❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
1⃣ #قسمت_اول
📖وقتی رسیدیم #ایوب هم رسیده بود.
مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه ام و گفت: خوش امدی برو بالا، الان حاجی را هم میفرستم. بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید. دلمـ💗 شور میزد. نگرانی ک توی چشم های #شهیده و زهرا می دیدم.....دلشوره ام را بیشتر میکرد.
📖به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم #دعای_کمیل و حالا امده بودیم، خانه دوستم صفورا. تقصیر خود مامان بود. وقتی گفتم دوست دارم با #جانباز ازدواج کنم یک هفته مریض شد🤒 کلی اه و ناله راه انداخت که ..تو میخواهی خودت را بدبخت کنی.
📖 #دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده. همه یزرگتر های فامیل رویم تعصب داشتند. عمه زینبم از تصمیمم باخبر شد، کارش به قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید🤕 وقتی برای دیدنش رفتم، با یک ترکه مرا زد و گفت:
📖اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی، برو درس بخوان و #دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن. اما خودت را اسیر یکیشان نکن که معلوم نیست چقدر زنده است. چطوری زنده است. فردا با چهار تا بچه نگذاردت. صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود. همانجا #ایوب را دیده بود.
📖اورا از #جبهه برای مداوا به آن بیمارستان منتقل کرده بودند. صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای پدر و مادرش تعریف کرده بود که انها هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان. ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت💕 این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را ب هم معرفی کند☺️
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
1⃣6⃣ #قسمت_شصت_ویکم
📖زهرا دستش را روی دهان گذاشت تا صدای هق هقش بلند نشود. محمدحسین داد کشید: میگویم #باباایوب کجاست؟
رو کرد به پرستار ها، اقا نعمت دست محمد را گرفت و کشیدش عقب، محمد برگشت سمت نعمت اقا
_بابا ایوب رفت⁉️ اره؟😭
📖رگ گردنش بیرون زده بود. با #عصبانیت به پرستارها گفت: کی بود پشت تلفن گفت حالش خوب است؟ من از پاسگاه زنگ زدم☎️کی گفت توی ای سی یو است؟ بابا ایوب من #مرده، شما گفتید خوب است؟ چرا دروغ گفتید؟
📖دست اقا نعمت را کنار زد و دوید بیرون🏃♂ سرم گیج رفت، نشستم روی صندلی. اقا نعمت دنبال #محمدحسین دوید وسط خیابان محمدحسین را گرفت توی بغلش، محمد خشمش، را جمع کرد توی مشت هایش و به سینه ی اقا نعمت زد، اقا نعمت تکان نخورد
+بزن محمدجان، من را بزن. داد بکش، گریه کن محمد😭
📖محمد داد میکشید و اقا نعمت را میزد. مردم ایستاده بودند و نگاه میکردند😟 محمد نشست روی زمین و زبان گرفت
_شماها ک نمیدانید؛ نمیدانید #بابا ایوبم چطوری رفت. وقتی میلرزید شما ها که نبودید. همه جا تاریک🌚 و سرد بود. همه وسایل ماشین را دورش جمع کردم.
📖ایوب را دیدم به #سرش ضربه خورده بود. رگ زیر چشمش ورم کرده بود. محمدحسین ایوب را توی #قزوین درمانگاه میبرد تا امپولش را بزند. بعد از امپول، ایوب به محمد میگوید. حالش خوب است و از محمد میخواهد که راحت بخوابد😴 هنوز چشم هایش گرم نشده بود که ماشین چپ میشود. ایوب از ماشین🚗 پرت شده بود بیرون.
📖دکتر گفت: پشت فرمان #تمام_شده بوده
از موبایل📱 اقا نعمت زنگ زدم به خانه. بعد از اولین بوق #هدی گوشی را برداشت
_سلام مامان
گلویم گرفت
+سلام هدی جان، مگر مدرسه نبودی؟
-ساعت اول گفتم بابام تصادف💥 کرده، اجازه دادند بیایم خانه پیش دایی رضا و خاله
مکث کرد
_بابا ایوب حالش خوب است؟
📖بینیم سوخت و اشک دوید به چشمانم😢
+اره خوب است دخترم، #خیلی_خوب است.
اشک هایم سر خوردند روی رد اشک های آن چند ساعت و راه باز کردند تا زیر چانه ام، صدای هدی لرزید
_پس چرا اینها همه اش گریه میکنند⁉️
صدای گریه ی #شهیده از ان طرف گوشی می امد. لبم را گاز گرفتم و نفسم را حبس کردم. هدی با گریه حرف میزد.
_بابا ایوب #رفته؟
اه کشیدم
+اره مادر جان، بابا ایوب دیگر رفت😭
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5764820660786299501.mp3
4.81M
✰هر کی که شد #فدایی_تو روسفیده
✯اون #عاشقه❣ که از همه دنیا بریده
✰هر جا میرم
✯این روزا صحبت از #شهیده
#اللهم_الرزقنا_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5764820660786299501.mp3
4.81M
✰هر کی که شد #فدایی_تو روسفیده
✯اون #عاشقه❣ که از همه دنیا بریده
✰هر جا میرم
✯این روزا صحبت از #شهیده
#اللهم_الرزقنا_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5764820660786299501.mp3
4.81M
✰هر کی که شد #فدایی_تو روسفیده
✯اون #عاشقه❣ که از همه دنیا بریده
✰هر جا میرم
✯این روزا صحبت از #شهیده
#اللهم_الرزقنا_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#حرف_دل
#سنگرانه
#شهیده_های_گمنام:
عده ای از #دختران شهید میشوند
آن هم گمنام🌷
دخترانی که چادرشان بوی #زهرا (س) میدهد. دخترانی که کارهایشان به چشم نمی آید و با یک قدرت دیگر معامله کردند✅
دخترانی که بار سنگین #خانه_داری را به دوش میکشند ولی به چشم نمی آید؛ چون #حقوق ندارد
چون از روی #لطف این کار را انجام میدهند. چون فقط با تغییر دکور خانه، دیگران متوجه میشوند خانه🏡 تغییر کرده و کارهای دیگرشان به چشم نمی آید
دخترانی که بوی غذایشان🍲 در خانه میپیچد. به فرزند کوچکشان #قرآن یاد میدهند😍 برایش کتاب میخوانند
به ظاهر خود و کودکشان میرسند
در پای #تلوزیون منتظر هستند
منتظر آمدن صدای #کلید. ین کارها بماند
کنارش مشغول #تحصیل هستند📚
دخترانی که به دور از "چشم و هم چشمی" زندگی میکنند و بر #همسرشان سخت نمیگیرند⛔️ خواسته هایی که در توان همسرشان #نیست را به زبان نمی آورند.
اینها همان #شهیده های گمنامند. جهاد میکنند فقط در میدانِ #جنگ نیستند. کار میکنند فقط آچار به دست نیستند❌
برای همین میگوییم گمنامند
آنها علاوه بر #چادر
خیلی صفات دیگر از مادرشان به ارث برده اند.
روی مزارشان نمینویسند(شهیده)
چون مثل مادرشان #گمنامند
این دختران مورد #ظلم واقع نشدند
اینها معنی #زن بودن را درک کردند❤️
اینها رسالت شریف #مادری را درک کردند.☺️
#مادرے که در دامنش
قاسم سلیمانی ها🌷
احمدی روشن ها🌷
و محمدرضا دهقان ها🌷
رو تربیت میکنه...
اخه شنیدی که میگن
"از دامن زن مرد به معراج میرسه "☝
این کارِ #دختران_زینبی💞 است.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
إنا للّه و إنا إليه راجعون
سردار حاج #محمد_ناظری به یاران شهیدش پیوست.
خبری کوتاه که آتش به جان همه انداخت، باورش سخت بود و شاید برای بچه های #فرمانده که هرکدام با حاجی خاطراتی داشتند سخت تر
قرار بود قسمت آخر #مستند_مسابقه_فرمانده پخش شود که فرمانده، همه را با پروازش🕊 غافلگیر کرد.
حالا بچه های فرمانده از گوشه و کنار آمده بودند تا برای #بار_آخر با فرمانده خود وداع کنند. خیلی هایشان نمی توانستند حاجی را با آن هیبت نظامی در تابوت⚰ تصور کنند. غم نبودن حاج محمد روی دلشان سنگینی میکرد. در و دیوار شهر پر بود از بنر هایی با #عکس حاجی و دو کلمه که داغ دل همه را تازه میکرد: #خداحافظ_فرمانده😭😭
چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ساعت ۱۹ بود که همه در فرودگاه مهرآباد🛬 به انتظار نشسته بودند، به انتظار آمدن فرمانده. ولی برای هیچکس این استقبال خوشایند نبود😔
حضور #حاج_قاسم سلیمانی در خانه ناظری ها قوت قلبی♥️ بود برای اعضای خانواده و حرف هایش آبی بود بر آتش قلبشان. حاج قاسم میگفت و اطرافیان به گوش دل می سپرند:
"حاج محمد ناظری سی ساله که #شهیده، ما سر سفره #شهید_ناظری بزرگ شدیم، از سال ۵۸ که من نیروی آموزشی ایشان بودم تا به حال به یاد ندارم که تغییری کرده باشن تو این سالها همون روحیه پر کار و سخت کوشی و حفظ کردن."
پنجشنبه سوم شعبان تولد پسر #حضرت_زهرا و روز #پاسدار بود که پیکرش تشییع شد🌷 و چه جمعیتی آمده بود تا او را به سمت خانه ابدیاش، #امامزاده_علی_اکبر_چیذر بدرقه کند.
شاید خانوادهاش و عوامل مسابقه فرمانده منتظر بودند تا روز پاسدار را به این پاسدار همیشه در صحنه تبریک بگویند😭 اما خبر نداشتند باید آن روز #شهادتش را هم تبریک بگویند.
امروز، سه سال📆 از آن روز گذشته و سومین سالگرد آسمانی شدن اوست. سه سال گذشته و اکنون چند ماهی ست که حاج قاسم سلیمانی هم به #یاران_شهیدش پیوسته است. به قول خودش سر سفره حاج محمد بزرگ شده است و کسی که سر سفره این مرد بزرگ شود بعید است راهی جز #سعادت انتخاب کند✅ شهادت رسم این مردان بی ادعاست.
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
#شهید_محمد_ناظری
#سالروز_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5764820660786299501.mp3
4.81M
✰هر کی که شد #فدایی_تو روسفیده
✯اون #عاشقه❣ که از همه دنیا بریده
✰هر جا میرم
✯این روزا صحبت از #شهیده
#اللهم_الرزقنا_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌾مادر #شهیده ام
🥀ثانیه ها🕰
ثانیه های #بیقراری ست انگار
#زمان روی نگاهت که ازپشت #قاب شیشه ای برق میزند،ایستاده ست
دلم💓
🌾آغوشت #رامیخواهد
گرم و مهربان🌸مثل همان #وقتها که تنها محل آرامشم بود
پناه #خستگی هایم
🥀حالابه #کدام ستاره ⭐️خیره شوم تا چشمک نگاهت راپیداکنم کجای بیقراری هایم #نشسته ای کاش فقط و فقط
🌾 یکباردیگر #صدایت رامی شنیدم که صدایم میزنی و من بی پروا 🦋و با#عشق به آغوشت #پناه میبرم
کاش قاب عکس🖼 هم گرم بود....😔
#شهیده_فاطمه_ترکان🌷
نحوه شهادت: درگیری با اشرار
#مادران_آسمانی
#دخترانه
#شهدای_سیستان_و_بلوچستان
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
4_5764820660786299501.mp3
4.81M
✰هر کی که شد #فدایی_تو روسفیده
✯اون #عاشقه❣ که از همه دنیا بریده
✰هر جا میرم
✯این روزا صحبت از #شهیده
#اللهم_الرزقنا_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💢بنام خالق امواج عشق، که داستان، فسانه #عاشقی است.
عشـ♥️ـق، کلمه پر عمقیست. نداییست در تمناهای شبانه. هجی میشود، بخش میشود و نوای حرکت پیچک وار قلم را، در شیارهای ذهنمان💭 ثبت میکند.
⇜سه حرف
⇜سه حرکت⏩
⇜سه گام پرطنین
⇜سه گام تا تجلی #عشق
گاه لابلای تلاطم مخلوقان خاک و گاه به شوق خالق #افلاک
بودند کسانی، که نامشان با دواتی از جنس همین سه حرف #ظهور کرد.
سبکبالانی که همچو #محبوبه، محبوب کردگار💖 بارگاه عشق بودند. محبوبه ای که #خونش، آب روانی شد بر غسل خیابانها و #شهیده🌷شد پیشوند و حافظ نامش
شهیدة، براستی این تآی تأنیث در جوار شهد عاشقی، نصیب #چه_کسانی میشود⁉️
#شهیده_محبوبه_آشتیانی
#ایام_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#حرف_دل
#سنگرانه
#شهیده_های_گمنام:
عده ای از #دختران شهید میشوند
آن هم گمنام🌷
دخترانی که چادرشان بوی #زهرا (س) میدهد. دخترانی که کارهایشان به چشم نمی آید و با یک قدرت دیگر معامله کردند✅
دخترانی که بار سنگین #خانه_داری را به دوش میکشند ولی به چشم نمی آید؛ چون #حقوق ندارد
چون از روی #لطف این کار را انجام میدهند. چون فقط با تغییر دکور خانه، دیگران متوجه میشوند خانه🏡 تغییر کرده و کارهای دیگرشان به چشم نمی آید
دخترانی که بوی غذایشان🍲 در خانه میپیچد. به فرزند کوچکشان #قرآن یاد میدهند😍 برایش کتاب میخوانند
به ظاهر خود و کودکشان میرسند
در پای #تلوزیون منتظر هستند
منتظر آمدن صدای #کلید. ین کارها بماند
کنارش مشغول #تحصیل هستند📚
دخترانی که به دور از "چشم و هم چشمی" زندگی میکنند و بر #همسرشان سخت نمیگیرند⛔️ خواسته هایی که در توان همسرشان #نیست را به زبان نمی آورند.
اینها همان #شهیده های گمنامند. جهاد میکنند فقط در میدانِ #جنگ نیستند. کار میکنند فقط آچار به دست نیستند❌
برای همین میگوییم گمنامند
آنها علاوه بر #چادر
خیلی صفات دیگر از مادرشان به ارث برده اند.
روی مزارشان نمینویسند(شهیده)
چون مثل مادرشان #گمنامند
این دختران مورد #ظلم واقع نشدند
اینها معنی #زن بودن را درک کردند❤️
اینها رسالت شریف #مادری را درک کردند.☺️
#مادرے که در دامنش
#قاسم_سلیمانی ها🌷
احمدی روشن ها🌷
و محمدرضا دهقان ها🌷
رو تربیت میکنه...
اخه شنیدی که میگن
از دامن زن مرد به معراج میرسه☝
این کارِ #دختران_زینبی💞 است.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سردار حاج #محمد_ناظری
.
🍃خبری که آتش به جان همه انداخت ، باورش سخت بود و شاید برای بچه های #فرمانده که هرکدام با حاجی خاطراتی داشتند سخت تر..
.
🍃قرار بود قسمت آخر مستند_مسابقه_فرمانده پخش شود که فرمانده، همه را با #پروازش غافلگیر کرد.
.
🍃حالا بچه های فرمانده از گوشه و کنار آمده بودند تا برای بار آخر با فرمانده خود وداع کنند. خیلی هایشان نمیتوانستند حاجی را با آن هیبت نظامی در #تابوت تصور کنند. غم نبودن حاج محمد روی دلشان سنگینی میکرد ، در و دیوار شهر پر بود از بنر هایی با #عکس حاجی و دو کلمه که داغ دل همه را تازه میکرد: #خداحافظ_فرمانده...
.
🍃چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ساعت ۱۹ بود که همه در فرودگاه مهرآباد به انتظار نشسته بودند ، به انتظار آمدن فرمانده.
ولی برای هیچکس این استقبال خوشایند نبود.
.
🍃حضور حاج قاسم سلیمانی در خانه ناظری ها #قوت_قلبی بود برای اعضای خانواده و حرف هایش آبی بود بر آتش قلبشان .
.
🍃حاج قاسم میگفت و اطرافیان به گوش دل می سپرند: "حاج محمد ناظری سی ساله که #شهیده ، ما سر سفره #شهید_ناظری بزرگ شدیم ، از سال ۵۸ که من نیروی آموزشی ایشان بودم تا به حال به یاد ندارم که تغییری کرده باشن تو این سالها همون روحیه پر کار و سخت کوشی و حفظ کردن."
.
🍃پنجشنبه سوم شعبان تولد پسر #حضرت_زهرا و روز #پاسدار بود که پیکرش تشییع شد و چه جمعیتی آمده بود تا او را به سمت خانه ابدیاش ، #امامزاده_علی_اکبر_چیذر بدرقه کند.
.
🍃شاید خانوادهاش و عوامل مسابقه فرمانده منتظر بودند تا روز پاسدار را به این پاسدار همیشه در صحنه تبریک بگویند اما خبر نداشتند باید آن روز #شهادتش را هم تبریک بگویند.
.
🍃امروز ،پنج سال از آن روز گذشته و پنجمین سالگرد آسمانی شدن اوست.
پنج سال گذشته و اکنون چند ماهی ست که حاج قاسم سلیمانی هم به یاران شهیدش پیوسته است .
.
🍃 به قول خودش سر سفره حاج محمد بزرگ شده است و کسی که سر سفره این مرد بزرگ شود بعید است راهی جز #سعادت انتخاب کند ، شهادت رسم این مردان بی ادعاست...
.
🍃سالگرد #آسمانی_شدنت مبارک حاج محمد...
.
✍️نویسنده: #مهدیه_نادعلی
.
🥀به مناسبت سالگرد شهادت #شهید_محمد_ناظری
.
📅تاریخ تولد :۶ خرداد ۱۳۳۴
.
📅تاریخ شهادت : ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
.
تاریخ انتشار: ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
.
🥀مزار : علی اکبر چیذر
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌱فرشتگان نگهبان در چهارم تیر ماه سال ۴۴ با گریه نوزاد#دختری به خانه ای در سنندج فرود آمدند. مامور بودند مراقبش باشند. به اذن پروردگار از حوادث روزگار به سلامت نگه اش داشتند. و به اذن پروردگار در زمستان سال ۶۰ زمانی که فقط ۱۶بهار را تجربه کرده بود، کنار رفتند تا تاریخ، سمیه ای دیگر را در کردستان ایران برای جهان اسلام نشان بگذارد.
.
🌱 دختری که در سن ۱۴ سالگی با کفار #حکومت_طاغوت،جنگیده بود ولی فرشته های نگهبان به اذن پروردگار از هجوم تازیانه ها حفظش کرده بودند. ولی در سن شانزده سالگی....
🌱یازده ماه فرشته های نگهبان با اشک دیدند، کفار کومله کردستان، دختر توحید جو و توحید خواه ایران را همچون #سمیه صدر اسلام، شکنجه میکردند تا به رهبر توحیدی اش توهین کند. آذر ماه سال ۶۱ ، کفار خسته شدند و سمیه احدگوی ایران را زنده به گور کردند. فرشته ها از طریق مردم روستا به گوش خانواده ناهید رساندند، دخترشان را با سر و بدن زخمی و موی تراشیده در روستاها چرخاندند ولی ناهید حسرت به دلشان گذاشت و ذره ای از اعتقادش به #انقلاب_اسلامی عقب نرفت...✌️
.
🌱مادر با#افتخار پیکر دخترش را به بهشت زهرای تهران آورد تا دور از چشمان کفار با او زندگی کند😢
.
✍️نویسنده: #نادره_عزیزی_نیک
.
🌺به مناسبت سالروز #تولد
#شهیده_ناهید_فاتحی_کرجو
.
📅تاریخ تولد:۴ تیر ۱۳۴۴
.
📅تاریخ شهادت:۱۵ دی ۱۳۶۱
.
📅تاریخ انتشار : ۳ تیر ۱۴۰۰
.
🥀مزارشهیده:بهشت زهرا
.
#گرافیست_الشهدا #شهیده
#استوری_شهدایی #غریب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃بنام خالق امواج عشق، که داستان، فسانه عاشقی است.
🍃عشق، کلمه پر عمقیست. نداییست در تمناهای شبانه. هجی میشود، بخش میشود و نوای حرکت پیچک وار قلم را، در شیارهای ذهنمان ثبت میکند.
🍃سه حرف، سه حرکت، سه گام پرطنین، سه گام تا تجلی #عشق؛ گاه لابلای تلاطم مخلوقان خاک و گاه به شوق خالق افلاک. بودند کسانی، که نامشان با دواتی از جنس همین سه حرف #ظهور کرد.
🍃 سبکبالانی که همچو محبوبه، محبوب کردگار بارگاه عشق بودند. محبوبه ای که خونش، آب روانی شد بر غسل خیابانها و #شهیده شد پیشوند و حافظ نامش.
🍃 شهیدة، براستی این تآی تأنیث در جوار شهد عاشقی، نصیب چه کسانی میشود؟
✍نویسنده : #مبرا_پورحسن
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهیده_محبوبه_دانش_آشتیانی
📅تاریخ تولد : ۲ بهمن ۱۳۴۱
📅تاریخ شهادت : ۱۷ شهریور ۱۳۵۷
📅تاریخ انتشار : ۱۷ شهریور ۱۴۰۰
🥀مزار شهیده : بهشت زهرا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
به نام خدا
.
❤قسمت اول❤ .
وقتی رسیدیم ایوب هم رسیده بود
مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه م و گفت :خوش امدی برو بالا،الان حاجی را هم میفرستم
بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید
دلم شور میزد
نگرانی ک توی چشم های #شهیده و زهرا می دیدم دلشوره ام را بیشتر میکرد
به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم #دعای_کمیل و حالا امده بودیم،خانه دوستم صفورا
تقصیر خود مامان بود
وقتی گفتم دوست دارم با جانباز#ازدواج کنم یک هفته مریض شد!
کلی اه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی
دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده
همه بزرگتر های فامیل روم تعصب داشتند
#عمه_زینب م از تصمیمم باخبر شد،کارش ب قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید
وقتی برای دیدنش رفتم
با یک ترکه مرا زد و گفت :
اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی ،برو درس بخوان و دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن
اما خودت را اسیر یکیشان نکن ک معلوم نیست چقدر زنده است!
چطوری زنده است!
فردا با چهار تا بچه نگذاردت!
صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود همانجا ایوب را دیده بود
اورا از #جبهه برای برای مداوا به ان بیمارستان منتقل کرده بودند
صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای .وپدر و مادرش تعریف کرده بود ک انها
هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان
ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت
این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را ب هم معرفی کند.. .
#ادامه_دارد
#داستان_واقعی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃«إنا للّه و إنا إليه راجعون
سردار حاج #محمد_ناظری به یاران شهیدش پیوست.»
🍃خبری کوتاه که آتش به جان همه انداخت ، باورش سخت بود و شاید برای بچه های #فرمانده که هرکدام با حاجی خاطراتی داشتند سخت تر..
🍃قرار بود قسمت آخر مستند_مسابقه_فرمانده پخش شود که فرمانده، همه را با #پروازش غافلگیر کرد.
🍃حالا بچه های فرمانده از گوشه و کنار آمده بودند تا برای بار آخر با فرمانده خود وداع کنند. خیلی هایشان نمیتوانستند حاجی را با آن هیبت نظامی در #تابوت تصور کنند. غم نبودن حاج محمد روی دلشان سنگینی میکرد ، در و دیوار شهر پر بود از بنر هایی با #عکس حاجی و دو کلمه که داغ دل همه را تازه میکرد: #خداحافظ_فرمانده...
🍃چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ساعت ۱۹ بود که همه در فرودگاه مهرآباد به انتظار نشسته بودند ، به انتظار آمدن فرمانده.
ولی برای هیچکس این استقبال خوشایند نبود.
🍃حضور حاج قاسم سلیمانی در خانه ناظری ها #قوت_قلبی بود برای اعضای خانواده و حرف هایش آبی بود بر آتش قلبشان .
🍃حاج قاسم میگفت و اطرافیان به گوش دل می سپرند: "حاج محمد ناظری سی ساله که #شهیده ، ما سر سفره #شهید_ناظری بزرگ شدیم ، از سال ۵۸ که من نیروی آموزشی ایشان بودم تا به حال به یاد ندارم که تغییری کرده باشن تو این سالها همون روحیه پر کار و سخت کوشی و حفظ کردن."
🍃پنجشنبه سوم شعبان تولد پسر #حضرت_زهرا و روز #پاسدار بود که پیکرش تشییع شد و چه جمعیتی آمده بود تا او را به سمت خانه ابدیاش ، #امامزاده_علی_اکبر_چیذر بدرقه کند.
🍃شاید خانوادهاش و عوامل مسابقه فرمانده منتظر بودند تا روز پاسدار را به این پاسدار همیشه در صحنه تبریک بگویند اما خبر نداشتند باید آن روز #شهادتش را هم تبریک بگویند.
🍃امروز ،پنج سال از آن روز گذشته و پنجمین سالگرد آسمانی شدن اوست.
پنج سال گذشته و اکنون چند ماهی ست که حاج قاسم سلیمانی هم به یاران شهیدش پیوسته است .
🍃 به قول خودش سر سفره حاج محمد بزرگ شده است و کسی که سر سفره این مرد بزرگ شود بعید است راهی جز #سعادت انتخاب کند ، شهادت رسم این مردان بی ادعاست...
🍃سالگرد #آسمانی_شدنت مبارک حاج محمد...
✍️نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🥀به مناسبت سالگرد #شهادت #شهید_محمد_ناظری
📅تاریخ تولد :۶ خرداد ۱۳۳۴
📅تاریخ شهادت : ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
🥀مزار : علی اکبر چیذر
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهیده_رزان_النجار
تاریخ تولد 1ژوئن 1996
تاریخ شهادت 1 ژوئن 2018
محل تولد فلسطین
محل شهادت نوار غزه
🔰یک پرستار #فلسطینی بود که در غزه فعالیت میکرد. وی ساکن روستایی در نزدیکی مرز اسرائیل بود. در ۱ ژوئن ۲۰۱۸📆 وی در حالی که مشغول امدادرسانی به مجروحان🤕 معترضهای فلسطینی حمله کننده به حصارهای مرزی #اسرائیل و نوار غزه بود و لباس پرستاری بر تن داشت👩⚕ توسط #تکتیراندازهای ارتش اسرائیل از ناحیه سینه هدف قرار گرفت و کشته شد🕊🌷
#شهیده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
1⃣ #قسمت_اول
📖وقتی رسیدیم #ایوب هم رسیده بود.
مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه ام و گفت: خوش امدی برو بالا، الان حاجی را هم میفرستم. بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید. دلمـ💗 شور میزد. نگرانی ک توی چشم های #شهیده و زهرا می دیدم.....دلشوره ام را بیشتر میکرد.
📖به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم #دعای_کمیل و حالا امده بودیم، خانه دوستم صفورا. تقصیر خود مامان بود. وقتی گفتم دوست دارم با #جانباز ازدواج کنم یک هفته مریض شد🤒 کلی اه و ناله راه انداخت که ..تو میخواهی خودت را بدبخت کنی.
📖 #دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده. همه یزرگتر های فامیل رویم تعصب داشتند. عمه زینبم از تصمیمم باخبر شد، کارش به قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید🤕 وقتی برای دیدنش رفتم، با یک ترکه مرا زد و گفت:
📖اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی، برو درس بخوان و #دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن. اما خودت را اسیر یکیشان نکن که معلوم نیست چقدر زنده است. چطوری زنده است. فردا با چهار تا بچه نگذاردت. صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود. همانجا #ایوب را دیده بود.
📖اورا از #جبهه برای مداوا به آن بیمارستان منتقل کرده بودند. صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای پدر و مادرش تعریف کرده بود که انها هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان. ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت💕 این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را ب هم معرفی کند☺️
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
1⃣6⃣ #قسمت_شصت_ویکم
📖زهرا دستش را روی دهان گذاشت تا صدای هق هقش بلند نشود. محمدحسین داد کشید: میگویم #باباایوب کجاست؟
رو کرد به پرستار ها، اقا نعمت دست محمد را گرفت و کشیدش عقب، محمد برگشت سمت نعمت اقا
_بابا ایوب رفت⁉️ اره؟😭
📖رگ گردنش بیرون زده بود. با #عصبانیت به پرستارها گفت: کی بود پشت تلفن گفت حالش خوب است؟ من از پاسگاه زنگ زدم☎️کی گفت توی ای سی یو است؟ بابا ایوب من #مرده، شما گفتید خوب است؟ چرا دروغ گفتید؟
📖دست اقا نعمت را کنار زد و دوید بیرون🏃♂ سرم گیج رفت، نشستم روی صندلی. اقا نعمت دنبال #محمدحسین دوید وسط خیابان محمدحسین را گرفت توی بغلش، محمد خشمش، را جمع کرد توی مشت هایش و به سینه ی اقا نعمت زد، اقا نعمت تکان نخورد
+بزن محمدجان، من را بزن. داد بکش، گریه کن محمد😭
📖محمد داد میکشید و اقا نعمت را میزد. مردم ایستاده بودند و نگاه میکردند😟 محمد نشست روی زمین و زبان گرفت
_شماها ک نمیدانید؛ نمیدانید #بابا ایوبم چطوری رفت. وقتی میلرزید شما ها که نبودید. همه جا تاریک🌚 و سرد بود. همه وسایل ماشین را دورش جمع کردم.
📖ایوب را دیدم به #سرش ضربه خورده بود. رگ زیر چشمش ورم کرده بود. محمدحسین ایوب را توی #قزوین درمانگاه میبرد تا امپولش را بزند. بعد از امپول، ایوب به محمد میگوید. حالش خوب است و از محمد میخواهد که راحت بخوابد😴 هنوز چشم هایش گرم نشده بود که ماشین چپ میشود. ایوب از ماشین🚗 پرت شده بود بیرون.
📖دکتر گفت: پشت فرمان #تمام_شده بوده
از موبایل📱 اقا نعمت زنگ زدم به خانه. بعد از اولین بوق #هدی گوشی را برداشت
_سلام مامان
گلویم گرفت
+سلام هدی جان، مگر مدرسه نبودی؟
-ساعت اول گفتم بابام تصادف💥 کرده، اجازه دادند بیایم خانه پیش دایی رضا و خاله
مکث کرد
_بابا ایوب حالش خوب است؟
📖بینیم سوخت و اشک دوید به چشمانم😢
+اره خوب است دخترم، #خیلی_خوب است.
اشک هایم سر خوردند روی رد اشک های آن چند ساعت و راه باز کردند تا زیر چانه ام، صدای هدی لرزید
_پس چرا اینها همه اش گریه میکنند⁉️
صدای گریه ی #شهیده از ان طرف گوشی می امد. لبم را گاز گرفتم و نفسم را حبس کردم. هدی با گریه حرف میزد.
_بابا ایوب #رفته؟
اه کشیدم
+اره مادر جان، بابا ایوب دیگر رفت😭
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍روایت جانسوز شهادت شهیده فاطمه نیک در حج خونین سال 66/ مادر 3 شهید که 75 روز پیکرش مفقود بود
👈جواد تاجیک راوی شهدا:
💔شهیده فاطمه نیک مادر# سه شهید، ((خواهر، عمه و خاله شهید و دامادش هم شهید بود.))
◀️ ۹ مرداد ۶۶ در راهپیمایی برائت از مشرکین در حج به #شهادت رسید و ۷۵ روز پیکرش #مفقود بود.
↩️این #شهیده که سه# فرزندش را در راه اسلام و انقلاب فدا کرد در ۱۰۰ متری مزار حضرت خدیجه(س) به #شهادت رسید.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بهش مےگفتن:
آخه تو که پسر نيستے
چه جوری مےخواۍ بجنگۍ؟!
مےگفت:
دفاع از وطن که
زن و مرد و پير و جوان نداره
هرکس بايد هرکارۍ که از دستش برمياد بکنه
با اينکه سنش خيلے کم بود..
اصلا از جنگ و جبهہ نمےترسيد!
به کسایے هم که مےترسيدن مےگفت:
وقتے دشمن اومده تو شهرتون
چرا نشستيد و هيچ کارۍ نمےکنيد؟!
همه بايد مبارزه کنند!
#شهیده_سهام_خیام
#شهیده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh