eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.4هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
6هزار ویدیو
96 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
‌_🥀‍﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ 🍃نامش هم مرا یاد می اندازد ، اما وقتی فهمیدم در دهه اول محرم چشم به این جهان گشوده است، مطمئن شدم خریدارش ، است.... . 🍃هرچه از زندگیش خواندم ، به اندازه تمام لحظه های زندگیم که در غفلت گذراندم شدم😞. . 🍃عشق به مادر ِ ارباب را، از اسم دخترش فهمیدم و وقتی دل نوشته فاطمه را خواندم که اقتدا به مشگل گشا کرده بود ، فهمیدم گاهی کوچکترها، دل بزرگی دارند...به اندازه درک ما رایت الا جمیلا ‌..‌ . 🍃 استاد ، در آخرین روز ماموریتش ، مدال شهادت نصیبش شد. آن هم با بسته انتحاری که آسمانی اش کرد... . 🍃 دلم سوخت؛ وقتی ، فهمیدم همچون حضرت مادر غریبانه سوخته است.گویی، ، سرنوشت فرزندان مادر است، چه باشند .چه . . 🍃بازهم به رسم مادر، شهادتش ، غریبانه ترین اتفاق آن ایام و بعدها، به عنوان ، تیتر اول رسانه های خبر شد. . 🍃رفیق ِشهید ِشاگردانش شد ، آنقدر شد تا عاقبت بخیر شد .شاید در حضور ، از کوثرش گذشت و به عشق حقیقی لبیک گفت. و به نیت شهادت ، کنار مزار شهید عکس یادگاری گرفت و گفت :"شهید ترک، کلید فتح شهدای ایران در سوریه است . " . 🍃شهید جان، تو را قسم به همان سوره واقعه ای که مونس روزهایت بود ؛مدت هاست در ظلمت نفسی ، راه گم کرده ایم ، چشم های پر از گناهمان ، نابینای راه شده است، فانوس این روزهای سرگردانی باش.... . . به مناسبت سالروز تولد . 📅تاریخ تولد: ۱ دی ۱۳۵۷ . 📆تاریخ شهادت : ۳۰ دی ۱۳۹۰ . 🥀 مزار: زهرا تهران . .
۱ من دانشجو ام این اتفاقی که میخوام تعریف کنم واقعا برای خودمم عجیب بود و هست اما مسیر زندگیم رو تغییر داد کلا همه چیز عوض شد من اصلا دختر مذهبیی نبودم کلا خانواده م اینطوری نبودن که منم ببینم و یاد بگیرم نماز و روزه و این چیزهام برام معنایی نداشت شل حجاب و بد حجابم بودم چون میترسیدم توی خیابون دستگیرم کنن یا درد سری بشه برام کلا اگر حجابی داشتم از ترس قانون بود نه چیز دیگه مهمانی هایی که میرفتیم همه قاطی بودن و با لباسهای باز و راحت میگشتیم اصلا کسی تو فاز حجاب نبود همه فقط میخواستن نشون بدن روشنفکر هستن و زیبا، تو اقواممون چون همه مثل هم بودن کسی مشکلی نداشت و مهمانی هم زیاد میگرفتیم بجز اینا پارتی های شبانه ای که با دوستام میرفتیمم بود، حتی چندتا دوست پسر داشتم و معتقد بودم که دوست اجتماعی هستن و احساسی بینمون نیست مثل دخترا ادامه دارد کپی‌حرام
۲ اینارو میگم که بدونید من هیچ حد و مرزی تو زندگیم نداشتم و ازادی کاملی از طرف خانواده داشتم توی دانشگاه ترم‌ دوم بودم که با یکی از بچه ها اشنا شدم دختر خوبی بود بیشتر حرفهامون در مورد کلاس و درس بود اما ی تفاوت بزرگ داشتیم اونم این بود که دوستم به شدت معتقد و مذهبی بود گاهی اوقات که حرفهای شخصی میزدیم تعجب میکردم از نوع زندگیش منی که منتظر بودم عید بشه برم ی جایی خوشگذرونی با دختری دوست بودم که منتظر بود عید بشه بره راهیان نور چون میخواست عیدش رو با شهدا بگیره یا من که از مهمانی هامون میگفتم و جاهایی که میرم و کارهایی که میکنم اون تعجب میکرد و باورش نمیشد که بچه مسلمون شیعه از اینکارا بکنه میگفت شما نوع زندگیتون خاصه و کمتر کسی مثل شماست اما من فکر میکردم که نوع زندگی اونا خاصه و افرادی مثل اون انگشت شمارن ادامه دارد کپی حرام
۳ کم کم دوستی منو زینب عمیق و عمیق تر شد من نمیخواستم انقدر نزدیک بشیم اما ی کشش خاصی داشت ی جور خاصی بود انقدر رفتارش محترمانه و ملایم بود که ناخواسته به سمتش کشیده میشدم گاهی اوقات میدیدم تنها نشسته میرفتم کنارش ی بار دعوتش کردم خونمون اما خیلی محترمانه گفت خانواده ش اجازه نمیدن که خونه کسی بره بیشترین چیزی که باعث میشد جذبش بشم این بود که خیلی محترمانه رفتار میکرد ی روز اومد کنارم و گفت دارم میرم پیش دوستام اگر دوس داری توام بیا باهاشون اشنا شو دخترای خوبی هستن، قبول کردم و رفتیم همه عین فاطمه بودن محجبه و محترم وقتی ی نگاه به سر وضعشون کردم از خودم خجالت کشیدم با ی سرو وضع نامناسب بینشون بودم ادامه دارد کپی حرام
۴ اونا خیلی معمولی با من رفتار میکردن پن بودم که معذب بودم وگرنه کسی حتی نگاه خاصی هم بهم نمیکرد به پیشنهاد خودشون قرار شد عید باهاشون برم راهیان نور گفتن خیلی خوش میگذره و امسال به جای مسافرت همیشگیت با ما بیا منم قبول کردم و قرار شد که هماهنگ کنن باهام تا بتونم برم، نزدیک های عید بود که گفتن باید اماده بشی زینب بهم گفت نمیشه با لباسهای معمولیت بیای اونجا خودت معذب میشی با هم رفتیم و چندتا مانتو و شلوار مناسب خریدیم با چادر، حس خاصی داشتم اولین بار بود چادد و از نزدیک میدیدم خیلی جالب بود برام وقتی که اولین بار سرم کردم عین ی عروسک بی اختیار بودم زینب سرم کرد و بهم یاد داد که چیکار باید بکنم ی حسی داشتم که تا حالا تجربه نکرده بودم احساس میکردم دیگه با ارزشم و مراقب خودمم ادامه دارد کپی حرام
۵ این چادر شاید از نظر خیلیا ی پارچه باشه ولی انقدر به من ارزش داده بود که برای اولین بار تو زندگیم حس با ارزشی میکردم بالاخره بعد از چند هفته راهی جنوب شدیم و با زینب و دوستانش تو مسیر حرف میزدم چیزهای مختلفی میگفتن و من فقط گوش میدادم از معجزات شهدا و اتفاق هایی که تو اردو راهیان نور افتاده بود تعریف میکردن منم با دقت گوش میدادم و میگفتم یعنی میشه برای منم این اتفاقات بیافته و منم تجربه کنم راه طولانی بود و خسته کننده واقعا اذیت میشدیم اما شیرین بود ارزشش رو داشت بالاخره بعد از چند روز سفر رسیدیم به منطقه جنگی جنوب حال و هواش خیلی خاص بود ی حال روحانی با اینکه اونجا محل جنگ بود اما خیلی ارامش داشت ادامه دارد کپی حرام
۶ ارامشش وصف ناپذیره تازه اونجا ارزش زن، ارزش چادرم و احترامی که به من میده رو فهمیدم همین طور با چشم خودم دیدم که چقدر خون ریخته شده برای حفظ این مرز و بوم تاز فهمیدم چقدر به شهدا مدیونیم و اونجا بود که پیش خودم و خدای خودم شرمنده شدم بابت چیزی که هستم گناهایی که کردم خطاهایی که کردم همونجا توبه کردم و به شهدای گمنام قول دادم که تغییر کنم و تغییرم کردم وقتی که برگشتم دیگه مثل سابق نبودم حجابم رو رعایت میکردم و دیگه به اون مهمانی ها نمیرفتم و مثل قبل لباس نمیپوشیدم اوایل همه مسخره م میکردن اما به مرور عادت کردن و دیگه کسی کاری بهم نداشت خیلی دام میخواد معجزه ای که تو اون شب توی اردوی راهیان نور برام اتفاق افتاد برای همه اتفاق بیافته تا بفهمن که ما چقدر در حق خون پاک شهدا کوتاهی کردیم پایان کپی‌ حرام
قسمت پنجم سال 91 وارد شد در این زمان به رسیده بود. با اینکه در بین همکارانش  لشکر بود اما در موضوع هرکسی مشکلی داشت به مراجعه می‌کرد از ایشان می گرفت. 🍃🌷🍃 به پسر عموش گفته بود  حسین (ع)🌷 به خواب یکی از دوستانش آمده و لیستی در دستش بود که تعدادی از اسامی جزو بودند که یکی یکی خط می‌خوردند اسم هم دران لیست نوشته شده بود.😭😭 🍃🌷🍃 وقتی این خواب را برایش تعریف می‌کنند  را برای مهیا کرد. قبل از  رفتن یک شب مرا صدا زد و کلیپی را نشانم داد و گفت این  را خودم ساختم بعد از از این استفاده کنید.😭😭 🍃🌷🍃 داشتم دیوانه می‌شدم  جلوی پدر چنین صحبت‌هایی کند.😭😭😭خیلی سخته ، رضا را باور داشتن با این روحیاتی که داشت غیر از این نمی‌توانستم فکر کنم.😭 🍃🌷🍃 در دوران فتنه 88 خیلی را کرده بود و  می‌کرد  را کند فردی که 360 درجه با او و افکارش اختلاف داشت را با رفتار خوبی و از  خودش کرد.  نظیری داشت. 🍃🌷🍃 ادامه دارد 🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
‍ ‍•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• متولد می‌شوند، پر نور چون ستاره هر چه بیشتر می‌گذرد، شعاعِ نورشان وسیع تر می‌شود و با آنهاست که میتوان راه را پیدا کرد روز به روز قامتِ منیَّت در آنها خمیده تر می‌شود و است که در لحظه هایشان ریشه می‌دواند هر چه می‌کنند تنها برای . می‌شوند چشم و چراغ .دلسوز ملت و تمام فکر و ذکرشان معطوف به قدرتمندیِ است. می‌شوند مخلص و کارآمد. برای کشور می‌جنگند، تلاش می‌کنند، آنچه در دانشگاه آموخته اند را برای پیشرفت خرج می‌کنند و را با دل تقدیم می‌کنند. مصطفی ها، خارِ چشم می‌شوند برای آنهایی که تابِ دیدن سربلندی و توانایی را ندارند.و قدرتمند ایستادند.تا ثابت کنند هیچ دستِ ای اجازه نفوذ به قلمرو این را ندارد. مصطفی، پروازش هم تولد دیگری بود. اش، مصطفی های دیگری را متولد کرد ، طاقت دوری نداشت در واپسین دقایقِ ، بالهایش را به سوی آسمان گشود چشم کورِ عدو طاقت یک مصطفی را نداشت اما نمیدانست از خونِ یک مصطفی، مصطفی های دیگری بال می‌گشایند متولد شد تا چراغ باشد مردِ قدرتمندِ باشد امید دل و ملت باشد انگیزه باشد. میلادت مبارک، ستاره آسمانِ هسته ای. : "با این ستاره ها می‌توان راه را پیدا کرد" به مناسبت سالروز شهید ❤ 🔷تاریخ تولد : ۱۷ شهریور ۱۳۵۸ 🔷تاریخ شهادت: ۲۱ دی ۱۳۹۰ 🔷مزار شهید : امامزاده علی اکبر چیذر •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷