🔻فرمایشات مقام معظم رهبری پیرامون شهدا و
#فرهنگ_شهادت🌹
❤️✨روزبه روز باید یاد #شهدا و تکرار نام شهدا و نکته یابی و نکته سنجی #زندگی_شهدا در جامعه ی ما رواج پیدا کند.
❤️✨و اگر این شد، آن وقت مسئلهی #شهادت که به معنای #مجاهدت تمام عیار در راه خدا است، در جامعه #ماندگار خواهد شد
❤️✨و اگر این شد، برای این جامعه دیگر #شکست وجود نخواهد داشت و شکست معنا نخواهد داشت؛ پیش خواهد رفت.
۹۳/۱۱/۲۷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍂روحالله اومد پیشم برای مشورت. گفت به نظرت برم #دانشگاه یا اقدام کنم برای #سپاه؟
🍂گفتم به نظرم تو دانشگاه آینده بهتری داشته باشی. کمی فکر کرد و گفت:
-پس #سربازی امام زمان(عج) چی؟
🍂برای آیندهاش #هدف داشت. هدفی بزرگ که به آن رسید.
✍یکی از دوستان شهید
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
💠💠 #پیامبران و #مهدویت(43)
2⃣ آغاز تفرقه و سقوط
با مرگ سلیمان علیه السّلام به عنوان آخرین پیامبر مقتدر و دارای حکومت در بنی اسرائیل، دوران عزت این قوم پایان یافت و انحرافی که در این قوم در زمان موسای کلیم علیه السّلام ایجاد شده و منجر به نفرین ایشان از سوی این پیامبر بزرگ شده بود، به تحقق کامل رسید، و این چنین شد که قومی که بر اثر صبر و استقامت در راه خدا در ظهور منجی خویش تسریع ایجاد نموده و خود را به عنوان قوم برتر می شناختند، در این دوره به گروهی تبدیل شدند که ما در این نوشتار به تأسی از قرآن کریم آن را به نام حزب شیطان می شناسیم.
از این پس تمامی آموزش های انبیاء، به ویژه تعالیم موسای کلیم علیه السّلام و روش سازماندهی و مدیریت وی در میان این قوم، و همه دستاوردها و افتخارات بنی اسرائیل به مصادره این گروه درآمد و در اختیار شیطان قرار گرفت تا حریفی باشند شایسته برای امت آخرالزمان که کار ناتمام همراهان مؤمن آنان را به پایان خواهد رساند.
ماجرا از این قرار است که پس از سلیمان علیه السّلام فرزندش رَحبُعام (رحبآم) به حکومت می رسد. در این زمان یَربُعام (یربآم) که از دشمنان پدرش بود و پیشتر از ترس سلیمان علیه السّلام گریخته و به مصر رفته بود و با شنیدن خبر مرگ سلیمان علیه السّلام، به شام وارد می شود و ده سبط از اسباط دوازده گانه بنی اسرائیل را با خود و علیه رحبعام همراه می کند.
در این ماجرا ظاهراً تنها دو سبط بنی یهودا و بنی بنیامین در کنار رحبعام می مانند و کشور کوچک و فقیری به نام یهودا یا یهودیه را در جنوب به مرکزیت اورشلیم بنیان می نهند؛ و ده سبط دیگر در شمال، کشور بزرگی را به مرکزیت سامره-نابلس فعلی-تأسیس می نمایند.
این آغاز بروز اختلاف جدی میان این قوم است که در قرآن کریم بارها مورد تأکید قرار گرفته و دامنه و دوام آن تا آن روز قیامت اعلام شده است.
سلاح اصلی شیطان که از روز هبوط آدم علیه السّلام با ایجاد اختلاف میان فرزندانش به جنگ بشر آمده بود و در میان این قوم نیز کارگر افتاد و آنان را به سقوط کشاند. با این جریان قوم بنی اسرائیل در انجام مأموریت جهانی ساختن دین خدا شکست خورد و تبدیل به عبرتی شد که برای اقوام آینده که قدم در این راه پرافتخار و در عین حال پرخطر می گذارند.
از آن پس از این دو کشور بنای اختلاف را گذاشته تا سرانجام پس از حدود دو قرن و در سال 720 پیش از میلاد با حمله شلمناسر یا شالماناز پنجم، پادشاه آشور، حکومت اسرائیل سقوط کرد و ده سبط از اسباط دوازده گانه بنی اسرائیل ظاهراً این چنین به اسارت رفتند.
این گروه بعدها در تاریخ به سامریان مشهور شدند و امروزه از آنها اثری باقی نمانده است.
🔻🔻🔻 #ادامه_دارد. . .
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_6050734877039395574.mp3
6.27M
#سفر_پرماجرا ۲۲
به دیگران سخت نگیر❗️
فشاری که با سخت گیریِ بی مورد،
بر دیگران وارد می کنی؛
درحقیقت فشارِ نَفْس خودته
که داری بهشون منتقل میکنی!
این فشارها
بعداً به خودت برمیگرده👆👆
🎤🎤 #استاد_شجاعی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
✍ خاطره شهید
#فاطمیه بود و مکان هیاتمون هنوز معلوم نشده بود، همه نگران و دنبال یه جایی بودن که بشه چندنفر بشینن و با #حضرت_زهرا (س) و روضه بی بی انس بگیرن.
به همه #خدام پیامک داده بود:
بچه ها عیبی نداره اگه جا نداریم، #مادرمون حضرت زهرا هم جا نداشت. برای گریه کردن میرفت #بیرون مدینه گریه میکرد.
#شهید_علی_خلیلی🌷
#شهید_امر_به_معروف
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_216278567158284463.mp3
19.78M
⚫️ روضه صوتی
" نَاحِلَةَ الْجِسْمِ یَعنی ... "
🎤 حامد زمانی
🎤 عبدالرضا هلالی
التماس دعا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
تو قرار منی زهرا.mp3
7.5M
🎧 زمینه بسیار دلنشین
🎼 تو قرار منی زهرا کس و کار منی...
🎤 #سیدرضا #نریمانی
🌙 شهادت حضرت زهرا (س)
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#فاطمیه
°•●برای فاطمیه باید از ازدحام #کوچه گذشت
از میان نامردمانی رد شد که شانه به شانه خانهای را...❌نه! کوچهای را... ❌نه! محلهای را محاصره کردهاند😔
°•●برای #فاطمیه باید گریست😭
باید که جان داد💔 و دوباره جان دیگری قرض گرفت و نیز دوباره #جان_داد... و دیگر بار و هزاران بار...
°•●باید یکی یکی از میانشان👥 گذشت و خود را به خانهای🏚 رساند که در #حال_سوختن🔥 است.
°•●برای فاطمیه باید خود را برای یاری، به #مردی رساند که او را با دستان بسته، کشان کشان به " #مسلخ_بیعت" میبرند😭
°•●برای فاطمیه باید از #فاطمیه دفاع کرد
آنهم با زبانی که بسته است🚫
و حلقومی که در زندان #بغض، گرفتار شده است...
°•●فرارسیدن ایام #شهادت مظلومانه #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) را محضر مبارک امام زمان (علیه السلام) تسلیت عرض می نماییم🏴 و همه باهم به نیت تعجیل در #ظهورمنتقم آن حضرت #صلواتی می فرستیم.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💠شهید #محمد_رضا_تورجی_زاده پشت بیسیم📞 چه خواند که حاج #حسین_خرازی از هوش رفت⁉️
🌷خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر🕊 شده بودند خیلی #مجروح شده بودند. حاجی بی قرار بود اما به رو نمی آورد خیلی ها داشتند باور می کردند اینجا #آخرشه یه وضعی شده بود عجیب تو این گیر و دار حاجی اومد بیسیم چی📞 را صدا زد، حاجی گفت هرجور شده با بیسیم #تورجی_زاده را پیدا کن
🌷( شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا) مداح🎤 بااخلاص و از بچه های لشکر بود. خلاصه #محمدرضا رو پیدا کردند، حاجی بیسیم را گرفت با حالت بغض و گریه😢 از پشت بیسیم گفت محمدرضا چند خط روضه #حضرت_زهرا(س) برام بخون.
🌷محمدرضا فقط #یک_بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت😨 خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگند✊ خط را #گرفته_بودند عراقی ها را تارومار کردند...
⭕️محمدرضاتورجی زاده خونده بود:
🔸در بین آن دیوار و #در
🔸زهرا صدا می زد پدر😭
🔹دنبال #حیدر می دوید
🔹از پهلویش خون💔 می چکید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📎 پیشنهاد دانلود
مصاحبه با مادر شهید محمدرضا تورجی زاده🌷 و مداحی شهید تورجی زاده از پشت بیسیم برای شهید حسین خرازی🌷
📎حلالیت طلبیدن شهید از همرزمانش
#بسیار_زیبا👌👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ| #ببینید👆👆
شهیدی که با بستن سربند یا زهرا ماجرای کوچه برایش تکرار شد
#شهید_محمودرضا_بیضایی🌷
اسم جهادی: حسین نصرتی
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
﴾﷽﴿
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر(فرشته ملکی)
4⃣4⃣ #قسمت_چهل_وچهارم
💞ﺑﻪ ﻧﺎدر ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮ ﺟﻮر ﺷﺪه ﭘﻮل را ﺟﻮر ﮐﻨﺪ. ﺣﺘﯽ اﮔﺮ ﻧﺰول ﺑﺎﺷﺪ.ﻧﮕﺬاﺷﺘﯿﻢ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﻔﻬﻤﺪ، وﮔﺮﻧﻪ ﻧﻤﯽ ﮔﺬاﺷﺖ ﯾﮏ ﻗﻄﺮه آﻣﭙﻮل ﺑﺮود ﺗﻮي ﺗﻨﺶ. اﻣﺎ اﯾﻦ داروﻫﺎ ﻫﻢ ﺟﻮاب ﻧﺪاد. آﻣﺪﯾﻢ ﺧﺎﻧﻪ.ﺑﻌﺪ از ﻇﻬﺮ از ﺑﻨﯿﺎد ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ آﻣﺪﻧﺪ. ﺑﺮاﯾﻢ ﻏﯿﺮ ﻣﻨﺘﻈﺮه ﺑﻮد. ﭘﺮوﻧﺪه ﻫﺎي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﺧﻮاﻧﺪﻧﺪ و ﮔﻔﺘﻨﺪ « میخواهیم شما را بفرستیم لندن.» یعنی تمام.همیشه این طور دیده بودم.
منوچهر گفت: :من را چه به لندن؟ دلم پر میزند بروم بقیع، بروم دوکوهه. آن وقت می خواهید من را بفرستید لندن؟"
اصرار کردند که «بروید، خوب میشوید و سلامت برمیگردید.»
منوچهر گفت: «من جهنم هم بخواهم بروم. همسرم را با خودم باید ببرم.»
قبول کردند.
💞ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ ﺣﺮف ﺑﺰﻧﻢ ﭼﻪ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻪ اﯾﻦ ﮐﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﮐﻨﻢ. ﻫﻤﻪ ﻗﻄﻊ اﻣﯿﺪ ﮐﺮده ﺑﻮدﻧﺪ. ﭼﻨﺪ روز ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺪاﺷﺘﯿﻢ.
لباس هاش را عوض کردم که در زدند. فریبا گفت: «آقایی آمده با منوچهر کار دارد.»
چادرم را سر کردم و در را باز کردم. مردی «یاالله» گفت و آمد تو.
علی را صدا زدم. بیاید ببیند کیست. دیدم آمده کنار منوچهر نشسته یک دستش را گذاشته روی سینه منوچهر و یک دستش را روی سرش و دعا میخواند. من و علی بهت زده نگاه می کردیم.
آمد طرف ما پرسید «شما خانم ایشان هستید.؟»
گفتم: بله
گفت: ببین چه میگویم. این کارها را مو به مو انجام می دهی. چهل شب عاشورا بخوان. «دست راستش را با انگشت اشاره به صورت تاکید بالا آورد» با صدتا لعن و صدتا سلام. اول با دو رکعت نماز حاجت شروع کن. بین دعا هم اصلا حرف نزن.
💞زانوهام حس نداشت. توی دلم فقط امام زمان را صدا میزدم. آمد برود، دویدم دنبالش.
گفتم «کجا میروید؟ اصلا از کجا آمدید.؟»
گفت: «از جایی که دل آقای مدق آن جاست.»
می لرزیدم. گفتم «شما من را کلافه کردیدو بگویید کی هستید.»
لبخند زد و گفت « به دلت رجوع کن.» و رفت.
💞با علی از پشت پنجره توی کوچه را نگاه کردیم. از خانه که رفت بیرون یک خانم همراهش بود. منوچهر توی خانه هم او را دیده بود. ما ندیده بودیم. منوچهر دراز کشید روی تخت، پشتش را کرد به ما روی صورتش را کشید و زار میزد. تا شب نه آب خورد نه غذا. فقط نماز میخواند. به من اصرار کرد بخوابم. گفت حالش خوب است. چیزی نمی شود ..
#ادامه_دارد...🖊
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠اینک شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر(فرشته ملکی)
5⃣4⃣ #قسمت_چهل_وپنجم
💞تا صبح رو به قبله نشست و با حضرت زهرا سلام الله حرف زد. می گفت:«من شفا خواستم که آمدید من را شفا بدهید؟ اگر بدانم شفاعتم نمی کنید، نمی خواهم یک ثانیه دیگر بمانم. تا حالا که ندیده بودمتان، دلم به فرشته و بچه ها بود؛ اما حالا دیگه نمی خواهم بمانم.» و این را تا صبح تکرار می کرد. به هق هق افتاده بودم. گفتم: «خیلی بی معرفتی منوچهر. شرایطی به وجود آمده که اگر شفایت را بخواهی، راحت می شوی. ما که زندگی نکرده یم. تا بود، جنگ بود، بعد هم که یک راست رفتی بیمارستان. حالا می شود چند سال راحت با هم زندگی کنیم.» گفت: «اگر چیزی را که من امروز دیدم می دیدی، تو هم نمی خواستی بمانی.»
💞چهل شب با هم عاشورا می خواندیم. گاهی می رفتیم بالای پشت بام می خواندیم. دراز می کشید و سرش را می گذاشت روی پام و من صد تا لعن و صد تا سلام را می گفتم. انگشتانم را می بوسید و تشکر می کرد. همه ی حواسم به منوچهر بود. نمی توانستم خودم را ببینم و خدا را. همه را واسطه می کردم که او بیشتر بماند. او توی دنیای خودش بود و من توی این دنیا با منوچهر. برایم مثل روز روشن بود که منوچهر دم از رفتن می زند، که همین موقع هاست....
کناره گیر شده بود و کم حرف تر. کارهای سفر را کرده بودیم، بلیت رزرو شده بود. منتظر ویزا بودیم. دلش می خواست قبل از رفتن، دوستانش را ببیند و خداحافظی کند. گفتم : «معلوم نیست کِی می رویم.» گفت: «فکر نمی کنم ماه شعبان به آخر برسد. هر چه هست توی همین ماه است.»...
💞بچه های لُجستیک و ذوالفقار و نیروی زمینی را دعوت کردیم. زیارت عاشورا خواندند و نوحه خوانی کردند. بعد از دعا، همه دور منوچهر جمع شدند. منوچهر هی می بوسیدشان. نمی توانستند خداحافظی کنند. می رفتند، دوباره برمی گشتند، دورش را می گرفتند.
گفت:«با عجله کفش نپوشید.»
صندلی آوردم. همین که خواست بنشیند، حاج آقا محرابیان سرش را گرفت و چند بار بوسید. بچه ها برگشتند.
گفتند: «بالاخره سر خانم مدق هوو آمد.»
گفتم: خدا وکیلی منوچهر، من را بیش تر دوست داری یا حاج آقا محرابیان و دوستانت را؟»
گفت:«همه تان را به یک اندازه دوست دارم.»
💞 سه بار پرسیدم و همین را گفت. نسبت به بچه های جنگ این طور بود. هیچ وقت نمی دیدم از ته دل بخندد، مگر وقتی آن ها را می دید. با تمام وجود بوشان می کرد و می بوسیدشان. تا وقتی از در رفتند بیرون، توی راهرو ماند که ببیندشان. روزهای آخر منوچهر بیش تر حرف می زد و من گوش می دادم.
می گفت:«همه ی زندگیم مثل پرده ی سینما جلوی چشمم آمده.»
گوشه ی آشپزخانه تک مبلی گذاشته بودم. می نشست آن جا. من کار می کردم و او حرف می زد. خاطراتش را از چهل سالگی تعریف می کرد......
#ادامه_دارد...🖊
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_24698175.mp3
4.14M
🎵 #صوت_شهدایی
🌴عمریه دلم میخواد شهید بشم
🌴تا پیش فاطمه رو سفید بشم
🎤🎤 #سیدرضا #نریمانی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_5789469890414904571.mp3
11.13M
🎼روایتی سوزناکی از شهدای زهرایی😭
" من تیر خوردن به پهلو ها را دیدم...! "
فاطمیه ۹۶
🎙روایت حاج #حسین_یکتا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬سخنرانی شنیدنی درباره #ایام_فاطمه وظهور مهدی #غریب_فاطمه (عج)
❌ #حتما حتمااین کلیپ را ببینید وبرای ظهور منتقـــــم خون مادرمان حضرت زهرا س دعا کنید❌
🏴اللهم عجل لولیک الفرج بحق پهلوی شکسته حضرت زهرا (س) 😭
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh