eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣4⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 روایت:همسر شهید مهدی حسینی ❣ماه رمضان94 بود که آقا مهدی تماس گرفت📞 گفت منو ت
✍ #خاطرات_شهدا 🌷هوا تاریک شده بود، که به مقرمان در حماه سوریه رسیدیم. سرمای هوا یک طرف، قطع برق هم یک طرف، حسابی به ذوقمان خورده بود. 🌷موقعیت مناسبی برای معرفی خودمان به فرماندهی هم نبود.تصمیم گرفتیم یک جایی برای #خواب پیدا کنیم. یکی از بچه ها چندتا پتو روی یک دستش بود و بین بچه ها #تقسیم میکرد. 🌷رفتم جلو دیدم آقامهدی خودمان است. گفتم: حاج مهدی شما کجا اینجا کجا. لبخندی زد و گفت: -آمدم برای کمک به بچه‌ها پتو میدم، غذا درست میکنم،خلاصه هرکاری داشتی بهم خبر بده. 🌷گفتم:قربونت بشم آقا همین طور خیلی خوبه،اگه یه #چایی هم بدی که دیگه خیلی عالی میشه. چایی رو برام آورد. وقتی خواستیم بخوابیم یکی از بچه ها گفت فردا قراره #فرمانده بیاد برای سخنرانی. 🌷فردا صبح مهدی امد و با بچه ها سلام علیک کرد. پیش خودم گفتم شاید مهدی آمده حرف بزند تا بعدش فرمانده بیاد؛ اما کـم کـم توضیحات مهدی مهم تر شد و جزء به جزء منطقه و وظیفه اصلی تک تک ما که حفظ جاده بود را توضیح می داد. 🌷از حرفهایش فهمیدم فرماندهی مقردست خود آقا مهدی است... به #تواضع و حال خوب دلش غبطه خوردم. 📙کتاب جاده سرخ #شهید_سیدمهدی_حسینی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1_666348.mp3
2.75M
🎵صوتی کمتر شنیده شده از 👇 🎙 پادکست | توبه نامه 🔹درد دل های شهید حججی 🔸با 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌸🍃🌸🍃 ❤️ تو اهل بودی که چند صباحی زمین شدی، اما در زمین هم آسمانی کردی؛ و اسیر این دنیا نشدی و این بود که حالا باز هم در آسمانی؛ اما ما اسیریم؛ آزادی هایی که روح مان را به زمین محکوم کرده اند... ای دست ما را هم بگیر.... 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ #دعا برای ظهورش چه لذتی دارد غلام درگه مهدی چه #عزتی دارد بمان همیشه #منتظر و بی قرار دیدارش که انتظار ظهورش چه قیمتی دارد #اللهمـ_عجل_لولیڪ_الفرج🌺 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 💐 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
ღ صبحی ڪه نبینم رخ دلـدار نہ صـبح اسـت بی روشنی چـهره دلـدار نہ صبح اسـت 🍃💖🍃 خورشیدچـہ باشد چـہ نباشد بـہ چـہ سودم چون دیده ندوزم به رخ یار نـہ صبح است🍃💖🍃 #شهید_محمدرضا_دهقان #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_5782659377953505588.mp3
7.8M
#بسیار_شنیدنی 🎙توبه واقعی و نظر خاص آقا امام زمان (روحی له الفداء) 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢کلی فیلم از #جنایات داعش👹 داشتند. یه وقتایی که یک گوشه هایی از آنها را به من نشان می دادند📱 می گفتم
🔸زندگی شهدا🌷 را #الگوی زندگی خودشان قرار می دادند. شهید مدافع حرم محمود رضا #بیضایی، مربی آقا هادی بودند، خیلی از ایشان تعریف می کردند، همیشه می گفتند: « ما باید #انتقام شهید بیضایی را از این تکفیری ها بگیریم.» 🔹قاب عکس📸 این #شهید را به دیوار خانه زده بودند و از #مادر قول گرفته بودند که عکس را هیچ وقت بر ندارند❌ شهدای #مدافع_حرم را که به کشور می آوردند🇮🇷 حالشان عوض می شد، خیلی تحت تأثیر قرار می گرفتند😔 🔸آخرین بار که در شهرمان #شهید آوردند رو کردند به من و گفتند: فاطمه جان! #شهید_بعدی إن شاءالله خودمم☺️ همان موقع فهیمدم که ایشان را از دست می دهم😢 همان هم شد و شهید بعدی🌷 #آقا_هادی شجاع بود. 🔹در خانواده هم من شاهد بودم که چقدر متأثر از #پدر هستند، در خیلی از کارهای شان پدرشان را الگو قرار می دادند👌 زیباتر از همه مسجد رفتن شان بود. اینکه می دیدم همسرم کارهای شان را طوری تنظیم می کنند که با پدرشوهرم برای اقامه #نماز_جماعت به مسجد بروند👥 برایم دلنشین بود. #شهید_هادی_شجاع 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾بعد از #شهادت_عباس یکی از دست نوشته های📝 او را دیدم. این دست نوشته مربوط به زمانی بود که به #کربلا
گفتم کلید قفل شهادت است یا انـدر این زمانه، در بـاغ بسته است خندید وگفت... ساده نباش ای در بسته نیست بال و پر ما است 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گفتم کلید قفل شهادت #شکسته است یا انـدر این زمانه، در بـاغ بسته است خندید وگفت... ساده نباش ای #قفس
4⃣2⃣1⃣1⃣ 💠طاقت رفتنش رو نداشتم 🌷عباس ۲ سال بود که وارد شده بود. مدتی به عنوان نمونه انتخاب شده بود. وقتی اعتراض مرا از خطرناک بودن کارش می شنید می گفت غصه مرا نخور، من به عشق کسی می روم که اگر تیر بخورم می دانم برای بردن من خواهد آمد. 🌷به من می گفت مادر اگر روزی نبودم ۱۳ روز برای من بگیر. خمس مالش را پرداخت کرده بود. قبل از اعزام به خیلی روی خودش کار کرد و برای عروج و آسمانی شدن کاملا آماده شده بود. 🌷عباس سخنی از سوریه با من نزد و تنها گفت برای یک ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و را نبینم. 🌷آن شب چند بار تماس گرفت وقتی متوجه حال من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد او به من گفت هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم خواهم شد چون آن را از امام حسین(ع) خواسته ام. 🌷پس بعد از شهادت من گریه نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد امام حسین(ع) گریه کن. می گفت کسانی که برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه می روند در حقیقت می روند تا به کشور ما نیاید چرا که هدف اصلی دشمنان است از این رو ما با حضور در سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه نگه داشته ایم تا در کشور ما همچنان ادامه یابد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
... 🌸پیکر مطهر فرمانده دلاور خراسانی فرمانده گردان رعد تیپ۲۱ امام رضا (؏) بعد از گذشت ۳۶ سال از زمان شهادت براساس آزمایش DNA شناسایی شد. 💐«غلامرضا پروانه» فرزند سبحان دوم فروردین ۱۳۳۸ در روستای «حسن‌آباد» از توابع شهرستان «سبزوار» متولد شد. وی با آغاز جنگ تحمیلی در جبهه حضور یافت و پس از مجاهدت‌های فراوان در نهم اسفند ۱۳۶۲ در عملیات «خیبر» و در منطقه «القرنه» به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🌷پیکر سردار شهید «پروانه» در ایام شهادت حضرت امام جعفر صادق (ع) در استان خراسان رضوی تشییع می‌شود که زمان و مکان تشییع متعاقباً اعلام خواهد شد. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌾کوچه های عاشقی💖 #شبگرد می خواهد رفیق 🌾طاقت و #ظرفیتی پُر درد💔 می خواهد رفیق 🌾چون شهیدان🌷 #در_جوانی دست از دنیا بشوی 🌾تَرک #لذتهای دنیـ🌍ـا #مَرد می خواهد رفیق #التماس‌شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
پدر فقط یکروز مانده به دیدار فاطمه‌اش به #شهادت رسید. وقتی ساک محرم را از منطقه آوردند مثل همیشه #
🍃🌺🍃🌺🍃 ✨محرم خیلی از این شهداس مثل مهدی عزیزی، رسول خلیلی، اکبر شهریاری و خیلی از شهدای دیگه ی مقاومت همه کلاسای محرم رو دوس داشتن آدم و شیرین زبونی بود خنده هاش بین همه معروف بود اصلاً محرم و به و هاش می شناختن ✨یه بار تو کار عملی با یکی از نیروهاش اومد پیشم، اون بنده خدا یه ذره چشاش چپ بود و دیر می گرفت. گفت به بهش بگو این کار رو بکنه و اون کار رو بکنه و اونجا بره و اینجا براش ترجمه کردم و گفتم. اون هم با تعجب به محرم نگاه کرد و گفت: شوو؟ ( به فارسی یعنی چی) دوباره به عربی براش توضیح دادم. اینبار با تعجب بیشتری به محرم نیگا کرد و گفت: شوو؟ محرم گفت ولش کن خودم بهش میگم و تمام اون توضیحات رو بهش گفت ✨اون بنده خدا هم سرش رو به نشونه تایید تکون داد و گفت: عه عه فهمت علیک (آره آره فهمیدم) و رفت ✨هنگ کردم. من همش رو عربی گفتم اون نفهمید ولی محرم فارسی بهش گفت اون متوجه شد!!!! محرم از شدت به ماشین تکیه داد و بلند بلند می خندید و مسخره ام می کرد و می گفت: ... با این عربی صحبت کردنت. از این به بعد هر جا گیر افتادی به بگو برات ترجمه اش می کنم😂😂 ✨و دوتایی خندیدیم و خندیدیم و خندیدیم ... صدای خنده هاش هنوز تو گوشمه صورت مهربونش جلوی چشام.... میگم: مال مهربوناست.... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همين كه از چارچوب در بيرون رفت قبل از اينكه در را ببندم، براي #اولين بار گفتم: * #حميد_دوسِت_دارم *
وقتی نباشی⭕️ تحمل تنهایی کار ساده‌ای نیست چون #تنهایی قبل از تو ↬ با تنهایی بعد از #تو↫ زمین تا آسمان فرق می‌کند😔. #شهید_مدافع_حرم #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
وقتی نباشی⭕️ تحمل تنهایی کار ساده‌ای نیست چون #تنهایی قبل از تو ↬ با تنهایی بعد از #تو↫ زمین تا
6⃣2⃣1⃣1⃣ 🌷 💠 برشی از جلسه خواستگاری/ کتاب . 🔻 اول 🌷صدای حمید را از پشت در شنیدم که آرام به عمه گفت: آخه چرا این‌طوری؟! ما نه دسته گرفتیم نه آوردیم؛ عمه هم گفت: خداوکیلی موندم توی کار شما، حالا که ما عروس رو کردیم داماد میکنه! در ذهنم صحنه‌های خواستگاری، گل‌های آن‌چنانی و قرارهای رسمی مرور میشد، ولی الآن بدون اینکه روحم از این ماجرا خبر داشته باشد همه‌چیز خیلی ساده داشت پیش می‌رفت! گاهی بودن است! 🌷حمیدی که به خواستگاری من آمده بود همان پسر شلوغ‌کاری بود که پدرم اسم او و برادر را پیشنهاد داده بود، همان پسرعمه‌ای که با سعید آقا همیشه لباس یکسان می‌پوشید، بیشتر هم شلوار آبی با لباس برزیلی بلند با شماره‌های قرمز! موهایش را هم از ته میزد، یک پسربچه فوق‌العاده شلوغ و بی‌نهایت مهربان که از بچگی هوای من را داشت، نمی‌گذاشت با پسرها قاطی بشوم، دعوا که میشد طرف من را می‌گرفت، مکبر مسجد بود و با پدرش همیشه به پایگاه محل می‌رفت، این‌ها چیزی بود که از حمید می‌دانستم. 🌷زیر آینه روبروی پنجره‌ای که دیدش به حیاط خلوت بود نشستم، حمید هم کنار در به دیوار تکیه داد، هنوز شروع به صحبت نکرده بودیم که مادرم خواست در را ببندد تا راحت صحبت کنیم، جلوی در را گرفتم و گفتم: ما حرف خاصی نداریم، دو تا که داخل اتاق در رو نمی‌بندن. سر تا پای حمید را ورانداز کردم، شلوار طوسی، پیراهن معمولی آن‌هم طوسی رنگ که روی شلوار انداخته بود. 🌷بعدا متوجه شدم که تازه از ماموریت برگشته بود برای همین محاسنش بلند بود، چهره‌اش زیاد مشخص نبود به‌جز که از آن‌ها می‌بارید.مانده بودیم کداممان باید شروع کند، کنار ظرف میوه به داد حمید رسیده بود، از این دست به آن دست با نمکدان بازی می‌کرد، من هم سرم پایین بود، چشم دوخته بودم به گره‌های فرش شش متری صورتی‌رنگی که وسط اتاق پهن بود، خون به مغزم نمی‌رسید، 🌷چند دقیقه‌ای سکوت فضای اتاق را گرفته بود تا این‌که حمید اولین سوال را پرسید: معیار شما برای چیه؟ به این سوال قبلا خیلی فکر کرده بودم، ولی آن لحظه واقعا جا خوردم، چیزی به ذهنم خطور نمی‌کرد، گفتم: دوست دارم همسرم باشه و نسبت به دین حساسیت نشون بده، ما نون شب نداشته باشیم بهتر از اینه که و زکاتمون بمونه‌. 🌷 👇👇 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
7⃣2⃣1⃣1⃣ 🌷 💠 ادامه جلسه خواستگاری/ کتاب 🌷گفت: این‌که خیلی خوبه، من هم دوست دارم رعایت کنیم؛ بعد پرسید: شما با شغل من مشکل نداری؟! من ، ممکنه بعضی روزا ماموریت داشته باشم، شب‌ها افسر نگهبان بایستم، بعضی شب‌ها ممکنه بمونید، جواب دادم: با شغل شما هیچ مشکلی ندارم، خودم بچه پاسدارم، میدونم شرایط زندگی یه آدم نظامی چه شکلیه، اتفاقا من شغل شما رو خیلی هم دوست دارم. 🌷بعد گفت: حتما از خبر دارین؟ دوست ندارم بعدا سر این چیزا به مشکل بخوریم، از حقوق ما چیز زیادی در نمیاد، گفتم: برای من این چیزا مهم نیست، من با همین حقوق بزرگ شدم، فکر کنم بتونم با کم و زیاد زندگی بسازم. همان جا یاد خاطره‌ای از افتادم و ادامه دادم: من حاضرم حتی تو خونه‌ای باشم که دیوار کاه‌گلی داشته باشه، دیوارها رو ملافه بزنیم، ولی زندگی و داشته باشیم 🌷حمید خندید و گفت: با این حال حقوقمو بهتون میگم تا شما باز فکراتون رو بکنین، ماهی ششصد و پنجاه‌هزار تومن چیزیه که دست ما رو می‌گیره. زیاد برایم مهم نبود، فقط برای اینکه جو صحبت‌هایمان از این حالت و رسمی خارج بشود، پرسیدم: اون‌وقت چقدر دارین؟ گفت: چیز زیادی نیست، حدود شیش میلیون تومن، پرسیدم: شما با شیش میلیون تومن میخوای زن بگیری؟ در حالی که می‌خندید سرش را پایین انداخت و گفت: با به خدا همه چی جور میشه 🌷بعد ادامه داد: بعضی شب‌ها میرم، امکان داره دیر بیام، گفتم: اشکال نداره، هیئت رو میتونین برین، ولی شب هر جا هستین برگردین خونه، حتی شده نصفه شب. قبل از شروع صحبتمان اصلا فکر نمی‌کردم موضوع این‌همه جدی پیش برود، هر چیزی که حمید می‌گفت مورد من بود و هر چیزی که من می‌گفتم حمید تایید می‌کرد، پیش خودم گفتم: این‌طوری که نمیشه، باید یه بگیرم که حمید بره، با این وضع که داره پیش میره باید دستی دستی دنبال لباس باشم. 🌷به ذهنم خطور کرد... 🔻ادامه ماجرا رو میتونید با خرید و مطالعه کتاب جذاب و عاشقانه دنبال کنید. لینک خرید کتاب↙️ https://payping.ir/d/Vyqf 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
ثبت نام با تسهیلات ویژه مهلت ثبت نام تا فردا ( ۲۷ خرداد ) اعزام به صورت زمینی و هوایی جهت ڪسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام به لینڪ زیر مراجعه کنید ↙️ samaneh.labbayk.ir 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
‍ ‌‌‏ 9⃣6⃣ #خاطرات_شهدا🌷 ‌‌💠 راز شهادت #شهید_محمد_مهدی_مالامیری، بعد از سه سال از زبان پدر 🌷☘🌷☘
#عاشقانه_شهدا❣ 💞محمدمهدی همیشه تاکید داشت #شاد زندگی کنیم! یکی از برنامه هایی که داشتیم #پیاده روی بود. و همیشه تو پیاده روی هامون یک #مسجد رو مقصد قرار میدادیم که یک ساعت پیاده رویمون ختم به #مسجد و #اذان میشد... #عشق_رسوایی_محض_است_که_حاشا_نشود #عاشقی_با_اگر_و_شاید_و_اما_نشود 💞هیچ کدوم از #خوشی هامون خرج بردار نبود و اصراری نداشتیم که حتما با #پول خوشی کنیم، سعی میکردیم تو لحظه خوش باشیم... از کوچیکترین اتفاقات زندگی، حتی غذاخوردنمون هم، برای خودمون #خوشی میساختیم... مثلا اگر برنج درست میکردم و ته دیگ داشت برنج رو پشت و رو میکردیم و روش #شمع میزاشتیم و #تولد میگرفتیم...🎂 💞همیشه اول سفرمون #تولدت_مبارک داشتیم و هفته ای سه چهار بار ما #تولد داشتیم... و همسایه ها هم همیشه میگفتند چقدر شما #تولد میگیرید و چقد #شادید... #شهید_محمدمهدی_مالامیری #سالروز_ولادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ * ....* 1 💕◈•══•💖•══•◈💞 مقدمه به نام پروردگار عالم... 🌺 هر کدوم از ما آدما دوست داریم به بالاترین لذت های دنیا برسیم.☺️ 🔹معمولا تلاش هایی که میکنیم برای رسیدن به این خواسته ی قلبیمون هست. 🌷 اگه ته دل همه ی آدما رو ببینید، همشون در نهایت یه چیز رو میخوان: 💕یه آغوش گرم....💖 🌹 آغوش قدرتمندترین و مهربان ترین موجود عالم هستی... 💕همه ی انسان ها، لذت آغوش خداوند مهربان رو میخوان... و خداوند هم دقیقا همین راه رو برای ما انتخاب کرده.👌✅ 🏵 برای رسیدن به این لذت بی نهایت، به یه مسیر درست و مطمئن نیازه. 💢که پذیرش برخی رنج ها و عبور از برخی خواسته ها مقدمه ی راه هست. 🔹به حول و قوه ی الهی، قدم گذاشتن در این راه رو با یه استاد دلسوز آغاز میکنیم... ❇️ مجموعه ی لذت آغوش خدا، مطالب کتاب تنهامسیر آرامشه که برگرفته از صحبت های حکیمانه و زیبای هست. 🌷 ملتمس دعای خیر شما عزیزان هستیم.... ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
امام زمانی - 1_mixdown.mp3
3.27M
77 و تو تنهــا خورشیـ🌞ـدِ عالَمی! وای بر من، آنقدر به ستاره های دور و برم خو گرفته ام، که انگار اصلاً نمی بینمت! ✨تا دیـر نشـده... چشمانم را برای دیدنت بینا کن👆👆 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷وداع مردم تهران با پیکر‌های #110_شهید دوران دفاع مقدس 🏴در آستانه سالروز #شهادت امام جعفر صادق (ع)، مراسم #وداع با پیکر‌های ۱۱۰ شهید⚰ تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس در موزه انقلاب اسلامی برگزار خواهد شد. 🔸این مراسم 📂روز #چهارشنبه مورخ ۵ تیرماه ۱۳۹۸ ⏰ بعد از نماز مغرب و عشاء 🚏در نشانی میدان #ونک، بزرگراه شهید حقانی، خیابان سرو، موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس میزبان شهروندان خواهد بود🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#دختر_یا_پسر ❣بعد از چند ماه #انتظار می خواستم خبرِ #پدر_شدنشو بدم اما وقتی از منطقه اومد فورا رفت
💢 #کاوه در منطقه کردستان برای مبارزه با ضد انقلاب👿 که از حمایت‌های خارجی برخوردار بود و با انجام جنایاتی هولناک💥 توطئه #شوم جدایی این منطقه از میهن اسلامی را در ذهن می‌پروراند، شب و روز🌓 نداشت 💢و به دلیل #تلاش بسیار زیاد، جدیت و پشتکار، شجاعتی💪 که داشت، پس از مدت کوتاهی، به سمت #فرماندهی عملیات سپاه سقز منصوب شد✅ در این زمان در عین ناباوری، همراه تعداد کمی نیرو و با شهامتی وصف‌ناپذیر، عملیات آزادسازی منطقه مرزی #بسطام را طرح‌ریزی و45 کیلومتر جاده مرزی را طی یک مرحله و در عرض بیست وچهار ساعت⏰ آن هم در قلب منطقه تحت نفوذ ضد انقلاب، #آزاد_نمود. #شهید_محمود_کاوه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢 #کاوه در منطقه کردستان برای مبارزه با ضد انقلاب👿 که از حمایت‌های خارجی برخوردار بود و با انجام جنا
8⃣2⃣1⃣1⃣ 🌷 💠سیره شهدا 🔰شبی🌒 از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف📝 رفتم برای صدایش کنم، گفت: گیر کرده‌ام در حل ۲ تا مسئله . معلم، توپ چهل‌تکه⚽️ جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را شام بی‌شام⛔️ 🔰بی‌خیالش شدم تا به درسش برسد. یک ساعت🕰 بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز است. صدایش کردم؛ متوجه نشد✘ گرم کاری میشد، چنان دل می‌داد که تا تکانش نمی‌دادی، سر و صدای اطرافیان نمیشد❌ نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد. 🔰حاجی نرفته برگشت😕 و دیدم با یک دارد می‌رود اتاق محمود! صبح برای نماز📿 از خواب بلندش کردم؛ شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم را حل کردی یا نه⁉️ خندید و گفت: حل کردم آنهم چه‌جور😍👌برای هر ۲ مسئله، از ۳ طریق به رسیدم! 🔰محمود عاشق بود. توپ چهل‌تکه⚽️ هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: پس جایزه‌ات🎁 کو؟ از جواب طفره رفت! (تا اینجا را حالا شما داشته باشید) 🔰۴۰ روز از محمود گذشته بود که زنگ🔔 خانه به صدا درآمد. حاجی رفت در را باز کرد. مردی پشت در بود؛ من محمود بودم. کلی هم گشتم🏘 تا خانه شما را پیدا کنم.حاجی دعوتش کرد بیاید تو. نه آورد؛ «قصد ندارم!» 🔰و بعد ادامه داد؛ «من سه سال🗓 دبیر ریاضی بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل می‌کرد✅ اما صبح☀️زودتر می‌آمد کلاس، مسئله را هر بار به یکی از دانش‌آموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد می‌داد و جایزه🎁 هم اغلب به همان می‌رسید، چون محمود از چند راه به جواب می‌رسید. 🔰من به طریقی سال که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود😟 چرا محمود که همیشه را ۲۰ می‌گیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمی‌شود⁉️ کشیدمش کنار👥 «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را حل کرده‌ای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد! چرا؟ 🔰جواب داد:همین فلانی، اولا یک ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. اینکار بدی است آقا معلم❓ ثانیا جایزه کتانی👞 بود و من خودم کتانی دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این که کتانی‌اش از چند جا پاره شده؟ من آنجا فهمیدم چه روح بلندی😇 دارداین محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تااز ، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمی‌آیم❌ راوی: مادر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh