eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
326 دنبال‌کننده
21هزار عکس
14.8هزار ویدیو
203 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 خاطره ای زیبا و خواندنی از خواهر بزرگوار - شهدا زنده اند - ما را میبینند و صدایمان را میشنوند 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 دی ماه ۹۶ بود و تولد آقا سید رضا طاهر دعوتنامه ی مراسم تولدشون رو ، که قرار بود کنار مزارشون برگزار بشه ،توی کانالشون دیدم. خیلی دلم می خواست منم برم به همسرم گفتم، امروز تولد آقا سیدرضاست ، میریم هریکنده؟ همسرم عذرخواهی کرد و گفت شرمنده امروز خیلی کار دارم ، اصلاً امکانش نیست . منم چون مشغله شو دیدم، اصرار نکردم اما خیلی دلم بود.... بعد از مدتی رفتم آشپزخونه که ناهار درست کنم، ....همینجور که مشغول برنج درست کردن بودم، با آقاسید رضا صحبت و درد دل میکردم.... گفتم آقا سید، اگه تو بخوای که من امروز بیام مزارت، همه ی برنامه ها ردیف میشه، کافیه تو بطلبی...🌷 همزمان که برنج رو میریختم توی آبکش، سرمو برگردوندم طرف همسرم و با شوخی گفتم، خیلی بدی.... همسرم خندید گفت چرا!!!!!! گفتم چرا منو نمیبری مزار آقا سید رضا؟ گفت: باشه......باشه..... آماده شو بریم.. اصلاً باورم نمیشد، آقا سید رضا، به این سرعت جوابمو بده!!!!! موضوع درد دل کردن و بلافاصله جواب گرفتن از سید رو به همسرم گفتم.. همسرم گفت من کی باشم که بخوام رو حرف آقاسید رضا، حرفی بیارم....😊زنگ بزن برای پدر و مادرت، که باهم بریم، امروز ما دعوت شده ی سیدیم🌷 در عرض چند دقیقه همگی آماده شدیم همش چنددقیقه بعد از اینکه از آقا سید رضا خواهش کردم، همه ی برنامه ها ردیف شد و همگی به طرف هریکنده به راه افتادیم. واقعاً حس قشنگی داشتم، اون روز🌸 - ما دعوتی آقا سید رضا بودیم🌷 ✅ شهید محمد سالخورده یاد شهید با صلوات❤️ کپی با ذکر صلوات جایز است
كشتي گير با اخلاق منطقه ١٨ ، عليرضا عبدالهي تمام حريفان خود را در مسابقات جهاني نوجوانان كرواسي شكست داد و مدال طلا را كسب نمود . اين مهم را به ايشان و خانواده ، همشهريان عزيز تبريك عرض مينمايم . با قهرماني عبدالهي تيم ملي ايران هم توانست بالاتر از تيم امريكا مقام اولي اين مسابقات را كسب كند. زمان: ١٣ تير ٩٧ مكان: كرواسي
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔ـنوشــــته مگر نمی گویند ؟ زنده ها و !! زنده ها میدهند! من با کار دارم! ابراهیم نداشت اما داشت! ابراهیم جان! اگر صدای مرا می شنوی ابراهیم جان اگر صدای مرا می شنوی کمک! من و بچه ها گیر افتادیم در ! تلفن همراه من کار نمی کند، بدرد نمی خورد ،هر چه گشتم برنامه بی سیم نداشت تا با شما تماس بگیرم. گفتم می خواهم با بی سیم شما بگیرم بعضی ها گفتن اندرویدهای شما را چه به بی سیم شهدا! ابراهیم جان! ولی من همچنان دارم تلاش می کنم تا با صدایم را به شما برسانم ابراهیم جان : اگر صدای من را می شنوی ما گیر افتادیم بگو چطور آن روز وقتی به گوش شما رساندن که دخترهای از تو خوش شان آمد، از فردایش با لباس های گشاد می رفتی؟ تا دختری را آب نکنی! اینجا کشتی می گیرند تا .... لاک میزنند تا تو حتما راهش را بلدی که به این پیچ ها خندیدی و دنیا را پیچاندی! و ما را در پیچ دنیا گرفتیم ابراهیم جان : اگر صدای من را می شنوی دوباره تا ما هم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند راه را پیدا کنیم راه را کرده ایم که به عشق سیب زمینی های سرخ کرده ی ،مک دونالد آنقدر ذوق زده شدیم و پای کوبی کردیم تا آقا گفت: لطفا متانتتان را حفظ کنید!!! ابراهیم جان اگر از جبهه برگشتی کمی از آن برایمان سوغات بیاور؛ تا ما هم مثل شما را زمین نگذاریم ابراهیم جان زمین هم دیگر صفای ندارد ای کاش ما هم می شدیم... .. دیگر حرفی ندارم!! تمـــــامـ ! •┈┈••✾•🔹🔷🔹•✾•┈┈••
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
🍃💕| حدود ساعات دو تا سه نصفه شب خواب عجیبی دیدم،‌ خانه ‌مان نورانی شده بود و من به دنبال منبع نور بودم. دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانه ‌ام شده ‌اند. همه جا را پر کردند و با لباس نظامی و سربند روی سرشان دست در گردن یکدیگر به هم لبخند می ‌زنند. مات، نگاهشان کردم و متوجه شدم منبع نور از دو قاب عکس برادران شهیدم هست. آن شب برادر شهیدم محمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت: که نگران نباش، محمدرضا پیش ماست. آن شب تا صبح اشک ریختم و دعا خواندم. بعدها گفتند همان ساعت سه هواپیمای حامل پیکر محمدرضا و بقیه شهدا روی زمین نشست... 🌸 نقل شده از
💢 خبر ازدواج مریم رجوی با ترکی الفیصل رسمی شد 🔵ماجد زهیر: بعد از زوریخ، دیدارها بین فیصل و مریم رجوی بیشتر شد تا جایی که مریم رجوی به مدت 10 روز با ترکی فیصل در کشتی سیاحتی شخصی این امیر سعودی به سر برد تا اینکه کشتی آنها در بندر خانواده سلطنتی عربستان در فرانسه پهلو گرفت. 🔴حضور مهمانان بلند پایه سعودی، صهیونیستی و آمریکایی به همراه پیشنهاد پروژه براندازی در ایران و درز خبر اعلام رسمی ازدواج مریم عضدانلو رهبر گروهک منافقین با ترکی الفیصل رئیس سابق استخبارات سعودی از جمله خبرهای متن و حاشیه این نشست بود. ⚫️مریم قجر عضدانلو معروف به مریم رجوی پس از کشته شدن رجوی به عنوان همسر ترکی فیصل انتخاب شده و ارتباطات جدیدی را با سعودی ها ایجاد کرده است. عضدانلو قبل از این ازدواج با موسی خیابانی، مهدی ابریشمچی و مسعود رجوی ازدواج کرده بود.
🔴 روی ضدانقلاب سیاه شد و بلاخره آب به خرمشهر و آبادان رسید 🚩طرح آب‌رسانی «غدیر۲» افتتاح شد/ آب باکیفیت به خرمشهر و آبادان رسید 🔹این پروژه آبرسانی به طول ۹۰ کیلومتر پس از کار شبانه روزی حدود ۴۵ روزه و پس از پشت سر گذاشتن سختی‌های فراوان از جمله عبور از ۸۹ مانع همچون لوله‌های آب، گاز، برق و... و گرمای طاقت فرسای این روزها به پایان رسید. 🔹با اتمام این طرح شهرستان آبادان در طول شبانه روز از ۱۵۰ هزار متر مکعب آب شیرین و خرمشهر نیز از حدود ۹۵ هزار مترمکعب آب در طول شبانه روز بهره‌مند می‌شوند. ✍ضدانقلاب و منافقین که ازین طرح اطلاع داشتند سعی کردند با خرابکاری و شایعه پراکنی مانع از آب رسانی به خرمشهر بشوند و ایجاد آشوب و شورش کنند . اما بچه های سپاه مثل همیشه روی دشمن را سیاه کردند
✲🕊✲🕊✲🕊✲🕊✲ #شب_زیارتی_امام_حسین_ع هرشب جمعه صدای مادر آید از حرم من تمام عمـر دنبال صـدای مادرم السلام علیک یا ابا عبدالله ✲🕊✲🕊✲🕊✲🕊✲
🌺 شما تهذیب نفس کنید من خودم سراغ شما می آیم حجه الاسلام قدس مى گوید: در تهران استاد روحانیى بود که لُمْعَتَیْن را تدریس مى کرد، مطّلع شد که گاهى از یکى از طلاّب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلى عالى نبود، کارهایى نسبتاً خارق العاده انجام می دهد. روزى چاقوى استاد (در زمان گذشته وسیله نوشتن قلم نى بود، و نویسندگان چاقوى کوچک ظریفى براى درست کردن قلم به همراه داشتند) که خیلى به آن علاقه داشت ، گم مى شود و وى هر چه مى گردد آن را پیدا نمى کند و به تصور آنکه بچّه هایش برداشته و از بین برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانى مى شود، مدتى بدین منوال مى گذرد و چاقو پیدا نمى شود. و عصبانیت آقا نیز تمام نمى شود. روزى آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد مى گوید: ((آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید و فراموش کرده اید، بچه ها چه گناهى دارند.)) آقا یادش مى آید و تعجّب مى کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است . از اینجا دیگر یقین مى کند که او با (اولیاى خدا) سر و کار دارد، روزى به او مى گوید: بعد از درس با شما کارى دارم . چون خلوت مى شود مى گوید: آقاى عزیز، مسلّم است که شما با جایى ارتباط دارید، به من بگویید خدمت آقا امام زمان (عج ) مشرف مى شوید؟ استاد اصرار مى کند و شاگرد ناچار مى شود جریان تشرّف خود خدمت آقا را به او بگوید. استاد مى گوید: عزیزم ، این بار وقتى مشرّف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح مى دانند چند دقیقه اى اجازه تشرّف به حقیر بدهند. مدتى مى گذرد و آقاى طلبه چیزى نمى گوید و آقاى استاد هم از ترس اینکه نکند جواب ، منفى باشد جراءت نمى کند از او سؤ ال کند ولى به جهت طولانى شدن مدّت ، صبر آقا تمام مى شود و روزى به وى مى گوید: آقاى عزیز، از عرض پیام من خبرى نشد؟ مى بیند که وى (به اصطلاح ) این پا و آن پا مى کند. آقا مى گوید: عزیزم ، خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودى (وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلا الْبَلاغُ الْمُبینُ)آن طلبه با نهایت ناراحتى مى گوید آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقتِ ملاقات بدهیم ، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما مى آیم. 📚 منبع: برگی از دفتر افتاب//رضاباقی زاده •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠مبادا کسانی تصور کنند که دوره‌ سخن گفتن از شهدا و سربازان فداکار و زحمت‌ کشان میدان نبرد، سپری شده است امام خامنه ای 🕊سالروز شهادت خلبان شهید مدافع حرم ، کمال شیرخانی گرامی باد
1_15643871.mp3
10.24M
7⃣1⃣ قسمت هفدهم خداحافظ سالار 💟خاطرات پروانه چراغ نوروزی، همسر سردار شهید مدافع حرم گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی. https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
! ؟ ... 🍃بالای یک کوه وسط یه تنگه محاصره شده بودیم و دشمن همینطوری نزدیکتر میشد ، دیگه چیزی نبوده بود که برسند بالا ، بچه ها شهادتین داشتند میخوندند که یدفه دیدیم ابراهیم رفت لبه کوه شروع کرد به گفتن ، یه جورایی خودکشی بود چون تیرمستقیم میزدند ، اتفاقا یدفه یه تیر اومد مستقیم خورد تو گلوی ابراهیم و خون فواره زد و ابراهیم نقش زمین شد . ☘همه گفتن این چه کاری بود کرد آخه ، همه مشغول این حرفا بودیم که در اوج ناباوری یدفه دیدیم فرمانده عراقیا با سربازاش پوتیناشون رو دراوردن انداختن گردنشون و با حالت تسلیم امدند بالا و فقط پشت سرهم تندتند به لهجه عربی میگفتند یعنی موذن کی بود ، که همه تعجبشون بیشتر شد . فرمانده عراقی گفت ما هم مسلمونیم وقتی این جوان اذان گفت ما رو تسخیر کرد که دیگه نتونستیم تکون بخوریم و اون تیرم یکی از نیروهای تازه کارمون زد ...(ابراهیم در اثر این ماجرا شهید نشد) ⭐️خلاصه اثر این اذان آنقدر بود که اون جمع عراقی با فرماندهشون همه توبه کردند و امدند تو سپاه بدر که مخصوص عراقی هایی بود که توبه کردند و بعدم همشون یکی یکی شدند ، ☀️این موذن خالص بود . 📚کتاب سلام بر ابراهیم ،ج۱
🍃شبها مامور مراقبت از بیت امام بودم و پستم حفاظت از پشت بام خانه امام بود ، در ساعت شیفتم ، امام خمینی معمولا برای لحظاتی قدم زدن به روی بام می آمد ، در دل یک شب مهتابی امام مشغول قدم زدن بود و من هم با اسلحه با خشاب پر جلوی امام ایستاده بودم ، ناگهان شیطان فکری به ذهنم انداخت که در دل شب میتوان فاتحه انقلاب را با ترور امام خواند که ناگهان در عین اینکه دستم به ماشه اسلحه بود ، دیدم امام مسیر قدم زدنش را به سمت بنده تغییر داد و قدم زنان به سمت من آمدند تا اینکه رسیدند جلوی بنده ، انگار کاملا به من آگاه بودند . در همین حال با وجود اینکه خیس عرق شده بودم امام دستشان را به روی شانه من گذاشتند و فرمودند : !!! 📚نقل از س.ع.ب (نخواستند نامشان فاش شود)
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🔹شناسایی با موتور🔹 چند نفر از قهرمان‌های موتورسواری کشور رو آورده بود جنوب. یه مدرسه هم در اختیارشون گذاشته بود به عنوان پایگاه. تیپ و قیافه و رفتارشون به بچه‌های جبهه نمی‌خورد. از همه بدتر این‌که، رسیده و نرسیده گفته بودند: "برامون کیسه خواب آمریکایی تهیه کنید!" بچه‌ها کفری شده بودند و به دکتر می‌گفتند: "اینا دیگه کی‌اند برداشتی آوردی؟!" دکتر هم مثل همیشه آروم جواب می‌داد: "این باب شهادت فرصتیه که شاید بعدها از بین بره. بذارید این‌ها هم از این فرصت استفاده کنند." از رفتارشون که بگذریم واقعاً قهرمان بودند. مهم‌ترین و خطرناک‌ترین شناسایی‌ها و شبی‌خون‌ها رو همین موتورسوارها انجام می‌دادند. طوری که بعد از اون، شناسایی با موتور توی جبهه باب شد. شهید 🕊دکتر مصطفی چمران❤️ مرگ از من فرار می کند، ص ۵۴ 🍂🍃🍂🍃🍂🍃
💠 جمهوری اسلامی سرکار است❗️ ✨ جایی افتاده بودیم که نه آب بود و نه آبادانی و نه گلبانگ مسلمانی🙁😁 ❗️ یک بیابان برهوت بود و یک آسمان آبی با خورشیدی که انگار تمام هم و غمش این بود که تمام گرمایش را سر ما بریزد.😓 کارمان حفاظت از آنجا بود. دائم چشممان به راه بود که ببینیم کسی می آید از ما بپرسد که زنده ایم یا به لقاء الله پیوسته ایم😐☹️❗️ آنجا بود که فهمیدم حضرت رسول الله و یارانش در شعب ابی طالب چه کشیده اند❗️ گاهی خیالاتی می شدیم که نکند یک وقت ما را از یاد برده باشند.😥 ازهمه چیز بی خبر بودیم. آخرسر نه پیکی می آمد و نه روزنامه و مجله ای که بفهمیم در جهان چه میگذرد. رادیو هم نداشتیم. یک بار یکی آمد و سریع چند قوطی شیرخشک وکمی خرت و پرت داد و فلنگ را بست و رفت.😕 یکی از بچه ها گفت: " حتما" این شیرخشکها را هم مردم اتیوپی به عنوان همدردی برایمان فرستاده اند. باز خدا پدر و مادر این سیاههای گشنه را بیامرزد که به فکر ما هم هستند😬❗️" دیگر با جک و جانورهای اطراف همچون موش و عقرب و رطیل🕸 سلام و علیک پیدا کرده بودیم😜❗️ آخر سر یکی از بچه ها قاطی کرد و جدی و شوخی بی سیم را روشن کرد و نعره زد:😤 " د لامصبها اقل کم به ما بگویید ببینیم ما واسه کدام دولت می جنگیم. نکنه رژیم عوض شده و ما بی خبریم❗️"😁😤😠 همه از خنده ریسه رفتیم .😂 این بد و بیراهها کارساز شد و چند روز بعد عده ای آمدند و جایشان را با ما عوض کردند.😌 از آنها پرسیدیم و فهمیدیم که هنوز جمهوری اسلامی سرکار است😅❗️ 📚برگرفته از کتاب رفاقت به سبک تانک
❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬✨❃ می گفت: ما به اینجا نیامده ایم تا روی هر تپه ای سنگری بکنیم و خودمان را با زدن چهار تا گلوله مشغول کنیم! . آمده ایم تا نَفَس دشمن را ببریم؛ قیمتش را هم با خون مان می دهیم... . . . حالا باید گفت: ما اینجا جمع نشده ایم که اعضای کانال و یا بازدید از مطالب به هر نحوی برای ‌مان مهم شود! . ما آمده ایم خود را بسازیم؛ تا نفس را از نَفَس در بیاوریم... 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید محمد رضا حقیقی شهیدی که در قبر خندید.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
شهید محمد رضا حقیقی شهیدی که در قبر خندید.
بسم رب الشهدا و الصدیقین شهید محمد رضا حقیقی شهیدی که در قبر خندید. مزار ایشون تو بهشت شهدایاهوازه. زیارت عاشورا زیاد می خونده.  تو وصیت نامش نوشته به مادرم بگید بیاد برام زیارت عاشورا بخونه. مادرش می خونه و  موقع السلام علیک یا ابا عبدالله ایشون لبخند می زنه. 🍃🍁🍂🔰🔰
" هرکجا برود جریان ساز میشود😉 حتی دوران سربازی در پادگان شاهنشاهی!" خيلی عصبانی بود. سرباز بود و مسئول آشپزخانه كرده بودندش. ماه رمضان آمده بود و او گفته بود هركس بخواهد روزه بگيرد، سحری بهش ميرساند. ولي يك هفته نشده، خبر سحری دادن‌ها به گوش سرلشكر ناجی رسيده بود. او هم سرضرب خودش را رسانده بود و دستور داده بود همه‌ی سربازها به خط شوند و بعد، يكی يك ليوان آب به خوردشان داده بود كه " سربازها را چه به روزه گرفتن ! " و ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه. با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز شستند و با روغن موزاييك‌ها را برق انداختند و منتظر شدند. براي اولين بار خدا خدا ميكردند سرلشكر ناجی سر برسد. ناجي در درگاهِ آشپزخانه ايستاد. نگاه مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد. ولی اولين قدم را كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان كشيد. پاي سرلشكر شكسته بود و مي‌بايست چند صباحی توی بيمارستان بماند. تا آخر ماه رمضان، بچه‌ها با خيال راحت روزه گرفتند.  ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🔵 یک ماجرای واقعی از طلبیده شدن زائر توسط امام حسین (ع ) 🌺 تا یار که را خواهد و میل اش به که باشد🌺 ♦️ نقل قول: اسمم محمدرسول حبیب الهی سرمهماندار هواپیما هستم و با سرتیم امنیت پرواز فرزین فر این حکایت را نقل میکنیم که به عینه دیدیم: 🌹یکروز صبح زود جهت انجام دادن پرواز وارد فرودگاه امام خمینی (ره ) شدم ،سالن فرودگاه شلوغ بود مسافران زیادی اونجا بودن و همگی در حال خدا حافظی از بستگانشون بودن و شاد و خوشحال تو این جمعیت چشمم افتاد به یک عده که از همه بیشتر خوشحال تر و شور و حالی داشتند و منتظر گرفتن کارت پرواز بودن ،نگاه کردم به تلویزیون بالای کانتر اونها که ببینم کجا دارن میرن دیدم نوشته "نجف" پیش خودم گفتم خوش به حالشون کاش روزی هم برسه منم با خانوادم بتونیم چند روزی جهت زیارت عازم بشیم خلاصه وارد مرکز عملیاتمون شدم و خودمو معرفی کردم اون روز قرار بود طبق برنامه قبلی به ارمنستان برم که یکهو مسول شیفتمون گفت 🌹فلانی شما بورو نجف ! پروازت تغییر کرده ! خوشحال شدم و حکم ماموریتم را گرفتمو وارد هواپیما شدم بعد از یکساعت شروع کردیم به مسافرگیری مسافرها خوشحال و خندان وارد هواپیما شدن و سر جاشون نشستن ، آماده بستن درب هواپیما بودیم که مسول هماهنگی پرواز سراسیمه وارد شد و گفت : ❌ دو نفر باید پیاده شن !!! پرسیدیم چرا ؟ 👇👇👇👇