eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
3⃣6⃣ 🌷 🌼 سبک زندگی شهدا 🌷☘🌷☘ 🕊 ✍به حـلال و حـرام خدا خیلی اهمیت می‌داد. در استفاده از امـوال بیـت المـال بشـدت مراقبـت داشت. 🌼 اهل امـر به معـروف و نهـی از منڪر بود. روزے ڪه جنـازه‌اش را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازه جمع شده بودند، گریه می‌ڪردند و می‌گفتند دیگر رسول نیست به ما بگوید غیبت نڪن، تهمت نزن! 🌼حتی یادم هست آخـرین بارے ڪه خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار تومان به من داد. گفت بابا این خمـس من است. برایم رد ڪن. من دیگر فرصت نمی‌ڪنم. 🌼در مراقبــت_چشـم از حـرام، در رعایت حــق النــاس، به ریزترین مسائل توجه داشت. 🌼شب‌هاے جمعه به بهشت زهرا می‌رفت و پس از نماز جماعت مغرب و زیـارت مـزار شهـدا، مے‌رفت آن قبـرهای شهدای گمنام را ڪه رنگ نوشته‌هایش رفته بود، با قلم بازنویسی می‌ڪرد. قلم‌هایش را هنوز نگه داشتیم. 🌼 بعد از آن به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام می‌رفت و در مراسم احیـاے حاج منصور ارضی شرکت مے‌کرد و تا صبح آنجا بود. این ثابت شبهای جمعه‌اش بود. 🌼صبح می‌آمد خانه، استراحت مختصری می‌ڪرد و دوباره بلند می‌شد و مے‌رفت بیرون. 👌هیچ وقت بیکار نبود. 🌼وقتی ڪه شهید شده بود، سـر مـزارش مداح مے‌گفت تا حالا هیچ وقت استـراحت نڪردی. الآن وقت استراحتت است! 🌼شب و روز در تلاش و کوشش بود، براے اینڪه پایه‌های ایمـان و تقـوایـش را محڪم ڪند. شادی روحش 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
7⃣8⃣3⃣ 🌷 💠طلبه های خارجی در جبهه 🔰در که بودیم وظیفه داشتم به خطوط مقدم سرکشی و کمک های فرهنگی ارسال شده را در ها تقسیم کنم؛ همچنین اعزام نیز به عهده من بود. 🔰در مناسبت های مختلف همچون روز و شهادت امام حسن(ع) خانواده های 🌷 را دعوت مى کردیم تا برای رزمندگان غذا🍲 درست کنند. 🔰خانواده های شهدا🌷، به ویژه شهدا می آمدند و در آشپزخانه ها برای رزمندگان غذا درست می کردند، این غذا 🌯وقتی به دست رزمندگان می رسید، بر روی خیلی تأثیر می گذاشت. هم غذا، غذای تبرکی بود و هم به دست مادران و خانواده های درست شده بود👌. 🔰دهه آخر ماه سال ٦٣ بود، اعلام کردند طلبه های مدرسه که خارجی هستند، برای بازدید از جبهه ها می آیند. روز بیست و هفتم به جبهه رسیدند🚌 🔰 برایشان سخنرانی🔊 کرده و درباره آزادی و امدادهای غیبی در جریان آزادی خرمشهر گفتم. از حضور شهدا🌷 و کمک های آنان گفتم 🔰 گفتم الان شهدا که باید از دولت خواستار کمک باشند؛ آمده اند برای های فرزندانشان غذا🍜 درست می کنند.بعد از صحبتهایم🎤 آنها را به آشپزخانه برده و از نزدیک شاهد کمک و خانواده های شهدا شدند. 🔰و به خواهران گفتیم چون اینها های خارجی هستند و می خواهند بروند در کشورشان تبلیغ کنند یک شعری یا سرودی🎼 تهیه کنند و بخوانند. 🔰 سرودی تهیه کرده بودند با این مضمون: 🔸خواهرانیم از تهران آمدیم 🔸دیدن سنگرنشینان آمدیم.... طلبه ها که اکثراً بودند به گریه افتادند😭 🔰 یکی از آنها گفت: ما همیشه در این فکر بودیم که چه است که تمام ابرقدرتها در مقابل این ایستاده است👊 و باز هم جمهوری اسلامی پیروز ✌️می شود. 🔰 همین های شهدا و این پشتیبانی ها است. می گفتند: اگر صد سخنرانی🎙 برای ما گذاشته بودید اندازه این که مشاهده کردیم برروی ما اثر نمی گذاشت🚫. راوى: از روحانیان رزمی تبلیغی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
9⃣5⃣4⃣ 🌷 💠خاطره ای به نقل از حجت الاسلام و المسلمین مجتبی صداقت 🔹 اول بود.اومد هیئت با هم گریه کردیم😭 و سینه زدیم.بعد مراسم گفت: برنامه هیئت انصار ولایت برای دوم چیه؟ گفتم: مگه نمی دونی! هرسال صبح شهادت🏴 فلان جا و شام شهادت خونه هستیم. 🔸گفت: میدونم. برنامه خونه حاج حسن هم خیلی با حاله ⚡️اما برنامه صبح رو نمیتونید تغییر بدید⁉️گفتم: باز چی تو سرته🗯؟میخای چه کنی اینقدر می پرسی؟گفت: تو این منطقه ✓صفاییه و ✓کوی دانشگاه روز (س) انگار هیچ خبری نیست😔.حیفه مردم حال و هوای فاطمیه رو نفهمند و نچشند⭕️. 🔹صد تا دلیل دیگه هم آورد که همشون هم منطقی بود👌.بهش گفتم حرفات درسته اما بعید میدونم بشه رو تغییر داد.گفت اشکالی نداره اما ما ان شاء الله استارت✅ کار رو میزنیم بقیه کارها هم خود درستش میکنه؛اینجوری دانشگاه یزد هم از غربت در میان😊 🔸تو یک شور و حالی بود که نمیشه وصفش کرد.دسته اون سال به هر زحمتی بود شکل گرفت.چند روز نخوابیده بود. چشاش کاسه خون بود هم از بی خوابی هم از شدت گریه😭 🔹الان اون عزا افتخار منطقه صفاییه و کوی دانشگاهه؛آدم که داشته باشه کارهاش میشه خیرات و برکات برای دیگران☺️. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃❣🍃❣🍃 🌷خانواده #شهید مغنیه به یک #مهمانی خانوادگی بزرگ دعوت بودند. محل مهمانی در منطقه #الغبیری بود. 🌷همه بچه ها و نوه ها به مناسبت ولادت #حضرت_رسول_ص دور هم جمع بودند. از همه ی نوه ها درخواست شده بود برای این جلسه #صحبتی_کوتاه آماده کنند و طی چند کلمه بگویند که برای سال جدید میلادی چه #برنامه هایی دارند . 🌷همه ی نوه ها صحبت کردند تا اینکه نوبت رسید به #جهاد_مغنیه... جهاد فقط گفت:  طرحم برای سال بعد را هفته ی آینده میگویم!... 🌷همه شروع به اعتراض کردند، می گفتند جهاد دارد شرطی که برای همه گذاشته شده را نقض میکند. بعضی ها میگفتند کارش را آماده نکرده است! 🌷وسط #خنده و اینکه هرکسی به شوخی چیزی میگفت، جهاد از حرفش کوتاه نیامد، اصرار داشت که طرحش برای سال آینده را هفته ی بعد می گوید. درست یک هفته بعد دوباره خانواده دور هم جمع شدند ولی این بار، در بین خیل گسترده ی کسانی که برای #تسلیت آمده بودند!!... طرح جهاد، #شهادت بود. 🔺به روایت #مادربزرگ_شهید #شهید_جهاد_مغنیه 🌷 #شهید_مدافع_حرم #شهید_شاخص_سال۹۸ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣1⃣1⃣1⃣ 🌷 💠سرشار از امید و آرزو 🌷روح‌الله و قانونمند بود و برای تمام روزهايش داشت و برای هر فعاليت كوچک و بزرگ يادداشت می نوشت تا بتواند آن كار را با برنامه‌ريزی و تنظيم لوازم و مقدماتش به بهترين نحو انجام دهد. 🌷حتی برای یک سفر كوتاه يا ديدار با پدرش هم برنامه‌ريزی مي‌كرد، سال كه نو می شد یک تقويم برمی داشت و برنامه‌های يک ساله را می نوشت، می گفتم: چرا اين كار را می کنی؟ می گفت: اينجوری احساس می كنم. 🌷روی هر‌كاری كه انجام می دهم خط می زنم؛ بعد كه بر می گردم می بينم چقدر كار انجام شده و چقدر انجام نشده حتی برای در هفته هم برنامه داشتيم، البته چون عاشق بيفتک و ماكارونی بود در هفته حتماً برايش درست می كردم. 🌷روح‌الله به سوريه نرفت كه شهيد شود، او براي هدفش رفت كه از ارزش‌ها و اعتقاداتش بود، او مثل همه جوانان كشورم سرشار از و آرزو بود، دوست داشت سردار شود و 5 بچه داشته باشد. 🌷روح‌الله از شاگردان دانشكده بود، به زبان‌های و مسلط بود و تصميم داشت كه در آينده به زبان هم تسلط پيدا كند، نقاش بود و خط می نوشت، هميشه از اهدافش حرف می زد. 🌷با حوصله بود؛ آنقدر كه برای خريد كوچک ترين وسيله كلی وقت می گذاشت، مثلاً وقتی برای خريد یک روسری بيرون می رفتيم اين‌قدر بود كه من خسته می شدم ولی او نه. 🔺راوی: همسر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠قرآن و بازی 🔰در سن ده یازده سالگی درگیر #حفظ قرآنش بودیم. اوایل که مقدار حفظ کم بود مشکلی نداشتیم❎ ولی وقتی #حجم حفظیات بالا رفت⇈ طبیعتا باید وقت بیشتری⏳ برای حفظ قرآن و #مرور می گذاشتیم. 🔰سعی میکردم طبق برنامه📝 موسسه پیش برویم تا از بقیه👥 عقب #نماند. این اواخر انگار خسته شده بود😪 از اینکه وقت زیادی برای #بازی کردن نداشت ناراحت بود. تا اینکه یک روز وقتی خواستم طبق #برنامه از او سوال بپرسم📖 و صفحاتی که حفظ کرده مرور کنیم، توپش⚽️ را برداشت و رفت توی حیاط. 🔰شروع کرد به بازی و گفت شما #سوالاتونو بپرسید همان طور که بازی می کرد سوال ها را دقیق و درست جواب میداد✅ حتی یک بار من با اینکه از روی #قرآن نگاه می کردم و می پرسیدم حواسم پرت شد و اشتباه گفتم می خندید😅 و می گفت: بابا دیدی اشتباه کردی ولی من #اشتباه نکردم❌ اینقدر به قرآن تسلط پیدا کرده بود که در حین بازی هم میتوانست #جواب بدهد و مرور کند. راوی: پدر شهید #شهید_احمد_مکیان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 134 1 🔻 🔰رابطه تقوا و "عبد بودن" 🔶 بعد از اینکه پذیرفتیم که از بعضی علاقه های خودمون باید بگذریم ، این سوال مهم‌ پیش میاد که دقیقاً از کدوم یک از علاقه هامون باید بگذریم؟! ✅ ببینید هدفِ اصلی ما "رسیدن به خداوند متعال" هست. در این مسیر باید بعضی از علاقه های خودمون رو کنار بذاریم. اینجا هست که خداوند متعال میفرماید: عزیزدلم تو باید طوری از علاقه های خودت بگذری که اثری از "مَن" خودت باقی نمونه👌 ⭕️ اگر قرار باشه تو هر طوری که دلت میخواد مبارزه با نفس کنی نمیشی ، بزرگ نمیشی.... 🚸 اگه قرار باشه که خودت برنامه مبارزه با نفست رو بریزی ، هنوز "مَن" تو باقی مونده ؛ 🔴👈‌ و چون خودش برنامه ریزی کرده ، هوای نفست بزرگتر و قوی تر میشه. 👿👹 🚫" اگه خود ما برنامه ریزی کنیم، منِ ما تورّم پیدا میکنه...." 🔷 دیدید وقتی یه پدر میخواد پسرش رو برای نماز بیدار کنه، صداش میکنه و بعد پسره میگه :باشه خودم بیدار میشم! ⚠️چی؟ خودم؟! میدونید این حرف معناش چیه؟؟ یعنی میخواد " منِ " خودش رو تا دقیقه نود نگه داره!! 😒 🌷✔️ نه عزیزم قشنگیش به اینه که الان بلند بشی! الان بهت دادن... 💢 آقا اگه الان بلند بشم خیلی خودم رو کُشتم!من چرا باید خودم رو بُکُشم؟!😤 🔸عزیزم داستان همینه دیگه☺️💖 همش حرف سرِ همین موضوعه. اصلاً تو چرا میخوای با هوای نفست مبارزه کنی؟⁉️ -- آهان! بله چشم ❇️ توی این وضعیت به این نتیجه میرسیم که "باید خودِ خداوند متعال رو بهمون بده" 🌺💞 و خداوند مهربان هم " برنامه مبارزه با نفسِ ما رو با بیانِ دستوراتی در مورد حلال و حرام شروع میفرماید. " ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣9⃣2⃣1⃣ 🌷 🔶قبل از حسن آقا، داماد بودم یک جای ثابتی از منزل پدر خانمم مخصوص من بود؛ اما حسن مدام سربه‌سرم می‌گذاشت. اول از من می‌آمد و جای من می‌نشست؛ البته نه اینکه جای من را بگیرد فقط برای شوخی و خندیدن بود. می‌گفت: بسه دیگه حالا نوبت منِ که اینجا بنشینم. 🔷نظم و ترتیب خاصی توی زندگیش داشت. یادمِ وقتی سفر بابلسر با هم رفتیم، صبح🌤 زود بلند می‌شد کارها را به‌تنهایی انجام می‌داد. ما هم خواب بودیم، بلند می‌شدیم. می‌دیدیم، سفره صبحانه آماده‌ است و ناهار را هم نوشته و گذاشته روی میز. نمی‌گذاشت دست به سیاه و سفید بزنیم. روزها و شب‌های قشنگی بود. 🔶شبی 🌙که من و حسن تنها شدیم، توی همان بابلسر کنار دریا بود. دراز کشیدیم، دست‌ها را گذاشتیم زیر سرمان به آسمان نگاه کردیم پر از بود. ستاره‌ها را می‌شمردیم. گفت: ـ عباس جان مسابقه بگذاریم❓ هرکی بیشتر ستاره بشماره برنده است. تعداد ستاره‌هایی 🌟که حسن شمرد، بیشتر از من بود. من همش قاتى می‌کردم دوباره از اول می‌شمردم حس می‌کردم، ستاره‌ها به هم می‌ریزند. باید از اول شروع کنم، دو ⏰ کنار دریا بودیم کنار هم بودیم. 🔷نفس‌های حسن را می‌شنیدم. عطرش را حس می‌کردم را می‌شنیدم اصلاً باورم نمی‌شد که بره. هنوز تصور می‌کنم، توی سوریه ا‌ست و یک روزی می‌یاد. اگر کسی از من بپرسه می‌گم، حسن هنوز هست. آخه کارهاش مثل آدم رفته‌ها نبود؛ اما رفت و شهید شد؛ چون می‌خواست که شهید شود. همه چیز را خوب دیده بود و درک کرده بود. 🔶سال 1378-1379 آن روزها که هنوز آقای یکتا راهیان نور را راه نینداخته بود، با عده‌ای رفتم مناطق جنگی پادگانی نزدیک کرخه، احساس غربت کردم. با خودم گفتم: ـ این‌ها چرا رفتند❓ به‌خاطر چی جنگیدند؟ برای چی شهید شدند❓ اما بعد از شهادت حسن به جواب‌هایم رسیدم. درک شهدا از مردن مثل ما نیست انگار در وادی مرگ قدم می‌زنند. یک تصویر واضحی از مردن دارند. آن سوی واقعه را خیلی روشن می‌بینند.✔️ راوی: باجناق شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
7⃣0⃣3⃣1⃣🌷 🔰دوست شهید یک روز قبل از شهادت بابک بود. هر طور ریزی میکردم نمیتونستم خودم به مراسم برسانم. از این که کارهایم پیچیده شده بود خیلی ناراحت بودم. 🔰به خودم میگفتم شاید بابک دوست ندارد به برسم. شب🌙 موقع خواب دوباره یادم افتاد و گفتم: خیلی معرفتی ، دلت ❤️نمیخواد من بیام❓ باشه ماهم خدایی داریم ولی بابک خیلی دوست دارم هر چند ازت دلخورم. 🔰توی همین ها بودم که خوابم برد. خواب بابک را دیدم: بهت زده شده بودم بند آمده بود. بابک خانه‌ی ما بود. میخندید 😁میگفت: "چرا ناراحتی ⁉️" گفتم :بابک همه فکر میکنن تو مردی . 🔰گفت:نترس ، شده بودم آزاد شدم. با هیجان بغلش کرده بودم به میگفتم: ببینین بابک نمرده اسیر بوده. بابک گفت:فردا بیا مهمونیم. گفتم:چه مهمونی⁉️ گفت:جشن آزادیم. 🔰گفتم:یعنی چی⁉️ گفت:جشن آزادیم از اسارت این دنیا. بغضم گرفت به گریه 😭کردم . از شدت اشک صورتم خیس شده بود از خواب بیدار شدم. 🔰با چشمای پر از نماز صبح⛅️ خوندم. بر خلاف انتظارم تمام حل شد و نفهمیدم چطوری رسیدم به بابک. گفتم بابک خیلی مردی . 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh