eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
#یادش_بخیر... شربت شهادت جبهه ها یادش بخیر... #چنین_شربتم_آرزوست😍 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#رفیق علیرضا می گفت: اگه یکم دیر بیام سر مزارش، میاد به خوابم و #گلایه میکنه. هر وقت #گرفتاری تو زندگیم پیش میاد، میام مزارش ... همین پارسال #بچه_ام مریضی سختی گرفت ... هرچی دکتر بردیم فایده نداشت. اومدم سر مزار علیرضا بهش گفتم: تو پیش #خدا #آبرو داری؛ #دعا_کن بچه ام خوب بشه ... خیلی سریع بچه ام خوب شد ... منبع : #شهید_علیرضا_کریمی؛ #کتاب_مسافر_کربلا، صفحه ۸۵ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
0⃣8⃣4⃣ 🌷 شهیدی که براتِ کربلا میدهد👇👇 💠هر وقت باز شد... 🌷دفعه آخر که داشت می‌رفت ازش پرسیدم: علیرضا جون کی بر می‌گردی مادر؟ 🌷صورت نازش را بلند کرد نگاهش با نگاهم جفت شد بعد سرش انداخت پایین و گفت: هر وقت که باز شد! ساکشو دستش گرفت، تو انتهای کوچه دلواپسی های من ذره ذره محو شد… 🌷عملیات یک بچم شده بود مسئول دسته دوم گروهان حضرت اباالفضل(علیه السلام)؛ تو همون عملیات، عزیز دلم علیرضای رشیدم شد.. 🌷آخ مادر جون دلم هنوز می‌سوزه… شانزده سالش تازه تموم شده بود، شانزده سال هم طول کشید تا آوردنش درست ! وقتی برگشت، اولین کاروان زائران ایرانی رفتند ؛ آخه باز شده بود…. 👈این شهید بزرگوار به خیلی ها برات کربلا داده، اصلا او با من و شما در کربلا وعده کرده جالبه که در پایان آخرین نامه اش نوشته: 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠معرفی کتاب7⃣1⃣ 📗 مسافر کربلا 🌷☘🌷☘ 🔰محتوا:  📖 کتاب #مسافر_کربلا شرح زندگی و خاطرات شهید علیرضا کریمی میباشد، این #شهید بزرگوار، بعد از شهادتش خیلی ها رو راهی #کربلا کرده که شرح آن در کتاب بیان شده است. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
بین الحرمین محمدحسین در حال خواندن برای بخوان و نفس بزن که دیده دل سالهاست است 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣8⃣4⃣ 🌷 🔹سه سال بود که تو عراق و به دفاع👊 از حریم حرم اهل بیت پیامبر (ص) مشغول بود.اسم مستعارش تو سوریه " " بود و همه "حاج عمار" صداش میکردن 🔸شجاع و نترس بود💪 و محبوب دلـ❤️ـها وقتی ازش میپرسیدیم تو چکار میکنی؟ میگفت: ☺️. 🔹روز تشییع پیکرش⚰ وقتی نظامی رو دیدم ازشون پرسیدم: مگه اونجا چکاره بود⁉️سردار گفت: 👈فرمانده تیپ هجومی (ع) ! 😳 🔸سالها بعد از اومد تو میدون، بعد از ما اومد و قبل از ما رفت😔. محمدحسین زود بارش رو بست. میگفت و میسوخت و میخورد😞... 🔹مرام‌های خاص زیاد داشت⚡️ اما بعضی چیز ها برایش بود و خط قرمز داشت⭕️ و یکی از آن خط قرمز ها این بود :👈محمد حسین همیشه یکی از دیوارهای خوش اندازه که چشم خورش👀 از بقیه جاها بیشتر بود را به تعلق میداد 🔸و تو باید قبول میکردی✅ که به واسطه عکس شهدا🌷 حضور شهدا را در خانه رعایت کنی .⚡️وگرنه...قرارداد که تمام میشد و خانه🏡 را که میخواستیم عوض کنیم بعضأ عکس ها هم میشد 🔹یادم هست وقتی کم عرض شهدا 🌷مد شده بود محمدحسین کلی ذوق زد😃 که عکس های را میتواند در خانه جا بدهد. 🔸با این حال ولی همیشه یک پوستر بود ؛ قدیمی بود؛ و ✘نه نو میشد و ✘نه قرار بود سایزش عوض شود و آنهم👈 تمثال شهید مبارزه با اشرار جنوب شرق کشور بود 🔹خیلی دوست داشت "محمد عبدی" باشد همیشه از خنده های😄 لحظه های اخرش و محمد عبدی میگفت ؛وقتی فهمیدم اسم جهادی محمدحسین خودمان39; 39; است اصلا جا نخوردم 🔸ولی زمانی که را در معراج شهدای🌷 تهران دیدم ؛ با آن لبخند ملیح آن موقع باورم شد. 🌾تا در طلب گوهر کانی کانی 🌾تا در هوش لقمه نانی نانی 🌾این نکته ی رمز اگر بدانی دانی 🌾هرچیز که در جستن آنی،آنی 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
میگوئیم #شهدا_گاهے_نگاهے ! خودمانے بگم آنها نگاهمان مےڪنند، ما #شرمنده نشدن را بلدیم؟! #الهے_ڪہ_شرمنده_نباشیم #رفقای_جان❤ بدون نگاهتان زندگیمان سراسر آشوبی بی انتهاست . . . #دستمان_را_رها_نکنید. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
آسمونی بشیم میشه روی زمین هم #آسمونی شد البته به شرط اینکه.....راهت رو #مستقیم بری مستقیم......تا افق همونجایی که؛ آسمونیها به زمینیها..... #سلام میدن شهیدان: #عماد_و_جهاد_مغنیه🌷 #پدر_و_پسر_شهید🕊 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#أیــن_صاحبنـا🌸 دنیایِ بـی تـو زخمِ ... چرڪینـی ست #بـی_درمان ای نـوش دارو! ای #شفـا ای آخرین #مرهم! العَجّـل... 🌺 اللّٰھم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📝 مهدی‌ جان سلام✋! گل نرگسمـ🌸 سلام! 🌺 ...! ⚜می ‌دانم که دیر کردیم😔...  می ‌دانم که هنوزم که هنوز است، در آمدن‌ مان صبر می‌ کنی...! ⚜می ‌دانم که بااین همه انتظاروانتظار کردنمان هنوز هم الفبای را نیاموخته ‌ایم❌...! ⚡️امّا شما... ⚜امّا شما هنوز هم چشم به ما مردم زمانه است...! 🌺مولا جان...! ⚜سال‌ هاست کنارمان بوده ‌ای👥!  سال‌ هاست که در کوچه ‌ها و خیابان‌ هایمان🏙، از کنارمان به آرامی گذشته ‌ای.... ⚜سال‌ هاست برایمان می ‌کنی و واسطه ی فیض ما با آسمانی...! 🌺یا صاحب الزمان... ⚜امّا ما زمینیان😞، با صاحب و چه کردیم!؟ آیا این ما نبودیم که با گناهان‌ مان🔞، شما را آزردیم و هر چه بیشتر بر دوران افزودیم...!؟ 🌺یا بقیة الله... ⚜ما همان‌ هایی هستیم که خویش را گم کردیم، ⚡️امّا حقیقتاً به جستجویش برنخاستیم🚫...! ⚜ما همان ‌هایی هستیم که در سایه ی  شما، روزگار گذراندیم، ⚡️امّا قدمی برای زدودن نقاب غیبت از روی شما برنداشتیم... 🌺آقا جان... ⚜می‌ دانم که همه ی حرف‌ هایمان بیش نبوده است... ⚡️امّا... 🌺ای گل نرگسم... ⚜با همه ی نبودن‌ ها و ادّعاهایمان😢...!  با همه ی بی‌ مهری ‌ها و ظلم‌ هایی📛 که در حق شما روا داشتیم😭...! ⚜باز هم برماگران است که شماراببینیم👀 امّا شما را ...! بر ما گران است که صدای همگان را بشنویم🎧، امّا صدای دلنشین را نشنویم🔇...! 🌺مهدی جان... ⚜بر ما گران است که الطاف شما را به عینه در زمیـ🌍ـن ببینیم،⚡️ولی بر ما طعنه زند و حقایق بودن ‌تان را انکار کند... ⚜ای اَمان آسمان و زمینیان.... بر ما بتاب ای خورشید☀️ امامت... 🌾یا صاحب الزمان، علی ظهورک... 🌿العجل العجل یا مولای یا صاحب العصر و الزمان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 👆 #عباس_امام_زمانت_باش ☑ هر یک گناه = به تاخیر افتادن بیشتر ظهور 💭 #استاد_رائفی_پور تعجیل در فرج آقای غريبمون صلوات🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#همسر_شهید: بعضی ها اصلا ساخته شده اند برای #مشورت. احساس #غریبگی نمیکنی، وقتی می خواهی #راز دلت را برایشان بگویی یا برای مشکلت چاره بخواهی. همیشه خوب گوش می کنند و #بهترین تصمیم ها را می گیرند و بهترین مشاوره ها را می دهند. #نمونه اش شهید محمد پورهنگ. محال بود از او #راهنمایی بخواهی و مشکلت حل نشود. اصلا سرش درد می کرد برای #سنگ_صبور_شدن #شهید_محمد_پورهنگ🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
جای خالی بعضی ها را هیچ چیز پر نمیکند نه سفر نه اشک😢 نه حتی فراموشی💬... #شهید_مهدی_عسگری🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
2⃣8⃣4⃣ 🌷 💠شهیدی که گلوله بر رویش اثر نداشت ✍همسر 🍃🌹 ابتدا این را بگویم که همه از شهید عسگری کردند؛ مهدی با این قدرت شهید بشود؟! حتی برادران ایشان شهادت را غیرممکن می‌دانستند. آقا مهدی در عملیات ایضایی شهید شدند. فرمانده ایشان می‌گفت شهادت آقا مهدی مرا کرد. 🍃🌹شهید عسگری در سه گروه  10 نفره و در نوک پیکان در شرکت می‌کنند و در عملیات در گرفتار می‌شوند. ایشان در بیسیم صحبت‌هایی را بیان می‌کنند که همه ثبت شده است و منطقه را توصیف می‌کند. یکی از همرزمان شهید زمانی که بر بدن شهید اصابت می‌کند در کنار شهید عسگری بودند. 🍃🌹شهید مهدی عسگری در منطقه شمال روستای معراته به شهادت رسیدند. اول یک تیر به پای ایشان اصابت می‌کند. شهید به‌گونه‌ای از لحاظ بدنی بودند که حتی دوستان و همرزم‌های شهید عسگری به می‌گفتند گلوله در بدن آقا مهدی اثری ندارد. گلوله بعدی به دست شهید عسگری اصابت می‌کند و زخم گلوله با همان چفیه خودش توسط بسته می‌شود و تیر سوم به قلب مهدی برخورد می‌کند. 🍃🌹پیکر شهید مهدی عسگری توسط جبهه النصره از منطقه خارج می‌شود. من خانه خواهرم بودم و یکشنبه ساعت 7 صبح گفتند یک در فضای مجازی منتشر شده که نشان می‌دهد که مهدی شده است. من بلافاصله گفتم:  آقا مهدی زخمی یا اسیر نمی‌شود و فقط تنها و تنها می‌شود . 🍃🌹همواره آقا مهدی می‌گفت دعا کن  پیکرم باز نگردد چون زیادی دارد. تا سه روز اطرافیان می‌گفتند که مهدی عسگری زخمی است ولی من همش گفتم مهدی شهید شده است.  شهید مهدی عسگری در عکس نشان می‌داد که شهید شده است. 🍃🌹من دیدم که آقا مهدی دو ماه از رفتن به سوریه به آغوش رفته است و شهید عسگری شش ماه خواب آرام نداشت. خداروشکر می‌کنم آقا مهدی شهید شد و از (س) طلب شهادت کردم تا مهدی آرامش پیدا کند 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#شهادت پایان نیست، #آغاز است... #تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه #عقل_زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستاره‌ای است که پرتو #نورش عرصه #زمان را در می‌نوردد و زمین را به نور #رب‌الارباب اشراق می‌بخشد.  🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🚨 #خبر_فوری ✅ #دعوتید 💐مراسم وداع با پیڪرهای مطهر دو شهیـد مدافـع حـرم ، امـروز (یڪشنبه) 🕓ساعتـــ ۱۶ در معـراج شهـدا 🕊شهیدان #سید_جلال_حبیب_الله_پور #سید_سجاد_خلیلی 💐دوستان خود را به مراسم شهیـد دعوت ڪنید 📍آدرس : ضلع جنوب پارک شهر انتهای خیابان بهشت کوچه معراج شهدا 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪم ڪم بساط #روضہ و #ماتم بیاورید آرے دگر #سیاهے و #پرچم بیاورید #مهدے سیاهپوش عزاے #محرم اسٺ #پیراهن #عزاے مرا هم بیاورید #ارباب🌹 #من_زنده‌ام_فقط_بہ_هواے #محرمٺ❣ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 
Shab08Moharram1394[04].mp3
5.22M
🎧🎧 سینه زن فقط آرزوشـه تو حرم بشینه یه گوشه با نوای 🎤 امیـــر 👌 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
کلاً بنا بر این نبود که همیشه همدیگر را ببینیم . اصلاً برا خودم حرام می دانستم که او را ببینم ، چون می دانستم بودنش در جبهه بیشتر به #نفع_اسلام است . من آدمی معمولی بودم . مهدی خودش این را در من دیده بود. بعد از آن دوره،روزها و شب هایی که او کمتر و دیرتر به خانه می آمد ، احساس می کردم که با آدمی طرفم که توانم برای شناختنش کافی نیست🚫 #شهید_مهدی_زین_الدین 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣8⃣4⃣ 🌷 💠شهیدی که وصیت کرده 📜بود دویست روز ؛ ی قضا برایش بگیرند 🔰چند روز قبل از شهادتش🌷، از سردشت می رفتیم . بین حرف هایش گفت«بچه ها! من دویست روز روزه بده کارم😔» 🔰تعجب کردیم😟. گفت « هیچ جا ده روز نموندم که قصد روزه کنم. » وقتی خبر رسید شده، توی حسینیه🕌 انگار زلزله شد. 🔰کسی نمی توانست جلوی بچه ها را بگیرد. توی سر و سینه شان می زدند😭. چند نفر شدند و روی دست بردندشان. 🔰آخر مراسم عزاداری، گفت: «شهید، به من سپرده بود که روز روزه ی قضا داره. براش این روزه ها رو بگیره⁉️» همه بلند شدند. نفری یک روز هم روزه می گرفتند، می شد . 📚منبع 📘یادگاران/جلد ده/کتاب شهید زین الدین/ ص 94 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
يک #پلاک يک غلاف خالی و چند تكه #استخوان شاهكار يك شهيد🌷 بی نشان سالهای سال مانده زير خاک و حماسه های جاودان هميشه اين چنين خلق می شوند👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹دفترچه کوچکی📒 همیشه همراهش بود. بعضی وقتها باعجله از جیبش درمی آوردو علامتی دریکی ازصفحات میگذاشت. می گفـت: «اشـتباهاتم رو توی این دفتر علامت✘ میزنم».برایم عجیب بودکه محمدرضا،اسوه ی تقوا و اخلاق بچه ها، آنقدرگناه داشته باشد. 🔸چندروز قبل از #شهادتش به طور اتفاقی دفترچه اش رانگاه کردم. خوب که ورق زدم دیدم بیشترِصفحاتِ دفتر، مثل قلبِـ❤️ محمدرضاسفیدِسفیداست. #شهید_محمدرضا_ایستان @shahidNazarzadeh
شهید حاج حسین خرازی از افتخار آفرینان ایران اسلامی🇮🇷 است، فرمانده‌ای که پرورش یافته مکتب قرآن و #نماد و تجلی راستین ایمان، اخلاق و شجاعت بود👌. سردار دلـ❤️ـها #شهید_حسین_خرازی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4⃣8⃣4⃣ 🌷 🔰پیشانی ام را چـسـبانده بودم به خاک مرطوب و را به هم می فشردم. با هر نفس، بینی ام،پر می شد  از ذرات خاک دشمن😣. ناخن هایم در خاک فرو رفته بود. چشمهایم بسته بود😑 🔰اما گوشهایم بی آنکه بخواهم سوت کشدار خمپاره ها 💥و صدای کر کـنـنـده ی انـفجـار🔥 را می شنید.عبور تند و تیز که هـوا را می شکافـت و از بالای سرم رد می شد آنقدر نزدیک بود که را حس می کردم و بوی موهای سوخته ام را تشخیص می دادم🌫. 🔰زمین گیر شده بودیم. صاف بود؛ بی هیچ پستی و بلندی و نه حتی بوته ای🌿 که بشود پشت آن پناه گرفت. ما خیلی راحت هدف رگبار تیرهـا💥 بودیم که اگـر سـر بلند می کردیم، اولین شان روی می نشست. 🔰محسن صدایم زد. رو برگرداندم را نشانم داد. با انگشت به جـلو اشاره کرد👆. هـمپای اوبرخاستم. قدمی را که برداشته بودیم، به زمین نرسیده بود🚫 که چـیزی به صـورتم پاشید. بی هیچ صدایی به زمین افتاد؛ درست پیش پای من😢 سوراخ کوچکی مـیان و حـفره ی بزرگ خون آلودی پشت سر. 🔰خـودم را پـرت کـردم زمـین و را چـسبانـدم به خاک. تن جـوان محسن من شـده بود.چند نفر دیگر هم سینه خیز یا خمیده به قصد خاموش کردن رفتند جلو، ⚡️اما همه نرسیده به قوس خاکریز هلالی🌙 به زمین افتاده بودند. 🔰صبح نزدیک بود. می دانستم با اولین پرتوهای آفتاب🌥 قتل عام خواهیم شد.در هـیاهـوی انـفجار از خاک صدایی آمـد. سـرم را بی آنکه بلند کـنم چـرخانـدم. گوشم راچسباندم به زمین. صدا پر حجم و گنگ بود، مثل خرد شدن سنگ ها زیر تانک. وحشت زده😰 پیش رویم را نگاه کردم؛ خبری نبود🚫. خیره شدم به سرم. 🔰در روشنی رو به خامـوشی یک ،سایه هایی👥 را دیدم که جلو می آمدند. بیش از ده تانک و وانتی که جلوتر از آنها حرکت مـی کرد.به خودم گفتم: الان می زنندش.ماشین 🚘جلو آمد و با فاصله ی کمی از ما کرد. سایه ای سـریع و چابک از پشت فرمان پایین پرید بعد خودش را آرام کشید بالا و در زیر باران تیر💥 ایستاد روی کاپـوت ماشین😦. 🔰درست سینه به سینه ی آتش🔥. آرام می نمود، پنداری هجوم تیرهای سرخ که چـنانکه تن شب را پاره می کردند از روبه رو می آمدند، جـرقه هـای یک آتـش بازی است. دسـتـش را بالا آورد و چـیزی رامقابل صورتش گرفت. دید در شب بود. شتابی در حرکاتش نبود. 🔰صدای برخورد بافلز و کمانه کردنشان را خیلی واضح می شنیدم🎧.کـمی بعد با دسـتش به جایی در رو به رو اشـاره کـرد👆 و به بیسیم چی📞 که حالا روی زمـیـن کـنارماشین🚘 نشسته بود، به فریاد چیزی گفت که از آن فاصله بود... 🔰کمی بعد صدایی صاف و بی لرزش فریاد کشید: !دشت ناگهان روشن شد✨. تانک ها با چـراغـهای روشـن💡 و نـور افـکـن های گـردان و آتـش یکـریزمـسـلسل هـایشان بـه درآمـدند.گـردان به مژه بر هم زدنی سینه از خاک برداشت و شب🌙،یکسره هیاهو و فریاد🗣 شد. 🔰او، همچنان ایـسـتاده بـود، بر بلندترین مکان و گویی تیرها از او می کردند. صبح بود؛ او،در زمینه ی نارنجی درخشان آسـمان پشـت سرش هیبتی داشت. باد صبحگاه می وزید🍃و آستین خالی اش را، چنانکه پرچمی، در امـتداد تـیرهـا حـرکت می داد. تانکها جلو افتاده بودند،خودم را به یک خیز از خاک کندم و رو به دشمن، چشم در چشم گلوله ها ... 📚منبع/پروانه در چراغانی (بر اساس زندگی شهید حسین ) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh