eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خاطرات_شهدا 🌷 #نان_سنگگ گرفته بودیم و می آمدیم طرف خوابگاه چندتا سنگ به نانها چسبیده بود. مصطفی کن
🔹خاطره ای از زبان همکار شهید احمدی روشن: 🔮هفته ای چهار پنج بار بین #نطنز و کاشان و تهران می رفت و می آمد🚖 نه یک ماه و دوماه، نه یک سال و دوسال؛ #هشت_سال کارش همین بود. ساعت چهار صبح🌥 می نشست توی ماشین🚕 و راه می افتاد. 🔮گاهی وقت ها تازه ساعت یازده شب🕚 جلسه اش #شروع می شد. بعد از آن راه می افتاد و می آمد سمت #تهران، هفت صبح🕰 توی تهران جلسه داشت. خستگی نمی شناخت❌ به قول بچه ها لودری کار می کرد. 🔮یک بار حساب کردم، #مصطفی شاید این مدت بیشتر از پانصدهزار کیلومتر🎰 رفته و آمده؛ #ده_برابر دور کره‌ی🌍 زمین. 🔮این که #ایران توانسته است در جمع ۱۰ کشور برتر جهان🗺 در انرژی #هسته‌ای برسد مدیون رشادت‌های #احمد_ روشن ها است🌷 #شهید_احمدی_روشن 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰سید مجتبی خیلی #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) رو دوست داشت💞 یه شب دیدم صدای #ناله از اتاقش بلند شد با
#عاشق شدن درست مثل خواب دیدنه😴 ↫هیچوقت یادتـ💬 نمیاد از کجا #شروع شده ↫هیچوقتم به آخرش نمیرسی❌ #دوست_شهیدم❤️ #شهید_سیدمجتبی_علمدار 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنقدر این صحنه زیباست😍 که شکارچی دلش نمی آید آنهارا شکار کند ... با این فیلم میشود #درس_زندگی آموخت ... گاهی بین #شروع و پایان زندگی فقط یک لحظه فاصله💕 است همدیگر را بدون هیچ توقعی #دوست داشته باشیم♥️ کاری که #خدا با بنده اش میکند ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
•••🕊 تجـربه ے اولیـن‌ها زیبـاست😍 مثـلاً↯↯ همیـن اولیـن ثانیہ‌هاے هـر صبـ☀️ـح ... 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❤️✨❤️💥❤️✨❤️ 🌸حالا ڪھ #رفته اے☝️ مزارَت هر روز #گلباران🌷ِ گل و اشڪ😭 مےشود هر روز ...👌 🌸و من باوَر ک
7⃣0⃣3⃣1⃣🌷 🔰دوست شهید یک روز قبل از شهادت بابک بود. هر طور ریزی میکردم نمیتونستم خودم به مراسم برسانم. از این که کارهایم پیچیده شده بود خیلی ناراحت بودم. 🔰به خودم میگفتم شاید بابک دوست ندارد به برسم. شب🌙 موقع خواب دوباره یادم افتاد و گفتم: خیلی معرفتی ، دلت ❤️نمیخواد من بیام❓ باشه ماهم خدایی داریم ولی بابک خیلی دوست دارم هر چند ازت دلخورم. 🔰توی همین ها بودم که خوابم برد. خواب بابک را دیدم: بهت زده شده بودم بند آمده بود. بابک خانه‌ی ما بود. میخندید 😁میگفت: "چرا ناراحتی ⁉️" گفتم :بابک همه فکر میکنن تو مردی . 🔰گفت:نترس ، شده بودم آزاد شدم. با هیجان بغلش کرده بودم به میگفتم: ببینین بابک نمرده اسیر بوده. بابک گفت:فردا بیا مهمونیم. گفتم:چه مهمونی⁉️ گفت:جشن آزادیم. 🔰گفتم:یعنی چی⁉️ گفت:جشن آزادیم از اسارت این دنیا. بغضم گرفت به گریه 😭کردم . از شدت اشک صورتم خیس شده بود از خواب بیدار شدم. 🔰با چشمای پر از نماز صبح⛅️ خوندم. بر خلاف انتظارم تمام حل شد و نفهمیدم چطوری رسیدم به بابک. گفتم بابک خیلی مردی . 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾 ♦️.. ✍شهید محمد سعید جعفری خیلی از جوان ها را کرد، دلیلش این بود که کلام از دلی با تقوا خارج می شد، قرآن 📖بود، عاشق 💓جوان ها بود برای هدایتشان. 🔶قبل از انقلاب، فراوانی داشت، بعد از پیروزی در شهرستان های مختلف ایشان داشت. این برادر عزیز زندگی خود را وقف اسلام و جهاد در راه اسلام کرده بود. یک آنی فراغت نداشت اگر ساکت هم بود 🔷از وجهه معلوم می شد که درباره چه دارد فکر می کند، فقط نصرت دین، یاری اسلام بعد از سقوط شهر سنندج، ایشان بود که برادران حزب الهی را تحرک و تشویق کرد، مهیا شدند و شهر سنندج را آزاد کردند، در پاوه که منجر به آزادی چمران ( از اسارت ) شد به وسطه فعالیت هاو اقدام ایشان بود 🔶 در نتیجه با جنگ ☄تحمیلی به دفاه از اسلام و ایران شتافت و در نهایت در شب 🌙عید غدیر در خط مقدم در حال سجده به مقام رفیع رسید.🕊 🔷سردار از جبهه به به رحمت الهی رسیده بود بدنش را به غسالخانه آوردند تا لباسهایش👕 را در بیاورند و بدهند، بدن و لباسهایش غرق خون💔 بود از جیب مبارکش جانمازش را درآوردم کربلای حسینی اش خمیر شده بود. از بس خون از فرق سرش به لباس👚 ها و جیبش سرازیر شده بود، مهر نماز او خمیر شده بود 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 22 📖 بعد از شهادتش یکی از دوستان، صحنه ی عاشورا را در خواب دیده بود و اینکه شهدای
🌀ذکر و یاد مهدی در رفتارهای او تاثیر فوق العاده‌ای داشت . دعای فرج و دعا 🤲برای سلامتی امام ، همیشه وِرد زبانش بود . امکان نداشت بدون دعای فرج، به خواندن دعا، قرآن 📖یا زیارت عاشورا کند؛ انگار میکرد که بدون دعای فرج، اعمالش مقبول نیست . 🌀 دعا برای فرج، در رأس همه حاجات و دعاهایش بود . هر وقت قرار بود کسی به برود، یا در التماس دعا گفتن‌های مرسوم، میگفت: برای امام زمان خیلی دعا کنید . اگر قرار بود به زیارت برود، نشانه‌ای میداد تا به یاد او بیفتد و بعد تأکید میکرد: وقتی یاد من افتادی، برای امام زمان دعا کن . 🍀 🌀 بعد از ، یکی از دوستان، صحنه‌ی عاشورا را در خواب دیده بود و اینکه وطنمان نیز، در میدان جنگ در حال یاری امام حسین بودند . آن بنده‌ی خدا در بین شهدا، آقا جواد را دیده بود که جلو آمده و به او گفته بود: ما در حال یاری کردن حسین هستیم، خیلی کار داریم . شما هم باید برای ظهور آماده شوید؛ چندان دور نیست . را برای ظهور آماده کنید تا بتوانید امام را یاری کنید .🍁 راوی: همسر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
💥 🔱‌ با بچه های فارس رفته بودیم قله🗻 علم ڪوه. در چادر از⛺️ سرما مے ، هوا به شدت سرد بود و بیرون طوفان ❄️و ڪولاڪ. 🔱دیدم از جا ڪنده شد و رفت سمت درب چادر.🏕گفتم: ڪجا⁉️ سڪوت و لبخند تحویلم داد.☺️ رفت بیرون.از چادر چشم به بیرون دوختم. 🔱 دیدم ڪاپشن را در آورد، آستین ها را بالا زد و ڪرد به گرفتن وضو. بعد هم به نماز قامت بست... و ما همچنان در خود بودیم تا کمی گرم شویم...😞 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 همه می پندارند، که عکس پدرم را به ديوار خانه ام آويخته ام!!! اما نمی دانند که ديوار خانه ام
🔆🥀🔆🥀🔆🥀🔆‍ 🌸اصغر پاشاپور 💎دانه دانه رسیده می شوندو وقت چیدنشان می رسدو دست چین شده تحویل می گیرد هرکدام زخمی تر ارج و قربش بیشتر.همه برای رسیدن و شدن سر و دست می شکنند ، نوکری،غلامی، کارگری رزمنده ها و مردم را می کنند 💎 تا شان له شود و کند روحشان به پخته شدن.آنقدر خود را خاکی می کنند تا دست آخر در خاک دست و پا بزنند و پریدن🕊 در بیاورندآنها که پیرو مکتب قاسم بوده اند اما محاسبه شان فرق دارد، راه شناخته اند وسیله مسیر را شناخته اند فقط با کمی توسل می پرند، دل بریده اند یعنی دلی ندارند که به چیزی گره بخورد یا ‌شاید دلشان فقط به این گره خورده: 💎🌼🍂 اصغر از کاروان بغداد و و و و جاماند اما از نه.... اصغر گفت:حاج آقا من نوکرتم.... من می گویم:حاج اصغر نوکرتم فقط راه نشان بده ..همین ✍️نویسنده : به مناسبت سالروز تولد 🎉 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 5⃣3⃣#قسمت_سی_پنجم 🏴پرتودوازهم🏴 💢خودت را #فقط_به_خدا بس
📚 ⛅️ 6⃣3⃣ 💢درست همان جا که مى برى وادى مصیبت است ، مصیبت تازه اى است.... مگرنه در محاصره دشمن🐲 اند؟ مگر نه اسب🐎 و خود و سپر و شمشیر 🗡و نیزه و ، مشتى زن و کودك را در گرفته ⁉️ مگر نه ، همچنان به قوت ظهر بر سر خاك ، آتش🔥 مى ریزد؟ اصلا مگر نه هر داغدار و مصیبت دیده اى به دنبال مى گردد، 🖤 به دنبال گوشه اى ، ستونى ، دیوارى ، سایه اى تا غم خویش را در بغل بگیرد و با خویش سر کند؟ پس این فرصت مغتنمى است که بچه ها را در سایه سار آن پناه دهى و به التیام دردهایشان بنشینى. اما هنوز این اندیشه ات را تمام و کمال ، به انجام نرسانده اى... که ناگهان صداى و ، صداى و ، 💢صداى و ، و در روز، دلت را فرو مى ریزدوتن را مى لرزاند.تا به خود بیایى و سر بر گردانى... و چاره اى بیندیشى....، از سر و روى بالا رفته است... و حتى به تنى چند از و گرفته است... 🖤باور نمى کنى... این مرتبه از و را نمى توانى باور کنى.... اما این صداى بچه هاست.. این آتش🔥 است که از همه سو زبانه میکشد و این دود است که را مى سوزاند و نفس را تنگ مى کند... و این حضور چهره به چهره دشمن است و این صداى و نواى بغض آلود بچه ها ست که : عمه جان چه کنیم ؟ به کجا پناه ببریم ؟ 💢و این است که با دست به سمتى اشاره مى کند و به تو مى گوید: _✨عمه جان ! از این سمت فرار کنید، بچه ها را به این بگریزانید.کدام سمت ؟ کدام جهت ⁉️ کدام روزنه از آتش و دشمن ، خالى است ؟در بیابانى که بر آن چنگ انداخته ،... به سوى کدام مقصد، به امید کدام مامن ، فرار مى توان کرد؟ و چه معلوم که از این آتش ، سوزانده تر نباشد. 🖤اینکه تو و مستاصل مانده اى و بهت زده به اطراف نگاه مى کنى،... نه از سر این است که خداى نکرده خود را باخته باشى... یا توان از کف داده باشى ،بل از این که نمى دانى از کجا کنى ، به کدام کار اول همت بگمارى ،... کدام را اول سامان دهى ، کدام زخم را اول به مداوا بنشینى.اول جلوى هجوم دشمن را بگیرى ؟ به کردن آتش فکر کنى ؟ به گریزاندن بچه ها بیندیشى... 💢به خاموش کردن آتش بپردازى ؟ کوچکترها را که نفسشان در میان آتش و دود بریده از خیمه 🏕بیرون بیندازى ؟ خیمه را از فرو افتادن نگه دارى ؟ به آنکه گلیم از زیر بیمارت به یغما مى کشد هجوم کنى ؟ تنها حجت بازمانده خدا را، امام زمانت را از معرکه در ببرى ⁉️مگر در یک چند دست دارد؟ 🖤چند چشم ؟ چند زبان ؟ و چند دل ؟ براى سوختن و شدن ؟ بچه ها و زنها را به سمت اشاره 👈، فرمان گریز مى دهى ! اما... اما آنها که آتش به دامن دارند نباید با این فرمان بگریزد و را مشتعل تر کنند. به آنها مى گویى بمانند... و با دست به خاموش کردن مى پردازى ، اماان که یک شعله نیست ، . 💢تا یک سمت را با تاول خاموش مى کنى ، سمت دیگر لباس 👕دیگر گر گرفته است.از این سو، ستون خیمه در آتش مى سوزد و بیم فروریختن خیمه ⛺️و آتش مى رود. از آن خیمه هاى دیگر بچه ها با تو را صدا مى زنند.آنکه چشم به داشته است ، گلیم را از زیر تن او کشیده و او را بر زمین افکنده و رفته است.در چشم به هم زدنى ، بچه هاى مانده را به دو بال از مى تارانى ،... 🖤 را در بغل مى گیرى و از خیمه بیرون مى زنى.به محض خروج شما،.. فرو مى ریزد ، هستى اش را در بر مى گیرد. را به فاصله از آتش مى خوابانى،... را به شن و خاك هدایت مى کنى... و به سمت خیمه دیگر ... در آن خیمه ، بچه ها از به آغوش هم برده اند و مثل بید مى لرزند. بچه ها را از خیمه بیرون مى کشانى و به سمت مى دوانى.آتش🔥 همچنان مى کند... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#زندگی_به_سبک_شهدا وقت #ناهار رفتم پشت یه تپه🗻 با تعـ😳ـجب دیدم کاظم روی خاک نشسته و لبه‌ های نون🍞 ر
🌸🍃 🍃○مادر در خواب شهیدش را می‌بیند. پسر به او می‌گوید: توی بهشت جام خیلی خوبه. چی می‌خوای برات بفرستم⁉️○مادر می‌گوید: «چیزی نمی‌خوام؛ فقط قرآن 📖که می‌رم، همه قرآن می‌خونن و من نمی‌تونم بخونم می‌کشم. 🌸 می‌دونن سواد ندارم، بهم می‌گن همون سوره توحید رو بخون.». ○پسر می‌گوید: «نماز صبحت رو که قرآن رو بردار و بخون!»بعد از نماز یاد حرف پسرش می‌افتد. ○قرآن را بر می‌دارد و می‌کند به خواندن. خبر می‌پیچد. 🍃○پسر دیگرش این‌را به عنوان کرامت محضر آیت الله نوری همدانی مطرح می‌کند و از ایشان می‌خواهد مادرش را امتحان کنند.○ آیت‌الله نوری همدانی نزد مادر شهید می‌روند. را به او می‌دهند که بخواند. به راحتی همه جای قرآن را می‌خواند؛ اما بعضی جاها را نه. 🌸○میفرمایند:«قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!». شهید شروع می‌کند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط.○آیت الله نوری گریه 😭میکنند و چادرمادر:«جاهایی که نمی‌توانستند بخوانند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم» 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌾🌼🌾🌼🌾 🔺یک موشک آر پے جے بہ تانک‌هاے دشمن شلیک مے‌کرد تا گرد و غبار 💥 بخوابد.بہ سرعت ⏰خود را بہ سنگرے دیگر مے رساند و از آنجا باز روے سر دشمن🐲 آتش 🔥مے ریخت. 🔺 با همین عمل علے اکبر، شش تانک دشمن منهدم شد. عراقے ها فکر می‌کردند با این حجم آتش، حداقل یک نیرو در مقابلشان ایستاده؛ تا این‌کہ ستون پنجم، موقعیت علے اکبر را لو داده و گفتہ بود: آنچہ این چند ساعت 🔺 راه شما را سد کرده تنها دو بسیجے هستند. عراقے ها روش ناجوان مردانہ‌اے را براے مقابلہ با این دو مرد انتخاب کردند و کردند علے‌اکبر را بہ گلولہ ☄و توپ بستند. آنقدر گلولہ ے توپ بر سر آن دو نفر ریختند کہ شدند دیگر در آن خط، نفسے باقے نمانده کہ جلوے آن ها بایستد . . . 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh