🌷شهید نظرزاده 🌷
در #عملیات کربلای دو محمود کاوه، #فرمانده لشکر،کار عجیبی کرد! نیروهای خط شکن رو که جلو فرستاد، اومد
#گونی بزرگی را گذاشته بود روی دوشش و توی سنگرها #جیره پخش می کرد.
بچه ها هم با او #شوخی می کردند:
- اخوی دیر اومدی.
- برادر می خوای بکُشیمون از گُشنگی؟
- عزیز جان ! حالا دیگه اول میری سنگر #فرماندهی برای خودشیرینی؟
گونی #بزرگ بود و سرِ آن بنده ی خدا #پایین.
کارش که تمام شد. گونی را که زمین گذاشت.
همه شناختنش. او کسی نبود جز #محمود_کاوه، فرمانده ی لشکر...
#شهید_محمود_کاوه🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔴قسمتی از وصیت نامه شهید شوشتری 🌹 ♦دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم گذشتیم ... ♦آن
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🔴نديدم سرش را پايين بياورد
🔶در عمليات #كربلاي5 كه بيش از 20 شبانه روز طول كشيد، يك مرتبه #فرماندهان را در #كانالي در منطقه «پنجضلعي» در شمال منطقه #عملياتي كه عرضش كمتر از #يك.متر بود جمع كرديم تا براي ادامه عمليات تصميمگيري كنيم.
🔶حجم انبوه آتش #توپخانه و #هواپيماهاي عراق مانع از شكلگيرياين #جلسه ميشد.
🔶من دراين كانال حتي يك بار #نديدم كه سردار #شوشتري سرش را #پايين بياورد يا #نگراني از اصابت #گلوله يا #تركش داشته باشد.
راوی: سید یحیی رحیم صفوی – همرزم شهید و فرمانده کل سابق سپاه
#شهید_نورعلی_شوشتری🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#همسر_شهید 🔹آیت الله بهجت دست روي زانوي او گذاشت و پرسید جوان #شغل شما چيست⁉️ گفت: #طلبه هستم. آیت
7⃣0⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠عنایت #شهیدعبدالمهدی_کاظمی
به هسر و فرزند خود #بعدازشهادت🌷
🔰فرزند کوچکم #ریحانه خانم (2 ساله) حدود 15روز بعد از شهادت🌷 #عبدالمهدی بود که بسیار تب کرد🤒 و مریض شد. هرچه انجام دادیم خوب نشد -دارو -دکتر و ... هیچ اثر نمیکرد❌و تب ریحانه همچنان #بالا میرفت.
🔰تب بچم اون قـدر زیادشـده بـود که نمی دانستم چه کنم😔 و ترسیدم که #بلایی بر سر بچه ام بیاد. کلافه بودم. غم شهادت #عبدالمهدی از یک طرف و بیماری و تب ریحانه🤒 نیز از یک طرف. هردو بردلمـ❤️ سنگینی میکرد.
🔰ترسیده بودم. با خودم میگفتم نکنه خدا بلایی بر سر بچه ام بیاد و مردم بگند که #نتوانست بعد از عبدالمهدی بچه هاشو نگه داره. این فکرها💬 و کلافگی و سردگمی #حالم رو دائم بدتر میکرد.
🔰 #شب_جمعه بود. به ابا عبدالله (ع) توسل کردم. #زیارت_عاشورا خواندم. رو کردم به حرم اباعبدالله(ع)🕌 و صحبت کردن با سالارشهیدان با گریه😭 گفتم یا امام حسین(ع) من میدونم امشب شما با همه #شهدا تو کربلا🌷 دور هم جمع هستید. من میدونم الان #عبدالمهدی پیش شماست👥 خودتون به عبدالمهدی بگید بیاد بچه اش رو #شفا_بده.
🔰چشمام رو بستم گریه میکردم و صلوات📿 میفرستادم و همچنان مضطر بودم. درهمین حالات بود که یک #عطر خوش در کل خانه ام پیچید. بیشتر از همه جا #بچه_ام و لباس هاش این عطر رو گرفته بودند. تمام خانه🏡 یک طرف ولی بچه ام بسیار این بوی خوش را میداد😌به طوری که او را به آغوش میکشیدم💞 و از ته دل می بوییدمش.
🔰چیزی نگذشت که دیدم داره تب ریحانه #پایین میاد. هر لحظه بهتر میشد تا این که کلا تبش پایین اومد😍 و #همون_شب خوب شد. فردا تماس گرفتم☎️ خدمت یکی از #علمای_قم (آیت الله طبسی) و این ماجرا را گفتم و از علت این #عطر خوش سوال کردم.
🔰پاسخ این بود که چون شهدا🌷 در #شب_جمعه کربلا هستند و پیش اربابشون بودن #عطر_آنجا را با خودشون بهمراه آوردند😌
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نوجوانی_سالم در #اردوی جهادی که از طرف دبیرستان اعزام شدند🚌، بیشتر بچه ها چون با آب و هوای ☁️آن من
💠 #کنترل_نگاه
روایت از مادرشهید:
✨هیچ گاه مستقیم به #نامحرم نگاه نمی کرد و به شدت مقید وچشم پاک بود.
✨اوقاتی که در مهمانی های خانوادگی بود، اگر بانوان حضور داشتند #حریم شرعی را رعایت می کرد.
😍اگر جمع بابت موضوعی می خندیدند سرش را #پایین می انداخت و می خندید.
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#شهید_20_ساله_مدافع_حرم #یادش_باصلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃❣🍃❣🍃 🌸ماه رمضان بود. جهاد نیمه شب #تماس گرفت و گفت که آماده شوم و به چند نفر دیگر از دوستانمان که
🌹جهاد جوان
🌸جوان بسیار #باحیایی بود. در لبنان زندگی بسیار سخت است آن هم برای یک جوان #مذهبی و حزب اللهی.
🌸همیشه وقتی میرفتیم بیرون سرش #پایین بود. دائم و سریع هم کارش را انجام میداد که برویم و زیاد در این فضاها نمی ماند.
🌸مهمانی که میرفتیم یا در جمعی اگر حضور داشت لبخند دائم بر لب هاش بود اما با همان چهره مهربان و #خندان دینش را حفظ میکرد..
🌸گاهی در جمع دوستانمان اگر از بچه ها حرفی ناشایست میشنید با همان خنده اش متذکر میشد به آن ها.
📚 به روایت دوستان شهید
#شهید_جهاد_مغنیه🌷
#فرزند_شهید_عماد_مغنیه
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰گل یا پوچ 🔸عملیات در پیش بود از «خلصه» به سمت #شیخ_نجار حرکت کردیم بیشتر نیروهـا با اتوبوس🚌 رفتند
9⃣5⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠امر به معروف خانوادگی
🔰خانوادہ هـایمان را براے #گردش و تفریح بردہ بودیم کیش🏖 در حد توان مالے مان تلاش میکردیم هـر چہ ممکن است #دیدنیهـاے آنجا را بہ خانوادہ مان نشان دهـیم👌 شوخی هـاے حامد و بچه هـاے دیگر فضاے بسیار #بانشاطے بہ وجود آوردہ بود
🔰در کیش کشتے هـاے⛴ تفریحے دو طبقہ وجود دارد که در عرشه ی کشتے منظرہ #سطح_آب دریا و در طبقہ پایین که دیوارہ شیشه اے دارد مرجان هـاے رشد کردہ و در کف دریا🌊 قابل مشاهدہ است
🔰حامد #اصرار داشت سوار این کشتے بشویم ⚡️اما چون من میدانستم در این کشتے موسیقے🎵 زندہ که بعضاً از دایرہ شرع خارج است اجرا مے شود لذا #مخالف بودم. حامد گفت سوار میشیم اگر آهـنگ بد پخش شد #امربہ_معروف میکنیم
🔰بالاخرہ سوار شدیم😊 و موسیقے شروع شد🎶 حامد رفت سراغ مسئول آنجا و خواست که موسیقے را متوقف🚫 کند ولے مسئول #مخالفت کرد حامد بدون اینکه تند و عصبی بشود گفت: یک #پیشنهـاد👇
🔰وقتے کشتے دارہ میرہ ما میریم #بالاے کشتے شما پایین موسیقے بخش کن، در برگشت ما میایم #پایین شما بالا موسیقے اجرا کن🎹 آن بندہ خدا بہ خاطر #برخورد خوب حامد پیشنهـاد جالب و هـمچنین تعداد زیاد ما👥 با خواستہ حامد موافقت کرد✅
🔰البتہ در برگشت↪️ زیر حرفش زد و پایین هـم موسیقے پخش کرد☺️ ولے سعے کرد در انتخاب موسیقے تا حدے #رعایت حال ما را هـم بکند با موسیقے #اےایران اے مرز پر گهـر🇮🇷 و ... برنامہ اش را بہ پایان برد
🔰وقتے از کشتے پیادہ شدیم خندیدیم و بہ #حامد گفتم دیدے هـمون شد که من گفتم😅 حامد که هـمیشہ خندہ رو بود #بغض کردہ بود میگفت: چقد زشتہ که در جمهـورے اسلامے چنین وضعے داریم😢 حتے گریہ هـم کرد تا جایے که براے گرفتن عڪس عینک آفتابے اش🕶 را برنداشت تا صورت ناراحتش در عکس معلوم نباشد❌
#شهید_حامد_کوچک_زاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍁🍁🍁🍁🍁
🦋هے شهـدآ از اون #بالابالاها
🍃واسه ما پادرمیونے میڪنن
🥀هے ما از این #پایین پایینا
🍃با گناه #خرابش میڪنیم..❗️
میگما بس نیست..⁉️
#خودمونوپیداڪنیم🕊
#سلام_صبحتون_شهدایی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#چشم_هایتان کلاس درسی ست...
که باید پای نگاه هایشان
بنشینیم وبیاموزیم!
که چگونه میشود...
#دنیا تا این حد
در نظر به #پایین بیفتد!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh