❣ #سلام_امام_زمانم❣
🦋ظهور کن نگار من بیا که از سر شعف
🌱فدای قامتت کنم دو #چشم اشک بار را
💫تمام لحظه های من #فدای یک نگاه تو
🌱بیا و پاک کن زدل حدیث انتظار را
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣💕❣💕❣
🦋پروانه اگر در..
ره عشق💞
🕊 بال و پر افکند
من بال که هیچ ...
جان و دلی ❤️باختم آنجا
#سلام_صبحتون_شهدایی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾ای خدا فکرمان را #بسیجی کن وقت پرواز🕊 مرا خلیلی کن 🍁هم مرا غیرت بسیجی ده هم #دلم ❤️وصل بر شهیدی
🌹🍃🌹🍃
🔻خاطره بسیار جالب از #شهید_غیرت💖... 👇
🔸علی قائل به این بود که امر تربیت نیاز به سیر و زمان⏱داره.
به این نبود که یه جوون با #وضع خراب داخل خیابون ببینه بعد بهش بگه این چه وضعیه، چرا داری این طوری میگردی و...
♦️میرفت با طرف مقابل #رفیق میشد
انقد توی دل 💓این جوون، دانشآموز، پیرمرد و... جا میگرفت که طرف خود به خود سیره زندگیش عوض میشد.
🔹دغدغه داشت این جوون هایی که داخل خیابون هستن این بچه ها رو آشنا و مأنوس کنه با امام #رضاو میدوید، نفس میزد، پول 💴خرج میکرد، چقدر زحمت میکشید برای همین #تحول✨جوانان .✔️
#شهید_علی_خلیلی 🌷
#مربی_مجاهد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#تلنگر
🌼قلـــب انسان❤️
همانند حوضی است ڪه چهار
جویبار، همیشه #آبشان 💧در آن می ریزند...
🌾اگر آب این چهار #جـویبار پاڪ باشد، 💧قلب💓انسان راپاک و زلال میکنند✅
🍄اما اگر #آب یڪی یا دو
تا یا چهارتای این جویبارها
آلوده باشند قلب 💞را هم آلوده میڪنند.
🍃جویباراول: چشم است👀
🍂جویبار دوم: گوش است👂🏻
🍃جویبار سوم: زبان است👅
🍂جویبار چهارم: فڪرو ذهن🧠
#مواظب_این_جویبارها_باش✅
#شهدا_شرمنده_ایم
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🏴✨🏴✨🏴
♦️امام جواد عليه السلام فرمود:
هر كس بدون آگاهى كار كند، بيش از آنكه درست كند، خراب مى كند.
🗒 بحار ج۷۸ ص۳۴۶
#امام_جواد «ع»
#شهادت_امام_جواد «ع»
#تسلیت🖤
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
4_5814603480685349263.mp3
1.78M
🎤مداحی بسیار زیبا و سوزناک
به مناسبت شهادت
میوه دل امامرضا علیهالسلام
🔳 #شهادت_امام_جواد (علیه السلام)
اشکتون جاری شد
التماس دعا...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
Page277.mp3
715.5K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه نحل✨
#قرائت_صفحه_دویست_هفتاد_وهفت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂خنده هـايت😍 آنچنان جادو كند #جانِ_مرا💗 🍂هر چه غــ💔ـم آيد سرم #هرگــــز نبينم آفتی #شهید
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#شهید_حجت_الله_رحیمی💞
🌾ولادت:1368/12/24
🌾شهادت:1390/12/18
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 #شهید_حجت_الله_رحیمی💞 🌾ولادت:1368/12/24 🌾شهادت:1390/12/18 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
2⃣9⃣2⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
♨️خـلاصہ ای از زنـدگے شهـید📜
شهید رحیمی از #ویژگیهای اخلاقی و شخصیت و معنوی خاصی برخوردار بوده است و رعایت ادب، حفظ حرمت دوستان، گفتن #یا_زهرا و #یا_علی در ابتدا و انتهای مکالمات تلفنیاش به جای سلام و #خداحافظی اقامه نماز اول وقت زبان و خاص و عام بوده است
♻️ایشان بسیار انسان #محجوب صبور و مهربان بودند و در فضای خانواده یک الگو برای دیگر فرزندان بود. ایشان همیشه با همان لبخند ☺️زیبایشان به پدر و مادر خود احترام و دستهایش را با رضایتی کامل و عشقی 💗خاص میبوسید.
♨️شهید علاقه و #تعصب خاصی نسبت به اهل بیت (ع) به خصوص #حضرت_زهرا(س) داشتند و در هر کاری از این بانوی کریمه مدد میجوستن و ذکر یا زهرا (س) را همیشه بر لب داشتند.✅
♻️ایشان همیشه #لبخندی ملیح و زیبا🌷 به لب داشتند و ظاهری دلنشین و باطنی پاک.
شهید شیفته و دلباخته قدوم مقام معظم رهبری بودهاند و همیشه نگران حالات #حضرت_آقا بودند و به همین دلیل میتوان او را به حق از جوانان نسل سوم انقلاب نامید.
♨️ایشان طبق عادت دیرینه خود به دیدار خانوادههای شهدا در روستاهای محروم میرفتند و #برایشان مواد غذایی و غیره تأمین میکرده و بسیاری از این کارهای شهید بعد از شهادتشان آشکار شد و بیشتر کارهایشان را فی سَبیلِ اللّهِ انجام میدادند
♻️وی در فتنه سال ۱۳۸۸📆 با مدیحه سرائی و شعرهای خود در سطح استان خوزستان نقش فعالی در بصیرت افزائی به مردم داشت. وی همچنین در مدیحه سرائی خود به موضوع بیداری اسلامی اهتمام جدی داشته است .
♨️شهید رحیمی در حالیکه تنها 6 روز تا تولد 22 سالگیاش باقی مانده بود در ساعت 7:45 صبح🌤 مورخه 1390/12/18در خرمشهر مقابل پادگان دژ زمانی که مشغول هدایت اتوبوس🚎 کاروان راهیان نور #بسیج دانشجویی استان لرستان به سمت یادمان عملیات والفجر 8 در منطقه اروند کنار آبادان بود
♻️بر اثر برخورد یکی از اتوبوسهای راهیان نور به وی از #ناحیه پهلو مانند مادرش حضرت زهرا و کبود شدن صورت دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نائل آمد.
#شهید_حجت_الله_رحیمی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾 ↽به دنبال شهادت🌷و #شهید شدن نباشیم❌ ↽به دنبال #مثل_شهدا زندگی کر
🦋🍂🦋🍂🦋
🔴 بهش گفتم:
ابرام جون،تیپ و #هیکلت خیلی جالب شده
تو راه که میومدی #دوتا دختر پشت سرت داشتنداز تو حرف میزدند.
جلسه بعد رفتم تا ابراهیم را دیدم خندم😁 گرفت.
🔵پیراهن بلند پوشیده بود و شلوارگشاد❗️
و بجای ساک ورزشی #لباسها 👕را داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود.
+ماکجا، شهدا کجا❗️
#شهید_ابراهیم_هادی💐
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
3⃣8⃣2⃣1⃣#خاطرات_شهدا 🌷 🔰21 تیر 70📆 محسن در نجفآباد به دنیا آمد. رشد این #شهید در خانوادهای علمی ب
💥عاشقانه شهدا
#عاشقانهمذهبی♥️
💕موقع پرو لباس مجلسی 👗بهم گفت:«هنوز نامحرمیم،تا بپسندی برمیگردم.»رفت و با سینی #آب هویج بستنی برگشت.
💕برای همه خرید بود جز خودش ❗️گفت میل ندارم. وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که روزه گرفته است. ازش پرسیدم حالا چرا امروز ⁉️ گفت: می خواستم گره ای تو کارمون نیافته و راحت بهت برسم.
به نقل از همسر شهید
منبع📚:
کتاب سربلند(زندگینامه 🌷
#شهید_محسن_حججی
#شادیروحشصلوات
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #داستانهای_مهدوی 1⃣ #از_او_بگوئیم🌸 •••♥️ 🌸دیروز برای اصلاح سر به #آرایشگاه محلهی جدید رفتم
❣﷽❣
📚 #داستانهای_مهدوی
2⃣ #از_او_بگوئیم🌸
•••♥️
🌸پسر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدید، این هم پولش.
🍃بقال کاغذ را گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را آماده کرد، لبخندی زد و گفت: چون پسر #خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی، میتونی یک مشت #شکلات به عنوان جایزه برداری!
🌸پسر کوچولو ایستاد و چیزی نگفت. مرد بقال که احساس کرد پسر بچه برای برداشتن شکلاتها خجالت میکشه گفت: "پسرم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
پسرک پاسخ داد: "عمو! میشه خودتون بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید: چرا پسرم؟ مگه چه فرقی میکنه؟
پسرک با خندهای کودکانه گفت: بله #فرق میکنه! آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!
🍃امام صادق (علیه السلام) در دعایی میفرمایند:
"یَا مُعْطِیَ الْخَیْرَاتِ!
صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَ أَعْطِنِی مِنْ خَیْرِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ «مَا أَنْتَ أَهْلُه»
ای عطا کنندهی خیرها! بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و به من خیر
دنیا و آخرت را، «آن چنان که شایستهی تو است»، عطا نما !
📚 کافی، ج 2
🌸داشتم فکر میکردم که چه خوب بود، من، تو و همهی شیعیان از #امام_زمان بخواهیم خودشون برای #فرجشون دعا کنند!
آخه دعای صاحب الزمان یه چیز دیگه است!
از مهربونی های پدر مهربانمون برای همه بگیم و همه برای فرج دعا کنیم و ازشون بخوایم برای فرجشون دعا کنند.
#العجل_یامولای_یاصاحب_الزمان_عج🌺
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
چگونه عبادت کنم_52.mp3
11.36M
#چگونه_عبادت_کنم ❓۵۲ 🤲
💢نماز؛ پناهگاهه!
بشرط اینکه بتونی زیرِ سایهاش قایم بشی؛
خُنک بشی ...
اونوقت؛
هیچ جرقهای توی دنیا، نمیتونه آتیشت بزنه❗️
#استاد_شجاعی👆
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فرازے_از_وصیت_نامہ📜 ● احمق ها فکر کرده اند چون #شیطان بزرگ و استکبار جهانی و ظالمان عالم در کنارشا
بسم رب الشهداء و الصديقين
🌾#خط_خون(وصیت شهداء)
🍃#شهید_مدافع_حرم(بخشی از وصیت شهید)
شهید میثم مدواری:🌷
🔰چندی است که اشق #اشقیا و بدترین دشمنان اسلام و قرآن📖 و ولایت آمده اند که ریشه دین را بزنند و این بار نقطه عزت مندی ما را یعنی #حریم و حرم آل الله در سوریه و عراق را هدف قرار داده اند.
🔆احمق ها فکر کرده اند چون #شیطان بزرگ و استکبار جهانی و ظالمان عالم در کنارشان است قدرت دارند ولی کور خوانده اند مگر بچه #شیعه مرده باشد که بگذارد این خزان زدگان و نوکران استکبار جهانی و این کافران و حرام زادگان به اهداف شوم خود برسند.
🔰 ما بچه شیعه ها به پیروی از منش مولای متقیان #امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام خود را موظف به حمایت از مظلومین عالم می دانیم.
امیدوارم که آقا #صاحب الزمان علیه السلام از من رو سیاه قبول بفرماید. من شرمنده ام که بارها و بارها با #گناهانم دل ❤️صاحب الزمان علیه السلام را به درد آورده ام. امیدوارم با شفاعت شما آقاجان، خداوند متعال از گناهان من حقیر بگذرد(امید با شفاعت شما است ).
#شهید_میثم_مداوری💞
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 7⃣#قسمت_هفتم 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زنعمو را از شدت گری
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
8⃣#قسمت_هشتم
💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت :«وقتی #موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست #مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا #سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!»
💢تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست #داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش #اسیر داعش شوند.
💢 اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به #تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
💢عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام #امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
💠 چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
💢 گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید :«در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
💠 روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
💢 خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
💠 عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
💢 دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
💢رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
💠 نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
💢 اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
💥چشم به حیرت گشودم و
🍃تــــو نبودی‼️
💥کاش سر از خـــواب ،
🍃برنداشته بودم..‼️
#شهید_محمد_برزگری🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh