونه زنم بشن هیچ وقت از مریم نپرسیدم دوسم داره یا نه که بهم حقیقت رو بگه حتی پدر مادرشم نظرشو نپرسیده بودن چون میخواستن ازدوج فامیلی داشته باشیم من و مریم و بهنام همه قربانی خودسری خانواده ها شدیم ای کاش از مریم میپرسیدن، الان زنم برام جواهره و حاضر نیستم حتی اخم کنه دوتا بچه داریم و خداروشکر میکنم که دارمش ❌کپی حرام ⛔️
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ 💠۱۳ آبان ماه سالروز شهادت 🍃بسم ربّ الزهرا(س)🍃 🍃قبل از با وجود همه شرایطی که برای نفس وجود داشت، راه را برگزید و مانند هزاران و زنی که برای از آرمان‌هایشان ایستادند، او هم مسیر را در پیش گرفت. 🍃معلمی را نه به عنوان ، که به عنوان انتخاب کرد و از جانش در این راه مایه گذاشت. با اینکه انقلاب شده بود، آموزش حق به نوجوان را از یاد نبرد. چندین تن از دانش آموزانش همراه خودش، گواه این ادعاست. 🍃آنجا راه وصل به عشق حقیقی را یافته بود. در چشم چون نگین انگشتری درخشید و خدا هم در سالروز آفرین ۱۳ آبان و در ۴ برای او و همراهش پلی فرستاد تا آنان را برای همیشه در نزد اولیای گرامش جای دهد 🌸به مناسبت سالروز تاریخ تولد : ١٢ شهریور ١٣٣٨ تاریخ شهادت : ١٣ آبان ١٣۶٢ محل شهادت : غرب مزار شهید : شهدای خیر آباد 🎂 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات ❤️اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد❤️ 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ 🌸 چادرم میگوید... اگر همہ چیز سر جایش باشد... ❤️ نجابت تو ... 💛 ے تو ... 💚 پاڪدامنے تو ... 💙 تو ... 😌 من هم هستم... 🙏 و الا دور من را خط بڪش ڪہ آبرو دارم❗️ 🍃 است دیگر 👌 بدون حیا جایے با من نمی آید اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج_اَلــــــسٰاعة 💔 حجاب‌وعفت‌و‌حیاوآبروۍخودرا به‌چه‌قیمتی‌میفروشیم قیمت‌محبت‌ودلدادگۍبه‌حضرت‌زهرا ویا‌پیروۍازمدهاۍغربی...! اندڪی‌به‌قیمت‌واقعۍمان‌بیندیشیم وخود‌را‌در‌حراجۍها‌ارزان‌نفروشیم:)💔 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🌸 چادرم میگوید... اگر همہ چیز سر جایش باشد... ❤️ نجابت تو ... 💛 ے تو ... 💚 پاڪدامنے تو ... 💙 تو ... 😌 من هم هستم... 🙏 و الا دور من را خط بڪش ڪہ آبرو دارم❗️ 🍃 است دیگر 👌 بدون حیا جایے با من نمی آید اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج_اَلــــــسٰاعة 🦋🦋🦋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
۱ من توی یه خانواده پرجمعیت به دنیا اومدم و بزرگ شدم پدرم کشاورزی و باغداری و در کنارش دامداری می‌کرد برادرام هم تا زمانی که سنشون کمتر بود به پدرم کمک می‌کردن اما به مرور زمان هر کدوم سمت شغلی که خودشون دلشون می‌خواست می‌رفتن توی روستا زندگی می‌کردیم، قدیم مثل الان نبود پسرا زود زن می‌گرفتن و دخترا تو سن کم شوهر می‌کردن برای برادرم رفتیم خواستگاری یکی از اقواممون که ساکن تهران بودن و دخترشون خیلی زیبا بود جواب مثبت دادن و زود عقد کردن قرار شد که زن داداشم با برادرم توی یکی از اتاق‌های خونمون زندگی کنن، مادرم زن دلسوز و خیری بود اما اخلاق بدی که داشت غروری بود که خیلی درگیرش شده بود رفتارهای مغرورانه مادرم تقریباً باعث می‌شد هر کسی سمتمون نیاد و کمتر کسی پیدا می‌شد که با ما رابطه صمیمی بتونه داشته باشه مادرم معتقد بود که هیچکس حق نداره کوچک‌ترین حرف و توهینی به ما بکنه و اگر کسی حرفی بهمون می‌زد انقدر پیگیری می‌کرد تا طرف رو به زانو در می‌آورد برای همین کمتر کسی پیدا می‌شد که جرات کنه به ما حتی چپ نگاه کنه ادامه دارد کپی حرام
۲ با ورود زن داداشم به خونمون زندگیمون به کل عوض شد فرزانه ی ساکت و آروم بود گاهی اوقات با من وقت می‌گذروند وقتی مامانم می‌دید که داره باهام صمیمی میشه خوشش نمیومد بهم می‌گفت مواظب باش این آدم خطرناکیه چند بار که دید داریم با هم آروم حرف می‌زنیم سریع صدام کرد و گفت زهرا پاشو برو شیر گاوا رو بدوش فرزانه گفت منم باهاش برم؟ مادرم با اخم غلیظی بهش گفت لازم نکرده تو بشین همین جا ببین کی چیکار می‌کنه که یه حرفی برای هرهر و کرکرت داشته باشی فرزانه خیلی ناراحت شد اخم کرد و گفت چرا به من اینجوری میگین مگه من چیکار کردم؟ مامانم جوابش رو نداد من خودم دیدم که فرزانه حرف بدی به مامانم نزد اما جرات اینکه حرف بزنم رو نداشتم شب که داداشم از سرکار اومد مامانم بهش گفت فرزانه امروز با من عین کلفتش حرف زده و هر چی دلش خواسته بارم کرده داداشم پرسید مامان مطمئنی؟ مامانم گفت اره یعنی من دروغ میگم؟ زنت از من عزیزتره همین حرفها کافی بود تا داداشم به محض ورودش به خونه بی هیچ حرفی بیافته به جون فرزانه و تا جایی که میتونه کتکش بزنه ادامه دارد کپی حرام
۳ اون شب دلم برای فرزانه سوخت به مامانم گفتم چرا اینکارو کردی؟ گناه داشت گفت باید حقشو میذاشتم کف دستش که ادم بشه دلم برای فرزانه سوخت اما از ترس اینکه خودمم کتک نخورم هیچی نگفتم فرزانه بچه شهر بود و از حیوونای ما می‌ترسید مامانم مجبورش می‌کرد بره پیش حیوونا می‌گفتم خب تو که می‌دونی می‌ترسه چرا میفرستیش گناه داره مامانم می‌گفت به جهنم بزار انقدر بترسه تا سکته کنه همینه که هست دلم خیلی برای فرزانه می‌سوخت ولی کم کم رفتارهای فرزانه به خاطر بلاهایی که مامانم سرش می‌آورد با منم عوض شد دیگه صمیمی نبودیم اصلاً سراغم نمی‌اومد و کاری هم با من نداشت فرزانه تنها کسی بود که من گاهی اوقات وه بیکار میشدم می‌تونستم باهاش حرف بزنم یا وقت بگذرونم ولی اونم از دست دادم فرزانه می‌خواست کارای مامانمو تلافی کنه اما این وسط من بی‌گناه بودم اونم این چیزا حالیش نبود ادامه دارد کپی حرام
۴ به مرور زمان سن منم بالاتر رفت فرزانه‌ام با داداشم از خونه ما رفتن و برای خودشون یه خونه جدید ساختن همچنان فرزانه از من خوشش نمی‌اومد اخلاق‌های مادرم انقدر روم تاثیر گذاشته بود که عین خودش رفتار می‌کردم و محل فرزانه نمیگذاشتم منم مثل هر دختری ازدواج کردم و صاحب دوتا بچه شدم، عمر مادر من مثل بقیه آدما تموم شد خواهر و برادرام سر زندگیاشون بودن تنها کسی که حواسش به همه بود و خیلی هم حساس بود روی رفتارهای دیگران من بودم کینه‌ای بودن مادرم به من منتقل شده بود با اینکه همه بهم خوبی می‌کردند و همیشه هوام رو داشتن اما کوچکترین بدیشون به روشون می‌آوردم فکر می‌کردم اخلاقم خیلی خوبه و چون مستقیم به خودشون میگم باعث نمیشم که ازم دلخور بشن یا ناراحتی به وجود بیاد اما کاملاً اشتباه می‌کردم ادامه دارد کپی حرام
۵ با بالا رفتن سنم بچه هامم بزرگ شدن با همه رفت و امد داشتیم اما با ورود عروس و داماد به هر خونه ای شرایط عوض شد، تا اون موقع شاید همه تحملم میکردن ولی بعد از اون هر کسی توی خانواده خودش مشغول شد و سرگرم عروس و داماد و نوه های خودشون بودن. همسرم فوت کرد و من خیلی تنها شدم واقعا برام سخت بود تنهایی بدترین درد دنیاست دیگه نبود همسرم و تنهاییم باعث شد که از بقیه بیشتر از قبل انتظار داشته باشم که بیان سراغم و دورم باشن اما اینجوری نبود هر کسی تو زندگی خودش مشغول بچه هاش بود من موندم و کلی ناراحتی و کینه از خواهر و برادرام که چرا سراغ من نمیان فکر میکردم همه باید زندگیشون رو ول کنن و بیان سراغ من که تنها نباشم ی روز توی جمع فامیلی که همه بودن شروع کردم به گله کردن که چرا سراغم نمیاید همه نگاهم کردن و هیچی نگفتن اما فرزانه نگاهش فرق داشت وقتی برگشتم خونه م بهم زنگ زد و گفت فردا میام خونتون ادامه دارد کپی حرام __________ جبرانی دیشب🌹🌹
۶ اول صبح منتظرش بودم که بیاد خونمون و اومد نشست روبروم و گفت من و تو از وقتی که اومدم خونتون با هم صمیمی بودیم خدابیامرزه مادرتو ولی با عروس خو نبود یادته؟ گفتم اره یادمه یا اینکه عروساشو دوس داشت ولی باهاشون خوب نبود دستمو گرفت و گفت من خیرتو میخوام تو برام حکم خواهر داری تا خواهر شوهر ی چیزی میگم دلخور نشو اخلاقت خیلی بد هست همش گله میکنی و ناراحتی از همه کینه میگیری و بهشون میگی این باعث میشه به مرور زمان همه ترکت کنن و کسی سراغت نیاد خودت تنها میشی اینجوری ادامه بدی ی جورایی طردت میکنن توی فکر فرو رفتم اون روز تا شب کنارم بود وقتی که رفت به حرفهاش حسابی فکر کردم حق با فرزانه بود از همون لحظه شروع کردم به تغییر خودم بعد از چند وقت موفق شدم کلا ی ادم دیگه بشم و خیلی خوشحالم الان تو هر جمعی جا دارم و خودمم راحت ترم چون دیگه کلی ناراحتی و کینه از کسی ندارم پایان کپی حرام