🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 💠 💠 #پیامبران و #مهدویت(44) تحلیل واقعه: این نخستین باری بود که قوم بنی اسرائیل مورد قتل و ا
❣﷽❣
💠💠 #پیامبران و #مهدویت(45)
3⃣ تخریب اول مسجد و دوران اسارت بابلی
جریان حمله بابلیان و دوران اسارت بابلی را باید یکی از مقاطع مهم تاریخ یهود و بلکه تاریخ بشر دانست که در کتاب های تاریخی این قوم مورد اشاره جدی ای واقع شده است.
داستان این واقعه از این قرار است که سرانجام پس از اسرائیل، کشور یهودا نیز در سال 701 به اشغال آشوریان درآمد و مدت ها تحت سلطه آنان قرار داشت. پس از انقراض دولت آشور و در جریان جنگی که در میان مصر و دولت یهودا رخ داد این کشور به تصرف مصریان درآمد.
اما در جریان جنگ میان مصر و بابل در سال 605 پیش از میلاد و با شکست مصریان، دولت یهودا تحت سلطه بابل قرار گرفت. این در حالی بود که یهودا در طول این مدت همواره از مصر دفاع کرد و در مقابل بابلیان قرار گرفته بود.
پس از چند شورش ناموفق در میان یهودا و علیه حکومت بابل، سرانجام پادشاه بابل که بُختُنصَّر (نَبوکَدنَصَّر) نام داشت و در زبان عربی بُخت النَّصْر خوانده می شود، در سال 586 پیش از میلاد به سرزمین یهودا حمله کرد و طی آن شماری را کشته و شمار دیگری را با خود به اسارت برد.
در جریان این تهاجم، مسجد بزرگ سوخت و تخریب شد، همچنان که تورات در جریان این آتش سوزی و آتش بازی سوخت و در تاریخ گم شد!
اما با بیان و تحلیلی که از ابتدای این نوشتار داشتیم، می توان این واقعه مهم را به شکل دیگری نیز روایت کرد. این قوم-که از این پس بایستی آنان را با واژه حزب شناخت-به تعبیر قرآن کریم اگرچه مرد جنگ نیستند و از کشته شدن و مرگ هراسناکند، اما تخصص عجیبی در جنگ افروزی دارند و از این تخصص بارها در تاریخ به سود خود بهره برده اند.
🔻🔻🔻 #ادامه_دارد. . .
🌤الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج🌤
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_6050734877039395576.mp3
5.55M
#سفر_پرماجرا ۲۴
✅وقتی عیبهاتُ شنیدی،عصبانی نشو!
اینا آینه اند؛
بایست و خودتو توش نگاه کن!
❌و بعد
قیچی بردار و یکی یکی از چهره ی باطنت حذفشون کن!
تا خوشگل به اون دنیا متولد شی👆👆
🎤🎤 #استاد_شجاعی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده مجروح حاج #احمد_متوسلیان نگاه کرد و بعد به پاهای #زخمی ا
⭕️تازه رسیده بودم به قرارگاه و میخواستم #حاج_احمد را ببینم.
همینطور که داشتم میرفتم، #صحنۀ عجیبی دیدم😨 درآن هوای گرم♨️ و در آن موقع از ظهر ،که تمامی نیروها از شدت گرما داخل سنگر ویا خواب💤 بودند، حاج احمد کنار تانکر آب💧 نشسته بود و #باعشق، ظرف های ناهار🍽 بچه های قرارگاه را میشست.
⭕️گفتم شاید حاج احمد نباشد، #اما وقتی جلوتر رفتم، دیدم خود اوست آدمی مثل حاج احمد با آن همه برو و بیا #فرماندۀ تیپ ۲۷ حضرت رسول (صلاللهعلیهوآله) و مسئول قرارگاه تاکتیکی، بیاید و کنار تانکر آب، #بشقاب های نیروهایش را بشوید⁉️
⭕️فوری دوربینم📷 را آماده کردم و خیلی سریع، #قبل از اینکه متوجه شود از او در آن حالت عکس گرفتم📸
به روایت:احمدحمزهای
📚کتاب: #میخواهم_با_تو_باشم
#حاج_احمد_متوسلیان
🔸ای ما وصدچو ما ز #پی_تو خراب و مست
🔹ما #بی_تو خسته ایم تو بی ما چگونه ای؟!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺بمناسبت تولد جوان انقلابی #شهید_احمد_حاجیوند_الیاسی 💐...شب بیست و ششم دی ماه سال نودو چهار توی
احمد الیاسی تو چون گلِ یاسے🌸
فدائےِ زینب(س)یاورِ عباسےع🍃
📸دانشجوی مدافع حرم
#شهید_احمد_حاجیوند_الیاسی 🌷
#فاتحان_نبل_و_الزهراء
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
احمد الیاسی تو چون گلِ یاسے🌸 فدائےِ زینب(س)یاورِ عباسےع🍃 📸دانشجوی مدافع حرم #شهید_احمد_حاجیوند_الیا
2⃣8⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔻 به نقل از یکی از #اساتید:
🌷 احمد خیلی با ادب ومهربون بود ادمو با حرف زدنش جذب خود میکرد
درس خون و زیرک بود.....
🌷باهم ارتباط داشتیم موقع امتحان ها بود چند روزی دانشگاه نیومده بودم وخبری هم از #احمد نبود نه پیامی نه زنگی ومنم که پیام یا زنگ میزدم میگفت خاموشه...
🌷سرجلسه امتحان هم نیومده بود باخودم گفتم خدایا چرا از #احمد خبری نیست....
🌷بعد امتحان ها برگه های امتحان ولیست حضور غیاب رو برام اوردن دیدم
#احمد_حاجیوند_الیاسی رو #غیبت زده خیلی نگران شدم
فردا صبح اومدم دانشگاه از رفقا دوستان اشنایان واساتید سراغشو گرفتم که گفتن برا دفاع از حرم #حضرت_زینب_س عازم سوریه شده برا مقابله با داعش و....
🌷داشتم دق میکردم فقط یه چیزی بر لبم اومد که با خودم میگفتم احمد احمد احمد.....
#دانشجوی_شهید_مدافع_حرم #شهید_احمد_حاجیوند_الیاسی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥 #ڪلیپ ✍نحوه شناسایی شهید آبیاری سخنان پرصلابت پدر شهید مداحی زیبای: حاج میثم مطیعی #شهید_عباس_آ
#شهید_عباس_آبیاری ❤️
🔹صدای هلهله داعشی ها👹 می آید. تیر و ترکش💥 از آسمان می بارد. #محاصره تنگ تر شده است.
⇜عباس #آسمیه آنطرف روی تپه ای افتاده😔
⇜ #محمد_آژند نفس های آخر را می زند
⇜محمد اینانلو
⇜رضا عباسی
⇜و مجید قربانخانی
#خونی روی زمین افتاده اند😢
تیری در خشاب ها نیست❌
سه چهار نفری👥 توی سنگرهایمان کز کرده ایم #مرد می خواهد در آن معرکه سر بلند کند
🔸عباس روی زانو می نشیند
بلند فریاد می زند: #یازینب (سلام الله علیها) شلیک می کند💥
پنج، شش داعشی را می زند
#نشانش می کنند
تک تیراندازشان #پهلوی عباس را می زند....
🔹آه عباس بلند می شود: #یازهرا (سلام الله علیها) عباس به زحمت😓 چند تیر دیگر هم می زند؛ #پایش را هم می زنند. محمد فریاد می زند: عباس #عباس سنگر بگیر برو توی سنگر
⭕️نمی شود عباس را عقب آورد
#نشد ما آمدیم😔
#عباس_آبیاری، آسمانی شد🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
رسیدگی به پرونده #غلامحسین_کرباسچی بابت توهینی که در خلال یک سخنرانی انتخاباتی در سال ۹۶ به شهدا و #مدافعین_حرم انجام داده بود هرچندکه خیلی طولانی شد(یک سال و نیم طول کشید)ولی قابل تقدیرست اما ای کاش هرچه زودتر به پرونده او و دوستانش در نحوه واگذاریِ کارخانه #رشت_الکتریک (به همسرانشان)، که بیش از یک دهه از آن میگذرد، پرونده #برادر_رییس_جمهور و #برادر_معاون_اول نیز رسیدگی شود!!
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚 خودش #قبل_از_شهادت به دوستانش گفته بود که فردا فقط با یک گلوله💥 شهید میشوم و حتی ساعت⌚️ شه
❤️✨یکی از دوستان او خواب #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) را دیده بود. حضرت به او گفته بودند: «مرحله اول عملیات را #شما پشت سر بگذارید، بعد از آن #بامن».
❤️✨مصطفی همین خواب را با آب و تاب 😃برایم تعریف کرد.گفتم حس خوبی به این عملیاتی که میخواهد برود ندارم؛ او به من گفت: «قرار نشد که نگران باشی چون خود بی بی فرمانده ما هستند👌».
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چقدر جالب است این عکس ها و چه حیف از این جوانان
و وای به حال کسانی که به اسم این جوانان، سفره های انقلاب را #چپاول کردند و خوردند و خوردند و خوردند...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق به روایت همسر(فرشته ملکی) 7⃣4⃣ #قسمت_چهل_وهفتم 💞{ هیچ خاط
﴾﷽﴿
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر(فرشته ملکی)
8⃣4⃣ #قسمت_چهل_وهشتم
💞صورتش را برگرداند رو به قبله و سه بار از ته دل خدا را شکر کرد. او هم قول داد صبر کند.
گفت: «از خدا خواسته ام مرگم را شهادت قرار بدهد، اما دلم می خواست وقتی بروم که تو و بچه ها دچار مشکل نشوید. الان می بینم علی برای خودش مردی شده. خیالم از بابت تو و هدی راحت است.»
💞 نفس هایش کوتاه شده بود. کمی راهش بردم. دست و صورتش را شستم و نشاندمش و موهایش را شانه زدم. توی آینه نگاه کرد و به ریش هایش که کمی پر شده بودند و تک و توک سیاه بودند، دست کشید. چند روز بود آنکادرشان نکرده بودم. خوشش آمد که پر شده اند. تکیه داد به تخت و چشم هاش را بست.
💞غذا آوردند. میز را کشیدم جلو. گفت:«نه آن غذا را بیاور» با دست اشاره می کرد به پنجره. من چیزی نمی دیدم. دستم را گذاشتم روی شانه اش و گفتم: «غذا این جاست. کجا را نشان می دهی؟»
چشم هایش را باز کرد. گفت: «آن غذا را می گویم. چه طور نمی بینی؟» چیزهایی می دید که من نمی دیدم و حرف هاش را نمی فهمیدم. به غذا لب نزد.
دکتر مرا صدام زد. گفت: «نمی دانم چه طور بگویم، ولی آقای مدق تا شب بیش تر دوام نمی آورد. ریه سمت چپش از کار افتاده؛ قلبش دارد بزرگ می شود و ترکش دارد فرو می رود توی قلبش.»
دیگر نمی توانستم تظاهر کنم. از آن لحظه اشک چشمم خشک نشد. منوچهر هم دیگر آرام نشد. از تخت کنده می شد. سرش رامی گذاشت روی شانه ام و باز می خوابید. از زور درد، نه می توانست بخوابد، نه بنشیند. همه آمده بودند.
💞هُدی دست انداخت دور گردن منوچهر و هم دیگر را بوسیدند. نتوانست بماند.
گفت: «نمی توانم این چیزها را ببینم ببریدم خانه.» فریبا هدی را برد. یکدفعه کف اتاق نگاه کردم دیدم پر از خون است. آنژیوکت از دست منوچهر در آمده بود و خونش می ریخت. پرستار داشت دستش را می بست که صدای اذان پیچید توی بیمارستان.
💞 منوچهر حالت احترام گرفت. دستش را زد توی خون ها که روی تشک ریخته بود و کشید به صورتش.
پرسیدم: «منوچهر جان چه کار می کنی؟» گفت: «روی خون شهید وضو می گیرم.»
دو رکعت نماز خوابیده خواند. دستش را انداخت دور گردنم. گفت:«من را ببر غسل شهادت کنم.»
مستاصل ماندم. گفت:«نمی خواهم اذیت شوی.»
یک لیوان آب خواست. تا جمشید لیوان آب را بیاورد، پرستار یک دست لباس آورد و دوتایی لباسش را عوض کردیم. لیوان آب را گرفت. نیت شهادت کرد و با دست راستش آب ریخت روی سرش. جایی از بدنش نمانده بود که خشک باشد. تا نوک انگشت پایش آب می چکید....
#ادامه_دارد...🖊
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠اینک شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر(فرشته ملکی)
9⃣4⃣ #قسمت_چهل_ونهم
💞سرم را گذاشتم روی دستش. گفت: «دعا بخوان.»
آن قدر آشفته بودم که تند تند فاتحه می خواندم. حمد و سه تا قول هوالله و اناانزلناه می خواندم. خندید.
💞گفت:«انگار تو عاشق تری. من باید شرم حضور داشته باشم. چرا قاطی کرده ای؟»
هم دیگر را بغل کردیم و گریه کردیم. گفت: «تورا به خدا ، تورا به جان عزیز زهرا دل بکن.»
من خودخواه شده بودم. منوچهر را برای خودم نگه داشته بودم، حاضر شده بودم بدترین دردها را بکشد، ولی بماند. دستم را بالا آوردم و گفتم: «خدایا من راضیم به رضایت. دلم نمی خواهد منوچهر بیش تر از این عذاب بکشد.» منوچهر لبخند زد و شکر کرد.
💞دهانش خشک شده بود. آب ریختم دهانش. نتوانست قورت بدهد. آب از گوشه لبش ریخت بیرون، اما «یا حسین» قشنگی گفت. به فهیمه و محسن گفتم وسایل را جمع کنند و ببرند پایین. می خواستند منوچهر را ببرند سی سی یو. از سر تا نوک انگشتان پاش را بوسیدم. برانکار آوردند. با محسن دست بردیم زیر کمرش، علی پاهاش را گرفت و نادر شانه هاش را. از تخت که بلندش کردیم، کمرش زیر دستم لرزید. منوچهر دعا کرده بود آخرین لحظه روی تخت بیمارستان نباشد. او را بردند.
💞{ از در که وارد شد، منوچهر را دید. چشم هاش را بست. گفت: «تو را همه جوره دیده م. همه را طاقت داشتم، چون عاشق روحت بودم، ولی دیگر نمی توانم این جسم را ببینم.»
صورت به صورتش گذاشت و گریه کرد. سر تا پایش را بوسید. با گوشه ی روسری صورت منوچهر را پاک کرد و آمد بیرون.
دلش بوی خاک می خواست. دراز کشید توی پیاده رو و صورتش را گذاشت لب باغچه ی کنار جوی آب. علی زیر بغلش را گرفت, بلندش کرد و رفتند خانه. تنها بر می گشت. چه قدر راه طولانی بود. احساس می کرد منوچهر خانه منتظرش است . اما نبود. هدی آمد بیرون. گفت: «بابا رفت؟» و سه تایی هم را بغل گرفتند و گریه می کردند. }
💞 دلم می خواست منوچهر زودتر به خاک برسد. فکر خستگی تنش را می کردم. دلم نمی خواست توی آن کشوهای سردخانه بماند. منوچهر از سرما بدش می آمد.
💞روز تشییع چقدر چشم انتظاری کشیدم تا آمد. یک روز و نیم ندیده بودمش، اما همین که تابوتش را دیدم، نتوانستم بروم طرفش. او را هر طرف می بردند، می رفتم طرف دیگر؛ دورترین جایی که می شد....
#ادامه_دارد...🖊
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سید رضا نریمانی_هفتگی 2 دی_مناجات_ امون از زمونه گرفتار دردم-1484552414.mp3
9.47M
🎵 #صوت_شهدایی
💔✨کجا جای من بود میون شماها
💔✨به رسوایی من نخندید آی رفیقا
🎤🎤 #سیدرضا #نریمانی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
★ساقی #جبهه سبو بر لب هر مست نداد
❣نوبتِ ما که رسید
★میکده را #بست نداد😔
★حالِ خوش بود #کنارِشهدا، آه دریغ
❣بعدِ #یارانِ_شهید
★حال خوشی دست نداد
#جامانده_ایم😔
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_44838200.mp3
3.03M
♨️خدا می رساند آقا
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 آیت الله #ناصری
📡 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#خاطرات
🔰گفتم: اصلا #چرا باید این قدر خودمون رو زجر بدیم و پسته بشکنیم. پاشیم بریم بخوابیم. با وجود این که او هم مثل من تا نیمه شب کار می کرد و خسته بود، گفت: نه❌ اول اینا رو #تموم می کنیم بعد می ریم می خوابیم. هر چی باشه ما هم باید به #بابا کمک کنیم.
🔰محمود میگف: نکنه از این پسته ها بخوری🚫 اگه صاحبش راضی نباشه، جواب دادنش توی اون دنیا خیلی #سخته. اگر پسته ای از زیر چکش🔨 در می رفت و این طرف و آن طرف می افتاد؛ تا #پیداش نمی کرد و نمی ریخت روی بقیه پسته ها خاطرش جمع نمی شد☺️
🔰موقع حساب کتاب📝 که می شد، صاحب پسته ها پول #کمتری به ما می داد. محمود هم مثل من دل خوشی از او نداشت💔 ولی هر بار ازش #رضایت می گرفت و می گفت: آقا راضی باشین اگه کم و زیادی شده.
#شهید_محمود_کاوه
🖌راوی:برادر
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍃🌸🍂🌸🍃🌸🍂🌸🍃
#حـجـــابــ🌸🍃
🌰️میڱویند سیاهے #چادرم
چشم را مے زند
چشم آدم هاے #حریص و هرزه را😏
🌰چشم راڪه هیچ!
خبر ندارند تازڱے ها
دلـ❤️ را هم میزند
دل آدم هاے مریض و #بیمار_دل را!
🌰ازشماچه پنهان #چادرم دست و
پا ڱیرهم هست☺️
دست و پاے #بےبندوبارے را میبندد
🌰 #چادر براے ڪسانے ست ڪه
نمیخواهند🚫 عزت #آخرتشان را
به بهاے ناچیز لبخند هاے هرزه👹 بفروشند
🌰 #حجاب وسیله اے است ڪه
بفهمانیم وسیله نیستیمـ❌❌
#پاسدار_چادر_مادرم_هستم✌️
#حجاب🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- اگه راست میگے کجای #قران اومده این حجاب⁉️بگو ببینم؟؟😏
اگه گفتی من محجبه میشم 😏
+چشم☺️
#حجاب_فاطمی
#حجاب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh