eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
💐خُـدا یہ زیر خاڪے هایـے داره ڪہ نگہ داشتہ روز #قیامت رو کنه و بگه دیدید ملائک ؟؟ ببینید این هم #جو
2⃣4⃣8⃣ 🌷 🔰جمکران بودیم؛ اردوگاه . یکی از روحانیان را دست انداختیم. با حالت استرس تندتند باهاش حرف می‌زدم😁 بنده‌خدا هاج‌و واج نگاهم می‌کرد😨 وارد شد و گفت: میگه من تازه‌مسلمونم تازه اومدم جایی رو بلد نیستم🚫 زنم گم‌شده! 🔰حاج‌آقا دستم را گرفت و برد طرف که برایم کاری بکند. خیلی دلواپس شده بود💗. به دوروبری‌ها می‌گفت که خوبیت ندارد برای این مایه بگذارید که احساس غربت نکند. به من دلداری می‌داد: غصه نخور❌! اینجا مملکت ! 🔰اصلا حواسش نبود که همه را به می‌گوید. من هم حالت غمگین☹️ به خودم گرفته بودم. هم همراهم می‌آمد👥 و ترجمه می‌کرد. آقای رسید. وقتی دید این حاج‌آقا خیلی خودش را به آب و آتش می‌زند گفت: که من از بچه‌های م هستم. 🔰حاج‌آقا باور نمی‌کرد😅 به آقای خلیلی می‌گفت: که الان وقت شوخی نیست❌ آقای خلیلی به من گفت: فارسی حرف بزن ببینم! در همان اردو باهم رفتیم و نماز امام‌زمان📿 خواندیم. 🔰تشنه شد. گفت که بیا برویم بیرون نوشیدنی🍹 پیدا کنیم. ورودی مسجد🕌 دست‌فروشی و نوشابه می‌فروخت. بهش گفتم: بیا بریم از مغازه بخریم. گفت: نه این هم کاسبه بذار یه قرون💰 گیرش بیاد. 🔰دوتا دوغ خرید🍶. تا آمدم باز کنم گفت که دوغ باید خوب به‌هم بخورد؛ . همان لحظه سروکله پیدا شد👤. محسن دست کرد توی جیب‌هایش. از حرکت انگشتانش احساس کردم تار عنکبوت ها🕸 را لمس می‌کند. 🔰با چشمانش👀 بهم فهماند که تو بهش کمک کن. با لب‌ولوچه‌ی آویزان☹️ گفتم: من از تو آس و پاس ترم. وقتی شد به فقیر گفت: من فقط همین یه دونه دوغ رو دارم؛ به کارت میاد⁉️ طرف سری کج کرد و . 🔰محسن خندید😄 که دوغت را تکان بده تا بخوریم. چندقدم جلوتر فقیر دیگری جلوی راهمان سبز شد👥 بهش گفتم: مثل اینکه امروز باید بخوری! از آن روز به بعد سر هر ماجرایی به هم می‌گفتیم: رو باید خوب به‌هم بزنی😂! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻برشی از کتاب #قرار_بی_قرار: 🌷سر #مزار_شهدا کمی حرف زد. بچه های #گردان_عمار هم مثل ما عاشقش شدند. ه
8⃣0⃣1⃣1⃣ 🌷 🔸 روایتی از هـمسر 🌸🍃یک روز بہ میدان شهدایِ گمنام در فـاز ۳ اندیشہ رفتیم ... چند تا پله می‌خورد و آن بالا پنج دفن بودند ... من از پلہ‌هـا بالا رفتم و دیدم کہ مصطفی حتی از پلہ‌هـا هم بالا نیامد !! 🌸🍃پایین ایستادہ بود وبا لحن تندی گفت: « اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم می‌گویم که شما کاری نمی‌کنید هرجا بروم می‌گویم دروغ است که شهـ🕊ـدا عند ربهـم یرزقــون هـستند، می‌گویم روزی نمی‌خورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمی‌کنید خودتان باید کارهای من را جور کنید». 🌸🍃دقیقا خاطرم نیست که ۲۱ یا ۲۳ رمضان بود من فقط او را نگاہ می‌کردم ... گفتم من بالا می‌روم تا فاتحه بخوانم او حتی بالا نیامد که فاتحه‌ای بخواند؛ فقط ایستادہ بود و زیر لب با شهدا می‌ کرد !! 🌸🍃کمتر از دہ روز بعد از این ماجرا حاجتــش را ... سه روز بعد از بود که برای اولین بار اعــزام شد. 🎋مصطفی اصلا برای ماندن نبود نمی توانست بمــاند ... آن زمانی هم که اینجا بود، اینجا نبود گمشدہ خودش را پیدا کردہ بود ... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خدا را شکر میکنم🙏 ⇜بر آنچه داد ⇜و آنچه #گرفت ما همہ امانت #خداییم بر روی زمین🌍 #معبودا 🌺 دل به لطف و کرمت بسته‌ام💝 بر ما رحم کن و ما را لحظه‌اے به خود #وامگذار.. #شهید_نوراللہ_کاظمیان #سلام_صبحتون_شهدایی 🌺 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
🍀🌿✨🍀🌿✨🍀 ☘💥 🍁دلت که با رفیقی در دو دل 💖کن که آسمانی باشد... ☘این ها در کار خود مانده اند... :) 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
""💥 🌱گفت:باز هم آوردن⁉️ یک مشت استخوان 🍂شب 🌙خواب دید در یک دستی او را ... 🌱گفت:کی ⁉️ گفت:من همان یک مشت . 🍂التماس دعای فراوان 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••🌼••• ·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•· 💥 🥀گفت:باز هم آوردن⁉️ یک استخوان 🌿شب 🌙خواب دید در یک ‼️دستی او را ...✨ 🥀گفت:کی ؟؟ گفت:من همان یک استخوانم..!! 🌹🌱 ·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•· 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🍂دلـم +وقتی کہ گفتـ 🍂خدا اگه نخوادبندش بیاد هے بهش میده تا خدا رو فراموششـ کنه... 💥 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh