eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.6هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
6⃣9⃣3⃣ 🌷 💠سردار خیبر 🔸یه شب 🌙خواب بودم که تو خواب😴 دیدم دارن در میزنن . در رو که باز کردم دیدم با یه موتور🏍تریل جلو در خونه🏡 وایساده و میگه بریم . 🔹ازش پرسیم کجا⁉️ گفت یه نفر به ما احتیاج داره . سوار شدم و رفتیم . سرعتش زیاد نبود🚳 طوری که بتونم آدرس ها رو خوب ببینم👀. 🔸 وقتی رسیدیم از خواب پریدم🗯 . از چند نفر پرسیدم که این خواب چیه⁉️ گفتن خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به احتیاج داره . 🔹هر جوری بود خودمو به اون رسوندم و در🚪 زدم . دررو که باز کردن دیدم یه اومد جلوی در . نه من اونو میشناختم نه اون منو😕 . 🔸گفت: بفرمایید چیکار دارید ؟ ازش پرسیم که با کاری داشته؟؟ یهو زد زیر گریه😭 . گفت چند وقته میخوام کنم . 🔹دیروز داشتم تو خیابون🏙 راه می رفتم و به این فکر💭 میکردم که چه جوری خودم رو کنم که یه دفعه چشمم اوفتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود . 🔸گفتم میگن شماها اید اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم❌ . الان شما اومدید اینجا و میگید که از شهید همت اومدید😭 ... 🌷 📚برگرفته از کتاب شهیدان زنده اند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
5⃣9⃣4⃣ 🌷 🔰از پیروزی انقلاب✌️ یک ماه گذشت. چهره و قامت بسیار جذاب‌تر شده بود. هر روز در حالی که کت و شلوار 👖زیبایی می‌پوشید به محل کار می‌آمد. محل کار او در شمال بود. 🔰یک روز متوجه شدم خیلی گرفته و ناراحت است😞! کمتر حرف می‌زد، تو حال بود. به سراغش رفتم و با تعجب گفتم: داش ابرام چیزی شده⁉️ گفت:: نه، چیز مهمی نیست، ⚡️اما مشخص بود که پیش آمده. 🔰گفتم: اگه چیزی هست بگو، شاید بتونم کنم.کمی سکوت کرد: به آرامی گفت: «چند روزه که بی حجاب، توی این محله به من گیر داده😧! گفته تا تو رو به دست نیارم !» 🔰رفتم تو فکر💭، بعد یکدفعه خندیدم😄😄! ابراهیم با تعجب سرش را بلند کرد😳 و پرسید: داره؟ گفتم: داش ابرام ترسیدم فکر کردم چی شده؟! 🔰بعد نگاهی به قد و بالای ابراهیم کردم و گفتم: با این و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست❗️ گفت:: یعنی چی؟ یعنی به و قیافه ام این حرف رو زده⁉️ لبخندی زدم و گفتم: شک نکن✅! 🔰روز بعد را دیدم خنده ام گرفت😄. با تراشیده آمده بود محل کار، بدون کت و شلوار🚫! فردای آن روز با بلند به محل کار آمد! با چهر‌های ژولیده تر😞، حتی با و دمپایی آمده بود. 🔰ابراهیم این کار را مدتی ادامه داد. بالاخره از آن رها شد👌. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
اگه در موقعیت گـنـ ـاه بودی ولے اون کار و بخاطر #خدا ترڪ کردی منتظر باش که خدا هم یه جا #کمکت کنه از این دست بدی از اون دست میگیری 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#سبک_زندگی_شهدا می‌خواستم #سفره بیندازم که حاجی دستم را گرفت. گفت: «‌وقتی من می‌آیم، تو باید #استراحت کنی! من دوست دارم شما را بیشتر در #آسایش و راحتی ببینم!» گفتم: «‌من که بالاخره نفهمیدم باید چه جور آدمی باشم! یک روز می‌گفتی می‌خواهی زنت #چریک باشد، حالا می‌گویی از جایم تکان نخورم!» شروع کرد به انداختن و مرتب کردن سفره. سرش پایین بود. با صدایی که انگار دوست ندارد، کسی غیر از خودش بشنود، گفت: «‌تو بعد از من #سختی‌های زیادی می‌کشی. پس بگذار لااقل این یکی دو‌ روزی که در کنارت هستم، کمی #کمکت کنم!» #شهید_محمدابراهیم_همت🌷 #شادی_روحش_صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
7⃣9⃣8⃣ 🌷 💠دستگیری به سبک شهدا 🔸یه شب 🌙خواب بودم که تو خواب😴 دیدم دارن در میزنن . در رو که باز کردم دیدم با یه موتور🏍تریل جلو در خونه🏡 وایساده و میگه بریم . 🔹ازش پرسیم کجا⁉️ گفت یه نفر به ما احتیاج داره . سوار شدم و رفتیم . سرعتش زیاد نبود🚳 طوری که بتونم آدرس ها رو خوب ببینم👀. 🔸 وقتی رسیدیم از خواب پریدم🗯 . از چند نفر پرسیدم که این خواب چیه⁉️ گفتن خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به احتیاج داره . 🔹هر جوری بود خودمو به اون رسوندم و در🚪 زدم . دررو که باز کردن دیدم یه اومد جلوی در . نه من اونو میشناختم نه اون منو😕 . 🔸گفت: بفرمایید چیکار دارید ؟ ازش پرسیم که با کاری داشته؟؟ یهو زد زیر گریه😭 . گفت چند وقته میخوام کنم . 🔹دیروز داشتم تو خیابون🏙 راه می رفتم و به این فکر💭 میکردم که چه جوری خودم رو کنم که یه دفعه چشمم اوفتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود . 🔸گفتم میگن شماها اید اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم❌ . الان شما اومدید اینجا و میگید که از شهید همت اومدید😭 ... 🌷 📚برگرفته از کتاب شهیدان زنده اند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh