eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کلیپ تکان دهنده: عواقب نماز نخواندن در دنیا و آخرت 🎙حجت السلام مجتهدی ღ꧁ღ╭⊱ꕥ َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَجꕥ⊱╮ღ꧂ღ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💔 خیلــے وقت‌ها می‌گفت ڪــه اگر ڪــتیبه‌هــای هیئـت را بــا خــوانــدن زیــارت عاشــورا زدیــد، آن وقــت مجــلس مـی‌گیرد. یـڪ بار خیلــے جــدی بـه مــن گفــت: «اگر یــه شــب چنــد تا مجلــس داشــتــے، نڪـنه بگــے تو مجلــس اول صــدام رو نگـه دارم! خــودت رو خــرج امــام حســـین (علیه‌السلام) ڪـن!» اصــلا تڪــه ڪــلامــش ایــن بـود: «خــودت رو خــرج امــام حسیــن ڪـن. معلــوم نیســت از ایــن مجــلس، به جــلسهٔ بعــدی برســے!» خــودش خیــلـے وقــت‌ها بــا صــدای گرفــته هــم روضــه مـی‌خواند. فــڪـر ایـن را نمی‌ڪــرد ڪـه ممڪـن اســت بگــوینـد چــقدر صــدایــش بـد اسـت. مـی‌گفــت الآن وظیــفه‌ام روضــه خــواندن اسـت، حتــے باصـدای گرفتــه. آخــرهای روضــه هــم نصــیحت می‌کرد: 《رفیق نڪنـه جــا بــمونــے نڪــنه اربـاب تــو رو نخــره نڪـنه رو سیــاه شـے! اگـه نخــره، آبــروت میــره.》 منبع: ولادت: 1364/4/9 شهادت: 1394/8/16 مَحَل عُروج: حَلَب، سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مادر غواص مفقودالاثر محسن جاویدی اگه ماهی طلا بشه نه میخورم نه نگاش میکنم، بچمو ماهیا خوردن من ماهی بخورم؟!" مادر چیه واقعا؟!😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون حاج جلال هست🥰✋ *گمنامی..*🕊️ *شهید سید جلال حبیب الله پور*🌹 تاریخ تولد: ۷ / ۱۱ / ۱۳۴۶ تاریخ شهادت: ۳۱ / ۱ / ۱۳۹۴ محل تولد: بابلسر محل شهادت: سوریه *🌹همسرش← دوست نداشت کسی از درجه نظامی‌اش چیزی بداند🍃وقتی درجه می‌گرفت می‌گفتم: «من بلد نیستم آن را بدوزم به دست خیاط بده تا برایت وصلش کنند.»💫 میگفت: «من خودم سنجاق می‌زنم تو آن را بدوز نمی‌خواهم کسی ببیند چه درجه‌ای گرفته‌ام.»🍃او به سوریه رفته بود🕊️یک ماه بعد از عید عروسی پسرم بود🎊لباس دامادی‌اش را خریده بودیم و تالار را برای مراسم آماده می‌کردیم🎈که آقا جلال زنگ زد و گفت: «تالار را یک هفته عقب بیندازید من خودم را می‌رسانم.»🕊️بعد از آن به عملیات رفت و دیگر برنگشت.🥀 آقا جلال گاهی راه می‌رفت و با خود نجوا می‌کرد:"امان از دل زینب"🥀و آخر هم فدایی حضرت زینب(س) شد.🕊️یک روز به پسرم گفت: «دعا کن شهید شوم🕊️و مثل مادرم حضرت زهرا(س) گمنام بمانم🥀به همین دلیل سه سال و نیم گمنام بود و به آرزویش رسید💫خودش خیلی دوست داشت پیش حضرت زینب(س) بماند.💫 گوشت و خونش را در سوریه گذاشت🥀و استخوانش را برای ما آورد🥀که این هم برای ما افتخار است»🍃او توسط تک تیرانداز دشمن شهید🕊️و بعد از سه سال ونیم پیکرش پیدا💫و به همراه شهید سید سجاد خلیلی به وطن بازگشت*🕊️🕋 *شهید سید جلال حبیب الله پور* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من (۵۴) اوایل شهادت عباس خیلی برام سخت گذشت اما دیگه وقتش بود درسی رو که از صبر گرفته بودمو نشون بدم اینقدری فکرم مشغول بود که یادم رفته بود از محسن جریان شهادت عباس و بپرسم اونروز رفتم خونه عمو اینا محسنم هنوز نرفته بود سوریه... خونه عمو نشسته بودم زن عمو برام شربت اورد خوش اومدی فرزانه جان ممنون زن عمو جون زن عمو ـ حالت چطوره عزیزم چیکارا میکنی؟؟ هی شکر خدا بد نیستم منم دارم سعی میکنم روزای بدون عباس و یه جوری بگذرونم سخته هنوز عادت نکردم به نبودنش اما چه میشه کرد منم مثل بقیه همسرای مدافعین به غیر از صبوری و دعا برای دیگر مدافعا کاری ازم بر نمیاد... درسته دخترم هیچی مثل صبوری تو روح اون مرحوم و شاد نمیکنه زن عمو خیلی طول میکشه اقا محسن بیاد ؟؟؟ نه دخترم الانه که پیداش بشه بعد گذشت یک ربع از حرفای زن عمو یکی کلید به در انداخت و وارد خونه شد محسن بود من از جام بلند شدمو سلام کردم محسنم جواب داد و خوش امد گفت زن عمو ـ محسن جان پسرم فرزانه بخاطر یه موضوعی اینجا اومده و باهات کار داره بیا یه لحظه بشین ... چشم مادر اومد و نشست در حالیکه سرش پایین بود ازم پرسید بفرمایید دختر عمو من گوش میدم ... راستشو بخواین اقا محسن من تو این مدت انقدر فکرم بهم ریخته بود که اصلا از شما علت شهادت عباس و نپرسیدم میشه بهم بگین خیلی برام مهمه که بدونم همسرم چه جوری شهید شده درسته ، راستشو بخواین اونجا عباس به شما فکر میکرد همیشه براتون دعا میکرد چون میدونست شما خیلی بهش وابسته هستین از خدا براتون صبوری میخواست این شده بود دعای هروزش سرنماز برای شما. تو یکی از عملیات در یکی از قسمت های استان حلب ما با نیروها درگیر بودیم تو یکی از خونه های مخروب اونجا متوجه چندتا کودک شدیم که بی حال روی زمین افتاده بودن .. لبانشون ترک خورده بودو دهنشون از خشکی بهم چسبیده به زور اب زمزمه میکردن ماهم اون لحظه ابی همراهمون نداشتیم اون سمت میدان جنگ یه منبه اب بود عباس قمقمه های خالی مارو گرفت و بست به کمرش گفت میرم از اونجا براشون اب میارم گفتم نه خطرناکه نرو عباس مخالفت های من فایده ای نداشت فقط گفت هوامو داشته باشید و سریع دویید صداش کردم برگرد توجه نکرد با بچه ها یه جوری حواس دشمنو پرت کردیم عباس که قمقمه هارو پر کرده بود میخواست برگرده ... محسن بین حرفاش سکوت کرد منم که اروم اروم اشک میریختم با صدای لرزون گفتم لطفا ادامه بدین محسنم که بغض گرفته بود گفت: موقع برگشتش دشمنا متوجهش شدن همه جهت اسلحه هاشونو به سمت عباس چرخوندن داد زدم عبااااااس ما تا میتونستیم به سمت دشمن شلیک کردیم اما فایده نداشت چندتا تیر به عباس زدن عباس روی زمین افتاد و ظرف های اب هم روی زمین غلط میخوردن زد زیر گریه و گفت عباس مثل سقا شده بود رفت اب بیاره اما بر نگشت 😭😭😭😭😭 عباس شکوه اسمشو به هممون نشون داد هرکسی نمیتونه عباس وار رفتار کنه 😭😭😭😭 ادامه دارد... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان خورشید تابه کی به پس ابرها نهان عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان سلام امام زمانم ✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‌•• هرصبح⛅️ زنده‌مےشوم✨ ازخنده‌هاۍدوست🙂🌱 لبخنددوسٺ .. ناب‌تریݩ‌شڪل‌گفتگۆست✌️🏼 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید محمود رادمهر🌾🍂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃مدافعان حرم که راهشان است و در آن شکی نیست، اما حرفم با مردمی است که را ذکر لب کرده اند و خودشان تماشاچی میدان شده اند. 🍃خوابِ غفلت و منطقمان را بیخیال کرده است. برای حسین سینه می زنیم اما نمیدانم پاسخ به اینکه آیا حسین وار زندگی می کنیم یا نه چیست؟ 🍃شب اگر کربلا بودیم و در تاریکی شب، امام می فرمود هرکس میخواهد می تواند برگردد. نمیدانم چه می کردیم!! 🍃مدافعان حرم، یارانی هستند که به پای ماندند و حال برای دفاع از حرم خواهرش گویان راهی می شوند. محمود رادمهر از جمله محبّانی است که پرستوی دلش در هیئت حسین بال و پر گرفت. وقتی روضه و بازار را شنید، کوچ کرد سوی حرم و بال هایش را نذر دفاع از حرم بی بی کرد. 🍃 دلی که با ارباب خو بگیرد، نمی تواند را تنها بگذارد. از محمود فقط مژده شهادتش آمد و پناهگاهِ پیکرِشهدا، جسمش را در آغوش گرفت. خانطومان نمی توانست از محمود دل بکند که سالها پیکرش را میزبان بود. 🍃 بعد از ۵ سال به حرمت بیقراری های مادرش، برای چشم های منتظر همسرش و فرزندانش، برای هوشیاری دلهای به خواب رفته و به قول خودش برای برگشت. 🍃 با آمدنش، دل ها زیر و رو شد. بغض ها شکست و اشک ها، روح خسته از گناه را شست. توبه کردند و ها، تشنه تر شدند برای اما آن ها که خود را به خوابِ غفلت زده و قصد بیداری ندارند تیر طعنه هایشان بر قلب داغدار خانواده شهدا می نشیند. کاش اگر مرهم نیستیم، نمک روی زخم نباشیم. ✍️نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۳ آذر ۱۳۵۹ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۲ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : مازندران، ساری، آرامگاه مجدالدین 🕊محل شهادت : خانطومان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شهیدی که باطنش زیباتر از ظاهرش بود شهیدی که به ظاهرش میرسید اما از باطنش غافل نبود. 🌹 قسمتی از وصیتنامه شهید بابک نوری: «به تو حسادت می‌کنند، تو مکن. تو را تکذیب می‌کنند، آرام باش. تو را می‌ستایند، فریب مخور. تو را نکوهش می‌کنند، شکوه مکن. مردم از تو بد میگویند، اندوهگین مشو. همه مردم تو را نیک می‌خوانند، مسرور مباش…  آنگاه از ما خواهی بود. حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت...» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تفاوت در انتظار.mp3
3.52M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۵۴ 🎤 حجت‌الاسلام 🔸«تفاوت در انتظار»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید عمر ملازهی 🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡ 🍃امروز می‌خواهم از بگویم که شهادتش مهر تایید بین و سنی شد. از برادران است وقتی فهمید خطر، مسلمانان سوریه را تهدید می‌کند و به کودک ها هم رحم نمی‌کند از خانواده اش گذشت و برای از مسلمانان راهی شد. جنگید و شهد نصیبش شد. 🍃پدرش در مراسم جوانش گفت: راضی ام به رضای و به فرزندم افتخار می‌کنم که شهید شد و شهادتش سبب شد بی اعتبار شود و همه فهمیدند که داعش فرقی بین شیعه و سنی نمی‌گذارد و هدفش نابودی است. 🍃حال از او یک باقی مانده که خانواده اش هایشان را آنجا تسکین می‌دهند. فرزندانش دور مزار پدر می‌گردند و شانه تک پسرش تکیه گاه بی قراری های دخترانش است. از عمر ۴ فرزند به یادگار مانده است که بی قراری های دخترانش برای با هیچ مرهمی آرام نمی‌یابد و اشک ها، شاهد قصه هست. 🍃عمر، یکی از اولین شهدای مدافع حرم اهل سنت است، به این می‌اندیشم که کشتی نجات در جریان است و هنوز هم می‌طلبد. ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد: ۵ فروردین ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت:۳ آذر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار: ۳ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید: سیستان و بلوچستان 🕊محل شهادت: حلب ، سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید علی چیت سازیان❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆بسم رب العشق☆ 🍃دیده می گشایم و هایت گشایش قلبم میشود. این بار اما نمیخواهم با کلمات بازی کنم و کلمات عجیب وجودم را فرا گرفته اند. گویی دستانم را به چشمانت سپرده اند و قلمم توان این موج سرشار از را ندارد. 🍃به دنبال بودی. همانی را میگویم که بیتابش بودی و بیقرارت کرده بود. همانی که دلبرت بود و دلدارش بودی. رسم را خوب آموخته و گویی آن تپش قلب جریانی دوطرفه بود بین او که بود و تویی که مخلوقش بودی. سخنت این بود که راضی باشید به . حتی اگر میان جهنم غرق شده بودید. میگفتی چه شهید شوی چه نشوی یا سهمت از آن دنیا و باشد تنها دل بسپرد به رضای معشوقت. 🍃میخواهیم از سیم خاردار های عبور کنیم اما نمیشود و اینک سخنت نیز چاره ی دل های درمانده ی ما میشود که میگفتی اگر میخواهید از سیم خاردار دشمن عبور کنید باید از سیم خاردار عبور کنید و شما چه زیبا مین های این جاده را خنثی کردید و ما در این میدان پاره های تکه تکه ای هستیم که هر کدام به سویی روانه شده ایم. 🍃حال این روزها عطر تورا گرفته است؛ عطر آسمانی شدنت؛ را از خود بیخود کرده. ما میان راهی عجیب مانده ایم. در میانی از قلبمان خوشحال برای پرکشیدنت و در میانی دیگر مالامال از و غم برای از دست دادنت. این روزها ما به یادت هستیم و عجیب محتاج آنیم که یادمان کنی. دستمان به سویت روانه شده، را گیرایی؟! ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز . 📅تاریخ تولد: ۲۰ آذر ۱۳۴۱ 📅تاریخ شهادت : ۴ آذر ۱۳۶۶ 📅تاریخ انتشار: ۳ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار: گلزار شهدای همدان 🕊محل شهادت : گامو 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید عبدالحمید سالاری 🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆بسم ربّ الزهرا(س)☆ 🍃عشق (ع) در بندبند وجودش و او را مجنون و شیدا کرده‌بود. این را از تلاش‌هایش برای رفتن هم میشد فهمید. وقتی دید نمی‌تواند از اعزام شود، خود را به پایگاه بسیج رساند. از آنجا به تهران و بعد به دمشق رفت. 🍃صبح روزی که از خانواده‌اش خداحافظی کرد، می‌دانست دیگر برگشتی در کار نیست، اما آنقدر آرام و مطمئن بود که گویی به خاص دعوت شده‌است. واقعیت هم همین بود. در میدان سفره‌ای گسترده شده‌بود برای بندگانی که زمین برای روح بلند آنان کوچک بود. 🍃در شام #۱۲صفر، در عملیاتی که در رقم خورد، عبدالحمید با تهذیب و هایی که در طول عمرش انجام داده‌بود، به بلندای اهدافش رسید.* 🍃با آمدن به خودش می‌آید و سریع روی پاهایش می‌ایستد. اشکی از گوشه چشمش می‌جوشد و گونه‌اش را خیس میکند. هنوز هم باورش برایش سخت است. یاد قول می‌افتد: آن روز در بندرعباس گفت تو یکبار دیگر آقا را می‌بینی. من قول میدهم. و او اکنون با دو یادگار همسر در چند متری ایستاده‌است. جایی که حتی در خواب هم خودش را آنجا نمی‌دید. *امام علی(ع): بر بلندای اهداف نرسند، مگر کسانی که اهل (نفس) و مجاهدت‌اند. ✍نویسنده : 🍁به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳۵۵ 📅تاریخ شهادت : ۳ آذر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار: ۳ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : هرمزگان 🕊محل شهادت : سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش محسن هست🥰✋ *اولین شهید مدافع حرمِ کرج*🕊️ *شهید محسن کمالی دهقان*🌹 تاریخ تولد: ۹ / ۱۱ / ۱۳۶۳ تاریخ شهادت: ۲۷ / ۱ / ۱۳۹۴ محل تولد: حصارک، کرج محل شهادت: سوریه *🌹مادرش← همیشه زیارت عاشورا می‌خواند خیلی با غیرت با حیا و نجیب بود🍃من و پدرش هیچوقت عصبانیت او را ندیدیم💫 محله های فقیرنشین را خوب میشناخت،با کمک خیرین برای آنان خانه اجاره میکرد🍃یک روز که به بهشت زهرا رفته بود،مادر شهیدی را دید که فرزندی نداشت🥀و همسرش هم به رحمت خدا رفته بود🥀با کلی اصرار متوجه شد که سقف خانه ی آن مادر شهید بر اثر باران از بین رفته🥀بلافاصله برای ترمیم خانه پیش قدم شد.🍃او از رزمندگان مدافع حرم بود که دوسال جانانه از حریم اهل بیت دفاع کرد💫 راوی← محسن ماموریتش تمام شده بود📞به او بی سیم می زنند که برگرد عقب که نیروهای جدید بیایند📞اما محسن طبق آن غیرتی که داشت نمی پذیرد و می گوید: نه من نمی‌توانم عقب برگردم🍂چون این نیروها توجیح نیستند و من باید باشم این‌ها را توجیح کنم🍃همان شب درگیری پیش می‌آید💥 که ترکش یک نارنجک کنار محسن به سرش اصابت می‌کند🥀دو ترکش به سرش🥀یکی را در بیمارستان حلب در می آوردند و مشکلی نداشته💫 اما دیگری عمیق بوده و زمانی که ترکش را در می‌آورند به کما میرود🥀و بعد از چند ساعت شهید می شود*🕊️🕋 *شهید محسن کمالی دهقان* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من (۵۵) محسن نمیخواست تو حضور من گریه کنه یه بهونه پیدا کردو گفت: شرمنده من با اجازتون مرخص میشم باید تا جایی برم کار دارم بلند شدو رفت بیرون اشکام رو گونه هام سر میخورد و میریخت رو چادرم به زن عمو گفتم : هرچی فکر میکنم هنوز عباس و خوب نشناخته بودم عباس تو چه گوهری بودی فقط حیف زن عمو سعادتشو نداشتم بیشتر پیش این شیرمرد زندگی کنم زن عمو اهی کشید و گفت چی میگی دخترم تو خیلی خوشانسی که همسر همچین مردی شدی همیشه شجاعتش مهره افتخاری روی پیشونیه توعه حرفای زن عمو بهم حس غرور میداد ... خب زن عمو ببخش مزاحم شدم شمارو هم ناراحت کردم دیگه باید برم کجااا خب بمون شام یه لقمه نون وپنیری دور هم میخوریم ممنون زن عمو جون اخه به زینب قول دادم باهم بریم بیرون ... باشه عزیزم هر طور راحتی بهمون زیاد سر بزن خوشحال میشیم ..ـ باشه حتما شماهم بیاین اونطرفا به عموهم سلام برسونید خدانگهدار بزرگیتو میرسونم دخترم برو به سلامت... قرار بود با زینب برای فرزندان یه سری از مدافعین که باهاشون دیدار داشتیم یه چیزایی بخریم که خوشحال بشن ... وارد یه مغازه شدیم و چندتا اسباب بازی و کتاب داستان و مداد رنگی و دفتر خریدیم اوردیم خونه با سلیقه کادو پیچ کردیم ... نوبت به نوبت به خونه ها سر میزدیم و به بچه ها کادو میدادیم واای که چقدر لذت بخش بود اون لحظه ای که بچه ها با لبخندون و چشمانی که از خوشحالی برق میزد کادو رو از دستمون میگرفتن ... به اخرین خونه رسیدیم در زدیم یه پسر بچه ۴ـ۵ساله درو باز کرد اومد جلوی در سلام داد بعد صدای مادرش اومد که پسرم کیه پشت در...؟؟؟ یه نگاه به پشته سرش انداخت مامان دوتا خانم هستن ... مامانش اومد جلو در سلام احوال پرسی کردیم مارو شناخت اخه با ایشونم دیدار داشتیم نشسم رو پاهامو به پسره گفتم کوچولو اسمت چیه .. بالحن بچگونش گفت اسمم محمده... با لبخند گفتم ای جانم چه اسم قشنگی داری اقا محمد .. کادو رو از زینب گرفتمو دادم دستش خوشحال شدو گفت اینو بابام فرستاده یه دفعه بغضم گرفت و حاله هممون گرفته شد ... گرفتمش بغلم و با بغض گفتم اره خاله جوون این و بابات فرستاده ... پسره گفت پس چرا خودش نیومد رو به مامانشم کردو ناراحت گفت مامان چرا بابا نیومده مگه باهام قهره ...؟؟ من که قول دادم پسره خوبی باشم ..😢😢 مامانش یه دستی رو موهاش کشیدو گفت نه پسرم چرا قهره کنه فقط خیلی کار داشت از خاله ها خواست که کادوتو بیارن من دیگه نتونستم طاقت بیارم خدا خافظی کردم فرزانه هم پشت سرم اومد .... فرزانه ـ چقدر سخته با یه بچه بیوه شدن چجوری میخواد به پسرش بگه باباش شهید شده خدایااا هنوز نمیدونه باباش مرده 😭😭😭😭 تو کوچه به دیوار تکیه دادمو نشستم غم خودمو یادم رفته بود اما با دیدن این صحنه بدجوری بهم ریختم حالم که بهتر شد پاشدیم رفتیم خونه ... دو روز دیگه چهلم عباس بود قرار شد یه مراسم مختصر قران خوانی براش بگیریم و بجای هزینه اضافی که اکثرن تو مراسم ختم میزارن ما اونو به یه خیریه کمک کنیم و همین کارو هم کردیم ... شب بعد از تموم شدن مراسم که همه جمع بودن اعلام کردم که میخوام برم مشهد ... اونجا تقاضایه خادمی بدم و همونجا بمونم .... از مامانمم خواستم که همراهم بیاد .... مامان هم قبول کرد خانواده عباس هیچ مخالفتی نکردن ... به کمک یکی از دوستان بسیجی زینب که اهل مشهد اما ساکن تهران بود یه خونه ی نقلی جور کردیم . ادامه دارد.... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 هر روز سردتر می‌شوند لحظه ها... دقیقه‌ها... روزها... ✨ برگرد که جهان محتاج گرمی دستان توست...🌿 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh