eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
رهبر انقلاب: خداوند این واقعیت را با #شهیدحججی به همه اثبات کرد و با بزرگ و عزیز کردن او و نماد ساخ
3⃣7⃣7⃣ 🌷 📚برشی از کتاب 📝تا نشستم توی ماشین🚙 دیدم یک عالمه ماشین آمده برای . بااینکه ماشین را گل نزده بودیم🚫. شب از خانه پدرم🏡 تا خانه خودمان پیاده می‌رفتیم. آمده بودند برای مافات. 📝دل محسن به این کار . وقتی دید خیلی جیغ جیغ می‌کنند و بوق می‌زنند گفت:پایه‌ای همشون رو بپیچونیم⁉️ گفتم:گناه دارن! گفت:نه .😁 📝لای ماشین‌ها پیچید توی یک . دوتا از ماشین‌ها خیلی سیریش بودند. کم نیاورد. پا‌را گذاشت روی . با سرعت وسط شلوغی‌ها قالشان گذاشت😄. تا مغرب پخش شد کنار خیابان ایستاد که بیا برای هم ! 📝زرنگی کرد. گفت من دعا می‌کنم تو بگو. همان اول و روسفیدشدن کرد. توی"اشهد ان علیا ولی الله" طلب شهادت🌷 کرد. اشکم جاری شد😢. دستمال از جیبش بیرون آورد و با شوخی گفت:این همه پول💰 دادم تو داری همه رو خراب می‌کنی! گفتم:ان‌شاءالله چیزی که میخوای برات رقم بخوره ولی . 📝گفت:یعنی چی⁉️ردیف کردم:اگه دعاکردم ✓باید بیای ببینمت... ✓باید بتونم حست کنم... ✓باید دستام رو بگیری...سرش را خاراند و کمی فکرکرد:اگه شد ... گفتم: یعنی چی اگه شد☹️؟! 📝گفت:خب من که از خبر ندارم.گفتم: تازه هنوزم هست. باید سالم برگردی باید رو ببینم.بعد خیلی جدی نشستم و چشم انداختم توی چشمش😍: حوری موری هم ممنوع📛! نیام ببینم دور هم گرم گرفتین و بگوبخند راه انداختین! نیای تو خوابم ببینم با دست تو دست قدم می‌زنی! 📝غش غش می‌خندید😂. گفتم:می‌خندی؟ دارم جدی می‌گم!صدایش را نازک کرد: دلم می‌خواد تو بهشت هم باشی. اونجام مال من باشی😍.دعاکردیم خدا بهمان یک بدهد👶. نهیب زدم بر سرش: ببین اگه بچه‌مون بشه نمی‌ذارم بری شهید بشی ها! باید برام یه مرد بذاری و بری. 📝دعاکرد پسرمان و سالم باشد که آخر و عاقبت با یاری (عج) شهید شود🕊. سرِ اینکه قیافه و رنگ و رخسارش به کداممان برود کلی مسخره بازی درآوردیم☺️. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#هـم‌سفر 🔰کنار او بودن👥 همیشه شیرین و لذت‌ بخش بود. دوست داشت اطرافیانش را شاد کند. می‌خندید و #می‌
🔸وقتی به خانه پدرم🏡 می‌آمدیم، در عین سادگی و بی‌آلایشی بسیار #شوخ‌طبع بود. لحظاتی که #صالح می‌آمد، فضای ساکت خانه کاملاً شکسته😅 می‌شد. همه دوستش💖 داشتند. 🔹برای مادرم مثل #پسر بود نه داماد. یک حس علاقه توأم با #احترام. کمک‌کار همه بود، مثلاً به طور ویژه به پدربزرگ و مادربزرگش کمک می‌کرد👌 و آنها حتی بیشتر از فرزندان خودشان او را #دوست داشتند. 🔸یادم هست وقتی از محل کار برمی‌گشت، در اوج خستگی😪 به خانه آنها می‌رفت تا اگر #کاری دارند انجام دهد. خانه آنها باغ🌴 کوچکی بود که در حیاط آن درختان پرتقال🍊، سیب و… داشت.چیدن میوه‌ها از عهده آنها خارج بود و #صالح تنها کسی بود که تمام کار باغ را انجام می‌داد. 🔹حتی اگر آنها می‌خواستند به #قم بیایند برایشان اتومبیل🚘 می‌گرفت و به #راننده سفارش می‌کرد دقیقاً آنها را به دَرِ خانه🏘 پدرش برساند. 🔸پدربزرگ و مادربزرگ با اینکه پسرشان (دایی آقا صالح) هم #شهید شده است، هنوز هم شهادت🌷 صالح را باور نکرده‌اند… #شهید_عبدالصالح_زارع 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#بابا_جانم ... 💢حرف زیاد دارم برات بنویسم✍ ولی وقت ندارم و این #تکفیری‌ها دارن میان جلو👹 باید کار ر
🔸جوانی داشتیم بدزبان و قُلدُر😤 شُهره محل بود. اهل نماز و روزه هم نبود❌ صالح اصرارداشت بره و باهاش رفیق شه👥 بقیه که متوجه شده بودن باهاش #مخالفت میکردن که آخه اون جوان به باورهای تو که #اعتقادی ندارہ و به هیچ صراطی مستقیم نیست 🔹ولی #صالح یه مبنایی برای خودش داشت. می گفت: من که نمی تونم نسبت به این جوانِ منحرف #بی_تفاوت باشم. خیلی وقت صرف کرد و زحمت کشید. آخرم تونست اون جوان رو از راه اشتباهی🚷 که انتخاب کرده بود نجات بده👌 #شهید_عبدالصالح_زارع 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
نهال! #آقا رو دیدی چےگفتی بهشون؟ گفتم کلاهتُ مامانت برات درست کرده؟ گفت آره گفتم میدی بہ من؟ گفت این
☘💐🌿💐☘ 💞اولین باری که بعد از عقد بیرون رفتیم، سرمزار شهدا رفتیم، می­‌گفتند ما هر چه داریم از این شهداست، حتی وقتی باردار می‌شدم، من را می­‌برد سر مزار شهدا و اگر شکلاتی روی مزار بود می‌گفت از اینها بردار که تبرک است، بخور که خداوند به ما اولاد بدهد. 💞هنگام زیارت شهدا همراه خود گندم می­‌بردیم، می­‌گفتند این شهدا آنقدر پر روزی هستند که پرندگان به واسطه آن‌ها رزق و روزی می‌خورند و چون دوست داشتند بچه‌ها هم با شهدا ارتباط برقرار کنند، کیسه گندم را به آن‌ها می­‌دادند و می­‌گفتند روی مزار شهدای گمنام بگذارید. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_عباس_آبیاری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃در سرمای ۸دی ۱۳۷۰ دنیا آمد. وجودش گرما بخش خانواده آبیاری شد😎 🍃مادر بزرگش از دیار باقی نوید آمدنش را در خواب به مادرش داد و با آوردن ظرفی بزرگ از میوه، وعده داده بود "خداوند نظری ویژه بر تو دارد و پسری بر تو عطا کرده."😍 🍃تک پسر بود و دردانه اهل خانه به خصوص . کمربند مشکی در دان ۳ رشته کونگ‌فو، دان ۳ رشته جودو و دان ۳ رشته هاپکیدو را داشت. همچنین استاد مربی و داوری بین المللی ورزش رزمی را از کره گرفته بود. حکم‌های قهرمانی فراوان از چند کشور مختلف در وزن خودش داشت🤗 🍃شاید پدرش هرگز فکر نمی کرد به خاطر همین فعالیت های عباس، روزی فرزندش از او در اعزام به پیشی بگیرد! 🍃شهید خوب می دانست، مادر در فراغش اشکی نخواهد ریخت مگر به یاد و برادرش . به مادر قول داده بود اول شما را از خداوند می خواهم بعد هموار شدن اعزام و رسیدن به را❣ 🍃شهید خوب می دانسته کجا قدم می گذارد که در اش نوشته: "مردم این زمانه ما را سرزنش می کنند که کجا میرویم و برای چه کسی می جنگیم ؟! اینان غافلند که ما خودمان قدم بر نمیداریم گویی مارا صدا می زنند! قلبمان پایمان را به حرکت وا میدارد. روی پیشانی مان مهر شهادت زده اند."😌 🍃پدر و مادرشهید بارها در مصاحبه ها گفته اند"او دوبار در خواب شهادتش را دیده بود! بار اول در سن ۱۳ سالگی، بار دوم یک سال قبل از شهادت." او حتی نحوه شهادتش را دیده بود و وقتی مادر از جزئیات خوابش پرسید گفت:"طاقت شنیدنش را نداری." 🍃بعد از شهادت هم گویی یک دل و دو دلدار شده بود، که موقع حمل پیکرش، موشک بهش اصابت کرد و به قول مادرش اِربا اِربا شد و از بین ذره ای استخوان و خاکستر با تشخیص DNA به وطن بازگشت😓 🍃عباس بارها گفته بود، نباید بی بی را تنها بگذاریم. پس ماند. ولو با خاکستروجودش، بانویش را تنها نگذارد 🍃بعد از شهادت این بابای جوان 24 ساله، پدرش حواسش به سه بچه عباس که هرگز نکرده بود هست. 🍃مادرش هم به آرزویش رسید. او مدام از خداوند می خواست اگرعباسش لیاقت شهادت دارد شهید شود، اما هرگز نبیند به ببرندش. ✍نویسنده: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh