eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 7⃣ ✨ 🌧 🔹 طبق روایتی از حضرت علی، ایشان فرمودند: یاران امام مهدی، مانند "ابرهای پاییزی" جمع می شوند. 📚بحار، ج۵۱، ص۶۶۳ ❓ آیا میدانید علت این تمثیل چیست؟ این تمثیل، حداقل نشانگر ۳چیز است: ۱- و آثار سازنده آن [چنان که ابرهای پاییزی از سرعت قابل توجهی برخوردارند] ۲- و داشتنِ یاران" و به اصطلاح طبل تو خالی نبودن! [از «باران زا» بودن ابرهای پاییزی میتوان این نکته را دریافت نمود] ۳- به ماده و زمین [گرچه ابرها از زمین برمی خیزند اما زمین گیر نیستند!] ‼️ تامل: آیا تا حالا در "ترجمه آیه ۳۸ سوره توبه" تأمل نموده اید؟؟ ﺍﻯ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ! ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻋﺬﺭ ﻭ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﮔﻮﻳﻨﺪ: ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺒﺮﺩ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﺘﺎﺏ [ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺩﻳﺎﺭﺗﺎﻥ] ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﻭﻳﺪ؛ ﺑﻪ ﺳﺴﺘﻰ ﻭ ﻛﺎﻫﻠﻰ ﻣﻰﮔﺮﺍﻳﻴﺪ [ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺷﻬﻮﺍﺗﺶ ﻣﻴﻞ میﻛﻨﻴﺪ؟!] ... ❄️يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَالَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَىالْأَرْض... 💯 ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۱ 🌸توام میتونی از زندگیت کاملا راضی باشی اگر...👇 🍃اجازه بدی خدا بجای تو، تصمیم بگیره! 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷 🔰رفیقش می گفت: یه شب🌙 تو دیدمش بهم گفت: به بچه ها👥 بگو حتی سمت گناهم نرن🔞 اینجا گیر میدن...‼️ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌸از کسی که مسئله ای را میخورد خنده 😃ام میگیرد. 💥"غصه های کم یا کوچک نمیشوند، تو باید شوی !" خداوند تو را از 🌸چیزی محروم میکند تا بهترش را ات گرداند.✔️ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 📚 💥 3⃣3⃣ 💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض دوباره انگشتم سمت ضامن رفت. 💢 در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم می‌خواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله می‌شدم مبادا مرا ببینند و شنیدم می‌گفتند :«حرومزاده‌ها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمب‌گذاری نشده باشه!» 💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای سر رسیده‌اند که مقاومتم شکست و قامت شکسته‌ترم را از پشت بشکه‌ها بیرون کشیدم. 💢 زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره فقط خودم را به سمت‌شان می‌کشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!» 💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید می‌ترسیدند باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه بالا بردم و نمی‌دانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم می‌چکید. 💢همه اسلحه‌هایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :« نباشه!» زیبایی و آرامش صورت‌شان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست. 💠 با اسلحه‌ای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجه‌هایم شده و فهمیدند از این پیکر بی‌جان کاری برنمی‌آید که اشاره کردند از خانه خارج شوم. 💢 دیگر قدم‌هایم را دنبال خودم روی زمین می‌کشیدم و می‌دیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با بودی؟» و من می‌دانستم حیدر روزی همرزم‌شان بوده که به سمت‌شان چرخیدم و شهادت دادم :«من زن حیدرم، همون‌که داعشی‌ها کردن!» 💢 ناباورانه نگاهم می‌کردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار می‌کردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بسته‌اش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم. 💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی می‌دادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!» 💢با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازه‌ام را روی زمین می‌کشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمی‌دانستم برایم چه حکمی کرده‌اند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم. 💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست آمرلی را هلهله می‌کردند، از شرم در خودم فرو رفته و می‌دیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه می‌کنند که حتی جرأت نمی‌کردم سرم را بالا بیاورم. 💢از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم می‌زد و این جشن بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را می‌سوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!» 💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه می‌دیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه می‌لرزید. 💢 یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانه‌ام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟» 💠 باورم نمی‌شد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریه‌هایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را می‌شنوم و حرارت سرانگشت را روی صورتم حس می‌کنم. 💢 با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه می‌زدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃هر کی حسینی باشه 🍃باید یه روز شهید شه 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊✨قريبٌ‌من‌القلب‌و‌لوبيننا‌ألف‌بلد 🍁بہ قلبم💓 نزديکے ..؛ حتےاگربينمان... 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رب المهدی🥀 🌸قسمتم نیست# ببوسم قدمت را 🌱انگاربر سر دوش بگیرم را انگار 🌸هر زمان شدم در دل دریای 🌱گناه دیدم از دور می آید را انگار 🌱سلام مظلوم ترین جهان♥️ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌴🌳🌲🌳🌴🌲🌳🌴 🍁می‌گویند: روزی را ص🌤بحِ زود می‌کنند  🍁 که هستید امروزتان رزق سفره‌ی ... 🌺 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️عبادت شیطانی 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
♦️‏به این خیره شو و تمام عاشقانه💞 های را ببین.. 💫‏این یک مادر است وقتی برایش خبر پیدا شدن ‌ پسرش را بعد از ۲۸ سال آوردند ♦️خیره شده به همسرش که ‌و میگرید...! مادر ‎شهید بعد از خبر بازگشت پیکر فرزندش😔💔 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🥀✨ ‌ 🌾شب🌙 اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح بماند. به مامانم سپرده بود زنگ 📞بزند، ساعت 🕰کوک کرد، گوشی‌اش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم. ‌ 🌾طاقتم طاق شد و زدم به آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش📱 را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعت‌های خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد. ‌ 🌾موقع نماز صبح، از خواب . نقشه‌هایم، نقشه بر آب شد. او بود و من ناراحت. لباس👕 هایش را اتو زدم. پوشید و خانه‌ی مامانم. 🌾مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد😀 و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. می‌خواستم لهش کنم. زود ازش کردم و رفتم توی اتاقم. 🌾من ماندم و عکسهای🖼 محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. سختی بود... ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊 ♨️26 مردادماه📆 سال 1369؛ ورود اولين آزادگان مقاوم به كشور مبارك باد😍 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
∞💌😍🦋∞ 🍃 🍂طوری کنید 💪کِه اگر روزی زمان عج فرمودند: " یه سرباز میخام 🍃بفرمایند ؛ فلانی بیاید " سربازی کِه هیچ‌ نداشته باشه بدردِ اقا نمیخوره.. برید جسمانیِ خودتون رو ببرید بالا✅ 🍂مومن باشید.. همراه با آمادگیِ جسمانی...♥️✨ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه کهف✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
"انالله و انا الیه راجعون" شهید نظرزاده و شاهد استیکر در کمال تأسف باخبر شدیم پدر گرامی تان دار فانی را وداع گفت💔 ⭕️این ضایعه بزرگ را به خانواده محترم ایشان تسلیت عرض می نماییم و از متعال برای ایشان طلب مغفرت کرده و برای خانواده محترمشان مسئلت می نماییم ... روحش شاد و یادش گرامی 🖤 جهت شادی فاتحه مع الصلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🦋🕊🦋 ♥️ز غمِ یار، ... غمِ ندانم ♥️چه خیالِ از این ⁉️ همه یار است ، 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
5⃣1⃣3⃣1⃣🌷 🔰شهید عبدالحسین محمدی در ظهر یکی از روزهای سال 1340📆در خانواده ای مستضعف در آغاجاری دیده به جهان 😍پدرش کارگری زحمتکش بود که به تنهایی بار سنگین خانواده رابه دوش می کشید. 🔰شهید هفت سال نداشت که پدرش را از دست داده و برادربزرگترش سرپرستی خانواده را گرفت ، برادری که مثلیک پدر بود .دوران دبستان را با انبوهی از مالی و دست و پنجه نمودن با فقر  و با تحصیل در دبستان مهرداد (شهید عطوفت )  سپری نمود.پس از فراغت از در تابستانها به علت مشکلات معیشت خانواده ، مانند بسیاری از افراد همسن و سالانش  برای کار به های اطراف آغاجاری می رفت 🔰 در ایام ماه رمضان ضمن اشتغال به کار در گرمای طاقت فرسا روزه می گرفت و را امر به معروف ونهی از منکر می کرد. مقطع راهنمایی را هم پشت سر گذاشت و وارد دبیرستان شد. دبیرستان محمدی (شریعتی سابق ) .در اوایل تحصیلات دبیرستانی بود که انقلاب اسلامی اوج گرفت. 🔰او  در مدارس وتشویق دوستان  به ترک دبیرستان و  توزیع   های حضر ت م و برپایی جلسات دعا در منازل دوستان  و همکاری با  انجمهای اسلامی و توحیدی منطقه که با تلاش تعدادی از دوستان راه اندازی شده بود ، نقش فعالی داشت. پس از تشکیل پاسداران ، همراه با دوستانش به جلگه ی سبز پوشان سپاه پیوست . 🔰همراه با سلیمانزاده ، اسماعیل مختاری ، عین الله آور ، سادات و .... و با آغاز جنگ تحمیلی به قول خودش به جبهه رفت تا و ائمه الکفر را عملی کند تا  یقتلون فی الله را به اثبات برساند . در جبهه ی دارخوین ترکش خمپاره ای او را به آرزوی دیرینه اش رساند  و به پیوست. پیکرش بعد از انتقال به آغاجاری ، با شکوه 🌸فراوان و به خاک سپرده شد. مزارش اکنون در گلزار آغاجاری روشنگر💥 راه ماست. یادش گرامی و جاوید باد✔️ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
⭐️ 📖 👈هدیه‌ به روح پدر بزرگوار مدیر کانال 📅 زمان: تا آخر هفته 📝لطفا جزءهای انتخابیتون رو به آیدی زیر اعلام بفرمایید↙️ 🆔 @Khademe_shohada226 بسم الله... ─═इई ◾️◾️◾️ईइ═─ 🔻لیست ختم جزء1= 🖤🖤🖤 جزء2= 🖤🖤 جزء3= 🖤🖤 جزء4= 🖤🖤 جزء5= 🖤🖤 جزء6= 🖤🖤 جزء7= 🖤🖤 جزء8= 🖤🖤 جزء9= 🖤🖤 جزء10=🖤🖤 جزء11=🖤🖤 جزء12=🖤🖤 جزء13=🖤🖤 جزء14=🖤🖤 جزء15= 🖤🖤 جزء16= 🖤🖤 جزء17=🖤🖤 جزء18= 🖤🖤 جزء19= 🖤🖤 جزء20= 🖤🖤🖤🖤 جزء21=🖤🖤🖤 جزء22=🖤🖤 جزء23=🖤🖤 جزء24=🖤🖤 جزء25=🖤🖤 جزء26=🖤🖤 جزء27=🖤🖤🖤 جزء28=🖤🖤 جزء29=🖤🖤 جزء30=🖤🖤🖤🖤🖤 برای شادی روحشون 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✨🌿 🥀بچہ‌ها! باشید بہ تمسڪ ڪنید 🌴 رو بالا ببرید ڪہ ترڪش💥 نخورید!! 🥀رابطہ خودتون رو بـا زیاد ڪنید با اهݪ بیت یڪی بشید و در این راه گوش بہ اونها باشید√ یاد شهید با صلوات 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh