_🥀﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
🍃نامش هم مرا یاد #ارباب می اندازد ، اما وقتی فهمیدم در دهه اول محرم چشم به این جهان گشوده است، مطمئن شدم خریدارش ، #غریبِ_مادر است....
.
🍃هرچه از زندگیش خواندم ، به اندازه تمام لحظه های زندگیم که در غفلت گذراندم #شرمنده شدم😞.
.
🍃عشق به مادر ِ ارباب را، از اسم دخترش فهمیدم و وقتی دل نوشته فاطمه را خواندم که اقتدا به #سه_ساله مشگل گشا کرده بود ، فهمیدم گاهی کوچکترها، دل بزرگی دارند...به اندازه درک ما رایت الا جمیلا ..
.
🍃 استاد #تخریب ، در آخرین روز ماموریتش ، مدال شهادت نصیبش شد.
آن هم با بسته انتحاری که آسمانی اش کرد...
.
🍃 دلم سوخت؛ وقتی ، فهمیدم همچون حضرت مادر غریبانه سوخته است.گویی، #سوختن ، سرنوشت فرزندان مادر است، چه #مدافع باشند .چه #رزمنده.
.
🍃بازهم به رسم مادر، شهادتش ، غریبانه ترین اتفاق آن ایام و بعدها، به عنوان #اولین_شهید_مدافع_حرم ، تیتر اول رسانه های خبر شد.
.
🍃رفیق ِشهید ِشاگردانش شد ، #رسول_خلیلی آنقدر #زائر #مزارش شد تا عاقبت بخیر شد .شاید #محمود_رضا_بیضایی در حضور #شهید ، از کوثرش گذشت و به عشق حقیقی لبیک گفت.
و #محمدرضا_دهقان به نیت شهادت ، کنار مزار شهید عکس یادگاری گرفت و گفت :"شهید ترک، کلید فتح شهدای ایران در سوریه است . "
.
🍃شهید جان، تو را قسم به همان سوره واقعه ای که مونس روزهایت بود ؛مدت هاست در #برزخ ظلمت نفسی ، راه گم کرده ایم ، چشم های پر از گناهمان ، نابینای راه #سعادت شده است، فانوس #هدایت این روزهای سرگردانی باش....
.
.
به مناسبت سالروز تولد #شهید_محرم_ترک
.
📅تاریخ تولد: ۱ دی ۱۳۵۷
.
📆تاریخ شهادت : ۳۰ دی ۱۳۹۰
.
🥀 مزار: #بهشت زهرا تهران .
.
#هدایت ۱
من دانشجو ام این اتفاقی که میخوام تعریف کنم واقعا برای خودمم عجیب بود و هست اما مسیر زندگیم رو تغییر داد کلا همه چیز عوض شد من اصلا دختر مذهبیی نبودم کلا خانواده م اینطوری نبودن که منم ببینم و یاد بگیرم نماز و روزه و این چیزهام برام معنایی نداشت شل حجاب و بد حجابم بودم چون میترسیدم توی خیابون دستگیرم کنن یا درد سری بشه برام کلا اگر حجابی داشتم از ترس قانون بود نه چیز دیگه مهمانی هایی که میرفتیم همه قاطی بودن و با لباسهای باز و راحت میگشتیم اصلا کسی تو فاز حجاب نبود همه فقط میخواستن نشون بدن روشنفکر هستن و زیبا، تو اقواممون چون همه مثل هم بودن کسی مشکلی نداشت و مهمانی هم زیاد میگرفتیم بجز اینا پارتی های شبانه ای که با دوستام میرفتیمم بود، حتی چندتا دوست پسر داشتم و معتقد بودم که دوست اجتماعی هستن و احساسی بینمون نیست مثل دخترا
ادامه دارد
کپیحرام
#هدایت ۲
اینارو میگم که بدونید من هیچ حد و مرزی تو زندگیم نداشتم و ازادی کاملی از طرف خانواده داشتم توی دانشگاه ترم دوم بودم که با یکی از بچه ها اشنا شدم دختر خوبی بود بیشتر حرفهامون در مورد کلاس و درس بود اما ی تفاوت بزرگ داشتیم اونم این بود که دوستم به شدت معتقد و مذهبی بود گاهی اوقات که حرفهای شخصی میزدیم تعجب میکردم از نوع زندگیش منی که منتظر بودم عید بشه برم ی جایی خوشگذرونی با دختری دوست بودم که منتظر بود عید بشه بره راهیان نور چون میخواست عیدش رو با شهدا بگیره یا من که از مهمانی هامون میگفتم و جاهایی که میرم و کارهایی که میکنم اون تعجب میکرد و باورش نمیشد که بچه مسلمون شیعه از اینکارا بکنه میگفت شما نوع زندگیتون خاصه و کمتر کسی مثل شماست اما من فکر میکردم که نوع زندگی اونا خاصه و افرادی مثل اون انگشت شمارن
ادامه دارد
کپی حرام
#هدایت ۳
کم کم دوستی منو زینب عمیق و عمیق تر شد من نمیخواستم انقدر نزدیک بشیم اما ی کشش خاصی داشت ی جور خاصی بود انقدر رفتارش محترمانه و ملایم بود که ناخواسته به سمتش کشیده میشدم گاهی اوقات میدیدم تنها نشسته میرفتم کنارش ی بار دعوتش کردم خونمون اما خیلی محترمانه گفت خانواده ش اجازه نمیدن که خونه کسی بره بیشترین چیزی که باعث میشد جذبش بشم این بود که خیلی محترمانه رفتار میکرد ی روز اومد کنارم و گفت دارم میرم پیش دوستام اگر دوس داری توام بیا باهاشون اشنا شو دخترای خوبی هستن، قبول کردم و رفتیم همه عین فاطمه بودن محجبه و محترم وقتی ی نگاه به سر وضعشون کردم از خودم خجالت کشیدم با ی سرو وضع نامناسب بینشون بودم
ادامه دارد
کپی حرام
#هدایت ۴
اونا خیلی معمولی با من رفتار میکردن پن بودم که معذب بودم وگرنه کسی حتی نگاه خاصی هم بهم نمیکرد به پیشنهاد خودشون قرار شد عید باهاشون برم راهیان نور گفتن خیلی خوش میگذره و امسال به جای مسافرت همیشگیت با ما بیا منم قبول کردم و قرار شد که هماهنگ کنن باهام تا بتونم برم، نزدیک های عید بود که گفتن باید اماده بشی زینب بهم گفت نمیشه با لباسهای معمولیت بیای اونجا خودت معذب میشی با هم رفتیم و چندتا مانتو و شلوار مناسب خریدیم با چادر، حس خاصی داشتم اولین بار بود چادد و از نزدیک میدیدم خیلی جالب بود برام وقتی که اولین بار سرم کردم عین ی عروسک بی اختیار بودم زینب سرم کرد و بهم یاد داد که چیکار باید بکنم ی حسی داشتم که تا حالا تجربه نکرده بودم احساس میکردم دیگه با ارزشم و مراقب خودمم
ادامه دارد
کپی حرام
#هدایت ۵
این چادر شاید از نظر خیلیا ی پارچه باشه ولی انقدر به من ارزش داده بود که برای اولین بار تو زندگیم حس با ارزشی میکردم بالاخره بعد از چند هفته راهی جنوب شدیم و با زینب و دوستانش تو مسیر حرف میزدم چیزهای مختلفی میگفتن و من فقط گوش میدادم از معجزات شهدا و اتفاق هایی که تو اردو راهیان نور افتاده بود تعریف میکردن منم با دقت گوش میدادم و میگفتم یعنی میشه برای منم این اتفاقات بیافته و منم تجربه کنم راه طولانی بود و خسته کننده واقعا اذیت میشدیم اما شیرین بود ارزشش رو داشت بالاخره بعد از چند روز سفر رسیدیم به منطقه جنگی جنوب حال و هواش خیلی خاص بود ی حال روحانی با اینکه اونجا محل جنگ بود اما خیلی ارامش داشت
ادامه دارد
کپی حرام
#هدایت ۶
ارامشش وصف ناپذیره تازه اونجا ارزش زن، ارزش چادرم و احترامی که به من میده رو فهمیدم همین طور با چشم خودم دیدم که چقدر خون ریخته شده برای حفظ این مرز و بوم تاز فهمیدم چقدر به شهدا مدیونیم و اونجا بود که پیش خودم و خدای خودم شرمنده شدم بابت چیزی که هستم گناهایی که کردم خطاهایی که کردم همونجا توبه کردم و به شهدای گمنام قول دادم که تغییر کنم و تغییرم کردم وقتی که برگشتم دیگه مثل سابق نبودم حجابم رو رعایت میکردم و دیگه به اون مهمانی ها نمیرفتم و مثل قبل لباس نمیپوشیدم اوایل همه مسخره م میکردن اما به مرور عادت کردن و دیگه کسی کاری بهم نداشت خیلی دام میخواد معجزه ای که تو اون شب توی اردوی راهیان نور برام اتفاق افتاد برای همه اتفاق بیافته تا بفهمن که ما چقدر در حق خون پاک شهدا کوتاهی کردیم
پایان
کپی حرام
قسمت پنجم
سال 91 وارد #سپاه شد در این زمان به #اوج #معرفت رسیده بود. با اینکه در بین همکارانش #جوانترین #پاسدار لشکر بود اما در موضوع #مهدویت هرکسی مشکلی داشت به #رضا مراجعه میکرد از ایشان #راهنمایی می گرفت.
🍃🌷🍃
به پسر عموش گفته بود #امام حسین (ع)🌷 به خواب یکی از دوستانش آمده و لیستی در دستش بود که تعدادی از اسامی #لیست جزو #شهدا بودند که یکی یکی خط میخوردند اسم #رضا هم دران لیست نوشته شده بود.😭😭
🍃🌷🍃
وقتی این خواب را برایش تعریف میکنند #خودش را برای #شهادت مهیا کرد. قبل از رفتن یک شب مرا صدا زد و کلیپی را نشانم داد و گفت این #کلیپ را خودم ساختم
بعد از #شهادتم از این استفاده کنید.😭😭
🍃🌷🍃
داشتم دیوانه میشدم #فرزند جلوی پدر چنین صحبتهایی کند.😭😭😭خیلی سخته ،#شهادت رضا را باور داشتن با این روحیاتی که #رضا داشت غیر از این نمیتوانستم فکر کنم.😭
🍃🌷🍃
در دوران فتنه 88 خیلی #خودش را #درگیر کرده بود و #تلاش میکرد #جوانان را #هدایت کند فردی که 360 درجه با او و افکارش اختلاف داشت را با رفتار خوبی #ولایی و از #مریدانش خودش کرد. #جاذبه #بی نظیری داشت.
🍃🌷🍃
ادامه دارد
🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
متولد میشوند، پر نور چون ستاره
هر چه بیشتر میگذرد، شعاعِ نورشان وسیع تر میشود
و با آنهاست که میتوان راه را پیدا کرد
روز به روز قامتِ منیَّت در آنها خمیده تر میشود و #اخلاص است که در لحظه هایشان ریشه میدواند
هر چه میکنند تنها برای #خداست.
میشوند چشم و چراغ #کشور.دلسوز ملت و تمام فکر و ذکرشان معطوف به قدرتمندیِ #وطن است.
میشوند #مصطفی مخلص و کارآمد.
برای کشور میجنگند، تلاش میکنند، آنچه در دانشگاه آموخته اند را برای پیشرفت خرج میکنند و #جان را با دل تقدیم میکنند.
مصطفی ها، خارِ چشم میشوند
برای آنهایی که تابِ دیدن سربلندی و توانایی #ایران را ندارند.و قدرتمند ایستادند.تا ثابت کنند هیچ دستِ #بیگانه ای اجازه نفوذ به قلمرو این #خاک را ندارد.
مصطفی، پروازش هم تولد دیگری بود.
#تولد_آسمانی اش، مصطفی های دیگری را متولد کرد
#قلب_آسمان، طاقت دوری نداشت
در واپسین دقایقِ #صبحگاه، بالهایش را به سوی آسمان گشود
چشم کورِ عدو طاقت یک مصطفی را نداشت اما نمیدانست از خونِ یک مصطفی، مصطفی های دیگری بال میگشایند
#احمدی_روشن متولد شد تا چراغ #هدایت باشد
مردِ قدرتمندِ #هسته_ای باشد
امید دل #رهبر و ملت باشد
انگیزه #جوانان باشد.
میلادت مبارک، ستاره آسمانِ هسته ای.
#امام_خامنه_ای : "با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد"
به مناسبت سالروز #تولد شهید #مصطفی_احمدی_روشن❤
🔷تاریخ تولد : ۱۷ شهریور ۱۳۵۸
🔷تاریخ شهادت: ۲۱ دی ۱۳۹۰
🔷مزار شهید : امامزاده علی اکبر چیذر
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷