🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 در محضر شهید ڪاری که انجام میدهید، حتی #نایستید ڪه ڪسی بگوید #خسته_نباشید! ازهمان در پشتی بیرون ب
🍃🌺🍃🌺🍃
سردار سرلشکر پاسدار شهید حسن تهرانيمقدم از بنيانگذاران اصلي صنايع #موشكي جمهوري اسلامي ايران و بنیانگذار #توپخانه و موشکی سپاه در دوران پر افتخار هشت سال دفاع مقدس و مسئول سازمان #خودکفایی و تحقیقات صنعتی سپاه پاسداران، بود
اين شهيد گرانقدر تقریبا ۲۵ سال از عمر خود را در ایجاد و توسعه این بخش از توان دفاعی قرار داده بود و به عنوان #پدرموشكي ايران لقب گرفت
قسمتی از وصیت نامه شهید تهرانی مقدم:
روی قبرم بنویسید اینجا مدفن کسی است که می خواست اسرائیل را نابود کند
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم🌷
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
تیپ و قیافه اش شاید #متفاوت بود اما سیرت و قلبش از خیلی ها #پاک تر و بهتر بود. 🔻فرازی از وصیتنامه
6⃣0⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔻همرزم شهید نوری
🔰شب ورود به #بوکمال بود. تمام گردان داشت وارد شهر می شد. برخی از مردم👥 هنوز تو شهر بودند. ما گروه #موشکی بودیم. باید جاهای خاصی👌 مستقر می شدیم.
🔰چند دقیقه ای رفتیم بالای یه خونه🏚 و مراقب اطراف بودیم. یه پیرمرد👴 به همراه 3 تا #بچه که از 3-4 ساله تا 10-11 ساله با لباس های پاره پوره و قیافه های حموم نرفته😔 جلوی ساختمون #نشسته بودند که ما بدونیم اونجا #خانواده زندگی می کنه.
🔰ما ایرانی ها🇮🇷 هم که عاشق بچه کوچولو😍 خواستیم یکم بچه ها رو #نوازش کنیم. فکرش رو بکن💭بچه ای که تمام عمرش #داعشی دیده، حالا با دیدن ما که لباس نظامی پوشیدیم، قطعا می ترسه😰
🔰لباس منم #طرحش مثل لباس داعشی ها👹 بود. موقعی که رفتیم نزدیکشون👥 اون بچه کوچیکه #ترسید و چند قدمی عقب رفت. ما هم دیگه کاریش نداشتیم❌ موقع بیرون اومدن از خونه، نتونستم جلو خودم رو بگیرم و بچه ها رو بغل کردم💞 و #بوسیدمشون😍
🔰عارف(شهید کایدخورده) رفت از تو ماشین🚗 #باقلوا آورد و به بچه ها تعارف کرد. باقی بچه های تیم هم اومدند و اون بچه ها رو کمی #نوازش کردند و باهاشون دست دادند
🔰 #بابک راننده ما بود. سوئیچ رو بهش دادم🔑 گفتم: بشین بریم. گفت: #حوصله ندارم😞 خودت بشین. نشستیم تو ماشین و و همین که حرکت کردیم🚘 بابک زد زیر #گریه. اون لحظه بود که از اعماق قلبمـ💓 #حسرت اون حالش رو خوردم.
#شهید_بابک_نوری_هریس🌷
#دانشجوی_حقوق_دانشگاه_تهران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌿🌻 🍂همرزم #شهید نوࢪی 🍂بین بچه ها من #جز انگشت شمار ها بودم ڪه گوشی📲 داشتم.مرحله اول و دوم گوشی نبر
4⃣7⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🔰شب 🌙قبل از #شهادت بابڪ بود. یه ماشین🚘 مهمات تحویل من بود. من هم قسمت #موشکی بودم و هم نیروی آزاد ادوات. اون شب هوا واقعا سرد بود.
بابڪ اومد پیش من گفت: #علی جان توی چادر جا نیست من بخوابم. پتو هم نیست.گفتم: تو #همش از غافله عقبی. بیا پیش من، گفتم: بیا این پتو؛ اینم سوءیچ .... برو #جلو ماشین بخواب، من عقب میخوابم. ساعت ۳شب من بلند شدم رفتم بیرون.
🔰دیدم پتو رو #انداخته رو دوش خودش داره نماز میخونه... وقتی میگم ساعت ۳ صبح ⛅️یعنی خدا شاهده اینقدر هوا ❄️سرده نمیتونی از پتو بیای بیرون!!گفتم: بابڪ با اینکارا #شهید نمیشی پسر.. حرفی نزد، منم رفتم خوابیدم.صبح نیم #ساعت زودتر از من رفت خط و همون روز شهید شد🙂💔
🕊 شادی روح پاکشون صلوات🕊
✍راوی: همرزمشهید
#شهید_بابک_نوری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh