eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴بسمہ رب الشہداوالصدیقین🌴 ⚡به مناسبت سالروز تولد ⚡شهید_علی_بخشنده ⚡تاریخ تولد : ٢ /۶/ ۱٣٣٩ ⚡تاریخ شهادت : ۱۰ /۲/ ۱٣۶۱ ⚡محل شهادت : خرمشهر ⚡مزار شهید : ملا مجدالدین ساری 🌸ثانیه ها از پی هم می‌گذشت و زمان، از نگاه اهالی خانه کش می‌آمد. هر ثانیه قدر صد ها ساعت برایشان می‌گذشت. انتظار طاقت را از دل هایشان ربوده بود. نه تنها هوای جمع بلکه هوای خانه هم گرفته و سنگین به نظر می‌آمد. 🌸واپسین لحظات انتظار، سینه هاشان را تنگ کرده بود و تنها ذکر "الا‌بذرکرالله‌تطمئن‌القلوب" از این سنگینی می‌کاست. آهنگ گریه نوزاد که در گوششان زنگ زد، جَو سنگین خانه و اعضایش را با خود برد و به دست باد سپرد و حالا این نوزاد پیچیده در پارچه سفید بود که دست به دست میشد و منتظر بودند که نامش را بشنوند. 🌸اسم"علی" که از زبان بزرگ مجلس شنیده شد، رایحه بهار هم در خانه پیچید!‌ و نام علی بخشنده در تاریخ اول ربیع‌الاول و دوم شهریور ثبت شد. تاریخ ورق خورد، علی دست در دست زمان از پیچ روزگار ‌گذشت؛ قد کشید، آموخت، عشق ‌ورزید و پخته تر شد... 🌸و شد جوان رعنای بیست و دو ساله ای که چند قدم جلوتر از همسالان خود می‌رفت. از مسیر علم و دانش گذر کرد، پا در رکاب پیر خمین رویای پیروزی انقلاب را با رفقایش به حقیقت پیوند زد و رفت تا پا در وادی دیگری بگذارد! و درست به وقت غروب آفتاب خرمشهر در دومین ماه بهار علی پا در وادی شهادت گذاشت و به آسمان عروج کرد... 🌴ختم صلوات برای سلامتی امام زمانمان.... هدیه به ارواح مطهرشہدا،امام شہدا روح بلندشهید سرافراز<<علے بخشنده>> ⚡ صــــــــــــــلوات⚡ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzade
قسمتی از وصیت نامه شهید عباس بابایی به این شرح است: « ...به خدا قسم من از شهدا و خانواده های شهدا خجالت می کشم تا وصیت نامه بنویسم. 🥀 خدایا! مرگ مرا، فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده. خدایا! همسر و فرزندانم را به تو می سپارم. خدایا! من در این دنیا چیزی ندارم و هر چه هست از آن توست. پدر و مادر عزیرم! ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم...» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ 📚شهادت هدف نیست اگرچه انتخاب هست. حسین علیه السلام برای کشته شدن نیامده ولی ازکشته شدن هم وحشت ندارد. 🔹تقیه/صفحه ٢٠١ ┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄ «رَبِّ لَاتَكِلْنِي إِلىٰ نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً، لَا أَقَلَّ مِنْ ذٰلِكَ وَلَا أَكْثَرَ» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹 شهادت...وصال عاشق و معشوق در زیباترین شکل است🕊 🌱 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
نگاهش به هلی‌کوپتر مانده بود. طوری که انگار بار اولش است هلی‌کوپتر می‌بیند،وسط همین نگاهش بود که گفت: این آهن‌پاره رو آدمی‌زاد می‌سازه و میتونه پرواز کنه حالا فکر کن اگه بخواد خودش رو پرواز بده تا کجاها میتونه بره.🕊 جاهایی را میدید که ما نمی‌دیدیم،آن هم به خاطر نهج‌البلاغه بود و قرآن و المراقبات. مالِ گوش به زنگ بودنش بود برای اذان تا بدو بدو خودش را به خانه خدا برساند. مال کلاس‌های با وضو و روزه هایش بود.مالِ قبولیش تو دانشگاه انسان‌ساز امام حسین علیه السلام بود،همان‌جا که خودش گفت‌:(راه من از دانشگاه امام حسینه نه از دانشگاه علوم پزشکی)💚🌱 پ‌ن:در اثر مبارزه با نفس بود که حر خود را نجات داد و به لشکر امام حسین پیوست و در اثر مبارزه نکردن با هوای نفس بود که عمر سعد ساعت‌ها فکر کرد،ولی نتوانست خود را نجات دهد(قسمتی از وصیت نامه شهید قنبر اکبرنژاد) 🕊 ۱۴۰ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان میزبان امروزمون برادر علی اصغر هست🥰✋ *هدیه امامــ سجاد (ع)*🌙 *شهید علی اصغر اتحادے*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۳۹ تاریخ شهادت: ۲۱ / ۸ / ۱۳۶۱ محل تولد: شیراز محل شهادت: خط مرزی عین‌خوش *🌹مادرشهید← چهار دختر و سه پسر داشتم...🌙اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشتم🥀دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه‌ای گذاشتم،🥀همان شب خواب دیدم بیرون خانه همهمه و شلوغ است، درب خانه هم زده می‌شد!‼️در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه‌ای خاک آلود از سمت قبله آمد.💫 نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت: این بچه را قبول می‌کنی؟⁉️ گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!!🥀آن آقای نورانی فرمود: حتی اگر علی اصغر امام حسین (ع) باشد!🌙بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و چرخواند و رفت..🕊️گفتم: آقا شما کی هستید؟⁉️ گفت: علی ابن الحسین امام سجاد (ع)!💚 هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو،‼️دیدم ظرف دارو خالی است! ‼️صبح رفتم خدمت شهید آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم.🌙آقا فرمودند: شما صاحب پسری می‌شوی که بین شانه هایش نشانه است، آن را نگه دار!🌙پسرم ، روز میلاد امام سجاد(ع) به دنیا آمد🎊و نام او را علی اصغر گذاشتیم🎊در حالی که بین دو شانه‌اش جای یک دست بود!!🌙علی اصغر، در عملیات محرم،💫در روز شهادت امام سجاد(ع) ، در تیپ امام سجاد (ع) 🎊شربت شهادت را نوشید*🕊️🕋 *شهید علی اصغر اتحادی* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مامان_خبریه حلما؟ قراره پیش حسن بری دیگه؟🤔 حلما _آره مامان 😊 بعدم چند تا کتاب میخوام بگردم ببینم پیدا میکنم یا نه... مامان _ برای خرید کتاب انقدر به خودت رسیدی و ارایش کردی؟؟😕😕 حلما_وااا مامان چه ربطی داره به کتاب خریدن؟😒 من همیشه به خودم میرسم دفعه اولم که نیست... مامان_دخترم سعی کن یکم مراعات کنی😏 نمیگم حالا چادر سرت کنی ولی حداقل موهاتو بکن تو دختر خودت ماشاالله قشنگی چرا انقدر آرایش میکنی دخترم؟ الکی پوستتم خراب میکنی... حلما_مامانی گیر نده دیگه😩😩 امروز هوس ارایش کردم تیپ من خیلی هم سادس دخترای امروزی ببین چطور میگردن... مامان_ سر این چیزا میشه خودتو با اونا مقایسه میکنی چرا زینب و امثال زینب رو نمیبینی مادر؟ حالا اونا به کنار من دوست ندارم دخترم این جوری برگرده میدونی که پدرت هم دوست نداره... حلما_مامان خیلی دراین باره بحث کردیم من نمیتونم مثل زینب بشم🙁🙁 من فرق دارم دوست ندارم حجاب زوری که فایده ای نداره مامان با ناراحتی نگام کردو از اتاق رفت😕 شنیدم زیر لب میگه خدایا خودت به راه بیارش... دوست ندارم باعث ناراحتی مامان بشم😢😢 ولی من نمیتونم اونی باشم که مامان میخواد شاید یه روزی همه چی عوض شه ولی اون روز مسلما امروز نیست.. با بچه ها ساعت 5 کافه همیشگی قرار گذاشتم نمیشه که به خودم نرسم و اونا شیک کنن برای آخرین بار به خودم نگاه کردم موهامو کج رو صورتم ریخته بودم که خیلی بهم میومد ارایش ساده ولی ملیحی کرده بودم مانتوم یکم کوتاه بود که خب همه مانتو هام کوتاهه و مانتو بلند ندارم😅😅😅 یه جین جذب هم پوشیده بودم ولی چون ریز نقشم اون جوری تو چشم نیستم اخ داره دیرم میشه امروز چون قرار بود بعدش برم بیرون علی و زینبو پیجوندم و گفتم خودم میرم... زنگ خونه رو زدن فکر کنم آژانس اومد حلما_مامان کاری نداری؟😄 من دارم میرم مامان آشپزخونه بود صداشو شنیدم که گفت: دیر نکنی حلما امشب باید به بابات جواب بدی مردم مسخره ما نیستن که اوووف این خواستگار هم برای من دردسری شده باشه ای گفتم و خداحافظی کردم . . . امروز برای حسن کلی نمونه سوال اماده کردم خیلی باهوشه ولی نیاز به تمرین داره که به بقیه برسه چون بچه کار هم میکنه وقت کمی برای درس خوندن داره دوباره یاد حرفای زینب افتادم دلم برای مادر حسن خیلی میسوزه زود ازدواج کرده خوشبخت بود، شاید فقیر بودن ولی با تلاش و توکل به خدا زندگی رو پیش میبردن سر حسن بود که فهمیدن قلب نرگس( مادر حسن) ضعیفه و مشکل مادرزادی داره... تحت مراقب اون دوران سپری شد و حمید (پدر حسن) نذاشت به نرگس فشاری بیاد و کار کنه خودش تا دیر وقت کار کرد و سختی کشید که مادر بچش بچه سالم باشن مشکل نرگس حاد نبود ولی نباید بهش بیشتر از توانش فشار بیاد یه مدت اوضاع خوب بود یکم خودشونو جمع کرده بودن که خدا هدیه رو بهشون داد سر هدیه خیلی سختی کشیدن و همه پس اندازشون خرج داروی های نرگس شد ولی باز راضی بودن به رضای خدا و با توکل به خدا پیش میبردن زندگیشونو... تا این که اون اتفاق تلخ افتاد یه آدم از خدا بی خبر با ماشین میزنه به حمید و فرار میکنه حمید زنده میموند فقط اگه یکم زودتر به بیمارستان می‌رسید اگه راننده اون ماشین فرار نمی‌کرد الان این بچه ها یتیم نبودن بعد اون اتفاق هیچی مثل قبل نشد... یه مادر جوون با دوتا بچه کوچیک و قلبی مریض... زندگی خرج داشت و همه فکر خودشون هستن نرگس شبانه روز کار کرد مثل یه مرد محکم بود و به خدا توکل کرد پاشو کج نذاشت و پیوسته به خدا توکل کرد به خاطر اون همه فشار قلبش به مشکل خورده و باید عمل شه اما کو پول؟؟ خیلی براشون ناراحت شدم خیلی سختی کشیدن ...😔😔 هنوز ناامید نشدن و سرسختانه ادامه میدن به شخصه کمبودی ندارم و از زمین و زمان شاکیم یه وقت هایی واقعا قدر داشته هامو نمیدونم... انقدر تو فکر بودم که نفهمیدم کی رسیدم سعی کردم لبخند بزنم که بچه ها پی به ناراحتیم نبرن دوست ندارم ناراحت ببینمشون، با چیزای کوچیک میشه بچه ها رو خوشحال کرد امروز دسته پر اومدم برای هدیه عروسک و برای حسن لوازم تحریر گرفتم که به عنوان جایزه بدم بهشون...😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما اهل ظهور های ظهریم آقا بر، نامه کوفیانه مُهریم... آقا یک روز اگر بیایی، بهتر چون منتظران لنگ ظهریم آقا آقا جان کمکمون کن کمی به خودمون بیایم، خودمونم خسته اییم، برامون دعا کنید شرمنده شما که عزیزترین مان هستید نشیم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: ألا لا يَمنَعَنَّ أحَدَكُم هَيبَةُ النّاسِ أن يَقولَ الحَقَّ إذا رَآهُ أن يَذَّكَّرَ بِعِظَمِ اللّهِ ، لا يُقَرِّبُ مِن أجَلٍ ولا يُبعِدُ مِن رِزقٍ . 🔹هان! مبادا ترس از مردم مانع از آن شود كه فردى از شما حق را ببيند و نگويد. [كه حق گويى ]نه اجلى را نزديك مى‌كند و نه روزيى را دور مى‌گرداند. 📚 كنز العمّال : ح ٥٥٧٠. <<اللّٰــــــــھـُم ؏جِّل لِـــــوَلیــــڪَ الفَـــرَجْـ>> . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌
🍃آقا حامد سال ها تو هیئت فاطمیه (سلام الله علیها ) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود. وقتی ایام می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده می‌گرفت. 🍃با عشق و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه... با گریه و حال عجیبی شروع به کار می کرد... 🍃بهش میگفتن آقا حامد شما و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن. می گفت: 🌷 "اینجا یه جایی هست که اگه باشی باید شوی تا بشی" و همینطور می گفت: 🌷" تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها رو خواهم گرفت" که بالاخره این طور هم شد....💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
°•طرح جدید شهید اکبر اسفندیاری کلائی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🚩بسمہ ربّ الحسین علیه السلام 🚩 ❄شهید_اکبر_اسفندیاری_کلایی ❄تاریخ تولد : ٣ /۶/ ۱٣٣٨ ❄تاریخ شهادت : ۴ /۱۰/ ۱٣۶۵ ❄محل شهادت : محور عملیاتی کربلای ۴ ❄مزار شهید : شهدای برگه ⚡چه دیدند عاشقانِ این راه، که جهاد را مُهری بر پیشانی کردند و در پیش گرفتند این راه پر پیچ و خم را. گویا هر چه این راه صعب العبور تر عاشقان را شوقی بیشتر... ⚡همچون *حاج اکبر* نامِ او جلالِ جهادش را به رخ میکشد و وصف او جلا میدهد قلوب غرق در ظلمت را؛ مرید بود و مرادش نوکرِ خاندان علی(ع) شدن، هر دم بر در این خانه میکوبید و توسل هایش به اهل_بیت خدا، چشم گیر که نه، دل گیر بود... ⚡دل را گیرِ محبتِ اهل کساء میکرد و پاهایت را بندِ این خانواده. طهارت وجودش نیز خود ثابت کننده ی اعتقاداتِ قلبیِ او بود! زمانی که اذان در کوچه پس کوچه های شهر می پیچد، حاج اکبر بود که قامت میبست و به جا می اورد بندگی خویش را... ⚡او قدم در این دنیا گذاشت تا رسم پروانه شدن را بیاموزد، تا به ما نشان دهد شمع دنیا، تورا پروانه نخواهد کرد و تنها پیله ای میشود به دور تو تا مانع پروازت شود.... ⚡او از جنس همان نعم الرفیق هایی است که باید خدارا صبح و شام تسبیح گفت برای خلقتش. برای چراغ راه شدنش... ⚡پروانه ی اسلام زمینی شدن مبارک وجود اسمانی ات؛ باشد که ما نیز پر بگیریم به سمت شما و «هم المفلحون» شویم ♥️ 💢 ختم صلوات ،هدیه به امام_زمانمان .... 💢شهدایی که چنین روزی تو میدان جنگ 💢آسمانی شدن،ارواح مطهرشهدا..ــ 💥وروح بلند شهید اکبراسفندیاری کلایی💥 💚صلـــــــــــوات💚 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
علیهاالسلام . بیست و پنجم و بیست و ششم ماه محرم کاروان اسراء اهلبیت علیهم السلام به شهر حلب و حوالی آن رسیدند و اتفاقات زیادی در منازل قبل و بعد و در شهر حلب رخ داد. یکی ازجریانات روزهای اسارت درحلب وبعد ازآن جنگ عظیم شیعیان برای نجات اسراء اهلبیت علیهم السلام با لشکر دشمن بوده است. هنگامی که خبر ورود اسراء به شهرحلب داده شد. جناب عبدالله بن انصاری که ازدوستان اهلبیت علیهم السلام بود ازین واقعه خبردارشد، به خانه رفته وبسیار گریه کرد. دخترشان جناب پرسیدند: پدرجان چرا گریانید؟ جناب عبدالله گفتند: ای دخترم همانا ظالمان امام حسین علیه السلام راشهید کرده واهل حرم اورا اسیرنموده ونزدیک حلب رسیده اند. آن شیردختر گفت: "یاابتاه بعد ازحسین خیری درزندگی نیست" لباس رزم پوشید وبا هفتاد زن از انصار وقبیله حمیر آماده جنگ وجدال شدند که در رأس آنان دختربکر بن سعد ازبزرگان عرب درکنار درةالصدف بود. همان شب درکمین لشکراعداء دربیرون شهر رفتند واز دور نگاه کردند که صدای ناله وگریه اسراء بلند است. چون درآن شب مخدرات عزادار حضرت محسن بن الحسین علیه السلام بودند که سقط شده بود. درة الصدف و دوستانش همه شروع به گریه کردند. سپس نگاه کردند که جمعیت دشمن بسیارست ونمیتوانند با افراد قلیل باآنها بجنگند. پس برگشتند تا بابقیه قبائل شیعه هم پیمان گشته وبه جنگ لشکراعداء بروند. آنها قبیله و را خبردار کردند وهم عهد شدندکه به لشکر دشمن حمله کنند. تعداد هفتصد نفر وصد کنیز آماده جهاد گشتند وبه دشمنان حمله کردند. اصرار فرمود که من اول به مصاف جنگ بروم. آنان نیز قبول کرده واز وی حمایت نمودند. بانیزه به پسر اشعث ملعون حمله کرد و اورا زخمی نمود وسر مبارک حضرت عباس علیه السلام را ازاو گرفت. بعد به پسر برادر اشعث لعین حمله کرد و اورا کشت. بعداز آن ملعون رابه درک فرستاد وتا یازده نفر را کشت وجنگ غوغا شده وهردو لشکر به یکدیگر حمله کردند. نخست لشکر دشمن فرارکردند وآنان رؤوس مطهر راگرفته واسراء رااز پیاده کرده ودر پناه خود نگه داشتند. لشکراعداء تجدید قوا کرده ودوباره حمله ود شدند. جناب قتال شدیدی کرد اما آخرالامر باجمعی کثیری حمله کرد ودسته جمعی به افراد حمله میکردند وهمه راشهید نمودند. نیز بعداز جراحت فراوان به شهادت رسیدند. دشمنان نیزسرهای مقدس راپس گرفته واسراء را برمحامل نشاندند و بطرف شام راه افتادند. اسرارالشهادة ج۲ص۱۶۵۵ . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا📖 ✍به مناسبت سالروز تولد 🕯شهید_علی_اندرزگو 🕯تاریخ تولد : ۶ /۶/ ۱۳۱۸ 🕯تاریخ شهادت : ۲ /۶/ ۱۳۵۷ 🕯تاریخ انتشار : ۶ /۶/ ۱۴۰۱ 🕯مزار شهید : بهشت زهرا، قطعه۳۹، ردیف۷۲، شماره ۵۵ 📗این بار قصد دارم حقایق را ساده بیان کنم، کمی متفاوت. من و تو و همه ی ما در عصری زندگی می کنیم که توان درک حضور_حجت_حق را نداریم. 📗البته همه که نه، در میان تمام همهمه های این دنیا، صاحب دلانی نیز هستند که هفت شهر عشـــق را پیموده اند و لایق دیدار امــام شده اند. 📗اما هر چه که هست، ما دل را خوش کرده ایم به نائب اماممان و آرامش دل هایمان را از آرامش چشمان سید_علی میگیریم. 📗حال بیایید به این فکر کنیم که چهل و اندی سال پیش، آن عشاقی که امام را نداشتند و حتی نائبش را هم از آنها دور کرده بودند، چه حس و حالی داشتند؟ چه می کردند؟ چگونه آرامش می یافتند؟ 📗کسانی همچون شهید_سید_علی_اندرزگو که عمری پنهانی زیست و با هزاران نام جعلی در هزاران سفر خود، کوشید تا در این مسیر پرفروغ استوار بماند و وظیفه اش را در قبال اسلام و امـام و نائـبش به درستی به انجام برساند. 📗او که اصول زندگانی ائـمه(ع) را بی کم و کاست آموخته و درک کرده بود. هم طلبـه بود، درس دین میدانست و هم دست از مبارزات سیاسی‌اش نمی کشید و اصلا تمام این که مظلومانه ریخته شده اند ، برای تحقق یک اصل سیاسی بوده اند، یعنی "حاکمیـت اسـلامی". 📗او نیز بی واهمه در جهت وصول این هدف عظیم، جان_فشانی کرد. اما من و تویی که اکنون زیر 🇮🇷پرچـم این حاکمیت_اسلامی نفس می کشیم، هیچگاه اندیشیده ایم که چگونه باید پاسخ این همه تلاش را داد؟ وظیفه مان چیست؟ چه باید کرد؟ 📗باید بدانیم که حفظ انقلاب مهمتر از پیـروزی آن است، پس برخیز. یا علی بگو و بدان که وقت جهاد رسیده است. 📗جهاد تو می تواند دفاع از مرز ها باشد، می تواند علم آموزی باشد یا تربیـت سربازان_امام، مبارزه ی تمام قد اقتـصادی، نجات فرهنگ غنی اسلامی ایرانی و حتی یک انتخاب_صحیح! 📙ختم صلـــــــــوات📙 برای سلامتی امام عصر عجل الله... هدیه به ارواح مطهر شهدا....امام شهدا.... شهیدسرافراز<<سیدعلی اندرزگو>> <<صلــــــــــوات>> 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱عظمت و شجاعت خانم بنت الهدی صدر خواهران من! دختران من! بانوان کشور اسلامی! بدانید، در هر زمانی، در هر محیط کوچکی و در هر خانواده‌ای که زنی با این[الگوی اسلامی] تربیت توانست رشد کند، همان عظمت [زنان بزرگ]را پیدا کرد. مخصوصِ صدر اسلام نبود؛ حتّی در دوران اختناق، حتّی در دوران حاکمیت کفر هم این ممکن است. اگر خانواده‌ای توانستند دختر خودشان را درست تربیت کنند، این دختر یک انسان بزرگ شد. ما در ایران هم داشتیم، در زمان خودمان هم داشتیم، در خارج از ایران هم داشتیم. در همین زمان ما، یک زن جوانِ شجاعِ عالمِ متفکّرِ هنرمندی به نام خانم «بنت‌الهدی‌« - خواهر شهید صدر - توانست تاریخی را تحت تأثیر خود قرار دهد، توانست در عراقِ مظلوم نقش ایفا کند؛ البته به شهادت هم رسید. عظمت زنی مثل بنت‌الهدی، از هیچیک از مردان شجاع و بزرگ کمتر نیست. حرکت او، حرکتی زنانه بود؛ حرکت آن مردان، حرکتی مردانه است؛ اما هر دو حرکت، حرکت تکاملی و حاکی از عظمت شخصیت و درخشش جوهر و ذات انسان است. این‌گونه زنهایی را باید تربیت کرد و پرورش داد.👌✅ ۱۳۷۶/۰۷/۳۰ بیانات در دیدار جمعی از زنان و دختران زمان زنان مسلمان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊⚘هُـــــــــــوَالشَــــــــهید🕊⚘ ۳/مـرداد یادوخاطـرہ شهــیدانیڪه دراین روز به فیض شهادت نائــل آمدندگرامیـــــ باد . ✍هنوز باب شهادت باز است ، دهه هشتادی‌هایی که عاقبت به خیر شدند📩 ⚘پاسدار_شهید_محمد_اسلامی⚘ ⚘وشهید_بسیجی_محمد_سجادی_زاده⚘ روز گذشته در درگیری با اشرار در استان فارس به شهادت رسیدند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان میزبان امروزمون برادر عبدالله هست🥰✋ *محافظ رئیس جمهور*🌙 *🌷شهید عبدالله باقری* تاریخ تولد: ۲۹ / ۱ / ۱۳۶۱ تاریخ شهادت: ۱ / ۸ / ۱۳۹۴ محل تولد: تهران محل شهادت: سوریه *🌷راوی← بعد از ازدواجش عبدالله محافظ رئیس جمهور شد🪄خانواده نمی‌دانستند که پسرشان محافظ آقای احمدی نژاد است،‼️خانواده‌اش و بچه محل‌هایش او را در تلویزیون و همراه رییس جمهور می‌بینند‼️و به بچه محل‌هایش می‌گوید من خیلی اتفاقی آن پشت بودم.🌙13 سال محافظ آقای احمدی نژاد بود، از زمانی که وی شهردار تهران بود تا پایان ریاست جمهوری.🌾مادر شهید← یاد ندارم به او گفته باشم نماز بخوان و روزه بگیر.📿قبل از سن تکلیف انجام واجبات را شروع کرده بود.📿 به‌خاطر مسئولیتش مغرور نبود. مردم‌دار، متواضع و فروتن بود.🌙 همسایه‌ها می‌گفتند دست به سینه به ما سلام می‌کرد.💫پنج پسر داشتم، اما عبدالله چیز دیگری بود،🌙یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم،🥀نگاهش دلم را لرزاند🥀گفت: مامان من، تو نمیخوای خمس پسرهات رو بدی؟⁉️گفتم: مادر نرو سوریه🥀عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت‌ها که چادرت رو میکشیدی سرت🌙و دست ما پنج تا رو می‌گرفتی و می‌کشوندی تو هیئت و مسجد،🏴در روضه ضجه می‌زدی و می‌گفتی: کاش کربلا بودیم یاری‌ات می‌کردیم،🌙 یادته؟ بلند بلند داد می‌زدی که خانم زینب من و بچه هام فدات بشیم،💫بفرما الان وقت عمل شده🌙گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه کنم؟!🥀 گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون،🥀مگه اونایی که زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن،🥀 آنقدر گفت و گفت تا راضی‌ام کرد.🌙 داوطلبانه راهی سوریه شد🕊️و عاقبت در شب تاسوعای حسینی🏴به شهادت رسید*🕊️🕋 *شهید عبدالله باقری* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
. . . پول آژانس رو حساب کردم وسیله ها رو برداشتم رفتم به سمت خونشون.. زنگ درو زدم یکمی منتظر موندم بلاخره هدیه اومد درو باز کرد. هدیه_سلام☺️وای خاله شما چقدر خوشگل شدیی😍😍😍😍😍 دفعه پیش به گفته حسین خیلی ساده اومده بودم البته الانم سادم😂 بچه خیلی تیزه😑 حلما_مرسی عزیزدلم به خوشگلی تو نمیرسه که _اجازه میدی بیام داخل؟ هدیه_ببخشید حواسم نبود بفرمایید تو حسنم خونست 😊 حلما_ چه خوب زودتر درسو شروع میکنیم مامان سرکاره؟ هدیه_بله خاله جون حلما_حالش چطوره هدیه یکم بهتره داروهاشو میخوره درد نداره زیاد😢 حلما خدارو شکر ایشالا خوبه خوب میشه تو غصه نخور😍😘😘 حسن_سلام خوش اومدین بفرماید بالا حلما_سلام گل پسر خوبی؟ حسن _ممنون حلما_حسن جان اگه کاری نداری بیا سریع بریم سراغ درست امروز من یکم زودتر باید برم حسن_چشم بفرماید بشینید الان میام خدمتتون نیم ساعتی بود داشتم با حسن درس کار میکردم که سپیده زنگ زد حسن جان این چندتا نمونه سوال رو حل کن من الان میام حلما_جانم سپیده سپیده_به حلی جون چه عجب افتخار دادی به ما حلما_😂خب دیگه سعادت نصیبتون شد برو حالشو ببر سپیده_ایییش بچه پرو رو ببینا😒😂 حلی دیر نکنی ها مثل همیشه ساعت 4نیم کافه باش😊 حلما_باشه میبیبنمت فعلا کاری نداری؟ سپیده_فعلا بای😘 ساعتو نگاه کردم 3:30دقیقه بود خب از اینجا تا کافه نیم ساعت شایدم بیشتر راه بود یجوری بایدبرنامه ریزی کنم که تا 6 نیم 7هم خونه باشم خونه حسن اینا جنوب شهره سمت شوش کافه ای هم که قرار گذاشتیم سمت انقلابه... سریع درس حسنو جمع و جور کردم و جایزه هاشون رو بهشون دادم حسن اولش قبول نمیکرد بهش گفتم به عنوان معلمش دوست دارم تشویقش کنم و زشته اگه قبول نکنه هدیه که خیلی خوشحال شد از خوشحالی اونا منم خوشحال شدم ... حسن میگفت مامانش دوست داره منو ببینه ولی کارش سنگینه ان شاالله یه بار زود میاد که منو ببینه راس ساعت 4 زدم بیرون که دیر نکنم چون تو محل اشنا زیاده نمیشد کافی شاپ نزدیک قرار بزارم . تصمیم گرفتم با مترو برم پرسون پرسون نزدیک ترین ایستگاهو پیدا کردم ساعت حدود 4:15دقیقه بود رسیدم خدارو شکر دیر نکردم وگرنه این سپیده آبرو نمیزاشت برام تو مسیر کافه بودم گوشیم زنگ خورد اوه حسینِ _سلام علیکم برادر حسین_سلام حلما .کجایی حلما_تازه از خونه حسن اینا اومدم میرم سمت انقلاب یه سری کتاب بگیرم😑😑 حسین_تنهایی؟ حلما_اوهوم تنها🙄 حسین_باشه مراقب خودت باش زودبرو خونه کارت تموم شد😉 حلما_اوکی برادر کاری نداری؟ حسین_نه یاعلی حلما_اوادفظ😄 حسین خسته نمیشه انقدر منو کنترل میکنه😒😒انگار بچم نمیخواد قبول کنه بزرگ شدم خودم میفهمم چیکار میکنم 😂😒 رسیدم جلو در کاافه... . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا