eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 #یاد_یاران 0⃣1⃣1⃣ 💠 اخلاق تشکیلاتی 📌خاطره ای از #شهید_مهدی_زین_الدین🌷 👆عکس باز شود 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊شهیدان نامہ گلگون نوشتند ❣شهادٺ نامہ را #باخون نوشتند ❣بنازم این همہ #ایمان وایثار 🕊بہ تاریخ جهان قانون نوشتند #شهید_مهدی_زین_الدین: هرگاه شهدا🌷رادر شب جمعه یاد کردید، آنها شمارا نزد اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند...💫 #یاد_شهدا_با_صلوات🌺 #شبتون_شهدایی🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#دست_به_غذا_نزد 💢ناهار خونه پدرش بودیم. همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول #غذاخوردن. رفتم تا از آشپزخونه چیزی برای سفره بیارم. چند دقیقه #طول کشید. 💢تا برگشتم نگاه کردم دیدم آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم. اینقدر کارش برام #زیبا بود که تا الآن توی ذهنم مونده. #شهید_مهدی_زین_الدین منبع : کتاب یادگاران، ص ۱۹ #کلام_بزرگان ⭕️در #استحکام بنیان خانواده، خود زن و شوهر #بیشترین نقش را دارند. با گذشت خودشان، با همکاری خود، با مهربانی و #محبت خوب خودشان _که از همه مهمتر هم محبت است_ میتوانند این بنا را ماندگار و این #سازگاری را همیشگی بکنند. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#شـبهای_جمعه زندگی مان وقف #حســین❣ است ما بی حســین شوق #شهـادت نداشتیم❌ #شهید_مهدی_زین_الدین: 💢هرگاه شهدا🌷رادر شب جمعه یاد کردید، آنها شمارا نزد #اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند😍 #یاد_شهدا_با_صلوات🌺 #شبتون_شهدایی🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣بہ فداے شور و شین شـ‌هـدا 🕊❣اسم رمز "یاحسین" شـ‌هـدا ❣هرڪه باشیم و بہ هرجا برسیم 🕊❣زیر دِینیم، زیر #دِینِ_شـ‌هـدا #شهید_مهدی_زین_الدین: 💢هرگاه شهدا🌷رادر شب جمعه یاد کردید، آنها شمارا نزد #اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند😍 #یاد_شهدا_با_صلوات🌺 #شبتون_شهدایی🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✍ سلام✋ خدمت همراهان همیشگی کانال از امشب قراره ان شاءالله با رمان📖 عاشقانه❣ خاطرات در خدمتتون باشیم🙂 امیدوارم که بتونیم با درس گرفتن از ، سبک زندگی شهدایی🌷 رو در پیاده سازیم و رهرو راهشون باشیم👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
قسمت های آخر رمان #نیمه_پنهان 👇👇 سپاس بی کران از شما که ما رو همراهی می کنید💐 #شهید_مهدی_زین_الدین 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸چند تا از بچه ها کنار آب جمع شده بودند. یکیشان برای #تفریح، تیراندازی💥 می کرد توی آب. #زین_الدین سر رسید و گفت: این تیرها بیت الماله. حرومش نکنین❌ جواب داد: به شما چه؟ و با دست هُلش داد. 🔸زین الدین که رفت، صادقی آمد و پرسید: چی شده⁉️ بعد گفت: میدونی #کی_رو هل دادی اخوی؟ دویده بود دنبالش برای #عذرخواهی که جوابش را داده بود «مهم نیست😊 من فقط #امر_به_معروف کردم گوش کردن و نکردنش دیگه با خودته.» #شهید_مهدی_زین_الدین 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
عاشقے را چہ نیازی‌ست بہ #توجیہ و دلیل ڪہ تو اے عشق، همان پُرسشِ بے زیرایی❣ #شهید_مهدی_زین_الدین #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔔 🌷شهدا در شهید نشدند❌ آنها سالها در جنگیدند و روزها در ↵سرما ↵گرمــ☀️ـا ↵ ↵گرسنگی ↵خطر⚠️ و... به سر بردند. لحظه گرفتن پاداش است😍 آسان بدست نمی آید🚫 پشت کردند به دنیا ❌ و همانجا شد جهادشان... 🌷 : 💢هرگاه شهدا🌷را در یاد کردید، آنها شمارا نزد الحسین (ع) یاد می کنند😍 🌺 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔻راه ناتمام شما ... •⇜وسعت گامهــ👣ـایی را می طلبد که در نلغزد❌ و خستگی نشناسد •⇜گامهایی که در هنگام صلاح و پیشگام باشد✅ و بر دیگران پیشی بگیرد. •⇜گامهایی که را از بیراهه🔀 بشناسد و حرکت را بر سکون دارد. •⇜گام هایی مانند گام های 👌 : 💢هرگاه شهدا🌷رادر شب جمعه یاد کردید، آنها شمارا نزد الحسین (ع) یاد می کنند😍 🌺 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#عاشقانه_شهدا💞 ❣ساعت یازده شب بود که اومد خونه حتی لای موهاش پر از #شن بود! سفره رو انداختم تا #شام بخوریم گفتم: تا شما شروع کنی من میرم لیلا رو بخوابونم. ❣گفت نه #منتظر می مونم تا بیای با هم شام بخوریم. وقتی برگشتم دیدم #پوتین به پا #خوابش برده، خواستم پوتین از پاهاش در بیارم که بیدار شد ❣گفت: داری چیکار میکنی؟ میخوای شرمنده م کنی؟ گفتم: نه، آخه #خسته ای! سر سفره نشست و گفت: نه! #تازه میخوایم شام بخوریم #شهید_مهدی_زین_الدین 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣بہ فدای شور و شین 🕊❣اسم رمز شـهـدا ❣هرکه باشیم و به هرجا برسیم 🕊❣زیر دِینیم، زیر : 💢هرگاه شهدا🌷رادر یاد کردید، آنها شمارا نزد الحسین (ع) یاد می کنند😍 🌺 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠هر #شب_جمعه میرم کربلا بعد از شهادتش🕊 دو سه باری #خوابش را دیده‌ام. آخرین بار که در خواب دیدمش، پرسیدم «مادر کجایی⁉️ چه خبر؟ گفت: دارم میرم #کربلا. هر شب جمعه میرم کربلا، زیارت علی اکبر (علیه السلام) #شهید_مهدی_زین_الدین هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین(ع) یاد میکنند #شهید_غلامعلی_رجبی #شبتون_شهدایی 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
°•🔰فرمانده بی ادعا 🔹توی تدارکات لشکر، یکی دو شب🌙، می دیدم #ظرف ها ی شام را یکی شسته. نمی دانستیم کار کیه‼️ 🔸یک شب، مچش را گرفتیم. #آقامهدی بود. گفت «من روزها نمی رسم کمکتون کنم. ولی ظرف های #شب با من☺️» #شهید_مهدی_زین_الدین 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
گاهی یک #حدیث یا جمله قشنگ که پیدا می‌کرد، با ماژیک می‌نوشت روی کاغذ📝 و میزد به دیوار،بعد در موردش با هم حرف می‌زدیم، هر کدام هر چه فهمیده بودیم می‌گفتیم آن جمله هم می‌ماند روی دیوار و توی ذهنمان #شهید_مهدی_زین_الدین 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣بہ فداے شور و شین شـ‌هـدا 🕊❣اسم رمز "یاحسین" شـ‌هـدا ❣هرڪه باشیم و بہ هرجا برسیم 🕊❣زیر دِینیم، زیر #دِینِ_شـ‌هـدا #شهید_مهدی_زین_الدین: 💢هرگاه شهدا🌷رادر شب جمعه یاد کردید، آنها شمارا نزد #اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند😍 #یاد_شهدا_با_صلوات🌺 #شبتون_شهدایی🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌸مادر بزرگوار شهیدان مهدی و مجید زین الدین : 🔹دو نفر از علما پس از شهادت بچه‏ ها رفتند خانه خدا و قرار گذاشتند هر کدام برای مهدی و مجید طواف انجام بدهند. 🔸عالِمی که به نام آقا مهدی طواف را شروع می‏کند، بعد از اتمام می‏اد می‏نشیند، یک لحظه خستگی رفع کند، تکیه داده بود و خانه خدا را تماشا می‏کرد. 🔹 در عالم خواب و بیداری، می‏بیند آقا مهدی روبروی خانه ایستاده، لباس احرام به تن، خیلی زیبا، عدّه‌ای هم به دنبالش بودند. 🔸می‏گویند: آقا مهدی شما که شهید شده بودی چه طور آمدی اینجا؟ 🔹گفت: «به خاطر نمازهای اوّل وقت که خواندم در این جا فرماندهی این ها را به من واگذار کرده‌اند .» #سردار_شهید #شهید_مهدی_زین_الدین 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#شـبهای_جمعه زندگی مان وقف #حســین❣ است ما بی حســین شوق #شهـادت نداشتیم❌ #شهید_مهدی_زین_الدین: 💢هرگاه شهدا🌷رادر شب جمعه یاد کردید، آنها شمارا نزد #اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند😍 #یاد_شهدا_با_صلوات🌺 #شبتون_شهدایی🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠معرفی کتاب 9⃣2⃣ 📗 تنها زیر باران 🌷☘🌷☘ 🔰محتوا: 📖این کتاب شامل روایت هایی خواندنی و متفاوت از زندگی فرمانده محبوب و دوست داشتنی می باشد. 🔰برشی از کتاب: 🌷والسلام علیکم را گفته و نگفته، صدای صلوات دشت را پر کرد. در یک چشم‌ به‌ هم‌زدن، دورش شلوغ شد؛ شلوغ و شلوغ‌تر. 🌷از دور، هرچه چشم چرخاندم نتوانستم ببینمش. داشتم نگران می‌شدم که دیدم روی شانه بلندش کردند، بردندش توی دل جمعیت. 🌷همان‌هایی که یک‌صدا ساز رفتن می‌زدند، حالا یک‌صدا شعار می‌دادند: فرمانده‌ی آزاده، آماده‌ایم آماده. فرمانده‌ی‌ آزاده، آماده‌ایم آماده... 🌷از آن روز، دو ماه گذشت تا اولین نیروها رفتند مرخصی.... 📚 در ضمن مسابقه کتابخوانی با محوریت این کتاب برگزار میگردد. 🎁همراه با اهدای جوایز ارزنده ⏰ زمان مسابقه: از ۱۳ آبان تا ۱۲ بهمن ۹۸ 💯خواندن این 📚 را از دست ندهید. 🌐 این کتاب را میتوانید از کتابفروشی های سراسر کشور تهیه نمود. خرید اینترنتی: www.hamasehyaran.ir 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
‍ ❣️عاشقانه_شهدا 💠 ... 💕زمستون که شد... واسه اینکه فضای خونه گرم بمونه... جلو ایوونو پلاستیک کشید... شبا میشِستم کنار پنجره و... گوشه ی پلاستیکو ميزدم بالا و... زل ميزدم به خيابون... تا ببینم كِی ماشینش پیدا میشه...❤️ 💕خانه مون سر ۴راه بود... واسه همین از هر طرفی که میومد میدیدمش... ماشینشو که میدیدم... سریع پا میشدم و... خودمو سرگرم کاری نشون میدادم... تا مثلا نفهمه این همه چشم براش بودم... 💕یه بار که حواسم نبود... همون جوری رو به پنجره ماتم برده بود... یهو از پشت سر صداشو شنیدم که گفت... "بابا این در و پنجره ها هم شکلتو یاد گرفتن... بس که نشستی اونجا..." خودشم یه کارایی میکرد... که فاصله ی بینمون کمتر شه... 💕یه روز صبح که از خواب پاشدم... چشامو که وا کردم... دیدم یه مرد غریبه... با کله ی کچل...! نشسته بالا سرم و زل زده بهم... اولش ترسیدم... ولی بعد دیدم عههه... این که آقا مِهدیه...❤️ موهاشو با نمره ی هشت زده بود... 💕پرسید... "چطور شدم و زد زیر خنده...😁 خنده هاش مخصوص خودش بود...❤️ لب زیریش اول کمی به یه طرف متمایل میشد... بعد لب بالا... با هم باز میشدند... خیلی قشنگ بود خندیدنش...❤️ نمیدونستم چه توقعی باید از زندگی داشته باشم... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠سلام؛ من در جمع شما هستم ... 🔰سردار شهید قاسم سلیمانی از شهید مهدی زین الدین می گوید، وقتی که آن شهید والامقام را پس از شهادتش در خواب می‌بیند و چنین روایت می‌کند: 🔹«هیجان‌ زده پرسیدم: آقامهدی مگه شما همین چند وقت پیش شهید نشدی؟ حرفم را نیمه‌ تمام گذاشت. مکثی کرد و بعد با خنده گفت: من در جمع شما خواهم بود و در جلسه‌ها شرکت می‌کنم. مثل اینکه هنوز باور نکرده ای شهدا زنده هستند! 🔸عجله داشت و می‌خواست برود. یک بار دیگر چهره‌ درخشانش را کاویدم. کلامی با بُغض و شاید گریه از گلویم بیرون پرید: 🔹پس حالا که می‌خواهی بروی، لااقل یک پیغامی بده تا به بچه‌ها برسانم. گفت: قاسم، من خیلی کار دارم، باید بروم. هر چه می‌گویم زود بنویس. 🔸سریع دنبال یک کاغذ گشتم و برگه کوچکی پیدا کردم. خودکارم را هم از جیبم در آوردم و گفتم: بفرما برادر؛ بگو تا بنویسم. 🔹گفت: بنویس سلام، ‌من در جمع شما هستم. همین چند کلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی که چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ بی‌ زحمت زیر نوشته ر ا هم امضا کن. 🔸برگه را گرفت و امضا کرد. کنارش نوشت: مهدی زین ‌الدین. 🔹نگاهی بهت ‌زده به امضا و نوشته‌ زیرش انداختم و با تعجب پرسیدم: چی نوشتی آقا مهدی؟ تو که سید نبودی. 🔸 گفت اینجا مقام سیادت هم به من داده‌اند. از خواب پریدم. موج صدای آقا مهدی هنوز توی گوشم هست: سلام، من در جمع شما هستم.» 📚 تنها زیر باران 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🕊 ⑶ 📖عملیات محرم بود. توی نفربرِ بی سیم نشسته بودیم. آقا مهدی دو سه شب بود، نخوابیده بود. داشتیم حرف میزدیم یک مرتبه دیدم ... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
زندگی مان وقف ❣ است ما بی حســین شوق نداشتیم❌ : 💢هرگاه شهدا🌷رادر شب جمعه یاد کردید، آنها شمارا نزد الحسین (ع) یاد می کنند😍 🌺 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh