eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ #راوے_همسر_شهید: 🌷محمد در آخرین #پیامک برایم نوشته بود: «هرجا باشم عاشقتم. ایران باشم یا خارج، هرجا باشم عاشقتم...» 🌷می‌گفت همسر #سادات داشتن هم خوب است و هم سخت. فکر اینکه همسرت دختر حضرت زهرا (سلام الله علیها) است، اجازه بدرفتاری را به آدم نمی‌دهد و از طرفی قدم‌هایش #برکت زندگی است.» 🌷در انجام وظیفه و کارهایش #خلوص عجیبی داشت. یادم هست که می‌گفت «من سر کارم #ساعتی را کنار دستم گذاشتم و مدت زمان چای خوردن و دستشویی رفتن‌هایم را حساب می‌کنم و از اضافه کاری‌هایم کم می‌کنم که حقی از #بیت‌المال به گردنم نماند.» 🌷محمد خیلی #خوش_اخلاق بود. واقعاً اگر بگویم #اخم او را ندیدم، گزافه نیست. حتی وقتی درمعراج شهدا برای آخرین‌بار او را دیدم همان #لبخند زیبا و همیشگی را روی لب داشت. 🌷خدا را شکر می‌کنم که محمد من هم #شهید شد.چون او شهادت را دوست داشت.خیلی شهادت را دوست داشت. #شهید_محمد_کامران🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣9⃣2⃣1⃣ 🌷 🔶قبل از حسن آقا، داماد بودم یک جای ثابتی از منزل پدر خانمم مخصوص من بود؛ اما حسن مدام سربه‌سرم می‌گذاشت. اول از من می‌آمد و جای من می‌نشست؛ البته نه اینکه جای من را بگیرد فقط برای شوخی و خندیدن بود. می‌گفت: بسه دیگه حالا نوبت منِ که اینجا بنشینم. 🔷نظم و ترتیب خاصی توی زندگیش داشت. یادمِ وقتی سفر بابلسر با هم رفتیم، صبح🌤 زود بلند می‌شد کارها را به‌تنهایی انجام می‌داد. ما هم خواب بودیم، بلند می‌شدیم. می‌دیدیم، سفره صبحانه آماده‌ است و ناهار را هم نوشته و گذاشته روی میز. نمی‌گذاشت دست به سیاه و سفید بزنیم. روزها و شب‌های قشنگی بود. 🔶شبی 🌙که من و حسن تنها شدیم، توی همان بابلسر کنار دریا بود. دراز کشیدیم، دست‌ها را گذاشتیم زیر سرمان به آسمان نگاه کردیم پر از بود. ستاره‌ها را می‌شمردیم. گفت: ـ عباس جان مسابقه بگذاریم❓ هرکی بیشتر ستاره بشماره برنده است. تعداد ستاره‌هایی 🌟که حسن شمرد، بیشتر از من بود. من همش قاتى می‌کردم دوباره از اول می‌شمردم حس می‌کردم، ستاره‌ها به هم می‌ریزند. باید از اول شروع کنم، دو ⏰ کنار دریا بودیم کنار هم بودیم. 🔷نفس‌های حسن را می‌شنیدم. عطرش را حس می‌کردم را می‌شنیدم اصلاً باورم نمی‌شد که بره. هنوز تصور می‌کنم، توی سوریه ا‌ست و یک روزی می‌یاد. اگر کسی از من بپرسه می‌گم، حسن هنوز هست. آخه کارهاش مثل آدم رفته‌ها نبود؛ اما رفت و شهید شد؛ چون می‌خواست که شهید شود. همه چیز را خوب دیده بود و درک کرده بود. 🔶سال 1378-1379 آن روزها که هنوز آقای یکتا راهیان نور را راه نینداخته بود، با عده‌ای رفتم مناطق جنگی پادگانی نزدیک کرخه، احساس غربت کردم. با خودم گفتم: ـ این‌ها چرا رفتند❓ به‌خاطر چی جنگیدند؟ برای چی شهید شدند❓ اما بعد از شهادت حسن به جواب‌هایم رسیدم. درک شهدا از مردن مثل ما نیست انگار در وادی مرگ قدم می‌زنند. یک تصویر واضحی از مردن دارند. آن سوی واقعه را خیلی روشن می‌بینند.✔️ راوی: باجناق شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣9⃣2⃣1⃣🌷 ♦️ویژگی بارز شوخ طبعی او بود؛ در تمام شادی می‌آورد و همه آن را دوست داشتند. تمام خاطرات ما از محمد حسن به 😃و شادی است؛ حتی بچه های دوستان و همسایگان به او عمو خنده میگفتند. 🔷تمام عکسهایی🖼 که از او داریم با خنده است فقط چند عکس از او داریم که لبخند نزده وآن به خاطر این است که در مراسم عزای ابا عبدا... بوده ♦️او وقتی از سر کار می آمد با وجود همه خستگی خود را متعلق به خانواده میدانست ودر هر ⏰ که بود بچه ها را به پارک داخل مجتمع میبرد یکی از همسایگانش میگفت هر وقت ما از پنجره بیرون را نگاه میکردیم میدیدیم شهید روی صندلی پارک نشسته و دخترانش👫 در پارک بازی میکنند. 🔷محمد حسن ارادت ویژه‌ای به فاطمه معصومه (ع) داشت و ده سال خادم حرم آن حضرت بود با اینکه اصالتا یزدی بود ولی چون در قم زندگی میکرد خود را جیره خوار آن حضرت میدانست و وصیت کرده بود که در قم دفن شود.⚡️ 🌾 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 4⃣2⃣ 💢بى اختیار صدا زد:زینب! چه کسى را داشت براى صدا زدن ؟ نیش از خورده بود. به چه کسى مى توانست پناه ببرد.... جز تو که مهربانترین بودى و آغوش عطوفت و مهرت همیشه گشوده بود.اما وقتى خبر را شنید، عجولانه فرمان داد تا طشت را پنهان کنند...تا تو نقش پاره هاى جگر را و خون دل سالهاى محنت و شرر را در طشت .غم تو را نمى توانست ببیند و اندوه تو را نمى توانست تاب آورد. 🖤چه مى کرد اگر امروز بود و مى دید که تو 🏔مصیبت را بر روى شانه هایت نشانده اى و لقب (ام المصائب 15) و(کعبۀ الرزایا 16) گرفته اى.چه مى کرد اگر اینجا بود... و مى دید که تو دارى خودت را براى با همه هستى ات مهیا مى کنى. 💢 ،... وداع با رسول االله است . وداع با على مرتضى است. وداع با صدیقه کبرى است . وداع با حسن مجتبى است.آنچه اکنون تو باید با آن واع کنى ، حسین نیست . تمامى ... نقطه اتکاء همه سختیهاست ، لنگر کشتى وجود در همه طوفانها و بلاهاست.انگار که از ازل تاکنون هیچ مصیبتى نبوده است . چرا که حسین بوده است... 🖤و حسین کافى است تا همه و کاستیها را پرکند.اما اکنون این حسین است که آرام آرام به تو نزدیک مى شود.. و با هر قدم با تو فاصله مى گیرد. خدا کند که او فقط سراغى از نگیرد. پیراهنى👕 که زیر لباس رزمش بپوشد تا دشمن👹 که بناى دارد، آن را به خاطر جا بگذارد. 💢پیراهنى که به تو امانت داده است... و گفته است که هرگاه حسین آن را از تو طلب کند، حضور مادى اش در این جهان ، بیشتر دوام نمى آورد و رخت به دار بقا مى برد.... اگر از تو پیراهن خواست ، پیراهنى دیگر براى او ببر. این را که دارد و بوى در او پیچیده است ، پیش خودت نگاه دار. البته او کسى نیست که پیراهن را بازنشناسد.... 🖤یعقوب ، شاگرد کوچک او بوده است . ممکن است بگوید: این، پیراهن عزت و نیست. تنگى مى کند براى آن مقصود بزرگ. برو و آن پیراهن امانت تو شهادت را بیاور، عزیز برادر!به هر حال آنچه باید و مقدر است محقق مى شود،... اما همین قدر طولانى تر شدن زمان ، همین رد و بدل شدن یکى دو نگاه بیشتر، همین دو کلام گفتگوى افزونتر، غنیمت است.این زمان ، دیگر نیست.این لحظه ها، لحظاتى نیست که باز هم به دست بیاید. همین یک نگاه، به دنیا مى ارزد.دنیا نباشد آن زمان که تو نیستى حسین! 💢پیراهن را که مى آورى، آن را مى کند که بنماید... بندهاى دل توست انگار که پاره تر مى شود و داغهاى تو که تازه تر. مگر دشمن چقدر است که ممکن است چشم طمع از این لباس کهنه هم برندارد⁉️ممکن ؟ !مى بینى که همین لباس را هم خونین💔 و چاك چاك ، از بدن تکه تکه برادرت درمى آورند و بر سر آن مى کنند.پس خودت را کن زینب... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh