eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | 🔻حضرت‌ امام‌ خامنه‌ای: شخصیت‌ شهید ابراهیم‌هادی، به‌قدری‌ جاذبه‌ داردکه‌ آدم‌ را مثل‌ مـغناطیس‌‌ به‌ خودش‌ جذب‌ میکند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید امیر سپهبد محمد ولی قرنی🖤🌾 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃می‌توانی در جبهه دشمن مشغول باشی اما به ناگاه سر از تیمِ خودی در بیاوری! آن طرف باشی اما برایِ حق کار کنی! مانند 🍃مردی، زاده سالِ یک‌هزار و دویست و چندِ خورشیدی که از عناصر مهمِ سرنگونِ شاهنشاهی بود. اما کشفِ توطئه ای علیه رژیم، به سرکردگی او، راهش را به زندان باز کرد؛ و فهمیدند که محمدولی، کنار ارتش اما خلافِ منافعشان فعالیت می‌کند. 🍃تا جایی که حتی پس از آزادی، مشغولِ چینشِ کودتایی علیه بود اما با شکست، متوقف شد. اینبار هم مقصد زندان بود اما پس از آزادی، ورق برگشت و او به صورت علنی، به چهره های ملی_مذهبی نزدیک شد. 🍃پس از ، در زمان دولت موقت، اولین رئیس "ارتش ملی اسلامی ایران" شد. او حتی رئیس "ستاد مشترک ارتش" نیز شد و در همین اثنا توانست جلو پیشروی مخالفان انقلاب در را بگیرد. همانهایی که خواستار انحلال ارتش بودند. 🍃سرنوشت اما برای او، چیزی فراتر از اینها رقم زده بود، تروری ناجوانمردانه. در اردیبهشتِ ۵۸، کوردلانِ گروهِ فرقان سپهبد قرنی را داخل خانه اش ترور کردند. و پیکرِ پاکش در جوارِ (سلام‌الله‌علیها) به خاک سپرده شده. 🍃سپهبد قرنی، از نخستین فدائیان پس از پیروزی است. اویی که در زمینِ دشمن، به نفع خودی بازی می‌کرد. روحشان شاد🕊 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ فروردین ۱٢٩٢ 📅تاریخ شهادت : ٣ اردیبهشت ۱٣۵٨ 🕊محل شهادت : منزل شخصی_ترور 🥀مزار شهید : قم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید کریم حاج صادقی🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨بسم الله الحبیب 🍃سرباز بود! خمینی بودن موهبت و نعمتی است که خداوند به هرکس نمی دهد. 🍃چشم های نازش را در نفس های اولیه شهریور باز کرد و نگاه های مادر تمام وجودش را گرم محبت کرد. مادرش می گوید که شش کلاس بیشتر نخواند. ولی من می گویم، کلاس های زمین که سهل است کلاس های اسمان را هم پاس کرده است. 🍃با گذشت زمان و سفری 7ساله در تاریخ به بهمن ماه 57 در روز های پیروزی و تولد این می رسیم. سبزه میدان اصفهان شاهد پایین کشیدن مجسمه توسط اقا کریم هست، که طناب را به دورگردن مجسمه انداخته و چنان باطل را بر زمین می کوبد که هزاران تکه میشود. 🍃پس ازانقلاب خود را سرباز خمینی می خواند. و خودش را به میدان نبرد می رساند و در لباس مقدس سربازی پا به عرصه پیکار می گذارد. شجاعت در او موج میزد، این را ها از صورت غرق در نورش خواندند. 🍃وقتی شوق الله در روح و جسمش جاری بود، نه ترسی داشت و نه حزنی روحش را در قفس جسم میدید. تا انکه در اولین روزهای با قلبی اکنده از به سوی بهشت پرکشید🕊 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : شهریور ۱٣٣٨ 📅تاریخ شهادت : ٣ اردیبهشت ۱٣۵٩ 🕊محل شهادت : قطور 🥀مزار شهید : گلستان شهدای اصفهان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید حامد بافنده🖤🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃در سال ۶۳ در خانواده مذهبی در چشم به جهان گشود. در سه سالگی سایه پدر از سرش کم شد و طعم تلخ یتیمی را چشید. پس از مدتی با مداحی و قرآن خو گرفت. مداحی در مجالس سبب شد عشق در وجود حامد جوانه زند. 🍃پس از مدتی با زائری که مدتی مهمان بود آشنا شد. ازدواج کرد و ساکن رفسنجان شد. ثمره ازدواجش دختری شد که به سبب ارادت پدر به حضرت مادر، نام گرفت🌺 🍃با شروع خبرهای سوریه دلش پرواز کرد و گفت: «زن و بچه ام فدای حضرت زینب» با نام جهادی و با پیوستن به هیئت راهی شد. 🍃نوای مداحی هایش هنوز هم در گوش همرزمانش به یادگار مانده است. برای هر عملیات، می خواند و از مدد میخواست. 🍃پس از سه بار اعزام، برای تفحص شهدا در راهی شد. دلش پیش شهدا جا ماند و با ترکشی که به حنجره اش خورد، به کاروان پیوست و مهمان ارباب شد♡ 🍃شهادتش دل همه را لرزاند اما دوستانش نگران بودند جواب فاطمه اش را چه بدهند. روضه حسین بر ذهنشان تداعی کرد و دیگر نبود که برایشان از رقیه بخواند😞 🍃فاطمه دلتنگی هایش را در آغوش پدرِ یتیم های شهدا تسلی می داد و آرام میشد. گفت و گویش با سردار هنوز هم دلها را به بازی می گیرد. 🍃آه فاطمه جان. بمیرم برایت که با شهادت ح.ا.ج ق.ا.س.م دوباره یتیم شدی و حالا دیگر سردار نیست تا جواب تماس هایت را بدهد. 🍃برای پدرت ناز کن و بگو برایمان روضه حضرت زهرا بخواند، اسیر گناه شده ایم و شرمنده ایم😔 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳۶۶ 📅تاریخ شهادت : ۳ اردیبهشت ۱۳۹۶. سوریه 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : گلزار شهدای لاهیجان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 (بازنشر) ♡به مناسبت سالروز 🌺 (گفتگوی سردار دلها سپهبد شهید حاج ق.ا.س.م س.ل.ی.م.ا.ن.ی با دختر شهید) ✌️ 🔻 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون حاج علی هست🥰✋ *سردارِ رازِ ۲۱* *تولد و شهادت در ۲۱ رمضان*🕊️ *سردار شهید علی دوامی*🌹 تاریخ تولد: ۲ / ۱۰ / ۱۳۴۶ تاریخ شهادت: ۱۸ / ۲ / ۱۳۶۷ محل تولد: ساری محل شهادت: شلمچه *🌹مادرش← یکبار درمسجد ساری یادواره ای برگزار شد سید علی هم حضور داشت🌙 اما برای خوردن ناهار نیامد🍽️ از او پرسیدم: روزه ای؟ گفت: به دلایلی یک شب نتوانستم نماز شب بخوانم🌙 10 روز خودم را تنبیه کرده ام که روزه بگیرم.🥀برای یک شب نماز شب نخواندن 10 روز را روزه گرفت💫 همرزم← او یخ ها را خُرد می‌کرد🧊 وقتی آب میشد با آب یخ غسل شهادت میکرد🌙 کارش اطلاعات و عملیات بود📞 صدام برای سرش جایزه تعیین کرده بود🍂 و گفته بود هر کس مُرده یا زنده سید علی را بگیرد جایزه دارد✨ به سید علی شیر مازندران میگفتند💫 میرفت وسط عراقی ها و کار شناسایی که تمام میشد بر می‌گشت. او بارها مجروح شد.🥀علی می‌گفت: کسی نمی تواند من را شهید کند مگر با کالیبر 60💥و من ۲۱ رمضان به دنیا آمده‌ام و ۲۱ رمضان هم شهید می‌شوم.» در آخر هم کالیبر 60 خورد به قلبش و آسمانی شد💥🥀مادرش← وقتی به دنیا آمد ۲۱ سال سن داشتم🎊 علی در ۲۱ ماه رمضان به دنیا آمد🎊 و در حالی که ۲۱ سال سن داشت🍂 در ایام شهادت مولا علی🏴 در ۲۱ ماه رمضان شهید شد🕊️ و به سردار راز ۲۱ معروف شد✨در نهایت او با کالیبر 60 به قلبش🥀به آرزویش رسید*🕊️🕋 *شهید سید علی دوامی* *شادی روحش صلوات*
‍ 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت ۱۵ گمنام گمنام🕊 🍃شهريور همان سالی كه خردادش عقد كرده بوديم رفتيم اهواز . مادرم آن قدر از رفتن بدون تشريفات و عروسی من ناراحت بود كه تا چند روز لب به غذا نزده بود . من هم دختری نبودم كه از خدايم باشد از خانواده ام جدا شوم . دور شدن از پدر و مادر برايم سخت بود ، ولی احساس ميكردم اگر همراه او نروم پشيمان ميشوم . 🍃شايد آن موقع برای ما طبيعی بود . اهواز برای من جای جديد و قشنگی بود . اثاثمان را ريخته بوديم توی يك تويوتای لندكروز . همه ی اثاثمان نصف جای بار وانت را هم نميگرفت . خودمان هم نشستيم جلو . من و آقا مهدی و خواهرش . خيلی خوب شد كه خواهرش همراهمان آمد . من هنوز رويم نميشد با آقا مهدی تنها بمانم . 🍃از اهواز تا قم خواهرش هر موقع احساس ميكرد كه سكوت بين من و آقا مهدی ديگر زياد شده يك حرفی می زد . مثلاً " شما خياطی هم بلدی ؟ " شب اول كه رسيديم ، وارد خانه ای شديم كه تقريباً هيچ چيز نداشت . توی آن گرمايی كه بهش عادت نداشتم ، حتا كولری هم برای خنك كردن نبود . شب كه خواستيم بخوابيم ديديم تشك نداريم . از همسايه ی طبقه ی پايين گرفتيم . با خواهر آقا مهدی ميگفتيم مگر توی اين گرما ميشود زندگی كرد . ولی بايد ميشد . 🍃چون اگرچه او مرا انتخاب كرده بود ، ولی اين يكی ديگر تصميم خودم بود كه همراه او بيايم . چند روز اهواز ماندم . قبلاً با آقا مهدی در اين باره حرف زده بوديم كه اگر دلم خواست ، برای اين كه حوصله ام سر نرود آن جا در مدرسه ای درس بدهم . با خواهرش برگشتم قم تا مداركم را بياورم . بعد از چند روز به اهواز برگشتم تا ديگر زندگی مشتركمان را شروع كنيم . 🍃يك سری وسايل كم و كسر داشتيم كه با هم رفتيم و خريديم . گاز و يخچال . مغازه های آن جا به خاطر گرمای هوا صبح زود و بعد از ظهرها باز می كردند . آمد و همه جای شهر را كه برايم نا آشنا بود نشانم داد . بازار ميوه و سبزی ، نمايشگاه فرهنگی سپاه ، زينبيه . گفت " اگر بيكار بودی و حوصله ات سر رفت ، اين جاها هست كه بيايی. " آقا مهدی يك ماه اول تقريباً هر شب می آمد خانه . اما من بيكار نبودم . 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :۱۶ گمنام گمنام🕊 🍃اوايل مهر بود كه كارم را در مدسه شروع كردم . درس دادن به آن بچه های خون گرم جنوبی زير سر وصدای موشك هايی كه ممكن بود هدف بعديشان همين كلاسی باشد كه در آن نشسته ايم ، كار سرگم كننده ای بود . 🍃احساس ميكردم مفيد هستم . به خاطر كارم تدريس دينی و قرآن بود ، بايد زياد مطالعه ميكردم . ولی باز وقت زياد می آوردم . آقا مهدی هم صبح زود ، بعد از اذان ، بلند ميشد و ميرفت و شب بر ميگشت . كم كم با خانم توفيقی همسايه مان پيش تر آشنا شدم . 🍃آدم هم كلام می خواهد . تنهايی داشت برايم قابل تحمل ميشد. با هم می رفتيم پشت خانه مان . يك جايی بود ، زينبييه ، كه پايگاه تقويت پشت جبهه بود . كار خياطی داشتند ، سری دوزی و سبزی پاك كردن . نميشد آدم در اهواز باشد وبرای جبهه كاری نكند . 🍃اهواز تقريباً نزديك خط مقدم جنگ بود . هم برای پر كردن بيكاری و هم برای كار تدريسم عضو كتاب خانه ی مسجد شدم . كتاب ميگرفتم و ميبردم خانه . او هم اين طور نبود كه از تنهايی من خبر نداشته باشند . فكر كند كه خب ، حالا يك زنی گرفته ام ، بايد همه چيز را حتی بر خلاف ميليش تحمل كند . می دانست تنهايی آن هم برای دختری كه تا بيست و چند سالگی پيش خانواده اش بوده بعضی وقت ها عذاب آور است . 🍃بعضی وقت ها دو هفته ميرفت شناسايی ، ولی تلفن ميزد و ميگفت كه فعلاً نمی تواند بيايد . همين نفسش می آمد برای من بس بود ، همين كه بفهمم يك جايی روی زمين زنده است و دارد نفس ميكشد . وقتی ميرفت يك چيزهايی مثل حديث ، آيه جمله هايی از وصيت شهدا را با ماژيك می نوشت و ميزد به ديوار اتاق . ميگفت " دفعه ی بعد كه آمدم ، اين را حفظ كرده باشی . 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ سخت است درک معنی بودنِ با شما! تمامی ایاممان بدون شما می‌گذرد؛ رمضان بدون شما! ... عیدها بدون شما! ... عزاداری‌ها بدون شما! ... و این بار عید غدیری دیگر بدون شما!! بیا و لذت بودن با خودت در کنار خودت در روزگاران خودت را به ما بچشان ... 💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
غَمَش را غیر دل سر منزلے نیست ولے آن هم نصیبِ هر دلے نیست ❤️ 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 | 🔻شهیدمهدی‌زین‌الدین: در زمان غیبت کبری به کسی منتظر گفته می‌شود و کسی می‌تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید حمید سیاهکالی مرادی🌺💫 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃و اردیبهشتی که به نام توست. تویی که فرشته ی بی بالی و با مهربانی های برادرانه ات، راه خودت را به ما نشان میدهی‌. 🍃تو، شهید پاییزیِ مدافعین حرمی، همان که وجودش زندگی میبخشد صدای خش خش برگ های پاییزی را. 🍃کربلا رفتنت را در پاییز تجربه کردی. عقد، عروسی و نهایت آرزوی همیشگی ات که وصال حضرت یار بود، اما بهاری بود، متفاوت تر از تمام رویداد های زندگی ات. چون تو متفاوت ترینی‌.🥰 🍃قدم نهادن تو در این دنیا اوج خلقت و دل سپردن به تو و وجودت عاشقانه ترین لحظات این آفرینش. 🍃آن زمان هایی که آرام و ، سر به زیر سخن میگفتی، همیشه میان سخنانت از و پیشوایان حدیثی یاد میکردی و اینگونه دل آدم با حرف هایت آرام میشد😌 🍃یا آن زمان هایی که در هیئت، با سوز دل برای بی کفن اشک میریختی و سینه ات از فرط سینه زنی کبود میشد. این ها تمام اتفاقاتی است که تولد تو به ارمغان اورده، تویی که مادرت میگفت از همان کودکی با دیگر فرزندانش فرق داشتی. 🍃میدانی برادر جان، نام تو شده سنگ این روزهایم، شرمنده ام، آری میدانم کم گذاشته ام اما، تو میبخشی. چشم میپوشی و حمایتم میکنی تا آن بشوم که خدا میخواهد🙃 🍃تو همیشه هستی و منم دلخوشم به بودن همیشگی ات، به عشق بی نهایتی که به داری و منی ک همنشینت میشوم هم از آن بهره مند میکنی آنگونه که با نام (س) جان میگیرم و زیرلب نام تورا میبرم😇 ♡میلادت مبارک عزیزترین خلقت خدا میلادت مبارک عاشق ترینِ مخلوقات :) ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۴ اردیبهشت ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۵ آذر ۱۳۹۴. حلب 🥀مزار شهید : قزوین 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید عبدالحمید دیالمه🌺💫 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🍃 عبدالحمید دیالمه نمونه یک انسان است که آرمان هایش همه از روی تقوا و علم و است🙂 🍃دین را با شناخت و انحرافات دین و انسان هایی که خواسته یا ناخواسته راه حق شدند را به دیگران معرفی کرد. 🍃همان ای که وقتی برای مقابله با کارهای زمان به مجلس پاگذاشت، در مقابل تبریک ها فقط گفت، مسئولیت تبریک ندارد. 🍃دین را با علم، دلیل و به دیگران آموخت، تا جایی پیش رفت که بین روحانیت و دانشگاه آشتی برپا کرد. به قول خودش بزرگترین جرمش این بود که حرف هایش را زودتر از می زد. 🍃وقتی او را تهدید به می‌کردند همچون ، وقت گرفت برای آخرین سخنرانی‌اش و از آن ها خواست تا در جلسه بنشینند و به حرف هایش گوش دهند. او تابع بود و روی گرداندن از آن را اشتباه می دانست❣ 🍃این روزها به دیالمه‌هایی نیاز دارد تا دین را به ظاهرا با سواد بیاموزد و کج رفته ها را بشناسد و نگذارد انقلابی که با خون شهیدان جان گرفته با پا کج گذاشتن عده ای با شعار ، بی حرمت شود، بیاید دیالمه باشیم...❤️ 🍃دیالمه‌ها را بشناسید و گوش دهید چه سر می‌دهند، سخنرانی دیالمه در آخرین حضورش در برایتان شنیدنی خواهد بود... ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۴ اردیبهشت ۱۳۳۳ 📅تاریخ شهادت : ۷ تیر ۱۳۶۰ 🥀مزار شهید : قم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون حاج هادی هست🥰✋ *پاسخ دندان شڪن همسر شهید*💎 *شهید هادی کجباف*🌹 تاریخ تولد: ۳ / ۴ / ۱۳۴۰ تاریخ شهادت: ۳۱ / ۱ / ۱۳۹۱ محل تولد: شوشتر،خوزستان محل شهادت: سوریه *🌹همسرش← در دفاع مقدس 9 بار مجروح شد،🥀2 بار دچار موج گرفتگی و 2 بار هم شیمیایی شد،🥀او داوطلبانه به سوریه رفت و عاقبت به شهادت رسید.🕊️داعش خبر شهادت هادی را روی سایت‌ها و خبرگزاری‌هایش گذاشت،🥀چون شهید کجباف برای آنها چهره شناخته‌ شده‌ای بود،💫وقتی فهمیدم حالم بد شد و بدنم شروع به لرزیدن کرد،🥀ساعت‌های اول برای ما غیر قابل تصور بود.🥀داعش اعلام کرد که پیکر کجباف پیش ماست و در ازای دادن پیکرش یک تا یک و نیم میلیارد دلار از ایران می‌‌خواهیم‼️ همرزمان قصد داشتند این مبلغ را هم به داعش بپردازند اما من مخالفت کردم🌙و گفتم همان‌طور که حضرت زینب (س) در دشت کربلا پیکر برادرش را به خدا سپرد و به اسارت رفت.🥀همان طور که حضرت سجاد(ع) مجبور شد پیکر پدرش را در صحرای کربلا رها کند و به خاطر خدا برود.🥀من هم از پیکر ایشان گذشتم و آن را به خدا سپردم.🌙داعش با شنیدن این حرفها پیکر آقا هادی را به رگبار بستند💥و به پیکر ایشان جسارت کردند و در شبکه‌های اجتماعی گذاشتند.🥀50 روز بعد داعشی‌ها از موضوع مبادله و یا خرید پیکر مأیوس می‌شوند🍃و پیکر را در منطقه‌ای به همراه چند تن دیگر از شهدا در گور دسته جمعی خاک می‌کنند.🍁 نفوذی‌ها هم این موضوع را به نیروهای مقاومت اطلاع می‌دهند💫و رزمندگان مقاومت توانستند در یک عملیات پیکر او را بازگردانند*🕊️🕋 *شهید هادی کجباف* *شادی روحش صلوات*
‍ 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :۱۷ گمنام گمنام🕊 🍃بعضی ها وقتی حرف ميزنند كلامشان خشونت ندارد ولی طوری است كه احساس ميكنی بايد به حرفشان گوش كنی . مهدی اين طوری بود . نمی خواست در تنهايی فكرهای الكی بكنم . بعضی وقت ها ميخواست نيامدنش به خانه را توجيه كند ، ولی احتياجی نبود . ميگفت بعضی بچه ها برای اين كه از دست زنشان راحت باشند شب ها پادگان ميخوابند و نمی آيند . " ميگفت " اين ظرفيت را در تو ميبينم ، و گرنه من هم بايد به تو برسم ." هندوانه زير بغلم ميداد . 🍃اسم نمی آورد ، ولی دلمان می خواست زندگيمان مثل حضرت علی و فاطمه كه نه . يك كم شبيه آن ها بشود . ميگفت " بدم می آيد از اين مردهايی كه ميبينم می آيند و به زن هايشان میگويند دوستت داريم و فلان . آن وقت زن هم می گويد خُب اگر اين طوری است پس مثلاً فلان چيز را برايم بخر . " میگفت " يك چيزهايی را من از اين بچه ها در جبهه میبينم كه زبانم بند می آيد . ديروز يك مهندسی از بچه های جهاد آمد پيشم ، گفت آقا مهدی خانمم تماس گرفته ، بچه دار شده ام . 🍃اگر امكانش هست مرخصی میخواهم . گفتم اشكالی ندارد تا شما كارت را تمام می كنی من برگه ی مرخصيت را می نويسم . تا برود كارش را تمام كند ، يك خمپاره خورد كنارش و شهيد شد . من نمی توانم با ديدن اين چيزها خانواده ی خودم را مقدم بر بقيه بدانم . 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :۱۸ گمنام گمنام🕊 🍃اين را فهميده بودم كه از ابراز مستقيم محبت خوشش نمی آيد . از اين كه بگويد دوستت دارم و اين حرف ها . دوست هم نداشت اين حرف ها را بشنود . مثلاً من شماره ی تلفن پايگاه انرژی اتمی را داشتم . 🍃بعضي وقت ها هم دلم ميخواست كه زنگ بزنم. ولی چه طور بگويم . يك كم ميترسيدم شايد . يك بار هم گفت " دليلي نداره ، كلی آدم ديگر هم آن جا هستند كه امكان استفاده از تلفن برايشان نيست . " درست است كه ديگر با هم زن و شوهر شده بوديم ، ولی من ، هنوز رودربايستی داشتم . 🍃حتی روم نمی شد توی صورتش نگاه كنم . يك بار از مدرسه كه برگشتم خانه ، ديدم لباسهايش را شسته ، آويزان كرده و چون لباس ديگري نداشته چادر من را پيچيده دورش ، دارد نماز ميخواند . اين قدر خجالت كشيدم و خود را سر زنش كردم كه چرا خانه نبودم تا لباسهايش را بشويم . نمازش كه تمام شد احساس من را فهميد . 🍃 گفت " آدم بايد همه جورش را ببيند . " هيچ وقت واضح با هم حرف نمی زديم . راجع به هيچ چيز حتی خودمان . بهانه ی حرف هايمان جبهه و جنگ بود . حالا نه در اين مورد ، كلاً آدمی نبود كه حرف زدنش از عمل كردنش بيش تر باشد . حتی راجع به جبهه هم اين جور نبود كه مدام در خانه حرف جبهه و جنگ باشد . مسائل مربوط به كارش را اصلاً نمی گفت . 🍃از پشت تلفن ، هميشه اين حالت بود كه نتوانم حرف هايم را بزنم حتی روم نميشد بپرسم كی می آيی . وقتی هم نبود همين طور . يك بار به من گفت " روزها توی خانه حوصله ات سر می رود راديو گوش كن . " آن موقع راديو نداشتيم . از روز بعد يك جعبه ی آهنی روی طاقچه ميديدم . ولی باز ش نمی كردم . می گفتم حتماً بی سيمش داخل آن است . نمیخواستم بهش دست بزنم . چهار پنچ روز فقط نگاهش كردم. 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا