eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
4⃣9⃣4⃣ 🌷 🔰روزی که حرف از و راهی شدنش پیش آمد، من مخالفتی نکردم🚫. چون نمی‌خواستم که شرمنده شوم.من همیشه با خود می‌گفتم که اگر و زمان امام حسین (ع) بودم ایشان را یاری می‌کردم✊. 🔰روزی که از رفتن صحبت کرد، روز امتحان من بود ، باید ثابت می‌کردم♨️ که چقدر به پایبندم. من همسرم را با جان و دل و با دست‌های خودم برای دفاع از اسلام و دفاع از عقیله بنی‌هاشم راهی کردم. 🔰محمد خیلی به ارادت داشت ، ⚡️ولی چهارتن از این بزرگواران همه زندگی محمد بودند ؛ ✓حضرت زهرا (س) ،✓امام حسین (ع ) ، ✓امام رضا (ع) و✓حضرت علی اکبر (ع). 🔰امروز که به محمدم نگاه می‌کنم ، می‌بینم ارادت او کار خودش را کرد👌 و آنها با محمد کردند ... محمد در رکاب (ع) در صحرای کرب و بلای سوریه شهید شد🕊 🔰چون حضرت زهرا (س) و نشان ؛و مانند امام رضا (ع) در کشوری ؛ و چون (ع) در سن 27 سالگی آسمانی شد😭 . 🔰او به هر آنچه دوست داشت رسید . روزهای بر من سخت می‌گذرد ، همه دلتنگی‌های همسرانه‌ام💔 را گذاشته‌ام پیش حضرت زهرا (س) و زینب (س) تا در قیامت سرمان را بالا بگیریم😊 و بگوییم : « اللهم تقبل منا هذا القلیل» راوی:همسر بزرگوار شهید محمد اینانلو 🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷 🔰شب عملیات به محمد گفتم برو به خانوم و دخترت زنگ بزن☎️. مدام بهانه می‌آورد و زنگ نمی‌زد❌. گفتم یعنی تو از دل کندی؟ گفت آره دل کندم💕. 🔰هر کاری کردم تماس نگرفت. آخر گفت تو را به خدا اذیت نکن. من دارم؛ زنگ بزنم حسابی به هم می‌ریزم. دلم گیر می‌کند💞. به خدا احساس داشتند. زن و بچه‌هایشان را خیلی دوست داشتند👌.... روایت: همرزم شهید جانباز مدافع حرم حبیب عبداللهی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#شب_جمعه #کربلا امشب گمان کنم نرود🚷 سمت #کربلا حالش بد است #مادرمان رو به قبله است😭😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
5⃣8⃣2⃣1⃣ 🌷 💠شهیدی که در جریان آزادسازی به شهادت رسید و ساکنان این شهر مانند زمانی که خرمشهر آزاد شد و نام شهید «جهان آرا» بر سر زبان ها افتاد، آزادی حلب را خون شهید نیک زاد🌷 و همرزمانش می دانند و دلاوری هایش را به خاطر سپرده اند♥️ 🔰چند روز آخر مادرم مدام این شعر «خدایا چنان کنم سرانجام کار/ تو خشنود باشی و ما » را می خواند. مادرم را قسم می دادم که به شهادت ابوالفضل راضی نشود😢 زیرا می دانستیم که اگر راضی شود، ابوالفضل به شهادت می رسد. دلم نمی خواست با کسی حرف بزنم. 🔰آن زمان من و مادرم در شهرک شهید بروجردی زندگی می کردم. آنجا چند را به خاک سپرده اند. به زیارت شهدا که می رفتم، می گفتم: من هم مثل دختر یا خواهرتان هستم. دعا کنید🤲 همه رزمنده ها و ابوالفضل ما سالم و سلامت باشند. 🔰مادرم روزهای آخر، مثل روزهای قبل نبود❌ خواب هایی که می دید برایمان تعریف نمی کرد و در مراسم بود. روز آخر، پیش از آن که را بدهند، مادرم، من را به همراه پسرم فرستاد فروشگاه تا خرید کنیم🛍 از فروشگاه که بیرون آمدیم و سمت مزار شهدای گمنام رفتیم. اذان ظهر بود و چه اذان ظهری! 🔰خیلی دلگیر بود💔 و انگار یک نفر قلبم را از داخل سینه ام بیرون کشید و یک لحظه پاهایم بی جان شد. آنجا گفتم: خدایا . آن لحظه ابوالفضل با داعشی ها درگیر بوده و ساعت 4 بعد از ظهر به می رسد. به خانه که رسیدیم، مادرم هم حال خوبی نداشت. چند دقیقه بعد، یک رهگذر👤 که شبیه جانبازها بود، زنگ خانه مان را زد و آب خنک می خواست. پسرم برایش آب برد. 🔰به پسرم گفته بود: من تازه از عراق آمده ام. شما در سوریه کسی را دارید⁉️ پسرم گفته بود: بله. آن مرد هم جواب داده بود که؛ ان شاالله مسافرتان . پشت سر هم اتفاق هایی می افتاد تا ما آماده شنیدن خبر شهادت🕊 شویم. 🔰روز پنج شنبه، برادرم صبح زود به خانه مان آمد و قبل از آن که چیزی بگوید، مادرم گفت: خبر شهادت ابوالفضل را آورده ای؟ فقط بگو شده یا اسیر؟ برادرم گفت: شهید شده است😔 و آن لحظه با تمام وجود احساس کردم که، خاک عالم را بر سرم ریختند. 🖇ابوالفضل روز به شهادت رسید🌷 و پیکرش را روز به ایران آوردند. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh