فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستگیری حجتالاسلام سیدکاظم روحبخش در عربستان بخاطر ستیز با اسرائیل کودککش
چند روزی است که خبر دستگیری حجتالاسلام روحبخش در عربستان دست به دست میشود و اخیرا با انتشار فایل صوتی او زندان این خبر تایید شد اما اکنون در خبرها آمده ایشان به علت تبلیغ بر علیه رژیم کودککش صهیونیستی توسط پلیس مدینه دستگیر شده است.
برای #آزادی سید کاظم #دعای_فرج بخوانید
🌷 #هر_روز_با_شهدا_4067🌷
#قسمت_اول (۲ / ۱)
#ترکشی_که_قسمت_من_شد....
🌷پس از پارک کردن خودروی مهمات برادر قنبریان پیاده شد، من و محمود اکبری هم آر.پی.جی و کلاش گرفتیم و خودمان را به نیروهای آخرین گروهان از گردان کربلا که فرماندهاش اخوی عرب بود رساندیم. فرمانده دستهی عقب شهید حسن قربانی از هم محلهایهایمان در شبدری بود. ما به گروهان پیوستیم تا هم در عملیات شرکت کنیم و هم به محض رسیدن پیک از هر گروهان به آنها مهمات برسانیم. عملیات شروع شد و باران کاتیوشا بر سر ما میبارید که یکی از گلولهها به ماشین تدارکات اصابت کرد و آتش گرفت و این آتش گرا شد برای دشمن. شاید پنجمین کاتیوشا بود که درست پشت سر من فرود آمد، فقط حسکردم ارتفاع زیادی بالا رفته و دوباره با زمین برخورد کردم. ولی....
🌷ولی نمیتوانستم حرکت کنم، محمود را که چند متری جلوتر بود صدا زدم. محمود سینهخیز خودش را رساند همان لحظه کاتیوشای دیگری نزدیک ما فرود آمد، اشهدم را خواندم و با آمدن محمود به او گفتم: محمود این سنگ رو از روی کمرم بردار، زخمی شدم باید سینهخیز برم پایین. محمود که با تعجب به من خیره شده بود گفت: سنگ نیست، پاهاته. منظورش را نمیفهمیدم هنوز درد نداشتم اما محمود میگفت پاهایم از کمر به داخل برگشتهاند. پرسید: محمد چه کار کنم؟ و پاهایم را به حالت اول برگرداند که ناگهان خون فواره زد. محمود گفت: محمد خیلی داغونه. گفتم: بیا چفیه من رو بزن جای ترکش. محمود چفیهام را برداشت و لوله کرده داخل سوراخی که روی کمرم ایجاد شده بود برد.
🌷بعد با تعجب گفت: محمد داره میره توی کمرت. و بلافاصله چفیه خودش را هم باز کرد و داخل زخم گذاشت همان زمان برادر قنبریان رسید اما من دیگر از هوش رفتم شاید به خاطر خونریزی زیاد. فقط یادم هست وقتی میخواستند بدنم را داخل خودرو بگذارند. یکی از بچهها میگفت: بگو یا مهدی (عج) اسم ائمه (ع) رو صدا بزن. و من حدس زدم وضعیت ظاهریام خیلی وخیم به نظر میرسد. دیگر چیزی نشنیدم تا وقتی در بیمارستان صحرایی چشم باز کردم و اخوی عرب را بالای سرم دیدم. او از زخمی شدن خودش و مجید آهنی گفت و تعریف کرد دستهی حسن قربانی قیچی شد و ساعت حدود پنج و نیم صبح از لشکر فرمان عقب نشینی به گردان رسید.
🌷کمکم که حالم بهتر شد و قادر به تشخیص محیط اطراف بودم شنیدم من را به یک بیمارستان صحرایی بردند و به خاطر وضعیت نامطلوب جراحت، روی برانکارد کنار راهرو گذاشتند. درحین عملیات مجروحین زیادی از خط به عقب منتقل میشدند و پزشکان و پرستارها وقتشان را صرف افرادی مثل من نمیکردند تا اینکه اخوی عرب را هم به همان بیمارستان میآورند و او با دیدن من و خونهای خشک شده روی چفیه، نبض و وضعیت تنفسم را چک کرده با اصرار پزشکی را بالای سرم میآورد. پزشک میگوید: رفته. (تمام کرده). اخوی عرب قبول نمیکند و میگوید: دکتر این چشم به راه داره، هنوز بچهاشرو ندیده، بچه برادر شهیدش منتظرشه. خلاصه....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
♥️ @shahidnekahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاه سلام علیک.....💔🖤
💠 از شهید همدانی پرسیدند بعد از بازگشت از سوریه برنامه تان چیست؟
👈 گفت: تصمیمی گرفتم که مطمئنم از چهل سال مجاهدت بالاتره، برم یه گوشه از این مملکت تو یک مسجدی، تو یک پایگاه بسیجی برای بچه های نوجوان و جوان کارفرهنگی انجام بدهم؛ برای امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف) آدم تربیت کنم. سرباز تربیت کنم.
کاری که تا حدودی کوتاهی کردیم و آن دنیا باید جواب بدهیم.
#شهید_حسین_همدانی
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🕊کانال شهیدمحمدنکاحی🕊
🌷 #هر_روز_با_شهدا_4067🌷 #قسمت_اول (۲ / ۱) #ترکشی_که_قسمت_من_شد.... 🌷پس از پارک کردن خودروی مهمات
🌷 #هر_روز_با_شهدا_4068🌷
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#ترکشی_که_قسمت_من_شد....
🌷....خلاصه با اصرار و پیگیری اخوی عرب به دستم سرم وصل کردند و داخل یکی از اتاقها بستری شدم. چند روز بعد وقتی کلی ترکش از بدنم خارج کردند با هواپیمای 130-C به همراه تعداد دیگری مجروح به سنندج منتقل شدم. البته هیچکدام از این اتفاقات را به خاطر ندارم به جز چند لحظهی کوتاه که هنگام انتقال از بیمارستان به فرودگاه داخل هلیکوپتر به هوش آمدم ولی توان صحبت یا حرکت نداشتم. بالأخره پس از عمل جراحی که پروفسور سمیعی در بیمارستان شهید نمازی شیراز روی کمرم انجام داد به هوش آمدم و شنیدم صدایی گفت: به هوش آمد. وقتی توانستم صحبت کنم از پرستار پرسیدم: من چرا اینجام؟ من که حالم خوبه، فقط یه ترکش خوردم.
🌷پرستار در جواب گفت: برادر شما چند روزی هست که بیهوشی. نگران رفقایم بودم و نگران اخویعرب. صدا زدم: مسئول اینجا کیه؟ کمی بعد یکی از بچههای تعاون سپاه شیراز برای ثبت مشخصاتم به اتاق آمد. میخواستم بلند شوم ولی انگار وزنه سنگینی روی پاهایم بود. پرسیدم: چه اتفاقی برای من افتاده؟ و پاسخ شنیدم: پاراپولوژیک شدهاید. این لغت را تا به آن روز نشنیده بودم و معنایش را هم نمیدانستم. از برادر سپاهی خواستم اگر ممکن است یک تلفن بیاورد تا با منزل تماس بگیرم. او تلفن را آورد و خودش برایم شماره گرفت. همسرم گوشی را برداشت. سلام کردم خانمم با آنکه تازه به هوش آمده بودم و نمیتوانستم خوب صحبت کنم، بلافاصله صدایم را شناخت و گفت:....
🌷و گفت: الو الو محمد جان تویی؟ جواب دادم: خودم هستم. پرسید: حالت چطوره؟ از کجا زنگ میزنی؟ گفتم: اشتباهی من رو آوردند شیراز. دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و زد زیر گریه. آن روز تازه متوجه شدم بعد از عملیات و با انتقال پیکر شهید علی اصغر یحیایی وقتی خبری از من به خانوادهام نرسید، همه فکر کردند من هم شهید شدهام. چند لحظهای گوشی را نگه داشتم و از برادر پاسدار پرسیدم: تا کی باید اینجا بمونم؟ او گفت: طبق پروندهتون فعلاً باید بمونین. این سئوال را پرسیدم تا ببینم کی میتوانم به شاهرود برگردم و با جوابی که شنیدم از همسرم خواستم خبر مجروح شدنم را به بقیه برساند و آنها را از نگرانی بیرون بیاورد.
🌷وقتی دکتر برای ویزیت به اتاق آمد از او راجع به وضعیت خودم پرسیدم دکتر گفت: پاراپولوژیک. پرسیدم: یعنی چی؟ و او جواب داد: یعنی قطع نخاع. از دکتر پرسیدم: دیگه نمیتونم راه برم؟ گفت: اگر خدا بخواد میتونید. آن روز تا چند ساعت گذشته را مرور میکردم، خاطرات مسابقات دومیدانی، عملیات روی کوه و رفتن به سنگر برادرم محمود از مقابل چشمانم میگذشتند اما مهمترین نگرانیام این بود که: با این وضعیت باز هم میتوانم به جبهه برگردم؟!
#راوی: جانباز سرافراز قطع نخاع محمد یحیایی
📚 کتاب "دیدار با آفتاب"
منبع: سایت نوید شاهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
♥️ @shahidnekahi
❞خدایا یه نیم نگاهی
به دل خستهی هممون بکن ...
از اون نگاهها که زندگیامونو
از این رو به این رو کنه💚❝
❤️😇🥺❤️
#خدایا...😇
قَسَمت میدم به مهربونیت
دل های غمگین رو شاد کن🤗
اون دست هایی که نیاز دارن بی نیاز کن
به دل هاشون نور، به جسم هاشون سلامتی
و به زندگی هاشون آرامش بده..
آمین 🤲🏻💖❤️
#خدا ما بنده هاشو خیلی دوست داره اگه یه گناه مرتکب شی به ملائکش میگه تا 7ساعت ثبت نکنید گناهشو شاید بگه #الهی_العفو
شاید همونطور که من نگاهش میکنم اونم نگاهم کنه...❤️
2_429713921801192215.mp3
6.55M
زیارت عاشورا
دلتون هوایی کربلا
اَللّهُمَ اَرزُقنـٰا
فِي اَلْدُنْیٰا زیٰارَۃ اَلْحُسَیْن
وَ فِي اَلْاٰخِرَۃ شِفٰاعَة اَلْحُسَیْن
خدایا روزی ما را
در دنیا زیارت کربلا
و در آخرت شفاعت
امام حسین(ع) قرار بده ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا مہــــــــدے ☘
✨ دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
🌨 ابری که دربیابان بر تشنه ای ببارد
✨ بی حاصلست یارا اوقات زندگانی
🌼 الا دمی که یاری با همدمی برآرد
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
♥️ @shahidnekahi
. 🕊 تلاوت آیات قرآن ڪریم ؛
۩ بــِہ نـیّـت
۱۲ امام و۱۴ معصوم و آقا ابا عبدالله الحسین علیه السلام و یاران با وفایش وشهداو اموات مؤمنین و مومنات و اموات اعضا این گروه و کانال وشفای مریضان
#صفـــ۴۹۴ــفحه 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام😊✋
صبحتون پرازخیر وبرکت☕️🍳🍞
در پناه پروردگار
امروزتون پر از سلامتی و دلخوشی
حال دلتون خوب
وجودتون سلامت 😇
زندگیتون غرق درخوشبختی
روزتون پراز حس خوب زندگی👌
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
♥️ @shahidnekahi
#خاطرات_شهدا 🪴
تا لباسی را پاره و نخ نما نمیکرد
دست از سرش بر نمی داشت!!
حتی در این عکس یادگاری که
با حاج قاسم انداخته مشخص است
عکسی که محمّد خیلی دوست داشت
و به آن افتخار می کرد. در این عکس
دکمه های پیراهنش لنگه به لنگه اند
و با هم فرق می کنند..!
از این لباس چند سال کار کشیده بود
ولی رهایش نمیکرد..!!
حاج قاسم در وصف او گفت :
ساده بگویم ؛ محمد دوچیز را هرگز
جدی نگرفت یکی دنیا را و یکی خستگی
در دنیا را ، شوق دیدار بین او و خستگی
فرسنگ ها فاصله انداخته بود....
فرماندهان
لشکر۴۱_ثارالله
شهید_محمد_نصراللهی
شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
مشغول آشپزی بودم
آشوب عجیبی در دلم افتاد
مهمان داشتم،به مهمانها گفتم:
شما آشپزی کنید من الان برمیگردم
رفتم نشستم برای ابراهیم نماز خواندم
دعا کردم،گریه کردم که سالم بماند،یک بار دیگر بیاید ببینمش
ابراهیم که آمد به او گفتم که چی شد و چه کار کردم
رنگش عوض شد و سکوت کرد
گفتم: چه شده مگر؟
گفت: درست در همان لحظه میخواستیم از جادهای رد شویم که مین گذاری شده بود
اگر یک دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد نشده بودند میدانی چی می شد ژیلا؟
خندیدم...
باخنده گفت: تو نمیگذاری من شهید بشوم تو سدّ راه شهادت من شدهای!بگذر از من!🤍🙃
همسرشهیدمحمدابراهیمهمت🌱
🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺دختربچه ای که با حرف زدن کودکانه اش حسینیه معلی رو بهم ریخت؛ جگر همه رو سوزوند 😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ابراهیم هادی می گفت:
🤝 دستتون رو بزارید
تو دست امام حسین علیهالسلام....