eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
نزدیکِ عملیات💥 بود. می‌دونستم مهدی #زین‌الدین دختردار شده. یه روز دیدم سرِ پاکت از جیبش‌زده بیرون. پرسیدم: این چیه؟ گفت: عکس دخترمه... گفتم: بده ببینم عکسش رو😍 گفت: هنوز خودم ندیدمش... پرسیدم: چرا⁉️ گفت: الان وقتِ عملیاته ، می‌ترسم مِهر پدر و فرزندی کار دستم بده ، باشه برا بعد از عملیات... #شهید_مهدی_زین_الدین🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#مهدی! خیال نکن #کسی شده ای این ها اینقدر به تو اهمیت میدهند😊 تو #هیچی نیستی🚫 تو خاک پای بسیجیانی... وقتی #بسیجیان خیلی تحویلش می گرفتند این ها رو باّخود می گفت ومی گریست😭 #شهید_مهدی_زین_الدین 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
9⃣9⃣3⃣ 🌷 🔸جاده های آن قدر نا امن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی ، مخصوصا توی تاریکی🌚 باید گازش را میگرفتی🚘، پشت سرت راهم نگاه نمیکردی..! 🔹اما که همراهت بود ، موقع اذان ، باید می ایستادی کنار جاده🛣 تا   رابخواند...اصلا راه نداشت📛.. 🔸بعد یکی از بچه ها خوابش رودیده بود ،توی مکه🕋 داشت زیارت میکرد. یک عده هم همراهش بودن. 🔹گفته بود :«تو اینجا چیکارمیکنی😯؟؟» جواب داده بود : «به خاطر این جا هم فرمانده ام» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷| چند تا #سرباز از قرارگاه ارتش مهمات آورده بودن🛠 دو ساعت گذشت و هنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده بود‼️ #عرق از سر و صورتشون می ریخت😓 یه بسیجی لاغر و کم سن و سال اومد طرفشون✋ خسته نباشیدی گفت و مشغول کار شد. 🔆 ظهر که کار تموم شد سربازها پی فرمانده می گشتند تا رسید رو امضا✍کنه... همون بنده ی خدا، عرق دستش رو با شلوارش پاک کرد، رسید رو گرفت و امضا کرد و بعد هم رفت |🌷🚶 #شهید_مهدی_زین_الدین 😍
🌷 #یاد_یاران2⃣8⃣ 💠 خیال نکن کسی شده ای 📌خاطره ای از #شهید_مهدی_زین_الدین🌷 👆عکس باز شود 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خواهرش پيراهن👕 برايش فرستاده بود. من هم يك شلوار👖 خريدم، تا وقتى از منطقه آمد، با هم بپوشد.لباس ها را كه ديد، گفت «تو اين شرايط جنگى، #وابسته ام مى كنين به دنيا.» گفتم « آخه يه وقتايى نبايد به #دنياى_ماهام سر بزنى؟» بالأخره پوشيد. وقتى آمد، دوباره همان لباس هاى كهنه تنش بود. چيزى نپرسيدم. خودش گفت «يكى از بچه هاى سپاه #عقدش بود. لباس درست و حسابى نداشت.. #شهید_مهدی_زین_الدین @shahidNazarzadeh
کلاً بنا بر این نبود که همیشه همدیگر را ببینیم . اصلاً برا خودم حرام می دانستم که او را ببینم ، چون می دانستم بودنش در جبهه بیشتر به #نفع_اسلام است . من آدمی معمولی بودم . مهدی خودش این را در من دیده بود. بعد از آن دوره،روزها و شب هایی که او کمتر و دیرتر به خانه می آمد ، احساس می کردم که با آدمی طرفم که توانم برای شناختنش کافی نیست🚫 #شهید_مهدی_زین_الدین 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
گاهی یک #حدیث یا جمله قشنگ که پیدا می‌کرد، با ماژیک می‌نوشت روی کاغذ📝 و میزد به دیوار،بعد در موردش با هم حرف می‌زدیم، هر کدام هر چه فهمیده بودیم می‌گفتیم آن جمله هم می‌ماند روی دیوار و توی ذهنمان #شهید_مهدی_زین_الدین 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
2⃣8⃣4⃣ 🌷 🔰در ستاد لشگر بودیم. یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی با او صحبت می کرد👥. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست. 🔰آن برادرم دائم می کرد و جوش می زد😠. آقا مهدی با نرمی و آرامش می کرد. یکهو دیدم این برادر ترک ما یک چاقوی🔪 ضامن دارد از جیبش درآورد😧، گرفت جلوی شهید زین الدین و با عصبانیت گفت: « یعنی این!» و چاقو را نشان داد. 🔰خواستم واکنش نشان بدهم که دیدم می خندد😄. بامهربانی خاصی چاقو را از دستش گرفت، گذاشت توی جیب او، بعد دستی به سرش و با گشاده رویی تمام به حرفهایش ادامه داد👌. 🔰ظاهرا این برادر اختلافی با یکی از داشت که آقا مهدی با پا در میانی می خواست مسائلشان را رفع و رجوع کند✅. 🔰بعدها شهید زین الدین ایشان را طوری ساخت و به راه آورد که شد یکی از گردانهای لشگر✌️! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌸•° #کلام_شهید 📃✒️ اولین شـرط👌 لـازم بـرای #پـاســداری از اسـ🌺ـلام اعتقــاد داشـتن بـه #امـام_حسـین(ع)💚است. #شهید_مهدی_زین_الدین🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#علی_حاجی_زاده از فرماندهان خط شکن لشکر 17 علی بن ابیطالب از ماشینی🚕 که #آقا_مهدی(شهید مهدی زین الدین) و برادرش در آن به شهادت🌷 رسیدند، اینطور نقل می کند:👇👇 #شهید_مهدی_زین_الدین 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣0⃣5⃣ 🌷 🔰جزیره مجنون بود و موتوری🏍 که هر چه وساطت می کرد تا آن را به کسی بدهم فایده ای نداشت🚫 که نداشت تا اینکه یک روز متوجه شدم، موتور نیست😳، به سرعت خودم را به آقا مهدی رساندم و گفتم نیست شما ندیدید کی آن را برداشته⁉️ 🔰آقا مهدی لبخندی زدو گفت: نگران نباش، من موتورت را دادم به ، او به موتور احتیاج داشت و من هم نتوانستم بهش جواب رد✘ بدهم. 🔰چند ساعتی ⌚️گذشت که خبر حاج همت رسید😔. او در حالی که بر روی موتور سوار بود، بر اثر اصابت ترکش خمپاره💥 به شهادت رسیده بود🕊. 🔰48 ساعتی به مانده بود که با هم با ماشینی🚕 که به دستور او به من واگذار شده بود، به مقر لشکر که در بود، آمدیم. آن شب🌙 را با آقا مهدی گذراندیم و برای من بسیار خاطره انگیز شد. فردا صبح آقا مهدی از من ماشین را خواست که من در جواب درخواستش گفتم: نکند این ماشین هم مانند موتور 🏍شهید همت در بشود🙁؟! 🔰در هر حال کلید ماشین🚕 را به او دادم و خودم راهی شدم. همان شب بود که یکی از بچه های شاهرود در خواب دیده بود که هواپیماهای بعثی🛩 مقر لشکر را بمباران کرده اند💥 و همه بچه ها از ناراحتی آتش گرفته🔥 است. 🔰دلم به شور افتاد😰 و فردا صبح برای تعبیر خواب به سراغ یکی از بچه ها رفتم که او گفت: بدهید و دفع بلا کنید که قرار است بلایی سر لشکر بیاید😱. 🔰هنوز چند ساعتی⌚️ نگذشته بود که و آقا مجید در حالی که هر دو سوار بر همان ماشین بودند به رسیدند😭.  🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مرا که تبعید کردند تفرش، بار خانواده افتاد گردن #مهدی. تازه دیپلمش را گرفته بود و منتظر نتیجه ی کنکور بود. گفت:«بابا، من هر جور شده کتاب فروشی📚 رو باز نگه می دارم. این جا #سنگره. نباید بسته بشه.» جواب کنکور آمد. دانشگاه #شیراز قبول شده بود. پیغام دادم «نگران مغازه نباش. به دانشگاهت برس.» نرفت. ماند مغازه را بگرداند. #شهید_مهدی_زین_الدین 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📜 ✍اولین شرط لازم برای از اسلام، اعتقاد داشتن به (ع) است. ♨️هیچ کس نمی‌تواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و به اباعبدالله‌الحسین(ع) نداشته باشد🚫 ✍ اگر امروز ما در صحنه‌های پیکار می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار هستیم✊ و اگر امروز پاسدار هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران🇮🇷، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت (عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است👌. ✍من تکلیف می‌کنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و زندگی کردن.در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می‌شود و کسی می‌تواند زندگی کند که منتظر باشد، ، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد✔️. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چندتا سرباز از قرارگاه ارتش #مهمات آورده بودن دو ساعت گذشت وهنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده بود🚫 عرق از سر وصورتشون می ریخت😓 یه #بسیجی لاغر و کم سن وسال اومد طرفشون خسته نباشیدی گفت ومشغول کار شد. ظهر که کار تموم شد،سربازها پی #فرمانده می گشتندتا رسید روامضا✍کنه.همون بنده ی خدا، عرق دستش روبا شلوارش پاک کرد، رسید رو گرفت و امضا کردو بعد هم رفت #شهید_مهدی_زین_الدین 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#مهدی! خیال نکن #کسی شده ای این ها اینقدر به تو اهمیت میدهند😊 تو #هیچی نیستی🚫 تو خاک پای بسیجیانی... وقتی #بسیجیان خیلی تحویلش می گرفتند این ها رو باّخود می گفت ومی گریست😭 #شهید_مهدی_زین_الدین 🌷 #سالروز_ولادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰59 سال پیش فرزندی چشم به این جهان گشود👶 که با اینکه از این جهان رفته است ،اما هنوز هم است👌 🔰هنوز هم صدای زیبایش🗣 در گوش خیلی ها طنین انداز 🎶است.هنوز هم و استواری اش زبانزد است هنوز هم خواندن هایش مثال زدنیست😊 🔰هنوز هم رسیدنش در کمترین زمان باعث شگفتیست.❌نه فقط او؛که تمام همرزم هایش که شدند نیز اینگونه بودند✔️هنوز هم پابرجاست و مسیر سبزش باعث هدایت غفلت زدگانی 😔 🔰نگاهش در آن قاب شیشه ای مرا و هزاران را مجذوب خویش کرده.محو در نگاهش😍 هستم و در شگفتم از .ای کاش می توانستم فقط یکبار را با چشم سر👀 ببینم و آنقدر نگاهت کنم که از شدت علاقه ام💞 به تو 🔰داداش مهدی عزیزم مرا شیفته و نگاهت مرا دیوانه کرده.آنقدر که علاقه ام به تو در قالب کلمات دنیایی نمی گنجد🚫 همانطور که جسم تو در کالبد دنیایی نگنجید❌ و کلمات از وصف عاجز ماندند . 🎂 🍁 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
وضع غذاپختنم دیدنی بود. برایش #فسنجان درست کردم چه فسنجانی! گردوها را درسته انداختم توی خورشت.آنقدر رب زده بودم که سیاه شده بود برنج هم شور شور نشست سرسفره دل تودلم نبود غذایش را تاآخرخورد.بعدشروع کرد به #شوخی کردن که چون توقره قروت دوست داری،به جاے رب قره قروت ریختی توغذا چندتااسم هم برای غذایم ساخت.ترشکی فسنجون سیاه😂 آخرش گفت خدا روشکر دستت دردنکنه. #شهید_مهدی_زین_الدین @shahidNazarzadeh
#شهید_مهدی_زین_الدین: #حسین_وار جنگیدن یعنی 👈دست از همه چیز کشیدن در #زندگی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
آقامهدی هروقت می افتاد توخط ، دیگر هیچ کس جلودارش نبود. یک وقت هندوانه ای را قاچ کرد، لای آن پاشید، بعد به یکی از بچه هاتعارف کرد اوهم برداشت شروع کرد به خوردن. وقتی حسابی دهانش آقامهدی همـ صدای اش بلندشد بعد روکرد بهش و گفت ((داداش شیرین بود؟؟😂😂)) شادی روحش .... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠 فرصت براش فراهم شد... #گرم بازی بودیم، به مهدی پاس دادن، #فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد تو همین #لحظه_حساس، به یکباره مادر مهدی آمد روی تراس خانه شان و گفت: مهدی... آقا مهدی برای ناهار #نون نداریم، برو از سر کوچه نون بگیر مادر، #دیگه ادامه نداد توپ رو هم به هم تیمی اش پاس داد و #دوید به سمت نانوایی. #شهید_مهدی_زین_الدین🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌼🌺🌼🌺🌼🌺 💎جواب پدرمان را می‌توانیم بدهیم مهدی به همراه #برادر كوچك‌ترش #مجید كه مسئول اطلاعات و عملیات تیپ ۲ لشكر علی‌بن ابیطالب(ع) بود جهت #شناسایی منطقه عملیاتی از #كرمانشاه به سمت #سردشت حركت می‌كنند. موقعی كه عازم منطقه می‌شوند راننده‌شان را پیاده كرده و می‌گویند: خودمان می‌رویم. حتی در مقابل اصرار یكی از #رزمندگان مبنی بر همراه شدن با آنها می‌گوید: تو اگر #شهید بشوی جواب عمویت را نمی‌توانیم بدهیم اما ما دو #برادر اگر شهید شویم جواب #پدرمان را می‌توانیم بدهیم. غروب در راه به #كمین ضدانقلاب می‌خورند. موشك آر.پی.جی به سقف ماشین اصابت می‌كند و مجید به شهادت می‌رسد و مهدی پیاده شده تا در #پناهگاهی قرار بگیرد كه از #پشت مورد اصابت #رگبار گلوله قرار می‌گیرد. فردا وقتی نیروهای خودی می‌رسند دو نفر را می‌بینند كه به آنها #تیر.خلاص زده‌اند. چندان قابل شناسایی نبودند وقتی #قبض پرداخت #خمس در داشبورد ماشین پیدا می‌شود مطمئن می‌شوند كه خود شهید مهدی زین‌الدین است #شهید_مهدی_زین_الدین🌹 #شهید_مجید_زین_الدین🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌺🌻🌸🌺🌻🌸🌸🌻🌺🌸🌻🌺 🌾موقع انتخابات، مسئول صندوق بودم. دست که بلند کرد،✋ آقا مهدی را توی صف دیدم👁 تازه فرمانده لشکرشده بود.👮 🌾به احترامش بلند شدم. گفتم بیاید جلوی صف. نیامد.🗣 🌾ایستاد تا نوبتش شد.👥 موقع رفتن، تا دمِ در دنبالش رفتم پرسیدم : 🌾« وسیله دارین ؟ 🚗» گفت: « آره ». هرچه نگاه کردم، ماشینی👀 آن دور و بر ندیدم رفت طرف یک موتور گازی.🏍 🌾موقع سوار شدن با لبخند گفت: « مال خودم نیست. از برادرم قرض گرفتم.»😃 #شهید_مهدی_زین_الدین🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌸🌺🌸🌺🍂🍂🌺🌸🌺🌸 🌾رفته بود شمال غرب، مأموریت فرستاده بودندش. 🌾 بعد از یک ماه که برگشته بود اهواز، دیده بود دخترش ، لیلا مریض شده، افتاده روی دست مادرش. 🌾 یک زن تنها با یک بچه ی مریض. 🌾باز هم نمی توانست بماند و کاری کند. 🌾 باید برمی گشت. 🌾 رفت توی اتاق. در را بست. 🌾 نشست و یک شکم سیر گریه کرد.   #شهید_مهدی_زین_الدین🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔴عراق سنگینی کرده بود. 🔰آقا مهدی، طبق معمول، سوار توی خط این طرف و آن طرف می رفت و به بچه ها سر می زد. یک مرتبه دیدم نیست. 🔰از بچه ها پرسیدم، گفتند « رفته » یک ساعت نشد که و دوباره با ، از این طرف به آن طرف. 🔰بعد از ، بچه ها توی یک شلوار پیدا کردند. 🔰مجروح شده بود، رفته بود عقب، را بسته بود، را عوض کرده بود. 💠انگار نه انگار و دوباره برگشته بود خط. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh