eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊°ب‍‌س‍‌م‌رَب‌ّال‍‌ش‍‌ه‍‌دآوال‍‌ص‍‌دی‍‌ق‍‌ی‍‌ن°🕊 🎞 :) ✨🌷شهیــــــــــد علی صفا موسی زاده
خلاصه زندگینامه روحانی شهید علی صفا موسی زاده:) ✨ علی صفا موسی زاده در سال 1347 در سرعین از استان اردبیل چشم به جهان گشود. ابتدایی تا دوم راهنمایی را خواند و پس از آن به حوزه علمیه قم رفت. از سال 1360 با دستکاری شناسنامه ،خودش را به جبهه رساند. چندین بار در میادین جنگ تحمیلی حاضر شد و چند بارهم مجروح و در بیمارستان لقمان تهران بستری گشت. می خواست در سن 13 سالگی به جبهه برود مسئولین او را به خاطر قد کوچک و سن کم ، از اعزام منع کردند و گفتند، نمی شود. ناراحت و سرگردان بود که ناگهان یکی از هم سن و سالانش او را دید و گفت: ناراحت نباش درستش می کنم. سپس به کمک او ما را در محل بار لاستیک های اضافی گذاشتند. او کسی نبود جز شهید والامقام نوجوان سیزده ساله مرحمت بالازاده که داستان جالبی با مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای دارد. *جهاد واقعا فی سبیل الله بود برادر شهید می گوید: علی صفا در جبهه بود که از طرف بسیج دو هزار و دویست تومان بابت حقوق دادند. هفتصد تومان خرج شد وقتی برگشت بقیه اش را به او دادم. به محض اینکه از جریان آگاه شد، ناراحت شد و گفت به خاطر پول به جبهه نمی روم و بدین سان همه پول رایج به بسیج برگرداند. *کار واجبش شرکت در عملیات بود برادر شهید همچنین می گوید: آبان ماه سال 1365 پدرم خیلی اصرار کرد تا او به جبهه نرود، قبول نکرد. پدرم گفت: پس من هم با تو می آیم. علی صفا گفت: بگذار این بار بروم، دفعه بعد با هم می رویم. برای عملیات کربلای چهار رفته بود. در میان دوستانش آقای صادق احمدپور پس از عملیات به مرخصی آمد ولی علی صفا و یوسف شیرزاد آنجا ماندند. شماره تلفن یگانش را با زحمت پیدا کردم و زنگ زدم. فهمیدم در عملیات کربلای چهار شرکت کرده، گفتم، اگر ماموریت تان تمام شده چرا بر نمی گردی؟ گفت: ده روز دیگه کار واجبی دارم، بعد از آن می آیم. بیست و دوم دی ماه که دو سه روزی از عملیات کربلای پنج گذشت. فهمیدم کار واجبش شرکت در همان عملیات کربلای پنج بوده است. چند روز بعد از بنیاد شهید خبر دادند که علی صفا در شلمچه شهید شده او اولین شهید کربلای 5 بود که به اردبیل آوردند. ده روز بعد جنازه دوستش یوسف شیرزاد هم رسید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش بهروز هست🥰✋ *اولین شهید آزاده و جانباز ڪشور*🕊️ *شهید بهروز ترکاشوند*🌹 تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۴۷ تاریخ شهادت: ۶ / ۹ / ۱۳۶۹ محل تولد: ورامین محل شهادت: ورامین *🌹برادرش← در سیزدهم اردیبهشت ماه سال ۶۵🌙 نیرو‌های عراقی با یک لشکر پیاده و مکانیزه به منطقه جنگی فکه حمله و تا پل کرخه پیشروی کردند💥 که آقا بهروز در این عملیات با آرپی‌جی،💥 رشادت‌های زیادی کرد و چندین دوشکا و تانک عراقی را مورد هدف قرار داد💥 تا جایی که در جریان آن، از ناحیه کتف و صورت مجروح شد🥀و به اسارت نیرو‌های بعثی درآمد.🥀اگرچه آقا بهروز در آن عملیات به مدت ۵ سال به اسارت در آمد🥀و به دلیل شعار‌های انقلابی و مذهبی‌اش مورد شکنجه‌های زیادی قرار گرفت،🥀امّا همچنان از فعالان بود؛ به طوری که مسئول بند ۶ اردوگاه کمپ ۱۰ عراق شد🌙 و این بار، به گونه دیگری برای اسلام و انقلاب، مخلصانه جهاد کرد🍃آقا بهروز در ۲۶ مرداد ماه سال ۶۹ همزمان با ورود آزادگان به میهن اسلامی وارد کشور شد🕊️و مدتی بعد هم به همراه خانواده مقدمات ازدواج او را فراهم کردیم🎊تا اینکه در آبان ماه همان سال ازدواج کرد🎊و یک ماه و سه روز پس از برگزاری مراسم ازدواجش بود که به دلیل جراحت‌های وارده ناشی از اسارت🥀به یاران شهید خود پیوست🕊️و اولین شهید آزاده و جانباز کشور شد.*🕊️🕋 *شهید بهروز ترکاشوند* *شادی روحش صلوات*
❤️قسمت سیزده❤️ . همان حرف ها را پشت تلفن تکرار کردم و برگشتم. مامان پرسید: چی شده هی میروی و هی می آیی؟؟ تکیه دادم به دیوار. آقای بلندی زنگ زده می خواهد دوباره بیاید. مامان با لبخند گفت: خب بگذار بیاید. + برای چی؟؟ اگر می خواست بیاید، پس چرا رفت؟؟ _ لابد مشکلی داشته و حالا که برگشته یعنی مشکل حل شده. من دلم روشن است. خواب دیدم شهلا. دیدم خانه تاریک بود، تو این طرف دراز کشیدی و ایوب آن طرف، سفیدی مثل نور از قلب ایوب بلند شد و آمد تا قلب تو. من می دانم تو و ایوب قسمت هم هستید بگذار بیاید. آن وقت محبتش هم به دلت می نشیند😍 اکرم خانم صدا زد: شهلا خانم باز هم تلفن. بعد خندید و گفت: می خواهید تا خانه تان یک سیم بکشیم تا راحت باشید؟؟ مامان لبخند زد و رفت دم در. من هم مثل مامان به خواب اعتقاد داشتم. محبت ایوب به دلم نشسته بود اما خیلی دلخور بودم. مامان که برگشت هنوز می خندید. _ گفتم بیاید شاید به نتیجه رسیدید. گفتم: ولی آقا جون نمی گذارد، گفت من به این دختر بِده نیستم. . بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️قسمت چهارده❤️ . ایوب قرارش را با مامان گذاشته بود. وقتی آمد من و مامان خانه بودیم، آقاجون سر کارش بود. رضا مثل همیشه بود و زهرا و شهیده مدرسه بودند. دست ایوب به گردنش آویزان بود و از چهره اش مشخص بود که درد دارد😖 مامان برایش پشتی گذاشت و لحاف آورد. ایوب پایش را دراز کرد و کاغذی از جیبش بیرون آورد. _ مامان می شود این نسخه را برایم بگیرید؟؟ من چند جا رفتم نبود. مامان کاغذ را گرفت. _ پس تا شما حرف هایتان را بزنید برگشته ام. مامان که رفت به ایوب گفتم: + کار درستی نکردید. _ می دانم ولی نمی خواستم بی گدار به آب بزنم. با عصبانیت گفتم: + این بی گدار به آب زدن است؟؟ ما که حرف هایمان را صادقانه زده بودیم، شما از چی می ترسیدید؟؟ چیزی نگفت گفتم: + به هر حال من فکر نمی کنم این قضیه درست بشود. آرام گفت: _ " می شود" + نه امکان ندارد، آقاجونم به خاطر کاری که کردید حتما مخالفت می کنند. _ من می گویم می شود، می شود. مگر اینکه... + مگر چی؟؟ _ مگه اینکه....خانم جان، یا من بمیرم یا شما... ❤️ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ نگاه مـهربانت خانه‌ی این قـلب بیتاب است پــناهم گر نمی‌دادی دلــم بی آشـیان می‌شد 🔹امام رضا علیه‌السلام: هر که در مجلسی بنشیند که در آن یاد ما (اهل بیت) زنده می شود، قلبش، در روزی که قلب ها می میرند، نمی میرد. 📚وسائل الشیعه، ج ۴۴ ، ص ۲۷۸ ┄┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان خورشید تابه کی به پس ابرها نهان عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان سلام امام زمانم ✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‌•• هرصبح⛅️ زنده‌مےشوم✨ ازخنده‌هاۍدوست🙂🌱 لبخنددوسٺ .. ناب‌تریݩ‌شڪل‌گفتگۆست✌️🏼 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محال است بزند و حال دلم عوض نشود ! خنده اش انگار فرق دارد...! نه با دهان،که از عمق می خندد ! با تما وجود و از ته قلبش ! از عمق چشمانی که پر از مهربانیست و از ته قلبی که در آن خانه کرده! ‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح مخصوص به مناسبت سالروز شهادت شهید حجت الله رحیمی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4.jpg
12M
فایل با کیفیت طرح مخصوص و به مناسبت سالروز شهادت شهید حجت الله رحیمی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🌱این روزها بی قرار است برای . برای قطعه ای از بهشت به نام . با کوله بار سنگین غفلت بروی، سرت را بگذاری روی خاکش و دلت را بتکانی، پیمان های شکسته را وصله ی بزنی و باز هم ضامنت شوند😞 🍃دل را به پرچم یا حسین(ع) و یا اباصالح المهدی(عج) گره بزنی. مداح، روضه ی علی اکبر و ارباب را بر دل های مرده بخواند و راوی از بازی رزمنده ها با خدا در میدان جنگ بگوید و چشم ها، قصه ی ندامت را ببارند😭 🍃امروز قصه عشق بازی ست که از معبر سخت شهادت عبور کرد. حجت الله رحیمی، عکس شهدا درگوشه گوشه ی اتاقش جا خوش کرد و مقدمه راهش شد. 🍃به دنبال عشق بود در بیابان های شلمچه. خادم، مداح و عاشق شد. شهادت را در سرزمین شقایق های خونین گرفت. آنقدر گفت تا در لباس خادم الشهدا به رسم حضرت مادر، با و صورت کبود شهید شد😓 🍃شهید همتِ نسلِ جدید، راهش را پیدا کرد و رفت. حال ما مانده ایم و دلهای ملتهب از ، پاهای خسته از رفتن های اشتباه و گاه صدایی شبیه به اینکه از پشیمان شده اند، به گوش می رسد‌.گویی خون های شهدا را نمی بینند.کاش شهدا را بخوانند.‌ شاید بیدار شوند‌‌ و بدانند با این انقلاب و خون ها چه می کنند و در ظاهر بی خبرند از اتفاق های مملکتی که مسئولش هستند. ♡♡ ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۲۴ اسفند ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۱۸ اسفند ۱۳۹۰. خرمشهر 📅تاریخ انتشار : ۱۹ اسفند ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : باغملک 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش حجت هست🥰✋ *خادم الشهدایـے که به شهدا پیوستــــ*🕊️ *شهید حجت الله رحیمی*🌹 تاریخ تولد: ۲۴ / ۱۲ / ۱۳۶۸ تاریخ شهادت: ۱۸ / ۱۲ / ۱۳۹۰ محل تولد: باغملک خوزستان محل شهادت: خرمشهر *🌹اتاقش همچون يک سنگر پر از عكس‌ رزمندگان ۸ سال دفاع مقدس بود💫 هر سال كه به راهيان نور ميرفت وصيتنامه‌ای مينوشت📄و در انتهای آن محل شهادت را خالی می‌گذاشت🌷حجت چند سالی میشد كه خادم الشهدا شده بود🍃او عاشق شهدا و از همه بيشتر عاشق شهيد همت بود🌙دوستدارانش او را به شهيد همت نسل سوم لقب داده‌اند💫عاشق حضرت زهرا(س) بود🍃یک روز او مشغول هدایت اتوبوس کاروان راهیان نور بود🚎 پاهاش گیر میکنه و جلوی یکی از اتوبوس ها به زمین میخوره🥀راننده هم که تازه به حرکت افتاده بوده اونو نمیبینه🍂 و لاستیکهای اتوبوس با اون همه وزن از روی پهلو و بدنش رد میشه🥀با فریاد مَردم، راننده فکر میکنه روی کسی هست🍂 برای همین اشتباهاً دنده عقب میگیره🥀و دوباره به روی پیکر شهید حجت میاد🥀و همینطور ایست میکنه🚎 راننده میاد پایین وقتی این صحنه رو میبینه شوکه میشه🥀و به سرعت سوار اتوبوس میشه🚎 و اتوبوس رو از روی پیکرش برمیداره🥀18 اسفند سال 90 بود💫 ۶ روز قبل از تولدش🎊 با پهلوی شکسته و صورتی کبود🥀همانند مادرش حضرت زهرا(س)🥀به شهادت رسید*🕊️🕋 *مداح، کربلایی* *شهید حجت الله رحیمی* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا