🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق به روایت همسر(فرشته ملکی) 3⃣1⃣ #قسمت_سیزدهم 💞ﺳﺎﻋﺖ ﺳﻪ و ﻧﯿ
﴾﷽﴿
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر(فرشته ملکی)
4⃣1⃣ #قسمت_چهاردهم
💞 {ﺑﻪ ﻧﻈﺮش ﺷﻠﻮار ﻟﯽ ﺑﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯽ آﻣﺪ. ﺳﺮﺗﺎ ﭘﺎﯾﺶ را وراﻧﺪاز ﮐﺮد و ﺧﺮﯾﺪه ﺑﻮد، ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ اﻣﺎ ﻣﻌﺬب ﺑﻮد.
ﻣﯽ ﮔﻔﺖ:" ﻓﺮﺷﺘﻪ،ﺑﺎور ﮐﻦ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺗﺤﻤﻠﺶ ﮐﻨﻢ."
ﭼﻪ ﻓﺮق ﻫﺎﯾﯽ داﺷﺘﻨﺪ! ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺷﻠﻮار ﻟﯽ ﻧﻤﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ. ادﮐﻠﻦ ﻧﻤﯽ زد. ﻓﺮﺷﺘﻪ ﯾﻮاشکی ﻟﺒﺎس ﻫﺎ ي اورا ادﮐﻠﻨﯽ ﻣﯽ ﮐﺮد. دﺳﺖ ﺑﻪ رﯾﺸﺶ ﻧﻤﯽ زد. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻮﺗﺎه و آﻧﮑﺎرد ﺷﺪ ﺑﻮد، اﻣﺎ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮد ﺑﺎ ﺗﯿﻎ ﺑﺰﻧﺪ. اﻧﮕﺸﺘﺮ ﻃﻼﯾﯽ را ﮐﻪ ﭘﺪر ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺳﺮ ﻋﻘﺪ ﻫﺪﯾﻪ داده ﺑﻮد، دﺳﺘﺶ ﻧﻤﯽ ﮐﺮد. ﺣﺘﯽ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺸﺪ ﺷﺐ
ﻋﺮوسی ﮐﺮاوات ﺑﺰﻧﺪ، اﻣﺎ ﻓﺮﺷﺘﻪ اﯾﻦ ﭼﯿﺰ ﻫﺎ را دوﺳﺖ داﺷﺖ.
💞 ﻣﺎدر ﮔﻔﺖ:"اﻟﻬﯽ ﺑﻤﯿﺮم ﺑﺮا ي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﮐﻪ ﮔﯿﺮ ﺗﻮ اﻓﺘﺎده." و داﯾﯽ ﺣﺮﻓﺶ را ﺗﺎﯾﯿﺪ ﮐﺮد ﻓﺮﺷﺘﻪ از اﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ اﯾﻦ ﻫﻤﻪ در دل ﻣﺎدر وﺑﻘﯿﻪ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺟﺎ ﺑﺎز ﮐﺮده ﺑﻮد، ﻗﻨﺪ در دﻟﺶ آب ﺷﺪ، اﻣﺎ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ اﺧﻢ ﮐﺮد و ﺑﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﭼﺸﻢ ﻏﺮه رﻓﺖ و ﮔﻔﺖ:"وﻗﺘﯽ ﻣﻦ را اذﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ." }
💞 ﻫﻔﺘﻪ ي اول ﻋﯿﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻗﺮار اﺳﺖ ﺑﺮوﯾﻢ ﻣﺴﺎﻓﺮت. ﺗﻠﻔﻦ را از ﭘﺮﯾﺰ ﮐﺸﯿﺪم. آن ﻫﻔﺘﻪ را ﺧﻮدﻣﺎن ﺑﻮدﯾﻢ. دور از ﻫﻤﻪ. ﺑﻌﺪ از ﻋﯿﺪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ رﻓﺖ ﺗﻮي ﺳﭙﺎه و رﺳﻤﺎً ﺳﭙﺎﻫﯽ ﺷﺪ. ﻣﻦ ﺑﯽ ﺣﺎل و ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ اﻣﺘﺤﺎﻧﺎت ﻧﻬﺎﯾﯽ را ﻣﯽ دادم. اﺣﺴﺎس ﻣﯽ ﮐﺮدم ﺳﺮﻣﺎ ﺧﻮرده ام. اﺳﺘﺨﻮان ﻫﺎﯾﻢ درد ﻣﯿﮑﺮد. اﻣﺘﺤﺎن آﺧﺮ را داده ﺑﻮدم و آﻣﺪه ﺑﻮدم. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ از ﺳﺮ ﮐﺎر،ﯾﮑﺴﺮ رﻓﺘﻪ ﺑﻮد ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪرم. ﻣﺎدرم ﻗﺮﻣﻪ ﺳﺒﺰي ﺑﺮاﯾﻤﺎن ﭘﺨﺘﻪ ﺑﻮد، داده ﺑﻮد ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ آورده ﺑﻮد. ﺳﻔﺮه را آورد. زﯾﺮ ﭼﺸﻤﯽ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻣﯽ ﮐﺮد و ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪ. ﮔﻔﺘﻢ "ﭼﯿﻪ؟ﺧﻨﺪه داره؟ﺑﺨﻨﺪ ﺗﺎ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﻮي."
ﮔﻔﺖ"ﻣﻦ از اﯾﻦ ﻣﺮﯾﻀﯽ ﻫﺎ ﻧﻤ ﯽ ﮔﯿﺮم."
ﮔﻔﺘﻢ"ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺗﺎﻓﺘﻪ ي ﺟﺪا ﺑﺎﻓﺘﻪ اﺳﺖ"
ﮔﻔﺖ"ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎل، ﻣﻦ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ، ﭼﻮن ﻗﺮار اﺳﺖ ﺑﺎﺑﺎ ﺷﻮم و ﺗﻮ ﻣﺎﻣﺎن."
ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪم ﭼﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ.
ﮔﻔﺖ"ﺷﺮط می ﺑﻨﺪم."
ﺑﻌﺪ از ﻇﻬﺮ وﻗﺖ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﯾﻢ دﮐﺘﺮ.
💞 ﺧﻮدش ﺑﺎ دﮐﺘﺮ ﺣﺮف زده ﺑﻮد، ﺣﺎﻟﺖ ﻫﺎي ﻣﻦ را ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد دﮐﺘﺮ اﺣﺘﻤﺎل داه ﺑﻮد ﺑﺎردار ﺑﺎﺷﻢ. زدم زﯾﺮ ﮔﺮﯾﻪ. اﺻﻼ ﺧﻮﺷﺤﺎل ﻧﺸﺪم. ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮدم ﺑﯿﻦ ﻣﻦ و ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ اﻧﺪازد.
ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﮔﻔﺖ"ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ رﻓﺘﻢ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﭽﻪ. اﯾﻦ را ﻫﻢ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ،ﭼﻮن خوابش را دیده ام"
#ادامه_دارد...✒️
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠اینک شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر(فرشته ملکی)
5⃣1⃣ #قسمت_پانزدهم
💞ﺑﻌﺪ از ﻇﻬﺮ رﻓﺘﯿﻢ آزﻣﺎﯾﺶ دادﯾﻢ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ رﻓﺖ ﺟﻮاب را ﺑﮕﯿﺮد. ﻣﻦ ﻧﺮﻓﺘﻢ. ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﺎﻧﺪم. از ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ آﻣﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ، اﺣﺴﺎس ﮐﺮدم از ﺧﻮﺷﯽ روي ﻫﻮا راه ﻣﯽ رود. ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺣﺴﻮدﯾﻢ ﺷﺪ. ﻧﺎراﺣﺖ ﺑﻮدم. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﮐﺎﻣﻞ ﺑﺮاي ﺧﻮدم ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻢ.
💞ﮔﻔﺖ"ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﻣﺎﻣﺎن ﺧﺎﻧﻮم، ﭼﺸﻤﺘﺎن روﺷﻦ."
اﺧﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺗﺎ دﻣﺎﻏﻢ رﺳﯿﺪه ﺑﻮد.
ﮔﻔﺖ:"دوﺳﺖ ﻧﺪار ي ﻣﺎﻣﺎن ﺷﻮي؟"
دﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎوردم.
ﮔﻔﺘﻢ:"ﻧﻪ.
دﻟﻢ ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﭼﯿﺰي ﺑﯿﻦ ﻣﻦ و ﺗﻮ ﺟﺪاﯾﯽ ﺑﯿﻨﺪازد ﺣﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﻣﺎن. ﺗﻮ ﻫﻨﻮز ﺑﭽﻪ ﻧﯿﺎﻣﺪه ﺗﻮ آﺳﻤﺎﻧﯽ."
ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺟﺪ ي ﺷﺪ.
ﮔﻔﺖ:"ﯾﮏ ﺻﺪم درﺻﺪ ﻫﻢ ﺗﺼﻮر ﻧﮑﻦ ﮐﺴﯽ ﺑﺘﻮاﻧﺪ اﻧﺪازه ي ﺳﺮ ﺳﻮزﻧﯽ ﺟﺎ ي ﺗﻮ را در ﻗﻠﺒﻢ ﺑﮕﯿﺮد.ﺗﻮ ﻓﺮﺷﺘﻪ ي دﻧﯿﺎ و آﺧﺮت ﻣﻨﯽ."
واﻗﻌﺎ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ ﮐﺴﯽ را ﺑﯿﻦ ﺧﻮدﻣﺎن ﺑﺒﯿﻨﻢ. ﻫﻨﻮز ﻫﻢ اﺣﺴﺎﺳﻢ ﻓﺮﻗﯽ ﻧﮑﺮده.
اﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﻣﻦ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را دوﺳﺖ دارم ﭘﮑﺮ ﻣﯽ ﺷﻮم. ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ داﻧﻨﺪ.
{ﻋﻠﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:"ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪوﯾﻢ ﺗﺎ ﻣﺜﻞ ﺑﺎﺑﺎ ﺗﻮ ي دل ﻣﺎﻣﺎن ﺟﺎ ﺑﺸﻮﯾﻢ."
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ:"ﻧﻪ. ﻫﺮ ﮐﺲ ﺟﺎ ي ﺧﻮدش را دارد." }
💞 ﻋﻠﯽ روز ﺗﻮﻟﺪ ﺣﻀﺮت رﺳﻮل(ص )ﺑﻪ دﻧﯿﺎ آﻣﺪ. دﻋﺎ ﮐﺮدم آﻧﻘﺪر اﺳﺘﺨﻮاﻧﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ اﺳﺘﺨﻮان ﻫﺎﯾﺶ را زﯾﺮ دﺳﺘﻢ اﺣﺴﺎس ﮐﻨﻢ. ﻫﻤﯿﻨﻄﻮر ﻫﻢ ﺑﻮد. وﻗﺘﯽ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﺮدم اﺣﺴﺎس ﺧﺎﺻﯽ ﻧﺪاﺷﺘﻢ. ﺑﺎ اﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯾﺶ ﺑﺎزي ﻣﯽ ﮐﺮدم. اﻧﮕﺸﺖ ﮔﺬاﺷﺘﻢ روي ﭘﻮﺳﺘﺶ، روي ﭼﺸﻤﺶ. ﺑﺎور ﻧﻤﯽ ﮐﺮدم ﺑﭽﻪ ﻣﻦ اﺳﺖ. دﺳﺘﻢ را ﮔﺬاﺷﺘﻢ ﺟﻠﻮي دﻫﺎﻧﺶ. ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﺨﻮردش. آن ﻟﺤﻈﻪ ﺗﺎزه ﻓﻬﻤﯿﺪم ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ. ﮔﻮﺷﻪ ي دﺳﺘﺶ را ﺑﻮﺳﯿﺪم.
💞 ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ آﻣﺪ، ﺑﺎ ﯾﮏ ﺳﺒﺪ ﮔﻞ ﮐﻮﮐﺐ ﻟﯿﻤﻮﯾﯽ. از ﺑﺲ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮده ﺑﻮد، ﭼﺸﻤﻬﺎش ﺧﻮن اﻓﺘﺎده ﺑﻮد. ﺗﺎ ﻓﺮﺷﺘﻪ را دﯾﺪ دوﺑﺎره اﺷﮑﻬﺎش رﯾﺨﺖ.
ﮔﻔﺖ:"ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﺮدم زﻧﺪه ﺑﺒﯿﻨﻤﺖ، از ﺧﻮدم ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺷﺪه ﺑﻮدم."
ﻋﻠﯽ را ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺖ و ﭼﺸﻤﻬﺎش را ﺑﻮﺳﯿﺪ. ﻫﻤﺎن ﺷﮑﻠﯽ ﺑﻮد ﮐﻪ ﺗﻮي ﺧﻮاب دﯾﺪه ﺑﻮدش . ﭘﺴﺮ ي ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﻫﺎي ﻣﺸﮑﯽ درﺷﺖ و ﻣﮋه ﻫﺎ ي ﺑﻠﻨﺪ. ﻋﻠﯽ را داد دﺳﺖ ﻓﺮﺷﺘﻪ. روزﻧﺎﻣﻪ را اﻧﺪاﺧﺖ ﮐﻒ اﺗﺎق. دوﮐﻌﺖ ﻧﻤﺎز ﺧﻮاﻧﺪ. ﻧﺸﺴﺖ، ﻋﻠﯽ را ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺖ و ﺗﻮ ي ﮔﻮﺷﺶ اذان و اﻗﺎﻣﻪ ﮔﻔﺖ.ﺑﻌﺪ ﺑﯿﻦ دﺳﺘﻬﺎش ﮔﺮﻓﺖ و ﺧﻮب ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﺮد.
💞ﮔﻔﺖ:"ﭼﺸﻤﻬﺎش ﻣﺜﻞ ﺗﻮﺳﺖ. ﻫﯽ ﺗﻮي ﭼﺸﻢ آدم ﺧﯿﺮه ﻣﯽ ﺷﻮد. آدم را ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻣ ﯽ ﮐﻨﺪ."
ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﭘﺎي ﺗﺨﺖ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﯿﺪار ﻣﺎﻧﺪ. از ﭼﻨﺪ روز ﭘﯿﺶ ﻫﻢ ﮐﻪ از ﭘﺸﺖ در اﺗﺎق ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺗﮑﺎن ﻧﺨﻮرده ﺑﻮد. ﭼﺸﻤﻬﺎش ﺑﺎز ﻧﻤﯽ ﺷﺪ.
#ادامه_دارد...✒️
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_610021119948227303.mp3
4.8M
🎵 #شهدایی #مهدوی
✨یک آرزو دارم در دل، هرشب
✨جانم شود نذر راه زینب
🎤🎤 میثم مطیعی
خیلی زیباس👌👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💠✨یا صاحب الزمان✨💠
❣آقا وقـتی دعای #شهادت میکنم، حس میکنم تبسم میکنی و میگویی: #اندازه_ات نیست هنــوز😔
🍂آقا به سادگی های دلمـ💔 نخنـد
تنــها #دلخــوشی ام همین است
🌾حرفی نیست🚫 اگر
#عاشق نباشی و جا بمانی 😢
💥اما اینکه طالب باشی
و #جابمانی خیلی درد است
#اللهم_الرزقنا_شهادة_به_حق_المهدی
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
5b68535e0038b77c98c48a9d_-9034359002449753546.mp3
2.11M
🎵 #منبر_مجازی
💠اگر خدا کسی رو #دوست داشته باشه چهار چیز بهش میده
🎤🎤 #استاد_رفیعی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥کلیپی زیبا و دو زبانه از #شهید_سیدحمید_تقوی_فر شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
#توکل_به_خدا 👌
🍃داشتیم با ماشین از #روستایی برمی گشتیم🚙 که ماشینمون نزدیک روستای مادر حاج حمید، بنزین #تمام کرد🙁
#پیشنهاد کردم که به خانه مادرشون بریم و پول قرض بگیریم؛👌 ولی حاج حمید #باناراحتی گفت : چیزی رو به شما می گم که آویزه #گوشتون کنید
🗣هیچ وقت خودتون رو نیازمند کسی غیر #خدا نکنید☝️
حتی اگه نیازمند شدید #فقط از خدا بخواید و به اون #توکل کنید❤️
با #ناراحتی گفتم : الان خدا برای ما #بنزین می فرسته؟!😒
گفت : بله اگه #توکل کنی می فرسته
بعد هم #کاپوت ماشین رو بالا زد و نگاهی به آب و روغن ماشین #انداخت که یک مرتبه یکی از #دوستانش از راه رسید و مقداری بنزین بهمون داد😳
حاج حمید گفت : #دیدی اگه به خدا #اعتماد کنی خودش وسیله رو می فرسته؟☺️
#شهید_سیدحمید_تقوی_فر🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
روح الله برای من #هدیہ امام رضا ع بود همسری ڪہ امام هشتم بہ ادم هدیہ بدهد وامام حسین ع او رابگیرد وص
بخشی از کتاب #دلتنگ_نباش:
چهلم روحالله همزمان شده بود با #تولدزینب. همه این را میدانستند، اما کسی #جرئت نمیکرد به او بگوید.
یک روز #تقویم را برداشت و حساب کرد. وقتی قضیه را فهمید، #اشک به چشمانش هجوم آورد.
با خودش گفت: روحالله یادته پارسال بهم گفتی زینب سال دیگه برات #میترکونم! چهکار کردی؟ چهلمت با تولد من یکی شده.
من چهکار کنم؟ روز تولدم بیام بشینم چهلم تو؟ عیبی نداره. من #صبر میکنم.
#شهادتت کادوی من بود. قرار بود بهم یه کادوی #حسابی بدی. حسابیتر از اینم مگه بود؟
بهاندازۀ یک اتاقِ بزرگ #کادو برایش جمع شد. اما زینب نمیدانست باید چه عکسالعملی نشان بدهد، حتی قدرت #تشکرکردن هم نداشت.
#شهید_روح_الله_قربانی
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 #توکل_به_خدا و #مردم_داری دو توصیه شهید 🌷ما چند نفر بودیم که مدام با #شهید_محمد_کیهانی ارتباط نز
#شهید_کیهانی همیشه دوست داشت #خیرش به همه برسه،
آخرین لحظات می گفت بچه ها بیایید یه #قول بدیم به همدیگه
هر کی زودتر شهید شد بقیه رو هم #شفاعت کنه.
#شهید_محمد_کیهانی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_کیهانی همیشه دوست داشت #خیرش به همه برسه، آخرین لحظات می گفت بچه ها بیایید یه #قول بدیم به ه
3⃣3⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠حلاوت_میدان_نبرد
🌷محمد چهار بار به سوریه اعزام شد. دو ماه به دو ماه میرفت و میآمد. #مرخصی آخرین اعزامش سه ماه طول کشیده که در اواخر روزهای حضورش در جبهه مقاومت اسلامی #شهید شد.
🌷هر زمان که از #جبهه برمیگشت از آنجا و از حال و هوای بچهها برایمان صحبت میکرد. از رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی که از همه #تعلقاتشان برای اهتزاز پرچم اسلام و دفاع از امنیت مرزهای اسلام گذشته بودند.
🌷وقتی محمد میآمد به ایشان میگفتم: عزیزم دیگر به منطقه نرو! ما دیگر #طاقت دوریات را نداریم. محمد اما در جواب حرفهای من میگفت: آنجا یک #شیرینی دارد که نمیتوانم از آن بگذرم.
🌷حلاوتی که در منطقه و میدان نبرد علیه #کفر هست در هیچ جای دیگر نیست. لحظاتی غیرقابل توصیف. محمد برایم یک #مثال ساده زد. برای اینکه ما شرایط ایشان را #درک کنیم.
🌷محمد میگفت: شما وقتی در حال #تماشای فیلم مورد علاقهتان از تلویزیون هستید و من به اصرار از شما میخواهم که دست از مشاهده #تلویزیون بردارید، شما قبول نمیکنید و میگویید ما فیلم را دوست داریم و #صبر کنید تا فیلم تمام شود.
🌷خب همسر عزیزم من هم آن فیلم که در میدان نبرد است را دوست دارم. #زندگی مانند فیلم است و میگذرد، نباید بگذاریم از دست ما برود.
محمد برایمان از همرزمان و دوستان شهیدش از عزت و #مظلومیت آنها میگفت.
🌷محمد خیلی #آرزو داشت تا در #آزادسازی فول کفریا باشد. ایشان در آزادسازی نبل و الزهراء حضور مثمرثمری داشتند. محمد میگفت من میخواهم در آزادسازی فول کفریا هم باشم، چون اینها مردم مظلوم #شیعه هستند. نمیتوانم که نباشم. من میگفتم محمدجان دیگر بس است. اما محمد به #رضای_خدا میاندیشید و خدا هم توفیق جهاد را بارها به او عطا کرده بود.
#شهید_محمد_کیهانی🌷
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_5791731371084875009.mp3
4.65M
🔊 #منبر_مجازی
🎧 #بشنوید | #موعظه
👣 آیا فرج نزدیکه؟
☢ جامعه ما مبتلا به سه غده سرطانیست، دروغ، نفاق، ریا!
🎙حجت الاسلام #دانشمند
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
هفت هزار میلیارد دلار در خاورمیانه خرج کردیم ...
با هواپیمایی که چراغهایش خاموش بود و تمام شیشه هایش پوشیده بود در تاریکی محض و با اسکورت چند جت، در عراق نشستیم ...
ترسناک بود ... من برای حیثیت ریاست جمهوری نگرانم. من نگران بانوی اول آمریکا هستم. من تا به حال سوار هر هواپیمایی با سایزهای مختلف شده بودم، اما هیچ وقت چنین تجربه ای نداشتم !
وقت آن است که برگردیم و پولها را خرج کشور خودمان کنیم!
حرف های ترامپ، ۲۶ دسامبر ۲۰۱۸، ۵ دی ۹۷
#تحقیر_ترامپ✌️
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹روایت قابل تامل سردار سلیمانی از قانون اخراج رزمندگان زیر۱۵سال از جبهه
#غرق_فشنگ
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❌مسؤلین با دقت بخوانند❌ #شهید_دکتر_چمران: توی کوچه پیرمردی رو #دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود...
حمیدیه، روستای ده خدا، تابستان 1359، #شهيد_دکتر_مصطفی_چمران و نیروهایش بعد از یک عملیات پارتیزانی خستگی را از تن به در می کنند
📸 #عکاس: بهرام محمدی فرد
🍃🌺🍃🌺
وقــــتی عــــقل #عـــــاشق شـــــود و عــــشق عــــاقل آنــــگاه #شــــــهید مـــــی شوی...
#شهید_مصطفی_چمران🌷
#نامش_همیشه_جاودان
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کارفرهنگی همیشه واجب است حتی اگر سردار مجنون و فاتح #خیبر باشی سردار مخلص و متواضع #شهید_ابراهی
🍃🌺🍃🌺
❣ #شهید_ابراهیم_همت:
براےاینکہ خداوند رحمتش شامل حال ما بشہ باید #اخلاص داشتہ باشیم.
❣ #شهید_ابراهیم_هادی:
مشکل کارهای ما این است کہ براے #رضای همہ ڪار میکنیم بہ جز #خدا.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#رهبر_انقلاب:
💖🇮🇷 اکنون با نسلی مواجه هستیم که ایمان، استعداد، شکوفایی و اقتدار او از نسل اول #بیشتر است و #این_نسل برای عقب راندن دشمن از نسل های قبل #آماده_تر هستند.
✨همت ها، خرازی ها، باکری ها، برونسی ها، چیت سازیان ها و هزاران جوان دیگر، انسانهای معمولی بودند که جنگ آنها را به #اسطوره های عظیم و چهره های ماندگار و #ستاره های درخشان تبدیل کرد.🌹🍃
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رهبر_انقلاب: 💖🇮🇷 اکنون با نسلی مواجه هستیم که ایمان، استعداد، شکوفایی و اقتدار او از نسل اول #بیشت
🔰 #رهبر_معظم_انقلاب:
💠 #سبک_زندگی_شهدا
🔻 یک نکته است که ما زندگی شهیدان را، #سبک_زندگی_شهیدان را، برای جوانهایمان، برای نسلهای رو به آیندهمان تصویر کنیم، #ترسیم کنیم، به آنها نشان بدهیم که ببینند چه بود و چه شد.
🔹چون #جنگ_تحمیلی که در واقع دفاع مقدّس بود، این یکچیز کوچکی نبود؛ ما هنوز هم بعد از گذشت سالها، ابعاد مهمّ این جنگ را درست #نتوانستیم برای مخاطبین خودمان #تشریح کنیم؛
🔸️ یک جنگ بینالمللی بود علیه حاکمیّت اسلام، علیه #امام_بزرگوار؛ یک جنگ اینجوری بود.
🔹️ حالا قلّهی آن و بهاصطلاح سرِ نیزه را آن #بدبختِ بیعقلِ بعثیِ #صدّام قرار داده بودند وَالّا پشتسر او، عقبهی او دیگران بودند؛ کسانی که به او کمک میکردند، کسانی که به او راه نشان میدادند، کسانی که وسایل کار او را برایش فراهم میکردند؛ اگر یک وقتی هم احتمالاً #سست میشد، #تقویتش میکردند که نگذارند ضعیف شود؛ ما با یک چنین جنگی مواجه بودیم.
👈 اینهایی که توانستند کشور را از یک چنین بلیّهای #نجات بدهند، چه کسانی بودند؟ این برای #جوان_امروز ما مهم است. اینها چه کسانی بودند که توانستند کشور را نجات بدهند و در وسط میدان بروند؟ اینها #مهم است.
🔺️ بنابراین این یک نکته است که بایستی #رفتارشناسی این جوانها برای #مخاطبین_امروز روشن باشد. ۹۵/۷/۵
#جنگ_نرم
#آتش_به_اختیار
#دست_جوانها_را_دردست_شهدا_بگذاریم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢هیچ وقت مانع رفتنش نشدم، #دلتنگش بودم اما ته دلم راضی بودم به شهادتش، واقعا #حقش بود. 💢خودشم همیشه
🔺آخرین عکس خانوادگی😔
#هميشه وقتي ميرفت مأموريت
ميگفت از همه بيشتر دلم براي #محمدامين تنگ ميشود.
آخر #صدای همه شما را ميشنوم و با شما صحبت ميكنم،
اما محمد امين كه #نميتواند صحبت كند.
دلم برايش #تنگ ميشود.
#بزرگترين سفارشش به من هميشه و هميشه اول
#نماز اول وقت
و دوم حفظ #حجاب به بهترين شكل
و سوم تابع محض #ولايت_فقيه ماندن بود.
#شهید_علیرضا_بریری🌷
#شهید_مدافع_حرم
#بازگشته_از_خانطومان
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔺آخرین عکس خانوادگی😔 #هميشه وقتي ميرفت مأموريت ميگفت از همه بيشتر دلم براي #محمدامين تنگ ميشود.
4⃣3⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠از زبان رفیق شهید:
🍃🌹چند روز قبل از شهادت یه #ترکش خورده بود. میگفت ناصر(اسم مستعار فرمانده گردان) ببین باز من #لایق نبودم.😔
حقیقتا #عاشق شهادت بود. نه به حرف باشه! نه! به عمل😇
🍃🌹خان طومان کمین خوردیم. جنگ سختی شد. آتش بسیار #مهیب🔫💣
علیرضا صدام زد ناصر، حبیب #مجروح شده، آنقدر آتش دشمن سنگین و در #تیررس دشمن بودیم که نمیتونستم بلند شم برم بالای سرش😔
🍃🌹از همون پایین پا، مچ پای حبيب رو گرفتم، دیدم هنوز بدنش #گرمه.
علیرضا گفت ناصر اگه چند متر بريم عقب یه ساختمان هست. میتونیم موضع #امنی بگیریم و مجروح رو درمان کنیم.
🍃🌹گاز استریل و باند رو گذاشتم رو زخم حبیب. عليرضام یکی از بچههای زخمی #فاطميون رو که خیلی هم وضعش مساعد نبود گرفت راه افتادیم
یه چند متری که اومدیم دیدم علیرضا صدام میزنه ناصر ناصر، #کابُلی و کلی از بچهها اينجا افتادن رو خاک.😔
گفتم وضعیتشون چطوره. گفت کابلی هنوز #نفس میکشه.
🍃🌹علیرضا گفت ناصر من میمونم تو برو.من مثل علیرضا حقیقتا #کم دیدم. یکی #علیرضا، یکی #شهید_سالخورده. این دوتا بینظیر بودن. هم از نظر ایمان و هم از نظر شجاعت.
🍃🌹علیرضا گفت برو ماشین بفرست که ما شهدا و مجروحان رو بیاریم. #اصرار اصرار...
چاره ای نبود ارتباط با عقبه نداشتیم.😔
راه افتادم، یه گردنه کوچيک بین ما فاصله بود. اومدم عقب کل فاصله ما باهم صد تا دویست مترهم نبود که علیرضا...😔
#شهید_علیرضا_بریری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصویری | ویژه👌👌
مکالمات بیسیم #شهدای_خانطومان ➕ صحنه هایی ازنبرد در #خانطومان➕
مصاحبه #باشهیدان:
حاج رحیم کابلی، حبیب ا...قنبری محمودرادمهر، سیدرضا طاهر، محمدتقی سالخورده، حسین بواس، رجایی فر، علیرضا بریری، رضا حاجی زاده
#حتما_ببینید👌👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh