eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸کافی‌ست که را باز می کنی لبخندی😊 بزنی جانم ... 🍃صبــح 🌥که جای را دارد .ظهر و عصر و شب 🌙هم بخیـر می شود ... 📎🌺🌱 🌸سڼڳۯټ ڂٳڷي نىښت 🍃سڑدأڔ ڋڸۿا 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌸کافی‌ست که را باز می کنی لبخندی😊 بزنی جانم ... 🍃صبــح 🌥که جای را دارد .ظهر و عصر و شب 🌙هم بخیـر می شود ... 📎🌺🌱 🌸سڼڳۯټ ڂٳڷي نىښت 🍃سڑدأڔ ڋڸۿا 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌸کافی‌ست که را باز می کنی لبخندی😊 بزنی جانم ... 🍃صبــح 🌥که جای را دارد .ظهر و عصر و شب 🌙هم بخیـر می شود ... 📎🌺🌱 🌸سڼڳۯټ ڂٳڷي نىښت 🍃سڑدأڔ ڋڸۿا 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
❣ ✨تــــ♥️ــو همان عزیزی و دلیلِ نفسی ✨که اگر باز به تنم جانی نیست❌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ 🕊هر به رسم نوکری از ما تورا سلام 🦋 ای مانده در میان قائله تو را سلام✋ 🕊 ما هرچہ خوب و به درِخانه ی توییم♥️ 🦋از نوکران آقا تو را ســلام 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ 🌺صبحی که نبینم رخ نه صبح است 🍃بی روشنی✨ چھره دلدار نه است 🌺خورشید☀️ چه باشد چه نباشد به چه سودم 🍃چون دیده ندوزم به رخ نه صبح است❌ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ 💐عشـق،هرروز به تکرار تو برمی خیـزد 🌾اشک هر به دیدارتوبرمی خیـزد 💐ای مسافر!به گلاب نگهم خواهم شسٺ 🌾گردوخاکی که زرخسار برمیخیزد 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
﷽❣ ❣﷽ 🌺مردی شبیه از ایل خورشید 🍂با کوله بار نور💫 و عرفان خواهد آمد 🌺پای تمام چشمه ها نرگس بکارید 🍂نور دل چشم انتظاران 🌺یاس سپید من به عشق سوگند 🍂روزی شب🌒ما هم به پایان خواهدآمد 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📣 یکی از کارکنان سپاه پاسداران در اصفهان در یک اقدام تروریستی اقدام مسلحانه علیه یکی از کارکنان سپاه ‌در 🔹معاون سیاسی امنیتی و اجتماعی استانداری اصفهان: در ساعات ابتدایی امروز هفتم آذرماه📆 در یک اقدام مسلحانه در شهر اصفهان یکی از همکاران رده‌های سپاه به نام با سلاح گرم مورد اصابت چند گلوله💥 قرار گرفتو به فیض عظیم نائل آمد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🇮🇷| 🔰پس کی نماز میخوانی⁉️ 🔹با قایق گشت می‌زدیم. چند روزی بود راه‌به‌راه کمین می‌زدند بهمان. 🔹 سر یک آبراه، قایق پیچید رو‌به‌رویمان‌. ایستادیم و حال و احوال. پرسید: «چه خبر؟» گفتم: «چند روز بود قایق خراب شده بود. حالا که درست شده، مجبوریم تا عصر گشت بزنیم. مراقب بچه‌ها باشیم. عصر که می‌شه، می‌پریم پایین، صبحونه🍳 و ناهار و شام رو یک‌جا می ‌خوریم.» 🔹پرسید: «پس کی می‌خونی؟» گفتم: «همون عصری.» گفت: «بیخود.» بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم. همان‌جا لب آب ایستادیم، نماز📿خواندیم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مولای من مهدی جان♥️ از شما سپاسگزارم که هر رخصت می‌دهید سلامتان کنم✋ یادتان کنم💕 من با این ها تازه می‌شوم می‌گیرم پرواز می‌کنم🕊 من با این سلام ها یادم می‌آید پدر دارم😌 جان پناه دارم راه بلد دارم... من با این سلام ها ... 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
بخند جــــان دلمـ♥️ خنده ی تو پرتو نوری💫 است که را دل انگیز می کند😍 که از درز کنار پرده ی اتاق رخنه می کند به داخل⛅️ و تمام وجود آدم را می کند! پس بی بهانه و بی دریغ " دلیل در صبح های تکراری و خسته کننده " 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ خوش بحال قلب‌هایی♥️ که هر رو به یاد تـــو، باز می‌شوند... طراوت🌱 همه عالم... در گروی تکرار یاد تـوست ! ✋🏻سلام‌تنہادليݪ‌طࢪاوت‌زمین❤️ 🌸🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌸 سوگند به تیغه یِ آفتابـ☀️ و قسم به غرابتِ بی یادتان هیچ طلوعی را ندیدم❌ که کلامِ شب هایم و اولین واژه در هایم نام شماست😍 سَرِ سلامت باز هم "سلامتان" میکنم♥️ 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شام نمی‌شود✘ دگر کسی که هر سحر زان خم طره بنگــ👀ـرد صبــ☀️ــح دمیدهٔ ... 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
یاد شما همچون هوای دم تازه‌ می‌کند جان را.. 😌 کافیست لحظه‌ای یاد را نفس بکشیم تا امید وصال 💞 تمام وجودمان را پر کند... 😍♥️ 🌸🍃 ‌ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چه دل انگیز است وقتی که طلوع با سلام بر شما، آغاز می شود 😍 روز، چه بربرکت است وقتی حلاوت در آن جاری است 🤍زندگی چه است وقتی گرمای دلنشین نگاه شما در آن احساس می شود 🍃 ... و غم چه واژه ی دوری است وقتی باران زلال نام قشنگتان♥️بر دلم می بارد ... چقدر که شما را دارم ...🥰 🌸🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ 🔴 هر روز یک سلام و یک حاجت 🟢 آیت الله (ره) به شاگردان خود توصیه می کردند: 🔵 هر که از خانه بیرون می آیید، یک سلام به علیه السلام عرض کرده و یک حاجت♥️ بخواهید. 🌸🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣5⃣ 📖مدت کوتاهی زندگی کردیم، ولی همه کار و زندگیمان تهران بود. برای عمل های ایوب تهران میماندیم. ایوب را برای بستری🛌 که میبردند من را راه نمیدادند🚷 میگفتند: برو، همراه مرد بفرست. کسی نبود اگر هم بود برای چند روز بود. هر کسی زندگی خودش را داشت و هم ایوب♥️ بود. 📖کم کم به بودنم در بخش عادت کردند. باد کرده بود از بس سر پا ایستاده بودم. یک پایم را میگذاشتم روی تخت ایوب تا استراحت کند و روی پای دیگرم می ایستادم. پرستار ها عصبانی میشدند😡 "بدن های شما استریل نیست. نباید اینقدر به تخت بیمار نزدیک شوید" 📖اما کار خودش را میکرد، کشیک میداد که کسی نیاید. انوقت به من میگفت روی تختش🛏 دراز بکشم. شب ها ایوب روزنامه پهن میکردم و دراز میکشیدم، رد شدن سوسک ها را میدیدم. از دو طرف تخت ملافه اویزان بود و کسی من را نمیدید✘ 📖وقتی پرزهای تی میخورد توی صورتم، میفهمیدم که شده و نظافت چی داد اتاق را تمیز میکند. بوی الکل و مواد شوینده و انواع تا مغر استخوانم بالا میرفت. 📖درد قفسه سینه و پا و دست نمیگذاشت ایوب یک شب بدون قرص💊 بخوابد. گاهی قرص هم افاقه نمیکرد. تلویزیون📺 را روشن میکرد و مینشست روبرویش، سرش را تکیه میداد به پشتی و را می بست. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣5⃣ 📖قرآن آخر شب شروع شده بود و تا ادامه داشت، خمیازه کشیدم «خوابی؟» با همان چشم های بسته جواب داد: نه. دارم گوش میدهم. - خسته نمیشوی هر شب تا صبح گوش میدهی⁉️ 📖لبخند زد +نمیدانی شهلا چقدر آرامم می کند😌 دستش را روی شانه ام گذاشت. از جا پریدم تو هم که بیداری. - خوابم نمیبرد. من پیش می مانم. تو برو بخواب. شیفت مان را عوض کردیم. آن طرف اتاق دراز کشیدم و را نگاه کردم تا چشم هایم گرم شد. 📖ایوب به بازوی هدی تکیه داد تا نیفتد. هدی لیوان خالی کنار دست ایوب را پر از چای کرد☕️ و روشنی که از دست ایوب افتاده بود را برداشت. فرش جلوی تلویزیون پر از جای سوختگی سیگار بود. 📖ایوب صبح به بچه ها را نوازش میکرد، انقدر برایشان شعر میخواند تا برای نماز📿 صبح بیدار شوند. بعضی شب ها بیدار میماند تا صبح با هم حرف میزدند. ایوب از خاطراتش میگفت، از اینکه بالاخره رفتنی است. 📖محمدحسین هیچ وقت نمیگذاشت ایوب جمله اش را تمام کند❌ داد میکشید: اگر از این حرف ها بزنی خودم را میکشم ها. ایوب میخندید😄 _همه ما رفتنی هستیم، یکی دیر یکی زود، من دیگر خیالم از راحت شده، قول میدهم برایت زن هم بگیرم😉 اگر تو قول بدهی مادر و خواهر و برادرت باشی. 📖محمدحسین مرد شده بود. وقتی کوچک بود از موج گرفتگی ایوب میترسید😰 فکر میکرد وقتی ایوب را هواپیمای دشمن ببیند، شاید مارا هم عراقی ببیند و بلایی سرمان بیاورد. حالا توی چشم به هم زدنی ایوب را میانداخت روی کولش و از پله های بالا و پایین میبرد و کمکم میکرد برای ایوب بگذارم. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
یعنی ... تپشِ قلبِ زمان💗 درهوسِ دیدنِ تـ😍ـو کہ و زمین، گلشنِ اسرار شود🌺 سلام آرزویِ زمین و زمان ♥️ 🌸🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ حل می‌شود شکوهِ غزل در صدای تــــ❤️ــــو ... ای هرچه هست و نیست در عالم ... هر شب به روز آمدنت فکر💭 می‌کنم هر بی‌قرارترینم برای تـــ😍ــــو صبح بخیر؛ آرامش دلـــها💕♥️💕 🌸🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
﷽❣ ❣﷽ کاش هر روز یادمان بیوفتد که ❁چہ‌قدر دوسٺ‌مان داری😍 ❁و برایمان می کنی سلام دوسٺ صمیمی♥️ و برای ظهورٺ دعا می کنم🤲 🌸🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣سلام امام زمانم❣ والعصر قسم به عبور تک تک ثانیه‌های زندگی لحظه‌ای بی حضور تو خسران محض است.🌺🌿 می‌شود که با حضورت کمی تازه شویم؟ •••❈❂🌿🌺 به _تو_آغاز_می_کنم🌿 ✋🏻 بخیر اقـــای مــن🌿🌺 ⚘️
وقتی از می اومد و واسه چند روز خونه بود ، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم . میدیدم نماز میخونه و حال عجیبی داره یه جوری شرمنده و زاری میکنه که انگار بزرگترین رو در طول روز انجام داده یه روز ازش پرسیدم : چرا انقدر میکنی از کدام می نالی جواب داد : همین که این همه بهمون داده و ما نمی تونیم رو به جا بیاریم بسیار جای داره... راوی: 🕊 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh