#عاشقانهشهـــدا❤️
🔸 #ظرف های شام
دو تا بشقاب🍽 و یک قابلمه بود.
رفتم سر ظرف شویی
🔹گفت: انتخاب کن، یا #تو بشور من آب بکشم، یا #من میشورم تو آب بکش
🔸گفتم:مگه چقدر ظرف هست⁉️
گفت:هر چی هست، انتخاب کن #باهم انجام میدیم.
راوے:همسرشهید❤️
#شهید_مهدے_زینالدین🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴 یاد شهید #محمد_زمانی به خیر؛
اگه کاری رو #قبول می کرد حتما انجام می داد.
وقتی می فهمید کسی به کار #نیاز داره بهش می گفت برات پیدا می کنم و #دنبال کارش رو می گرفت.
به هر کس می تونست #رو می زد.
حتی اگر طرف را چندان نمی شناخت،
#معرفش می شد. کارش رو راه می انداخت. 💖🍃
#شهید_تفحص
#شهید_محمد_زمانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺
از اونجایی که #خدمت به پدر و مادر اهمیت بسیار بالایی براش داشت،
#مرخصی هاش رو به صورتی تنظیم میکرد که وقتِ #برداشتِ محصول(کشاورزی) باشه
و به قول معروف
یک تیر دو نشان بشه؛ هم #دیدار و هم #کمک.حال پدر و مادر باشه.
#شهید_حسن_عشوری🌷
#شهید_امنیت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از
152509_871.mp3
2.75M
🎵 #مداحی_شهدایی
✨با یاد زینب تو
🎤🎤 #میثم #مطیعی
👈تقدیم به همسران صبور شهدای مدافع حرم🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
👆👆👆
✍ #ادمین_نوشت
از کانال استیکرمون حمایت کنید لطفا🙏
اجرتون با شهدا👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1214906384Cdb15194a25
#یه_دنیا_غیرت
🌾یه سری که #آقامحمدتقی اومده بود مرخصی، خبر دادن که پژاک حمله کرده و دوستای آقا محمدتقی #شهید شدن🌷 داداش سریع ساک محمد تقی💼 رو داد دستش. وگفت #بروپسرم
🍂من با تعجب گفتم: داداش😧بچه ت تازه دو روز اومده! خستگی سفر هنوز از تنش در نیومده.داداش گفت: همه اونهایی که #شهید شدن بچه های ماهستند👌الآن به محمد تقی اونجا #نیاز دارن.
🌾از #مرخصی یه هفته ای محمد تقی ،دو روز بیشتر نگذشته بود که داداش، محمد تقی رو روانه #کردستان کرد🚌.
🍂در مراسم بزرگداشت شهید هم #پدرشهید گفت: محمد تقی تا دیروز بچه من بود، اما از امروز متعلق به همه شماست🌷
راوی: خانم صغری سالخورده عمه ی شهید
#شهید_محمدتقی_سالخورده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🍃
#عاشقانه_به_سبک_شهدا
خانه مان کوچک بود
گاهي صدايمان ميرفت طبقه پايين.
يک روز #همسايه پاييني به من گفت:
به خدا اين قدر دلم ميخواد يه روز که آقا مهدي مياد خونه لاي در خونهتون باز باشه، من ببينم شما دو تا زن و شوهر به هم ديگه چي ميگيد، که اين قدر ميخنديد؟
#شهید_مهدی_باکری🌷
📙يادگاران، كتاب مهدي باكري
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
"یا امام رضـــــــــــا" اگر بناست که
لطف کسی به ما برسد .... .
خدا کند فقط از جانب شما برسد....
.نخواه منت بیگانه بر سرم باشد..... .
خوش است خیر همیشه از
آشنا برسد... .
از آستان رضا (ع)
هرچه می رسد بی شک.... .
بدون واسطه از محضرخدا برسد... .
شما دعا کن اگر عمر من کفاف نداد... .
جنازه ام شب جمعه
به کربلا برسد.
❤نگاه ویژه امام مهربانی به شهدا❤
#بخوانید 👇
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
7⃣2⃣8⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔻نگاه ویژه امام مهربانی ها به شهدا
🔵 آن روز صبح ، كسى كه زيارت عاشورا مى خواند ، توسلى پيدا كرد به امام رضا(ع) ،شروع كرد به ذكر مصائب امام هشتم و كرامات او ، در ميان مداحى ، از امام رضا طلب كرد كه دست ما را خالى برنگرداند ، ما كه در اين دنيا هم خواسته و خواهشمان فقط باز گردان اين شهدا به آغوش خانواده هايشان است و ...
🔵 هنگام غروب بود و دم تعطيل كردن كار و برگشتن به مقر ، خورشيد مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه رو پنهان شود ، آخرين بيل ها كه در زمين فرو رفت ، تكه اى لباس توجهمان را جلب كرد.
🔵 همه سراسيمه خود را به آنجا رساندند، با احترام و قداست، شهيد را از خاك در آورديم، روزى اى بود كه آن روز نصيبمان شده بود، شهيدى آرام
🔵 خفته به خاك، يكى از جيب هاى پيراهن نظامى اش را كه باز كرديم تا كارت شناسايى و مداركش را خارج كنيم، در كمال حيرت و ناباورى، ديديم كه يك آينه كوچك ، كه پشت آن تصويرى نقاشى از تمثال امام رضا (ع) نقش بسته، به چشم مى خورد، از آن آينه هايى كه در مشهد، اطراف ضريح مطهر مى فروشند.
🔵 گريه مان درآمد، همه اشك مى ريختند، جالب تر و سوزناكتر از همه زمانى بود كه از روى كارت شناسايى اش فهميديم نامش «سيد رضا» است، شور و حال عجيبى بر بچه ها حكم فرما شد، ذكر صلوات و جارى شدن اشك كمترين چيز بود.
🔵 شهيد را كه به شهرستان ورامين بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ اين مسئله را دريابند.
🔵 مادر بدون اينكه اطلاعى از اين امر داشته باشد، گفت : «پسر من علاقه و ارادت خاصى به حضرت امام رضا(ع) داشت...».
"از خاطرات برادران تفحص"
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
چند روز پیش به بیبی #حضرت_زینب خیلی گله کردم
گفتم سه ماه پاسپورتم جيبمه و پوتین پام، هر روز این در و اون در دارم میزنم، #قابل نمیدونید😪
اینکه #هنر نیست هرچی با لیاقته میبری😔
#اعجازت اینه که #بی.لیاقت ببری😭
اعجازت اینه که اونی که #بده رو ببری
بعد صبح #خواب دیدم
تو عالم خواب دیدم که بیبی گفتش که بالاخره شما #دعوت شدی😭😭😭
بلند شدم و از #خوشحالی نمیدونستم چکار کنم......
#شهید_مجید_سلمانیان 🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
6⃣2⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰حجت الاسلام مجید سلمانیان، اوایل اردیبهشت ماه سال 95 از شهرستان #فردیس برای دفاع👊 از حرم حضرت زینب(س) و حرم حضرت رقیه(س)، به #سوریه اعزام شد🚌
🔰و در تاریخ هفدهم اردیبهشت در منطقه #خانطومان حلب، توسط تروریستهای تکفیری👹 به #شهادت رسید🕊 و پیکر مطهرش⚰ تاکنون #مفقودالاثر است.
🔰در #کربلای خانطومان از آخرین نفراتی بود که از خط خارج شد. تا آخرین ساعات⌚️ #مقاومت کرد.موقع عقب نشینی داشت از خاکریز رد میشد که روی خاکریز یه تیر #ازپشت خورد💥 و گفت #یازهرااا... و با صورت از بالای خاکریز زمین افتاد😔
🔰تیر خورده بود توی #شش و سینه اش خیلی خس خس میکرد و یا حسین و یا زهرا میگفت.بهم گفت #آب_داری؟گفتم نه❌گفت: پس جیب #خشاب رو باز کن داره رو سینه ام سنگینی میکنه💔جیب خشاب رو که باز کردم
🔰شروع کرد #شهادتین گفتن. گفتم: #شیخ_مجید من میرم کمک بیارم ببرمت.گفت نمیخواد و لحظاتی بعد #شهید_شد🌷پیکر مطهرش هم #همونجا موند😔
#شهید_مجید_سلمانیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#چادرانهـ🌸🍃
❣در حصار چادرِ خود در امانے #تاابد
♡قدرِ این #ارثیہ را باید بدانے تا ابد
❣ #پاڪ بودن✨ اولین شرطسٺ
میخواهے اگر
♡در پناه #چادرِزهـرا بمانے تا ابد😍
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#چادرانهـــ🌸🍃
#حجاب زمانی زیباست که با #حیا عجین شده باشد. حیا که نداشته باشی چادر سیاه هم محجبه ات نمیکند❌حضورمان در فضای مجازی📱 بی فایده است اگر ندانیم دشمن #حیائمان را نشانه گرفته است.
#شیطان👹 به منِ محجبه نمیگوید #چادرت را بردار چون میداند که این کار را نخواهم کرد⛔️
♦️میگوید عکست📸 را در معرض دید
#نامحرم قراربده.
♦️میگوید #شوخی و صحبت با نامحرم
در این فضا اشکالی ندارد🚫.
♦️میگوید با ناز و ادا صحبت کردن در
#پست ها و نظرها بی اشکال است😔
♦️میگوید دلبری از #پسرهای_مذهبی
در فضای مجازی📲 اشکالی ندارد.
♦️میگوید تو عکسی📷 که میخواهی را
#بگذار.
♦️طوری که دوست داری #صحبت_کن.
♦️بیخیالِ حیا و عفتت😏.
💢و اینطور میشود که کم کم شاهد کم شدن #حیائمان میشویم😔 و امان...
امان از روزی که حیا برود.
#من_حیا_را_دوست_دارمـ❤️
#تقوا_در_دنیای_مجازی
#دلبری_نکنیم ❌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌺🍂🌸🍃🌷🍃🌸🍂🌺
#هم.قد.گلوله.توپ.بود …
گفتم : چه جوری اومدی اینجا ؟
گفت : با التماس !
گفتم : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟
گفت : با التماس !
به شوخی گفتم : میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟
لبخندی زد و گفت : با التماس !
تکه های بدنش رو که جمع میکردم فهمیدم چقدر التماس کرده …
#شهید_مرحمت_بالازاده 🌹
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh