eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
فراموش نکنیم ها رزقمون رو از امام جواد الائمه علیه‌السلام بگیریم 😍😍
🌸دنبال شهرتیم و پی اسم و رسم و نام، غافل از اینکه (س) گمنام میخرد. ♥️ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸جامعه‌ی امروزِ ما تشنه‌ی چنین افرادی است عکس باز شود👆👆 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 7⃣4⃣ 📖وقتی رسیدم ایوب را برده بودند اتاق مراقبت های ویژه، از پنجره ی مات اتاق سرک میکشیدم👀 چند نفری بالای سرش بودند و نمیدیدم چه کار میکنند. از دلشوره و نمیتوانستم بنشینم 📖چند بار راهرو را رفتم و امدم و هر بار از پنجره نگاه کردم. دکتر ها هنوز توی بودند. پرستار با یک لوله ازمایش بیرون امد "خانم این را ببرید ازمایشگاه"🌡 اشکم را پاک کردم. 📖لوله را گرفتم و دویدم سمت ، خانم پشت میز گوشی☎️را گذاشت. لوله را ب طرفش دراز کردم _"گفتند این را ازمایش کنید" همانطور ک روی برگه چیزهایی مینوشت📝گفت: مریض شما فوت شد 📖عصبانی شدم _چی داری میگویی؟😳 همین الان پرستارش گفت این را بدهم به شما. سرش را از روی برگه بلند کرد "همین الان هم تلفن کردند و گفتند: مریض شما 📖لوله ی ازمایش را فشردم توی سینه ی پرستار و از پله ها دویدم بالا😭 از پشت سرم صدای زنی را که با پرستار بحث میکرد ،شنیدم. +حواست بود با کی حرف میزدی؟ این چه طرز خبر دادن است؟ بود! در اتاق را با فشار تنم باز کردم. دور تخت ایوب🛌 خلوت بود. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣4⃣ 📖چند لحظه بعد روی بدن ایوب خم شده بود و با مشت به سینه ایوب میکوبید. نگاهش کردم. اشک میریخت😢 و به ایوب ماساژ قلبی میداد. سوت دستگاه قطع و وصل شد و پرستار ها دویدند سمت تخت🛌 📖دکتر میگفت: شما ایوب را نجات داد. امدم توی راهرو نشستم. انگار کتک مفصلی خورده باشم😞دیگر نتوانستم از جایم بلند شوم. بی توجه به ادم های توی راهرو که رفت و امد میکردند، روی صندلی های کنارم دراز کشیدم و چند ساعتی . 📖فردا صبح که هنوز تمام بدنم درد میکرد😣 فراموشی هم به کوفتگی اضافه شد. دنبال هر چیزی چندین بار میگشتم. نگران شدم، برای خودم از ایوب وقت گرفتم. گفت: آن کوفتگی و این فراموشی💬 عوارض است که ان شب به من وارد شده. 📖ایوب داشت به خرده کارهای خانه میرسید. پریز برق و شیر اب را خودش انجام میداد و این کارها را دوست داشت. گفتم: حاجی، من درسم تمام شد دوست دارم بروم . -مثلا چه جور کاری⁉️ +مهم نیست، هر جور کاری باشد. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
"یا حبیبی و معتمدی... حاج‌سیدمجید بنی فاطمه
🌷 ⭐️تــو را در زمینـ🌏 می خوانند ⭐️بدون آنکھ↯ بدانند شناختہ‌ شده تر از در آسمانها نیست❌ 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 💠چہ خوش اسٺ اگر بمیــرم بہ رهِ ولاےِ 💕 💠سـَـر و جــان بَهــا نَــدارد ڪہ ڪُنم فَداے 💕 💠همـہ نَقــدِ، هستـےِ خـود بِدهَـم بہ 💕 💠ڪه یڪـے دَقیـقہ بینَــم رُخِ دلگشـــاے 💕 🌺 🌺 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
زیباست آن روزی که در محشر فریاد زنند سلام‌الله‌علیها وارد بهشت🌸 شوند ... 🌺 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ بسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم ☀️ ❇️ الَهِي عَظُمَ البَلاءُ وَ بَرِحَ الخَفَاءُ 🔶 و انكَشَفَ الغِطَاءُ وَ انقَطَعَ الرَّجَاءُ ❇️ و ضَاقَتِ الأَرضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ 🔶 و أَنتَ المُستَعَانُ وَ إِلَيكَ المُشتَكَى ❇️ و عَلَيكَ المُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ 🔶 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ❇️ أولِي‌الأَمرِالَّذِينَ‌فَرَضتَ‌عَلَينَا طَاعَتَهُم 🔶 و عَرَّفتَنَا بِذَلِكَ مَنزِلَتَهُم ❇️ ففَرِّج عَنَّا بِحَقِّهِم فَرَجا عَاجِلا 🔶 قرِيبا كَلَمحِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَبُ ❇️ يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ 🔶 اكفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ ❇️ و انصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ 🔶 يا مَولانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ ❇️ الغَوثَ الغَوثَ الغَوثَ 🔶 أدرِكنِي أَدرِكنِي أَدرِكنِي ❇️ السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ 🔶 العَجَلَ العَجَلَ العَجَلَ ❇️ يا أَرحَمَ الرَّاحِمِينَ بحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
بهش گفتند: برامون یه شعر می‌خونی؟ گفت: میشه بخونم؟😍 گفتند بخون و چقدر زیبا خوند👌 گفتند: بَه‌بَه چقدر زیبا خوندی گفت: من روزی دعای فرج می‌خونم! ازش پرسیدند: چرا هزار بار⁉️ گفت:اینقدر‌ می‌خونم‌ تا ظهور کنه. آخه میگن: اگه امام زمان ظهور کنه ،شهدا🌷 هم باهاش میان شاید یه بار دیگه ببینم 📸تصویر مربوط به فرزند شهید مدافع حرم «نسأل الله منازل الشهداء» 🥀 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸بعد از شهادت تکفیری‌ها روی بدن و سینه شهید ریختند و آتش🔥 زدند اما فقط لباس های شهید سوخت و بدن سالم ماند 🔹مادر شهید میگفت: قبلا هم به خاطر تصادف💥 دچار سوختگی شده بود اما به خاطر عزاداری و سینه‌زنی برای (ع) هیچ آسیبی به بدنش نرسیده بود. محل دفن:گلزارشهدای کرمان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸حسن باقری را بسیاری به‌عنوان اطلاعات نظامی ایران🇮🇷 می‌شناسند. 📆او در نهم بهمن ماه سال ۶۱ در محور عملیاتی به‌شهادت🌷 رسید تا تاریخ ایران و دفاع مقدس یکی از بهترین‌هایش را از دست بدهد😔 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✍ 💢این جنگ فرصت‌های طلایی بسیاری را جهت استعدادها به ما داده است. نیروهای ما با توجه به بعد انقلابی‌ای که دارند و چشم‌وگوش بسته تابع قانون‌های ازخارج‌ آمده نیستند❌می‌توانند از قالب‌های پیش‌ساخته خارج شوند و با فکر خویش، روش‌هایی را ابداع کنند که دشمن نخواهد توانست به‌سادگی به دفاع در مقابل آن‌ها برخیزد. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
امیرالمومنین علیه السلام: بدرستیکه بیشترین ناله های اهل جهنم 🔥 از است. تسویف چیست⁉️ عکس باز شود👆 📚جامع السعادات/ج۳/ص ۴۶ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
••♡•• شهادت‌یعنۍ؛ زندگۍڪن،امافقط‌براۍخدا..! اگرشهادت‌میخواهید زندگۍڪنید فقط‌برای‌خدا... (‌‌: شهید‌مصطفی‌صدرزاده💕🌱 🗝⛓ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💌 🌹شهـــید حاج : 🏵با همه ارتباط خوب و مثبت برقرار کنید حتی با کسانی ‌که با شما متفاوت است. اگر هدف🎯 داری نترس، برو و بگذار ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 9⃣4⃣ 📖سرش را انداخت بالا و محکم گفت: . خانمها یا باید شوند یا معلم و استاد. باقی کارها یک قِران هم نمی ارزد❌ ناراحت شدم🙁چرا حاجی؟ چرخید طرف من؛ ببین خودم توی اداره کار می کنم. می بینم که با خانمها چطور رفتار می شود. هیچ کس ملاحظه آنها را نمی کند. 📖حتی اگر مسئولیتی به عهده هست؛ نباید مثل یک مرد بازخواستش کنند⛔️ او باید برای خانه هم توان و انرژی داشته باشد. اصلا میدانی شهلا باید ناز زن را کشید. نه این که او رئیس و کارمند و باقی آدمها رو بکشد. 📖چقدر ناز ادم های مختلف را سر بستری🛌 کردن های کشیده بودم و نگذاشته بودم متوجه شود. هر را گیر میاوردم برایش توضیح میدادم که نوع بیماری ایوب با بیماران روانی متفاوت است. 📖مراقبت های خاص خودش را میخواهد. به و گفتار درمانی احتیاج دارد، نه اینکه فقط دوز قرص هایش💊 کم و زیاد شود. این تنها کاری بود که مدد کارها میکردند. وقتی اعتراض میکردم، میگفتند: به ما همین قدر میدهند 📖اینطوری ایوب به ماه نرسیده بود دوباره میشد. اگر آن روز دکتر اعصاب و روان مرا از اتاقش بیرون نمیکرد🚷 هیچ وقت نه من و نه ایوب برای بستری شدن هایش نمیکشیدیم😔 📖وضعیت ایوب به هم ریخته بود. راضی نمیشد با من به دکتر بیاید. خودم وقت گرفتم تا حالت هایش را برای دکتر شرح دهم و ببینم قبول میکند در بیمارستان بستریش کنم یا نه‼️نوبت من شد. وارد اتاق شدم. 📖دکتر گفت پس مریض کجاست⁉️ گفتم: توضیح میدهم ....." با صدای بلند🗣 وسط حرفم پرید _بفرمایید بیرون خانم...اینجا فقط برای است نه همسرهایشان 📖گفتم: من هم برای خودم نیامدم. همسرم♥️ جانباز است. امده ام وضعیتش را برایتان..... از جایش بلند شد و به در اشاره کرد و داد کشید "برو خانم با مریضت بیا..." 📖با اشاره اش از جایم پریدم. در را باز کردم. همه بیماران و همراهانشان نگاهم میکردند👁 رو به دکتر گفتم: فکر میکنم همسر من به دکتر نیازی ندارد، انگار بیشتر نیاز دارید. در را محکم بستم و بغضم ترکید. با صدای بلند زدم زیر گریه😭 واز مطب بیرون امدم. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 0⃣5⃣ 📖مجبور شدم سراغ بیمارستان اعصاب و روانی بروم که مخصوص نبود. دو ساختمان مجزا برای زن ها و مرد هایی داشت که بیشترشان یا مادرزادی بیمار🤒 بودند یا در اثر حادثه مشکلات پیدا کرده بودند. 📖ایوب با کسی اشنا نبود. میفهمید با انها . میدید که وقتی یکی از انها دچار حمله میشود چه کارهایی میکند، کارهایی ک هیچ وقت توی بیمارستان مخصوص جانبازان ندیده بود❌ 📖از صبح کنارش مینشستم👥 تا عصر، بیشتر از این اجازه نداشتم بمانم. ها هم خانه تنها بودند. میدانستم تا بلند شوم مثل بچه ها گوشه چادرم را توی مشتش میگیرد و با میگوید  من را اینجا 🚷 طاقت دیدن این صحنه را نداشتم😔 📖نمیخواستم کسی را که برایم بزرگ بود♥️ عقایدش را دوست داشتم. بود، پدر بچه هایم بود را در این حال ببینم. چند بار توانسته بودم سرش را گرم کنم و از بیمارستان بیرون بروم. 📖یک بار به بهانه ی دستشویی رفتن، یک بار به بهانه ی که با ایوب کار داشت و صدایش میکرد. اما این بار شش دانگ حواسش به من بود👀 با هر قدم او هم دنبالم ، تمام حرکاتم را زیر نظر داشت. 📖نگهبان در را نگاه کردم، جلوی در منتظر ایستاده بود👤 تا در را برایم باز کند. را زدم زیر بغلم و دویدم سمت در، صدای لخ لخ دمپایی ایوب پشت سرم امد. او هم داشت میدوید.... " .....شهلا ......تو را به خدا ....." 📖بغضم ترکید😭 اشک نمیگذاشت جلویم را  درست ببینم که چطور از بیماران عبور میکنم. نگهبان در را باز کرد، ایوب هنوز میدوید🏃‍♂ با تمام توانم تا قبل از رسیدن او به من ،از در بیرون بروم. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 ویژه 🍃بی سر و سامانم ای محبوب♥️ 🍃 سامانم بده ... 🎤 👌بسیار دلنشین ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💥💥 💫قرار است در کدام در مقـــابل مـــا بایســـتند 👥 و طلــــب خویش را از ما کنند⁉️ 🌙 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا