eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
📎 #کلام_شهید اگرما #هواےنفس را کنار نگذاریم کارهایےڪہ انجام میدهیم هیچ #فایده‌ای نخواهدداشت، چرا؟ چ
3⃣2⃣4⃣ 🌷 🔰مشغول آشپزی🍜 بودم، عجیبی در دلم افتاد،مهمان داشتم،به مهمان‌ها گفتم: شما آشپزی کنید من الان بر می گردم. 🔰رفتم نشستم برای (شهید همت) نماز خواندم📿، دعا کردم، گریه کردم😭 که سالم بماند، دیگر بیاید ببینمش. 🔰ابراهیم که آمد به او گفتم که👈 چی شد و چه کار کردم☺️.رنگش عوض شد و سکوت کرد. گفتم: چه شده مگر؟ 🔰گفت: درست در می‌خواستیم از جاده‌ای رد شویم که مین‌گذاری💣 شده بود. اگر یک دسته از نیروهای از آنجا رد نشده بودند، می دانی چی می شد ژیلا؟ 🔰خندیدم😅.باخنده گفت: تو نمی‌گذاری من بشوم، تو سدّ راه شهادت من شده‌ای؟ ! به روایت همسر شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠خنده به یاد ماندنی قبل از #اعزام برای دیدنم به پایگاه ساجدی مسجد عمار آمد. تلفنی از قبل هم پیگیر بود که حتماً من را ببیند. وقتی آمد همدیگر👥 را دیدیم. یک نوجوانی از نزدیکانش هم همراهش بود او را معرفی کرد و گفت این #نوجوان را به شما می‌سپارم تا در مسجد از او استفاده کنید. نگذارید حال و هوایش عوض شود. گفت: علیرضا قدر این جوانان مسجد را بدان. برای اینها هر چه کار کنی کم است. کار برای این جوانان مثل #جهاد است. خداحافظی کرد👋 گفتم محمد چه قدر #جدی خداحافظی می‌کنی (چون قبلا هم خداحافظی داشتیم با هم) گفت دیگه دعا کنید. دیدم واقعا خودش دارد اعلام می‌ کند که این سفر #رفتنی است. لحنش جدی شده بود. گفتم پس #حلالم_کن، من را هم یاد کن، خندید☺️ خنده‌اش دلم را برد. همان لحظه گفتم کمی صبر کن یک عکس بگیریم📸 این عکس مال #همان_لحظه است، و آن خنده به یادماندنی. #محمد قطعا خبر داشت. رفتن این بار با دفعه‌های قبل فرق داره و این بار رفتنی است🕊 که بازگشت ندارد❌ همچنین خداحافظی و همچنین #وصیتی سابقه نداشت. #شهید_محمد_جاودانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃 دست از #خدا خداےخودت برنداشتی من دل نـداشتم💗 وتو #دلبر نداشتی گفتی قرار شد که #فداےخدا شویم من
2⃣6⃣1⃣1⃣ 🌷 💌نامه های عاشقانه با پست خیلے پیشتاز 🔰رابطہ عاشقانه و منحصر به فرد با هـمسرش💞 داشت خانم اش را صدا می زد هـم اینکه حالت جهـادی و حالت داشت و هـم این که هـنگام صحبت تلفن☎️ اگر کسی به مکالمه گوش میداد نمی فهمید با چه کسی صحبت می کند. 🔰فکر می‌کردند حامد با کدام فرماندہ در حال صحبت است حامد در نامه نوشتن📝 برای هـمسرش هـم بسیار بود👌 خصوصا ایامی که در ماموریت شمال غرب🗺 بودیم یکی از کارهـای ثابت حامد برای هـمسرش بود 🔰شیوہ فرستادن نامه📩 برای هـمسرش هـم بود مثلا اگر می دید شما دارید به مرخصی می روید نامه را می داد✉️ و می گفت این را سریع برسان به آقای فلانی خیلی مهمه هـا💥!!! خودش میدونه چه کار کنه 🔰شما فکر میکردی این نامه حتما مرگ و زندگی است نامه را سریع به آن آقا می رساندی📨 به او هـم که معمولا از نزدیک اش بود زنگ می زد📞 و می گفت این نامه را برسان به دست همسرم💞 🔰آن بندہ خدا هـم که خیال میکرد حالا چه اتفاقی افتادہ در که نامه را می گرفت به سرعت🏃 خودش را به می‌رساند و نامه را می داد حامد با این شکل از پست هـم سریعتر نامه را به هـمسرش میرساند💌 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh