🌷شهید نظرزاده 🌷
#خاطرات_شهدا 🌷 #نان_سنگگ گرفته بودیم و می آمدیم طرف خوابگاه چندتا سنگ به نانها چسبیده بود. مصطفی کن
🔹خاطره ای از زبان همکار شهید احمدی روشن:
🔮هفته ای چهار پنج بار بین #نطنز و کاشان و تهران می رفت و می آمد🚖 نه یک ماه و دوماه، نه یک سال و دوسال؛ #هشت_سال کارش همین بود. ساعت چهار صبح🌥 می نشست توی ماشین🚕 و راه می افتاد.
🔮گاهی وقت ها تازه ساعت یازده شب🕚 جلسه اش #شروع می شد. بعد از آن راه می افتاد و می آمد سمت #تهران، هفت صبح🕰 توی تهران جلسه داشت. خستگی نمی شناخت❌ به قول بچه ها لودری کار می کرد.
🔮یک بار حساب کردم، #مصطفی شاید این مدت بیشتر از پانصدهزار کیلومتر🎰 رفته و آمده؛ #ده_برابر دور کرهی🌍 زمین.
🔮این که #ایران توانسته است در جمع ۱۰ کشور برتر جهان🗺 در انرژی #هستهای برسد مدیون رشادتهای #احمد_ روشن ها است🌷
#شهید_احمدی_روشن
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰سید مجتبی خیلی #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) رو دوست داشت💞 یه شب دیدم صدای #ناله از اتاقش بلند شد با
#عاشق شدن
درست مثل خواب دیدنه😴
↫هیچوقت یادتـ💬 نمیاد
از کجا #شروع شده
↫هیچوقتم به آخرش نمیرسی❌
#دوست_شهیدم❤️
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنقدر این صحنه زیباست😍 که شکارچی دلش نمی آید آنهارا شکار کند ... با این فیلم میشود #درس_زندگی آموخت ...
گاهی بین #شروع و پایان زندگی فقط یک لحظه فاصله💕 است همدیگر را بدون هیچ توقعی #دوست داشته باشیم♥️ کاری که #خدا با بنده اش میکند ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
•••🕊
تجـربه ے اولیـنها
#با_تـو زیبـاست😍
مثـلاً↯↯
#شـروع همیـن
اولیـن ثانیہهاے هـر صبـ☀️ـح ...
#شهید_محمدرضا_زارع_الوانی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❤️✨❤️💥❤️✨❤️ 🌸حالا ڪھ #رفته اے☝️ مزارَت هر روز #گلباران🌷ِ گل و اشڪ😭 مےشود هر روز ...👌 🌸و من باوَر ک
7⃣0⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🔰دوست شهید #بابکنوری
یک روز قبل از #سالگرد شهادت بابک بود.
هر طور #برنامه ریزی میکردم نمیتونستم خودم به مراسم برسانم.
از این که کارهایم پیچیده شده بود خیلی ناراحت بودم.
🔰به خودم میگفتم شاید بابک دوست ندارد به #مهمانیش برسم.
شب🌙 موقع خواب دوباره یادم افتاد و گفتم:
خیلی #بی معرفتی ، دلت ❤️نمیخواد من بیام❓
باشه ماهم خدایی داریم ولی بابک خیلی دوست دارم
هر چند ازت دلخورم.
🔰توی همین #فکر ها بودم که خوابم برد.
خواب بابک را دیدم:
بهت زده شده بودم #زبانم بند آمده بود.
بابک خانهی ما بود. میخندید 😁میگفت:
"چرا ناراحتی ⁉️"
گفتم :بابک همه فکر میکنن تو مردی .
🔰گفت:نترس ، #اسیر شده بودم آزاد شدم.
با هیجان بغلش کرده بودم به #خانوادم میگفتم:
ببینین بابک نمرده اسیر بوده.
بابک گفت:فردا بیا مهمونیم.
گفتم:چه مهمونی⁉️
گفت:جشن #سالگرد آزادیم.
🔰گفتم:یعنی چی⁉️
گفت:جشن آزادیم از اسارت این دنیا.
بغضم گرفت #شروع به گریه 😭کردم . از شدت اشک صورتم خیس شده بود از خواب بیدار شدم.
🔰با چشمای پر از #اشک نماز صبح⛅️ خوندم.
بر خلاف انتظارم تمام #مشکلاتم حل شد و نفهمیدم
چطوری رسیدم به #سالگرد بابک.
گفتم بابک خیلی مردی .
#شهیدبابکنوری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾
♦️#شهید_عید_غدیر..
✍شهید #سید محمد سعید جعفری خیلی از جوان ها را #هدایت کرد، دلیلش این بود که کلام از دلی با تقوا خارج می شد، #عاشق قرآن 📖بود، عاشق 💓جوان ها بود برای هدایتشان.
🔶قبل از انقلاب، #جلسات فراوانی داشت، بعد از پیروزی در شهرستان های مختلف ایشان #سخنرانی داشت. این برادر عزیز زندگی خود را وقف اسلام و جهاد در راه اسلام کرده بود. یک آنی فراغت نداشت اگر ساکت هم #نشسته بود
🔷از وجهه #شریفش معلوم می شد که درباره چه دارد فکر می کند، فقط نصرت دین، یاری اسلام
بعد از سقوط شهر سنندج، ایشان بود که برادران حزب الهی را تحرک و تشویق کرد، مهیا شدند و شهر سنندج را آزاد کردند، در #عملیات پاوه که منجر به آزادی #شهید چمران ( از اسارت ) شد به وسطه فعالیت هاو اقدام ایشان بود
🔶 در نتیجه با #شروع جنگ ☄تحمیلی به دفاه از اسلام و ایران شتافت و در نهایت در شب 🌙عید غدیر در خط مقدم در حال سجده به مقام رفیع #شهادت رسید.🕊
🔷سردار #جعفری از جبهه به #بیمارستان به رحمت الهی رسیده بود بدنش را به غسالخانه آوردند تا لباسهایش👕 را در بیاورند و #غسلش بدهند، بدن و لباسهایش غرق خون💔 بود از جیب مبارکش جانمازش را درآوردم #مهر کربلای حسینی اش خمیر شده بود. از بس خون از فرق سرش به لباس👚 ها و جیبش سرازیر شده بود، مهر نماز او خمیر شده بود
#شهید_محمد_سعید_جعفری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 22 📖 بعد از شهادتش یکی از دوستان، صحنه ی عاشورا را در خواب دیده بود و اینکه شهدای
🌀ذکر و یاد #امام مهدی در رفتارهای او تاثیر فوق العادهای داشت .
دعای فرج و دعا 🤲برای سلامتی امام #عصر، همیشه وِرد زبانش بود . امکان نداشت بدون دعای فرج، #شروع به خواندن دعا، قرآن 📖یا زیارت عاشورا کند؛ انگار #احساس میکرد که بدون دعای فرج، اعمالش مقبول نیست .
🌀 دعا برای #تعجیل فرج، در رأس همه حاجات و دعاهایش بود . هر وقت قرار بود کسی به #زیارت برود، یا در التماس دعا گفتنهای مرسوم، میگفت: برای امام زمان خیلی دعا کنید .
اگر قرار بود #دوستی به زیارت برود، نشانهای میداد تا به یاد او بیفتد و بعد تأکید میکرد: وقتی یاد من افتادی، برای امام زمان دعا کن . 🍀
🌀 بعد از #شهادتش، یکی از دوستان، صحنهی عاشورا را در خواب دیده بود و اینکه #شهدای وطنمان نیز، در میدان جنگ در حال یاری امام حسین بودند . آن بندهی خدا در بین شهدا، آقا جواد را دیده بود که جلو آمده و به او گفته بود: ما در حال یاری کردن #امام حسین هستیم، خیلی کار داریم . شما هم باید برای ظهور آماده شوید؛ چندان دور نیست . #خودتان را برای ظهور آماده کنید تا بتوانید امام را یاری کنید .🍁
راوی: همسر شهید
#شهید_جواد_الله_کرم🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#نماز_در_کوه💥
🔱 با بچه های #ڪوهنوردے فارس رفته بودیم قله🗻 علم ڪوه.
در چادر از⛺️ سرما مے #لرزیدیم، هوا به شدت سرد بود و بیرون طوفان ❄️و ڪولاڪ.
🔱دیدم #حمید از جا ڪنده شد و رفت سمت درب چادر.🏕گفتم: ڪجا⁉️
سڪوت و لبخند تحویلم داد.☺️
رفت بیرون.از #گوشه چادر چشم به بیرون دوختم.
🔱 دیدم ڪاپشن را در آورد، آستین ها را بالا زد و #شروع ڪرد به گرفتن وضو. بعد هم به نماز قامت بست...
و ما همچنان در خود #پیچیده بودیم تا کمی گرم شویم...😞
#شهید_حمیدرضا_فرخی🌷
#شهدای_فارس
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 همه می پندارند، که عکس پدرم را به ديوار خانه ام آويخته ام!!! اما نمی دانند که ديوار خانه ام
🔆🥀🔆🥀🔆🥀🔆
🌸اصغر پاشاپور
💎دانه دانه رسیده می شوندو وقت چیدنشان می رسدو #خدا دست چین شده تحویل می گیرد هرکدام زخمی تر ارج و قربش بیشتر.همه برای رسیدن و #پخته شدن سر و دست می شکنند ، نوکری،غلامی، کارگری رزمنده ها و مردم را می کنند
💎 تا #نفس شان له شود و #شروع کند روحشان به پخته شدن.آنقدر خود را خاکی می کنند تا دست آخر در خاک دست و پا بزنند و #بال پریدن🕊 در بیاورندآنها که پیرو مکتب #حاج قاسم بوده اند اما محاسبه شان فرق دارد، راه شناخته اند وسیله مسیر را شناخته اند فقط با کمی توسل می پرند، دل بریده اند یعنی دلی ندارند که به چیزی گره بخورد یا شاید دلشان فقط به این گره خورده:
💎#شهادت🌼🍂
اصغر از کاروان بغداد و #کاظمین و #کربلا و #نجف و #مشهد جاماند اما از #زینبیه نه....
اصغر گفت:حاج آقا من نوکرتم....
من می گویم:حاج اصغر نوکرتم فقط راه نشان بده ..همین
✍️نویسنده : #محمدصادق_زارع
به مناسبت سالروز تولد 🎉
#شهید_اصغر_پاشاپور🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 5⃣3⃣#قسمت_سی_پنجم 🏴پرتودوازهم🏴 💢خودت را #فقط_به_خدا بس
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
6⃣3⃣#قسمت_سی_ششم
💢درست همان جا که #گمان مى برى #انتهاى وادى مصیبت است ، #آغاز مصیبت تازه اى است....
مگرنه #بچه_ها در محاصره دشمن🐲 اند؟ مگر نه اسب🐎 و خود و سپر و شمشیر 🗡و نیزه و #قساوت ، مشتى زن و کودك را در #محاصره گرفته ⁉️
مگر نه #آفتاب_عصر، همچنان به قوت ظهر بر سر خاك ، آتش🔥 مى ریزد؟
اصلا مگر نه هر داغدار و مصیبت دیده اى به دنبال #سرپناهى مى گردد،
🖤 به دنبال گوشه اى ، ستونى ، دیوارى ، سایه اى تا غم خویش را در بغل بگیرد و با #غصه خویش سر کند؟
پس این #خیمه_ها فرصت مغتنمى است که بچه ها را در سایه سار آن پناه دهى و به التیام دردهایشان بنشینى.
اما هنوز این اندیشه ات را تمام و کمال ، به انجام نرسانده اى... که ناگهان صداى #طبل و #دهل ، صداى #فریاد و #هلهله ،
💢صداى #سم_اسبان و #بوى_دود، #دودآتش و #مشعل در روز، دلت را فرو مى ریزدوتن#بچه_هاى_کوچک_داغدیده را مى لرزاند.تا به خود بیایى و سر بر گردانى... و چاره اى بیندیشى....،
#آتش از سر و روى #خیمه_ها بالا رفته است... و حتى به #دامان تنى چند از #دختران و #کودکان گرفته است...
🖤باور نمى کنى...
این مرتبه از #پستى و #قساوت را نمى توانى باور کنى.... اما این صداى #ضجه بچه هاست.. این آتش🔥 است که از همه سو زبانه میکشد و این دود است که #چشمها را مى سوزاند و نفس را تنگ مى کند... و این حضور چهره به چهره دشمن است و این صداى #استغاثه و نواى بغض آلود بچه ها ست که :
عمه جان چه کنیم ؟ به کجا پناه ببریم ؟
💢و این #سجاد است که با دست به سمتى اشاره مى کند و به تو مى گوید:
_✨عمه جان ! از این سمت فرار کنید، بچه ها را به این بگریزانید.کدام سمت ؟
کدام جهت ⁉️ کدام روزنه از آتش و دشمن ، خالى است ؟در بیابانى که #دشمن بر #همه_جاى آن چنگ انداخته ،... به سوى کدام مقصد، به امید کدام مامن ، فرار مى توان کرد؟
و چه معلوم که #دشمن از این آتش ، سوزانده تر نباشد.
🖤اینکه تو #مضطر و مستاصل مانده اى و بهت زده به اطراف نگاه مى کنى،...
نه از سر این است که خداى نکرده خود را باخته باشى... یا توان از کف داده باشى ،بل از این #روست که نمى دانى از کجا #شروع کنى ، به کدام کار اول همت بگمارى ،... کدام #مصیبت را اول سامان دهى ، کدام زخم را اول به مداوا بنشینى.اول جلوى هجوم دشمن را بگیرى ؟ به #مهار کردن آتش فکر کنى ؟
به گریزاندن بچه ها بیندیشى...
💢به خاموش کردن آتش #لباسهایشان بپردازى ؟ کوچکترها را که نفسشان در میان آتش و دود بریده از خیمه 🏕بیرون بیندازى ؟ #ستون خیمه را از فرو افتادن نگه دارى ؟ به آنکه گلیم از زیر بیمارت به یغما مى کشد هجوم کنى ؟
تنها حجت بازمانده خدا را، امام زمانت را از معرکه در ببرى ⁉️مگر در یک #زینب چند دست دارد؟
🖤چند چشم ؟ چند زبان ؟ و چند دل ؟
براى سوختن و #خاکستر شدن ؟
بچه ها و زنها را به سمت اشاره 👈#سجاد، فرمان گریز مى دهى !
اما... اما آنها که آتش به دامن دارند نباید با این فرمان بگریزد و #آتش را مشتعل تر کنند. به آنها مى گویى بمانند...
و با دست به خاموش کردن #آتشهایشان مى پردازى ، اماان #آتش که یک شعله نیست ، #ازیک_سونیست .
💢تا یک سمت را با تاول #دستها خاموش مى کنى ، سمت دیگر لباس 👕دیگر گر گرفته است.از این سو، ستون خیمه در آتش مى سوزد و بیم فروریختن خیمه ⛺️و آتش مى رود. از آن خیمه هاى دیگر بچه ها با #استیصال تو را صدا مى زنند.آنکه چشم به#گلیم_بسترسجاد داشته است ، گلیم را از زیر تن او کشیده و او را بر زمین افکنده و رفته است.در چشم به هم زدنى ، بچه هاى مانده را به دو بال از #خیمه مى تارانى ،...
🖤#سجاد را در بغل مى گیرى و از خیمه بیرون مى زنى.به محض خروج شما،.. #خیمه فرو مى ریزد #آتش ، هستى اش را در بر مى گیرد.#سجاد را به فاصله از آتش مى خوابانى،...
#بچه_هاى_آتش_گرفته را به شن و خاك هدایت مى کنى... و به سمت خیمه دیگر #مى_دوى... در آن خیمه ، بچه ها از #ترس به آغوش هم #پناه برده اند و مثل بید مى لرزند. بچه ها را از خیمه بیرون مى کشانى و به سمت #بیابان مى دوانى.آتش🔥 همچنان #پیشروى مى کند...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#زندگی_به_سبک_شهدا وقت #ناهار رفتم پشت یه تپه🗻 با تعـ😳ـجب دیدم کاظم روی خاک نشسته و لبه های نون🍞 ر
🌸🍃#شهیدی_که_به_مادرش_قران_خواندن_یاد_داد
🍃○مادر در خواب #پسر شهیدش را میبیند. پسر به او میگوید: توی بهشت جام خیلی خوبه. چی میخوای برات بفرستم⁉️○مادر میگوید: «چیزی نمیخوام؛ فقط #جلسه قرآن 📖که میرم، همه قرآن میخونن و من نمیتونم بخونم #خجالت میکشم.
🌸 میدونن #من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون.».
○پسر میگوید: «نماز صبحت رو که #خوندی قرآن رو بردار و بخون!»بعد از نماز یاد حرف پسرش میافتد.
○قرآن را بر میدارد و #شروع میکند به خواندن. خبر میپیچد.
🍃○پسر دیگرش اینرا به عنوان کرامت #شهید محضر آیت الله نوری همدانی مطرح میکند و از ایشان میخواهد مادرش را امتحان کنند.○#حضرت آیتالله نوری همدانی نزد مادر شهید میروند. #قرآنی را به او میدهند که بخواند. به راحتی همه جای قرآن را میخواند؛ اما بعضی جاها را نه.
🌸○میفرمایند:«قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!».#مادر شهید شروع میکند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط.○آیت الله نوری گریه 😭میکنند و چادرمادر#شهیدرامیبوسندومیفرمایند:«جاهایی که نمیتوانستند بخوانند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم»
#شهید_کاظم_نجفی_رستگار
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌾🌼🌾🌼🌾
🔺یک موشک آر پے جے بہ #سمت تانکهاے دشمن شلیک مےکرد تا گرد و غبار #انفجار💥 بخوابد.بہ سرعت ⏰خود را بہ سنگرے دیگر مے رساند و از آنجا باز روے سر دشمن🐲 آتش 🔥مے ریخت.
🔺 با همین #سرعت عمل علے اکبر، شش تانک دشمن منهدم شد. عراقے ها فکر میکردند با این حجم آتش، حداقل یک #گردان نیرو در مقابلشان ایستاده؛ تا اینکہ ستون پنجم، موقعیت علے اکبر را لو داده و گفتہ بود: آنچہ این چند ساعت
🔺 راه شما را سد کرده تنها دو بسیجے هستند. عراقے ها روش ناجوان مردانہاے را براے مقابلہ با این دو مرد انتخاب کردند و #شروع کردند #موضع علےاکبر را بہ گلولہ ☄و توپ بستند.
آنقدر گلولہ ے توپ بر سر آن دو نفر ریختند کہ #مطمئن شدند دیگر در آن خط، نفسے باقے نمانده کہ جلوے آن ها بایستد . . .
#شهید_علی_اکبر_پیرویان🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh