🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان #مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_شصت_ویکم 1⃣6⃣ 🍂باورم نمی شد این جمله را بالاخره از زبانش می شنوم. آن
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_شصت_ودوم 2⃣6⃣
🍂مدتی بعد امیلی درخواست کرد که در صورت امکان یک روز برای ملاقات با فاطمه به منزلمان بیاید. برای شام🍲 دعوتش کردیم وقتی رسید #فاطمه به گرمی از او استقبال کرد♥️ نشستند و مشغول صحبت شدند. فاطمه بعضی کلمات و اصطلاحات را بلد نبود و گاهی برای فهمیدن حرف های امیلی یا گفتن جملاتش از من کمک می گرفت☺️
🌿مشغول خوردن کیک و چای☕️ بودند و همانطور که صدایشان را می شنیدم خودم را به کارهایم مشغول کردم. امیلی گفت:
_میتونم ازت یه سوالی بپرسم؟
+ بله، حتما. بپرس😊
_از اینکه #رضا نمیذاره به مردها نزدیک شی و بهشون دست بزنی ناراحت نمیشی⁉️
🍂فاطمه خندید و گفت:
+نه. اتفاقا وقتی که میبینم رضا من رو فقط برای خودش میخواد عشقم♥️ بهش بیشتر میشه😍 البته رضا منو مجبور نمیکنه نزدیک مردها نشم! چون میدونه خودم به این مساله تمایلی ندارم کمکم میکنه تا چیزی برخلاف خواسته ام پیش نیاد.
_راستش زندگیتون کمی برای من عجیبه😕 نمیفهمم تو که چهره ای به این زیبایی داری چرا وقتی میری بیرون از خونه انقدر خودت رو می پوشونی؟ فکر می کردم شاید مشکل یا #بیماری خاصی داشته باشی. اما الان که از نزدیک دیدمت فهمیدم نه تنها هیچ مشکلی نداری بلکه واقعا یک زن شایسته ای👌
🌿+ممنون از لطفت. خب جواب این سوالت کمی پیچیده ست. اما دلیلش اینه که ما توی باورهامون به #حجاب معتقدیم. البته این فقط مختص دین ما نیست، توی #ادیان_دیگه هم بهش توصیه شده✅
_ولی من به رضا هم گفتم که به هیچ #دینی اعتقاد ندارم. یعنی باور داشتن به هر دینی از نظرم خرافه است🙄 همه ی حرفهای پیامبرها شعار بوده. واقعیت زندگی آدم ها خیلی غم انگیزتر از دنیای رویایی اونهاست.
🍂من هرگز چیزی درباره ی امیلی به #فاطمه نگفته بودم. اما خودش از حرف هایش فهمید زندگی سختی داشته. گفت:
+ نمیخوام وارد حریم خصوصیت بشم، ولی میتونم بپرسم که آیا توی زندگیت #شکست خوردی؟
_بله. بارها و بارها. یعنی بجز چند باری که شانس آوردم بقیه ی زندگیمو شکست خوردم😞
🌿امیلی بغضش گرفت😢 و چشمانش پر از اشک شد. فورا با آستینش اشکهایش را پاک کرد و ادامه داد:
_چند ساله هیچ خبری از #مادرم ندارم. آخرین باری که دیدمش روزی بود که منو از خونه ش بیرون کرد😔 چند ماه بعد وقتی رفتم سراغش از اون خونه🏡 رفته بود. دیگه هیچوقت پیداش نکردم.
🍂+پدرت چی؟ پدرتم از دست دادی؟
_ پدر! هه... من حتی نمیدونم پدرم
کیه😕
فاطمه دستش را گرفت و با ناراحتی گفت:
+ متاسفم.
سکوت کرد و ادامه داد:
+من میدونم تحمل شکست ها و رنج ها چقدر سخت و دردناکه، ولی ما آدم ها خودمون دنیای خودمونو میسازیم. تو از من درباره ی #حجابم پرسیدی. حالا که میگی به هیچ دینی اعتقاد نداری من جور دیگه ای برات توضیح میدم. تو تحصیلکرده ای و حتما میدونی که همه ی موجودات انرژی دارن. بیا فرض کنیم تمام مردهای دنیا الکتریسیته ی مثبت➕ و تمام زن های دنیا الکتریسیته ی منفی➖ ساطع می کنن، و قطعا همیشه دو قطب مخالف همدیگرو جذب می کنن. حجاب🌸 میتونه یک مختل کننده برای این میدان مغناطیسی باشه. اینجوری یک زن از بین مردهای اطرافش فقط برای #همسرش جاذبه ایجاد می کنه و دیگه اتفاقاتی رخ نمیده که طی اون یک امیلی دیگه بدنیا بیاد و هرگز نفهمه پدرش کی بوده
🌿_پس چرا فقط زن ها باید رنج پوشوندن خودشونو تحمل کنن. این یه #تبعیض جنسیتیه!
+ البته فقط زن ها نیستن که باید حجاب داشته باشن. #مردا هم باید بخشی از پوشش خودشونو رعایت کنن. ولی خب این درسته که زن ها باید #بیشتر به حجاب مقید باشن. و قطعا هم این یک تبعیض نیست❌ با هر دین و تفکری اگه بخوای #عادلانه قضاوت کنی باید اینو بپذیری که قدرت خودداری زن ها بیشتر از مرد هاست. یه حقوقدان فرانسوی هم گفته که "قوانين طبيعت حکم مي کنه زن خوددار باشه!" یعنی طبیعتاً و ذاتاً زن ها بیشتر از مردها میتونن توی این مساله جلوی خودشونو بگیرن. پس رعایت حجاب و دشواریهاشم به نسبت برای زن ها راحت تر از مردهاست👌
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5793920189498131037.mp3
10.12M
🎵 #صوت_شهدایی
✨توی شلوغی های این عالم
✨واسه شهیدان دلمون تنگه
🎤🎤 #سیدرضا_نریمانی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_5913408984286496450.mp3
3.33M
🎧 فایل صوتی
🎙واعظ: استاد #رائفی_پور
🔖 تلاش برای ظهور امام زمان(عج) 🔖
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5789508351847039250.mp3
8.97M
🌸یا اباصالح (عج)♥️
🎤🎤 #علی_فانی
#عید_بیعت
#امام_زمان (عج)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🎀💞🌸🎀💞🌸🎀💞🌸
💞🌸🎀💞🌸🎀
🌸🎀💞
#غدیردوم است امروز
این ولایت گوارایت باد ای #فرزندعلی❤️
🎀بیعتمان را این بار #عاشقانه_تر تجدید خواهیم کرد😍 میان رکن محبت و مقام #اطاعت.
💞دست به دامنت می شویم که دلهایمانـ♥️ را پر از #عدل و داد کنی، که پر از ظلم و جور شده است.
🎀ای #مولای_من!
نشسته ایم، نه❌!
ایستاده ایم؛ در انتظار «جاء الحق» تا در دشت #نامهربانی ها قیامتی به پا کنی👊
💞لحظه ها را می شماریم⌛️ در انتظار روزگار #انالمـهــــــــــدی
🌸تا چند پی نام و نشانی باشیم
❣یا در طلب #جهان_فانی باشیم
🌸حالا که رسیده وقت #بیعت با عشق❤️
❣عشق است که #صاحب_الزمانی باشیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸زندگی ما خیلی #ساده شروع شد. محل کارش تهران بود شهرداری واسه همین یه سری لوازم خونه مثل تلوزیون📺 یخچال و فرش داشت همان هارو برای زندگی مشترک💞 استفاده کردیم. معمولا رسمه برخی اقلام توسط #داماد خریداری میشه. منم مخالفتی نکردم.
🔹یادمه بعد از چند سال یخچال و تلویزیون مون #خراب شد رفتیم دوباره بخریم میگفت یخچال خارجی نگیر⛔️ همه میگفتن یخچال ایرانی🇮🇷 به درد نمیخوره خراب میشه. میگفت یخچال #ایرانی میگیریم خراب شد خدا پولشو میرسونه دوباره میگیریم.
#شهید_حسین_بواس
#حماسه_سازان_خان_طومان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#دعای_فرج
🌺اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ
🌺اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِى الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ
🌺یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانى فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِب الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.
#به_امید_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج ♥️
#التماس_دعا
صفحہ ۹۷ استاد پرهیزگار .MP3
887.9K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه نساء✨
#قرائت_صفحه_نود_وهفتم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
6⃣5⃣1⃣ به یاد #شهید_حمیدرضا_فاطمی_اطهر🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
7⃣5⃣1⃣ به یاد
#شهید_میثم_مدواری🕊❤️🕊
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
7⃣5⃣1⃣ به یاد #شهید_میثم_مدواری🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣9⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰بعد از شهادت مسعود عزیز، خانواده تصمیم به تغییر مکان گرفتن در شهرک #ویلاشهر ساکن شدن. میثم عزیزم🌷 خصوصیات اخلاقی منحصر به فردی داشتن👌 از همان دوران نوجوانی بسیار چشم پاک و #معصوم بودن
🔰علاقه خاصی به مسائل دینی و قرآن📖 داشت و همیشه در این #میسر قدم برمیداشت👣 در مدرسه و مسجد قاری قرآن بودن و با صوت زیبای خود🎤 دل هر کس را به لرزه💓 وامیداشت.
🔰میثم در دوران #تحصیل هم اول بود و شاگرد ممتاز مدرسه ی خود بود هم در #اخلاق هم در درس📚 از دیگر اخلاق های نیکوی میثم دستگیری از افتادگان و سرکشی به #نیازمندان بود
🔰میثم عزیزهیچگاه به این دنیا دل نداشت❌ و از هم چیز خود میگذشت در راه #انفاق برای فقرا. حتی از لباس تن👕 خود میگذشت و در راه خدا ایثار میکرد ومانند مولای خود #امیرالمومنین دست گیر افتادگان بود البته در خفا و پنهانی.
🔰پدر بزرگوار این شهید فرمانده پایگاه #بسیج امام محمد باقر(ع)بودن و همین امر کمکی شد برای میثم تا با بسیج آشنا شود ودر بسیج #نوجوانان ثبت نام کرد📝 و یکی از بسیجیان فعال پایگاه شد. بعد از گرفتن دیپلم در سال 79 - 80 وارد #سپاه شد به طور رسمی شروع به کار کرد
🔰در همین دوران به طور مستمر برای تفحص شهدا🌷 به مناطق جنوب میرفت و #پیکر_شهدای عزیز را تفحص میکردن در همین دوران بود که تصمیم به ازدواج💍 گرفت و در سال 87 همسر اختیار کرد و ثمره این زندگی هشت ساله #دو_دختر دردانه به نامهای فاطمه زهرا❣ و فاطمه کوثر❣ است.
🔰میثم با شروع شدن جنگ #سوریه با داعش👹 به این جبهه اعزام شدن و ازسال 89 به دفاع ازدین و اسلام پرداخت بعد از #رشادت های بسیار در این زمینه و دفاع از حرمین شریفین آخرین باری که اعزام شدن به مدت #چهل_روز مقاومت در برابر کفار داعشی در صبــ☀️ـح روز 16/8/94 پس از هشت ساعت درگیری سخت و طاقت فرسا به فیض #شهادت نائل آمدن و شهد شیرین شهادت🌷 را نوشید .
#شهید_میثم_مدواری
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #لذت_آغوش_خدا 111 #ملاقات_با_خدا 1 #استاد_پناهیان 🔻 💕 فراتر از هدفِ دنیایی 💕 🔰اگرچه یکی از اه
❣﷽❣
#لذت_آغوش_خدا 112
#ملاقات_با_خدا 2
#استاد_پناهیان 🔻
🔸 کیا رو باید بیارن به عنوانِ آدمِ موفق؟
🔰 باید یه آقای دکتر یا مهندس یا معلم یا.... بیارن
👨🎓👨💻
و بعد اون بگه این همه افتخارات و درجات و خوبی ها برای من ننگ هست
👈 " اگه قراره فدای خدا نشه"
اگه خدا از من نپذیره...😓
🌷👆چنین افرادی باید بیان الگوی مردم و به خصوص جوانان بشن💎
🌺✔️✔️
🔴 متاسفانه در جامعه ما "برخی جریان های سیاسی" دارن این رو بین مردم جا میندازن که :
"یه سیاستمدارِ موفق کسی هست که صرفاً نون و آب بهتری برای دنیای مردم فراهم کنه"....❌
🔺🔻🔺
🚨اصلاً گاهی مسابقه میذارن برای این آب و نون بهتر !!
🖥📡 "انواع فریب های تبلیغاتی و رسانه ای" به راه میندازن
که حتی مذهبی ها هم میخوان در این نوع "وعده دادن" از بقیه سبقت بگیرن....
🚫🚫
☑️ ننگ بر این سیاستمداران.....✊
✅خراب بشه همچین آبادانی....😒
✔️باید تحقیر بشه همچین نگاهی....👌
🔹♦️🔹
🎴طرف میخواد اهدافِ سیاسی کاندیدا شدنش رو حساب کنه🗳
♦️یکی یکی که میشماره ، میبینیم هیچکدومش از آخورِ طویله دنیا بیرون نیست!
هنوز سر از آخور بیرون نیاورده....😏
🔴⭕️🔴
-- ببخشید مگه نمیگن دنیا مزرعه آخرته ؟ چرا شما میگید طویله؟!⁉️
🌷 بله دنیا زمانی طویله نیست که واقعاً مزرعه آخرت باشه 🔮🌳🔚
⭕️ اگه قرار باشه مزرعه آخرت نباشه، چیزی بیشتر از طویله نیست.....👌✔️
🈯️🔷➖🔺🌺🔺
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂آقا مهدی همیشه به بنده میگفت: که سفر زیارتی #امام_حسین (ع) را هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی ترک نکن❌حتی
🔹مهدی از همان دوران كودكی بسیار #آرام و متین بود هرگز به یاد ندارم كسی را آزرده كرده و یا باعث ناراحتی😔 دیگران شده باشد❌
🔸حضور همیشگی مهدی در پایگاه های #بسیج باعث شده بود خیلی ها او را مثل برادر👥 خود ببینند و نیازمندان بسیاری در این سال ها از پسرم كمك دریافت كردند بدون اینكه وی چیزی در مورد آن بگوید
🔹این موضوعی بود كه بعدها از زبان كمك شوندگان و #نزدیكان مهدی♥️ فهمیدیم. مهدی اهل نماز و مسجد بود
هر وقت برای كاری واجب دنبال #مهدی می گشتیم یا او را در مسجد محل پیدا می كردیم و یا در پایگاه بسیج
🔸او بسیار اهل نماز📿 و روزه و #عبادت بود و من كمتر به یاد دارم كه بدون #وضو بوده باشد.
راوی: مادر شهید
#مدافعحرمعسکریین
#شهید_مهدی_نوروزی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان #مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_شصت_ودوم 2⃣6⃣ 🍂مدتی بعد امیلی درخواست کرد که در صورت امکان یک روز برا
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_شصت_وسوم 3⃣6⃣
🍂چند ماه گذشت. یک شب وقتی وارد خانه شدم #فاطمه جشن🎊 کوچکی گرفته بود و کیک🎂 پخته بود هرچقدر دلیلش را پرسیدم چیزی نگفت. بعد از اینکه شام خوردیم یک جعبه کادو آورد🎁 و از من خواست بازش کنم. وقتی جعبه را باز کردم یک جفت کفش کوچک دیدم که نامه ای لول شده 🗞داخلش بود. نامه را باز کردم و خواندم:
🌿 #باباجونم لطفا تا نه ماه دیگه که بدنیا میام کفشامو پیش خودت نگه دار. گیج شده بودم. باورم نمیشد! بی اختیار فریاد زدم:
_ من #بابا شــــــ😍♥️ـــدم ؟؟؟؟!
فاطمه سرش را تکان داد. از زور ذوق زدگی فشارم افتاده بود. بعد از ازدواجم با فاطمه این #بهترین اتفاق زندگی ام بود.
🍂از فردای آن روز تمام تلاشم را کردم تا کمترین👌 فشار جسمی و #روحی به فاطمه وارد شود. اجازه نمیدادم وقتی خانه هستم کاری انجام بدهد. اما سنگینی کارهای خودم بیشتر شده بود.
برای اینکه به درسهایم لطمه وارد نشود شب ها بعد از اینکه #فاطمه میخوابید بیدار می ماندم و درس می خواندم.
گاهی هم از شدت خستگی روی کاناپه🛋 خوابم می برد
🌿دکتر فاطمه گفته بود وضعیت بارداری اش کمی #خطرناک است و نیاز به استراحت بیشتری دارد. بخاطر همین مساله نتوانستیم در طول این مدت به #ایران برگردیم. با اینکه میدانستم تحمل سختی این دوران در غربت و تنهایی چقدر برایش دشوار است💔 اما حتی یک بار هم لب به #شکایت باز نکرد.
🍂در تمام این دوران #امیلی هم حواسش به فاطمه بود. برایش انواع و اقسام غذاها را درست می کرد و مرتب به او سر می زد. #فاطمه زیبا بود. اما #مادر شدن او را زیباتر و معصوم تر♥️ کرده بود. شب ها درباره ی انتخاب اسم بچه حرف می زدیم و سر جنسیتش شرط بسته بودیم😉 فاطمه میگفت: پسر است👦🏻 و من میگفتم #دختر است👧🏻
🌿روزی که نوبت سونوگرافی تشخیص جنسیتش بود، نتوانستم همراهش بروم.
شب که به خانه برگشتم به محض باز کردن در گفتم:
_ سلام. جواب سونوگرافی چی شد؟؟؟
فاطمه بلند بلند خندید و گفت:
+ سلام #بازنده. چطوری؟😉
فهمیدم که بچه مان #پسر است و شرط را باخته ام😁 بالاخره بعد از نه ماه انتظار خدا #یوسف را به ما هدیه داد. پسرمان از زیبایی چیزی کم از مادرش نداشت.
🍂با آمدن یوسف حال و هوای زندگی مان متحول شده بود. از بعد ازدواج تا شش ماه پس از تولد یوسف نتوانستیم به ایران🇮🇷 برگردیم. بالاخره بعد از یک سال و نیم با یوسف شش ماهه به ایران رفتیم. از برخورد پدرم با فاطمه می ترسیدم. دلم نمیخواست دوباره با رفتارهایش، اذیت شود.
🌿از فاطمه خواستم یک ماهی که ایران هستیم در خانه ی خودشان مستقر شویم. اما فاطمه گفت #دوهفته خانه ی ما و دو هفته خانه ی🏡 خودشان! مادرم از بس بخاطر نوه دار شدن خوشحال بود تمام اسباب بازی ها و لباس های شهر را برای یوسف خریده بود. رفتار پدرم عادی بود. با یوسف بازی می کرد و دوستش داشت. اما بجز مواقع ضروری با #فاطمه حرفی نمی زد❌
🍂چند روز بعد من و فاطمه برای خرید راهی بازار شدیم. در حال عبور از جلوی یک #عطر فروشی بودیم که فاطمه گفت:
_ رضا، بیا برای پدرت یه ادکلن بخریم.
+به چه مناسبتی؟ نه تولدشه نه روز پدره... به مناسبت رفتار خوبی که باهات داره براش هدیه بخریم؟
_ اون پدرته. برای آینده ی تو آرزوهای زیادی داشته. همونطور که تو برای #یوسف آرزوهای زیادی داری. حالا درست یا غلط، ولی الان بعضی از رویاهاش خراب شدن. درسته پدرت به من علاقه ای نداره، ولی من دوستش دارم. ضمناً #احترامش واجبه، حواست باشه چه جوری درباره ش حرف میزنی!
🌿چیزی نگفتم و باهم به داخل مغازه رفتیم. با وسواس زیاد و بعد از تست کردن نیمی از عطرهای مغازه یکی از گرانترین💰 و معروف ترین ادکلن ها را خریدیم. شب بعد از شام فاطمه هدیه ی پدرم را آورد و گفت:
_ این هدیه🎁 برای شماست. امیدوارم خوشتون بیاد.
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh