❣ #سلام_امام_زمانم❣
مےرسـد از راه
باید #چشـم را دریـا ڪنـم
در دلم♥️ باید برایـش
#خیمہ اے بر پا ڪنم
سخت #دلتنـگـم
بگو مـاه دل آرایـم ڪجاسـت⁉️
باید آخر #یـوسـف گمگشتـہ را
پیدا ڪنم...😔
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍂بار دیگر هم شبم
با نورچشمت😍
#صبح شد
🍂ای یگانه
آفتابـ☀️ شهر دل
#صبحت_بخیــــــر
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸 شهید غلامعلی پیچک ...
🌴 #فرمانده سلام، خوش بحالتان، مهر #شهادت در پرونده اعمالتان خورد و عاقبت بخیر شدید اما، اینجا هوا بد است. دل ها گرفته است و #بغضهایمان گلوگیر شده اند و خسته ایم از زمانی که امان را از اهالی زمین گرفته است. هشت سال باغیرت✊ جنگیدید برای وجب به وجب این خاک، برای اینکه حقی #پایمال نشود❌
🍂اما هشت سال است که با #تدبیر و امید مردم را از زندگی ناامید کرده اند، پدرخانه در مقابل اهل خانه از #شرمندگی و خجالت کمر خم کرده است. سفره خالی و دست هایش هم وزن شده اند اما ترازوی عدل، حسرتِ برابری⚖ بر دل دارد.
🌴روی بیت المال حساس بودید که مبادا مدیون شوید☝️و پل صراط پایتان بلغزد اما این روزها #بیت_المال را غارت می کنند و بعد از رفتنشان از مرزهای کشور، خبراختلاس هایشان در روزنامه های کشور به یادگار میماند.
🍂زمین های #جبهه را با کمترین امکانات شناسایی می کردید پاکسازی و #دشمن را نابود می کردید. حالا ستون پنجم ها، گرا می دهند، دیروز حاج قاسم و امروز #فخری_زاده🌷خبر شهادت ها داغ شد بر دل تاریخ📆
🌴رمز عملیات هایتان #یازهرا بود و فرمانده امام زمان اما حالا، دین را قربانی خواسته هایشان کردند و #اعتقاد مردم را نشانه گرفته اند که مردم هم از #خدا دور شوند و هم از خرما
🍂 وصیت هایتان #قاب شد بردیوار اما چادرها خاکی می شود و حجاب ها، سرخی خونتان❣را کدر می کند. آه که که این قصه ی پر غصه گلایه پایانی ندارد ....
🥀شهیدجان، برگرد، بیسیم ات📞 راهم بیاور. حاج #همت و #حاج_قاسم را هم صدا کن...😭بیا و نجات بده. کم کم هم شهر سقوط می کند هم ایمانمان ... 🎋
نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_غلامعی_پیچک
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃زندگی بی شهادت، ریاضت تدریجی برای رسیدن به #مرگ است. بدان معنا که گاه باید از خود پرسید به کجا میرود این گوهر جان؟ به چه سان می کند آیینه دل؟که ما خود را رهروان همان #امام خطاب میکنیم که فرمود:"کشته شدن عادت ما و شهادت #کرامت ماست"😌
🍃و چه بزرگی زین سان بهتر که در چشم او در آیی تا در این تاکستان های دنیا برای مردن، گذران عمر کنی چرا که او نگارنده ماست و جز او کس ندارد شیوه نقش و قلم را در این دایره مینایی
🍃او همان که خداوند دلهای آواره است که تا نرسانیدن آنها به خود، برایشان در این دو روز دنیا آسایشی قرار نداده، چنان که #شهید_کیهانی وابستگی های این دنیا دست و دلشان را بند نکرد و برای رسیدن به حیات #ابدی بیقرار بودند و جز #شهادت برایشان قراری در دنیا وجود نداشت که با پرواز به سوی معبود برای همیشه به حیات #عند_ربهم_یرزقون رسیدند🌹
🍃اکنون ما مانده ایم و راه آنان که این روزها بیشتر از همیشه #شرمنده نگاه هایشان شده ایم. ای شهید، دلهایمان را چون رودی که به اقیانوس میریزد به شما متصل میکنیم که دلتان وسیع و بی انتهاست. برای دلهایمان دعا کنید که شرمنده نگاهتان نشویم😓
✍نویسنده: #فاطمه_زهرا_نقوی
🕊به مناسبت سالروز ولادت #شهید_محمد_کیهانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمــان •← #من_با_تو ... 4⃣4⃣ #قسمت_چهل_وچهارم در رو بستم،چند قدم برداشتم ڪہ در خونہ ے عاط
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
5⃣4⃣ #قسمت_سی_وپنجم
سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون
دادم:😄
_آرہ عاطفہ عین بچہ ها چسبیدہ بود بہ خالہ فاطمہ میگفت من از اینجا نمیرم! 🙈😄شهریارم ڪہ هے میگفت عاطفہ قوربونت برم عاطفہ برات بمیرم عاطفہ فدات شم،عاطفہ ام خودشو لوس مے ڪرد!😌😄 عین سوسمار هوایے گریہ مے ڪرد!😩😄
بهار دستش رو گذاشت جلوے دهنش🙊😂 و شروع ڪرد بہ خندیدن:
_واے هانے،خواهرشوهریا باید خودتو میدیدے چطور تعریف میڪنے!😂
با حرص گفتم:😄😬
_والا چے ڪار ڪنم؟ مامان و باباے منم ڪہ از شهریار بدتر!عاطفہ اینطور لوس نبود آخہ!😂
همونطور ڪہ از پلہ ها پایین میرفتیم گفت:
_تو چے ڪار ڪردے؟
+هیچے گفتم من میرم بخوابم خواستید برید خبرم ڪنید!😂
با خندہ نگاهم ڪرد:
_شوخے میڪنے دیگہ؟😳😄
شونہ هام رو انداختم بالا و گفتم:
_نہ،مگہ شوخے دارم؟!😄
خواست چیزے بگہ ڪہ صداے مردونہ اے اجازہ ندید:
👤_خانم هدایتے!
#ادامه_دارد ....
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
Instagram:leilysoltaniii
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
6⃣4⃣ #قسمت_چهل_وششم
برگشتم بہ سمت صدا،👤حمیدے بود از دوست هاے سهیلے!
سرش پایین بود و دونہ هاے تسبیح رو مے چرخوند،با قدم هاے ڪوتاہ اومد بہ سمتم. تسبیح فیروزہ اے رنگش رو دور مچش پیچید.
آروم و خجول گفت:
_میتونم چند لحظہ وقتتون رو بگیرم؟
متعجب😳 نگاهے بہ بهار انداختم و رو بہ حمیدے گفتم:
_بفرمایید.
پیشونیش عرق ڪردہ بود،نگاهے بہ دور و برش انداخت.
سریع گفتم:
_بریم حیاط!
سرش رو تڪون داد،با فاصلہ ڪنار من و بهار راہ مے اومد وارد حیاط شدیم،با خجالت گفت:
_میشہ تنها باشیم؟
نگاهے بہ بهار انداختم،با اخم 😕و نارضایتے ازمون دور شد.
رو بہ حمیدے گفتم:
_حالا بفرمایید.
دست هاش رو طرفینش انداختہ بود، دست راستش رو مشت ڪردہ بود و فشار مے داد.مِن مِن ڪنان گفت:
_خب...
نفسے ڪشید و بے مقدمہ گفت:
_اجازہ هست مادرم بیان باهاتون صحبت ڪنن؟
جا خوردم، توقع نداشتم، چیزے از جانب حمیدے احساس نڪردہ بودم!😟 حالا بے مقدمہ مے گفت میخواد بیاد خواستگارے!
با دستش عرق پیشونیش رو پاڪ ڪرد،
انگار ڪوہ ڪندہ بود.آروم زل زدہ بود بہ ڪفش هاش،سرفہ اے ڪردم تا بتونم راحت صحبت ڪنم:
_جا خوردم توقعش رو نداشتم.
چیزے نگفت و دوبارہ پیشونیش رو پاڪ ڪرد،ادامہ دادم:
_منتظر مادر هستم.
با بینیش نفس ڪشید!
چند قدم ازم فاصلہ گرفت و گفت:
_حتما مزاحم میشیم!
همونطور ڪہ عقب مے رفت خورد بہ درخت ڪوچیڪ ڪنار دیوار!
خندہ م گرفت، 😄سریع وارد ساختمون دانشگاہ شد!
بهار اومد بہ سمتم و دستش رو گذاشت روے شونہ م:
_مبارڪہ عروس خانم!😍🙈
نگاهش ڪردم و گفتم:
_مسخرہ! بیچارہ انقد هول شد یادش رفت شمارہ تلفنے چیزے بگیرہ!😄
بهار با شیطنت گفت:😉
_عزیزم الان شمارہ شناسنامہ تم حفظہ نگران نباش یار خودش میاد!
پشت چشمے😌 براش نازڪ ڪردم و گفتم:
_من ڪہ قصد ازدواج ندارم.
بازوم رو گرفت و گفت:
_ولے من دارم لطفا بفرستش خونہ ے ما!😩😄
با خندہ گفتم:
_خلے دیگہ.😀
+هانی سهیلے رو ندیدے؟
با تعجب گفتم:😟
_سهیلے!
#ادامه_دارد ....
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
Instagram:leilysoltaniii
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
Reza Narimani-Golchin Shab 01 Ta Shab 06 Ramzan1395-002.mp3
7.16M
🍁ابر بهارم
#عطر_شهادت پیچیده💫 تو دیارم
ارزو #سرم رو قربونی کنم پای نگارم
#کربلا و
امام حسیـ♥️ــن و
#شب_جمعه و
مدافعان حرم🌷
🎤 #سیدرضا_نریمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
در پی یک #معجزه بودند تا
زندگیشان را دگرگون🔀 سازد
به #جبهه رفتند ...
حالا سالهاست که مردم به یکدیگر
می گویند؛ معجزه میکنند ...♥️
از #شهدا معجزه بخواهیم
چون آنها جایگاه رفیعی دارند ...
#شب_جمعه
#به_یاد_شهدا_صلوات🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh