eitaa logo
کانال رسمی شهید امید اکبری
1.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
41 فایل
اِلهی به #اُمید تو ♡.. "خیلی به حضرت رقیه ارادت داشت.." شهــــیدمدافـع‌وطـــن امیداڪبری🍃🥀 از شهدای حادثه تروریستی میلـاد: ۶۸/۱۰/۰۲ اصفهــان شهــادت: ۹۷/۱۱/۲۴ خاش_زاهدان ارتباط با ما: @shahidomidakbariii
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار 🌱 مقدمه 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ✨یا اباصالح المهدی ادرکنی (عج
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار 🌱 مقدمه اما سؤال این است که سید در این دوران چگونه زندگی کرد؟! چه کرد که از میان ما خداوند او را انتخاب کرد. چگونه است که این جوان به خدا رسیده، هنوز مشعلدار هدایت انسانهاست! کم نیستند انسان هایی که راه هدایت را از کنار مزار سید مجتبی یافتند. آنها با عنایت مادر بزرگوار سید، حضرت زهرا سلام الله علیها، مسیر صحیح را یافتند و اکنون الگویی برای دیگران شده اند. ّ این مطلب در کجاست؟ سید چگونه چنین قابلیتی یافت. چه کرد که برای صدها نفر دلیل راه شد! پاسخ این سؤاالت را باید در زندگی سید یافت. باید در اعمال و رفتار او جستجو کرد. سید مجتبی، علمدار مبارزه با نفس بود. او جهاد اکبر را در سال های جهاد اصغر آغاز کرد. و تفاوت او با دیگران در همین نکته است! پایان دوران جنگ، پایان جهاد او نبود. جهاد نفس سید تا لحظه ی شهادتش ادامه یافت و کتاب قانون (1) او شاهدی است بر این ادعا! او مثل ما در دنیا زندگی کرد اما اهل دنیا نشد! گذرگاه دنیا او را فریب نداد. فهمیده بود که همه ما مسافرانی بیش نیستیم و باید روزی از این دیار سفر كنیم. فهمیده بود اینجا جای دلبستن نیست و در این راه با توکل به خدا و توسل به ائمه معصومین (علیهم السلام) راه را مي توان پیدا کرده و به سوی نور حرکت كرد. آری، خودسازی او در کلامش تأثیر گذاشته بود. مردم شیفته ی مرام و رفتارش شده بودند. سید مجتبی برای خدا کار ميکرد و زحمت مي کشید. در این راه بارها اذیت و آزار شد اما خسته نه! او خالصانه برای خدا کار کرد. تا رمق در بدن داشت برای هدایت انسانها تلاش و آنها را هدایت كرد. آری، او هرچه کرد برای رضای خدا بود و این است سر ّ ماندگاری مردان خدا. در اینجا از زحمات همه دوستانی که برای جمع آوری این مجموعه تلاش كردند تشکر و قدردانی مي کنیم. به خصوص خانواده و دوستان شهید و همچنین یاران و همراهان او در مجموعه ی هیئت رهروان، آنها که با تلاش بسیار و با جمع آوری مجموعه علمدار عشق، سهم زیادی در معرفی سید داشتند. --------------------------------------- 1. مجموعه قوانینی که سید برای تهذیب نفس خود وضع كرد ه بود. در انتهای کتاب برخی صفحات آن قرار دارد. ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار 🌱 مقدمه اما سؤال این است که سید در این دوران چ
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار 💫 زندگینامه سیدمجتبی علمدار، فرزند سید رمضان، در سحرگاه بیست و یک ماه رمضان و در یازدهم دی ماه سال ۱۳۴۵ در شهر ولایتمدار ساری و درخانه ای که باعشق به اهل بیت علیهم السلام مزین شده بود، دیده به جهان گشود. پدرش کفاش ساده دل و متدینی بود که بیش از همه چیز به رزق حلال اهمیت می داد. سید مجتبی دوران تحصیل را درمدارس زادگاهش سپری کرد، سال۱۳۶۲ و در ایام هنرستان بود که هفده سال بیشتر نداشت، به ندای هل من ناصر حسین زمان ، خمینی کبیر لبیک گفت و راهی جبهه شد. از کوه های سر به فلک کشیده غرب تا دشت های تفدیده جنوب، در همه ی عملیات ها حضورش برای فرمانده هان و رزمندگان نعمت بود. قدرت بدنی بالا، شجاعت، ایمان و تقوی و برخورد صحیح، از او انسان کاملی ساخته بود. رفاقت و همراهی با انسانهای وارسته ای نظیر شهیدان مردانشاهی وحسین طالبی نتاج و‌... بسیار در او تاثیر گذار بود. سال۱۳۶۶به فرماندهی گروهان سلمان از گردان مسلم لشکر۲۵ کربلا منصوب شد و این در حالی بود که تا این تاریخ چندین بار به شدت مجروح شده بود. بعد از آن نیز به شدت مجروح و شیمیایی شد. به طوری که طحال و قسمتی از روده هایش را برداشتند. اما این اتفاقات باعث نشد از جمع با صفای رزمندگان جداشود. پس از پایان جنگ تا دوسال در واحد طرح و عملیات تیپ سوم لشکر همان مناطق ماند. سید طی این دوران از لحاظ معنوی بسیار رشد کرد. سال ۱۳۶۹ به ساری برگشت و ازدواج کرد. سید با مسئولیت امور ورزش در لشکر ۲۵کربلا مشغول شد. اما او انسانی نبود به زندگی و شغلی آسوده آرام بگیرد. ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار #قسمت_اول 💫 زندگینامه سیدمجتبی علمدار، فرزند س
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ ✨ما زنده از آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست هیئت بنی فاطمه علیهم السلام با تلاش او راه اندازی شد. جلسات هیئت در منازل شهدا برگزار می شد. بعد از اون هیئت رهروان امام خمینی (ره) و راه اندازی بیت الزهرا علیهم السلام نتیجه تلاش های خستگی ناپذیر او و دوستانش بود. تلاش سید در جذب و هدایت جوانان به این هیئت ثمر داد. شیوه هیئت داری او بسیار جدید و جذاب بود. هیئت سید جوانانی را که به دنبال معارف ناب اهل بیت بودند سیراب می کرد. سوز درونی، اخلاص و سیمای ملکوتی سید همه را جذب می کرد. سال ۱۳۷۴ به طور عجیبی به مهمانی خانه خدا دعوت شد! و این سفر، بسیار درحال درونی او تاثیر گذار بود. می گفت انسانی که از سفر معنوی حج برگشت، نباید در این دنیا بماند! سید درجواب دوستان که از اوضاع اقتصادی گله می کردند، گفت: «این سی سال عمر ارزش این حرف ها را ندارد! » بارها از عبارت سی سال عمر برای خودش استفاده می کرد. شب یازدهم شعبان سال۱۳۷۵ در جمع دوستان، به زیبایی نغمه سرایی کرد. سپس از غیبتش در شب نیمه شعبان صحبت به میان آورد! در مراسم نیمه شعبان همه منتظر نغمه سرایی سید بودند. اما خبری از او نشد. سید بر روی تخت بیمارستان بود. عوارض شیمیایی به سراغش آمده بود. چند روز بعد و درست در یازدهم دی ماه در سی امین سالگرد میلادش، پرنده روح سید از عالم خاک پرکشید و به یاران شهیدش پیوست. تشییع پیکر او یکی از بزرگترین اجتماعات مردم ساری بود. طول جمعیت به کیلومترها می رسید. سید درکنار دوستانش درگلزار شهدا آرمید. اما از اون روز وظیفه دیگر او آغاز شد و یقینا تا آینده ادامه خواهد داشت! سید در دوران حیات به دنبال هدایت مردم بود. خداوند هم شهدا را در قرآن زنده می خواند و... سید هنوز مشغول هدایت است. او به دنبال ماست تا راه را کج نرویم ان شاالله. ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_دوم ✨ما زنده از آنیم که آرام نگیریم
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ 💫 حسینیه چه روزگاری بود. زندگی ها مثل حالا راحت و بی دردسر نبود. برای به دست آوردن یه لقمه نان حلال، باید صبح تا شب کار مي کردیم. زن ها هم توی خانه صبح تا شب مشغول بودند. همه در تلاش بودند تا چرخ زندگی بچرخد. از آن دوران شصت سال گذشته است. آن موقع من جوان بودم و مجرد و سخت مشغول کار. صبح زود وسایلم را برمي داشتم و مي رفتم سمت مغازه. تا شب مشغول کفاشی بودم. مدتی که گذشت از محله دروازه بابل به محله بخش هشت ساری نقل مکان کردیم. آن موقع بود که خانه ی نسبتًا بزرگی خریدیم. پدرم، آقا سید علی اکبر، را همه مي شناختند؛ پیرمردی که مهمترین کارش عمل به دستورات خدا بود. همه احترام او را داشتند. ندیده بودیم عمل خلافی از او سر بزند. همیشه با فرزندانش با محبت بود. به همراه هم مسجد و ... مي رفتیم. برای ما صحبت مي کرد. پدرم راه خدا و اهل بیت علیهم السلام را به فرزندانش مي آموخت و آنان را با عشق آقا ابا عبدالله علیه السلام بزرگ مي کرد. محله ی بخش هشت ساری (خیابان پیروزی فعلی) شرایط امروزی را نداشت. مردم تشنه ی معارف اهل بیت علیهم السلام بودند. اما مراکز مذهبی بسیار کم بود. محرم نزدیک بود. پدرم مشغول به کار شد! یکی از اتاق های بزرگ خانه ی ما را سیاهپوش کرد! پیرمرد، با نیت پاک خود اولین حسینیه را در محله ی ما راه اندازی کرد. شرایط به خوبی مهیا شد. حالا برای محرم مکانی بود که مردم از آن استفاده کنند. حسینیه شده بود مرکز فرهنگی برای اهل محل. روزها خانم ها مي آمدند و جلسه داشتند. احکام، قرآن و ... شبها هم جلسات آقایان برقرار بود؛ سخنرانی، عزاداری و ... ایام ویژه، مثل محرم و فاطمیه، هم که جای خود را داشت. خانه ی ما سه اتاق نسبتًا بزرگ داشت که یکی شده بود حسینیه. همه ی اهالی، حرمت آنجا را داشتند. در حسینیه نماز و قرآن و دعا مي خواندیم. مرحوم پدرم، آقا سید علی اکبر، حق بزرگی گردن همه ی فامیل و اهل محل داشت. او با اخلاص برای خدا کار مي کرد. دست کوچک و بزرگ محله را مي گرفت و آنها را با خدا و اهل بیت علیهم السلام آشنا مي كرد. خیلی ها در همان حسینیه و جلسات هفتگی مسیر زندگی شان تغییر یافت. 🌱 راوی: سید رمضان علمدار ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_سوم 💫 حسینیه چه روزگاری بود. زندگی ه
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ فرزند اذان تازه ازدواج کرده بودم. در یکی از اتاق های همان خانه پدری، با همسرم زندگی مي کردم. آن روزها مردم اهل تجمل و ... نبودند. جوان ها همین که اتاق و شغلی برایشان مهیا مي شد ازدواج مي کردند. خیلی از فسادهای امروزی در بین آنها دیده نميشد. آنها مردمی ساده و قانع بودند. از همه مهمتر اینکه شکرگزار خدا بودند. صبح ها، بعد از نماز، وسایلم را برمي داشتم. مي رفتم سمت امامزاده یحیی(ع). مغازه کفاشی من روبه روی امامزاده بود. از صبح تا شب مشغول بودم. وسایل همیشگی من واکس و سوزن و نخ و میخ و چکش بود. خسته مي شدم. اما خوشحال بودم. خوشحال از اینکه رزق حلال به خانه ميبرم. بارها از منبری ها شنیده بودم که اهل بیت علیهم السلام در باره ی روزی حلال تأکید كرده اند. پدرم نیز بارها این احادیث را مي خواند و خودش عمل مي کرد. او از ما مي خواست که به حلال و حرام خیلی دقت داشته باشیم. فرزند اول من در همان خانه به دنیا آمد. او دختری بود که به همراه خودش خیر و برکت را به خانه ما آورد. دو سال بعد همسرم باردار شد. این بار دقت نظر همسرم و خودم بیشتر شده بود. همسرم همیشه سعی مي کرد با وضو باشد. به خواندن قرآن و زیارت عاشورا مداومت داشت. من هم سعی مي کردم در کارهای خانه او را کمک کنم. بارداری همسرم ادامه داشت تا اینکه ماه رمضان از راه رسید. در احادیث آمده که مقدرات انسان در شب های قدر تعیین مي شود. من هم در آن شب ها دست به سوی آسمان بلند مي کردم. با سوز درونی برای همسر و فرزندی که در راه داشتم دعا مي کردم. نیمه های شب بیست و یکم ماه رمضان بود. حال همسرم هر لحظه بدتر ميشد. خیلی نگران بودم. با کمک همسایه ها قابله خبر کردیم. کمی سحری خوردم. در حیاط خانه با ناراحتی قدم ميزدم. یکدفعه صدایی بلند شد؛ کلامی که آرامش را برای من به همراه داشت. صدایی آشنا و همیشگی. الله اکبر الله اکبر صدای الله اکبر اذان با صدایی دیگر درآمیخت! همزمان با اذان صبح، صدای گریه نوزاد بلندشد. لبخند شادی بر لبانم نقش بست. یکی از خانم ها بیرون آمد و گفت: «مژده، پسر است! » عجب تقارن زیبایی. اذان صبح و تولد فرزند. عجیب اینکه فرزندم در همان حسینیه به دنیا آمد. این پسر فرزند اذان (۱) بود. در بهترین ساعات و بهترین ماه و در بهترین مکان قدم به این دنیا نهاد؛ در حسینیه ای که جز ذکر خدا در آن گفته نمي شد. ---------------------------------------- 1. سید مجتبی موقع اذان صبح به دنیا آمد. موقع اذان مغرب به شهادت رسید و موقع اذان ظهر به خاک سپرده شد. 🌱 راوی: سید رمضان علمدار ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_چهارم فرزند اذان تازه ازدواج کرده ب
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ 💫 نوجوانی سید مجتبی پسر اول خانواده بود. خدا بعد از او دو پسر دیگر به نام های حسن و حسین و دو دختر به خانواده ی ما عطا كرد. اما جایگاه مجتبی در خانواده اهمیت خاصی داشت. او پسری قوی و در عین حال مهربان بود. در ایام تعطیلی به مغازه ی کفاشی مي رفت و کمک پدر بود. هر زمان، کسی کاری داشت به او کمک مي کرد. یک بار در حین بازی به زمین خورد. یک تکه شیشه ی تیز پشت کتف او را برید. خون به شدت جاری شد. بچه ها همه ترسیدند و فرار کردند. اما مجتبی خم به ابرو نیاورد. از همان موقع مشخص بود که پسر خیلی توداری است. از دوران بچگی با چند نوجوان خوب در محل رفیق شده بود. همیشه با آنها بود. با هم مسجد مي رفتند، بازی مي کردند و ... دبستان را در مدرسه ی حشمت داوری (شهدای بخش هشت) گذراند. راهنمایی را به مدرسه مرداویج (شهید دانش) رفت. این ایام مصادف با درگیری های انقلاب بود. پدر نگران بود که دوستان ناباب برای فرزندش مشکلی ایجاد نکنند. او همیشه مانند یک دوست با فرزندش صحبت مي کرد. مي گفت: « پسرم دوست واقعی کسی نیست که همیشه تو را مي خنداند، بلکه دوست خوب باید مانند آیینه باشد. عیب و مشکلات تو را نیز به تو نشان دهد. » قدرت بدنی، اخلاق و درس خوب باعث شده بود که دوستان زیادی در اطراف او جمع شوند. بچه های محل مي گفتند: « وقتی با هم به رودخانه تجن ميرویم، مجتبی یکباره به زیر آب ميرود و بعد از چند لحظه با یک ماهی زنده برمي گردد! واقعًا هیچ کس جرئت و قدرت مجتبی را ندارد. » ایام انقلاب بود. در بسیاری از جوانان محل نیز انقلاب درونی صورت گرفت. مجتبی با اینکه فقط دوازده سال داشت اما همراه دوست همیشگی خود یحیی کاکویی در همه اجتماعات و تظاهرات شرکت مي کرد. از همان ایام کودکی و نوجوانی محبت اهل بیت علیهم السلام در وجود او ریشه دوانده بود. با پدر و یا دوستان در جلسات مختلفی که در سطح شهر تشکیل مي شد شرکت مي کرد. مجتبی بسیار اهل شوخی و مزاح بود. یکی از دلایلی که باعث مي شد بچه های محل و حتی بچه های فامیل جذب او شوند همین بود. ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_پنجم 💫 نوجوانی سید مجتبی پسر اول خان
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ قسمت_ششم 💫 ورزش کسی حریفش نمي شد! وقتی پا به توپ مي شد دیگر هیچ کس نمي توانست توپ را پس بگیرد. همه را دریبل مي کرد. آنقدر خوب و راحت بازی مي کرد که همه تعجب مي کردند. موقع بازی توی محل، سر مجتبی دعوا بود! همه مي خواستند در تیم مجتبی باشند. با مجتبی بودن یعنی برنده شدن! فوتبال، محبوبترین رشته ای بود که مجتبی به آن مسلط شد. همه دوستانش نیز به یاد دارند. قدرت بدنی بالا و دریبل های ریز مجتبی هرگز از یاد دوستان نخواهد رفت. رفقایش مي گفتند که مجتبی در آینده حتمًا وارد تیم ملی خواهد شد! آنها در سال های بعد وقتی بازی های علی کریمی را در تیم ملی مي دیدند خاطره ی بازی های سید مجتبی برایشان زنده مي شد. البته علاقه ی او به ورزش، فقط اختصاص به فوتبال نداشت. سید در والیبال و بسکتبال هم حریف نداشت. اصلًا همه فن حریف بود. به قول یکی از دوستانش سید مجتبی، یا یک ورزش را یاد نمي گرفت، یا اینکه خیلی خوب پیش مي رفت و سنگ تمام مي گذاشت؛ مثلًا، چند بار با هم پینگ پنگ بازی کردیم. یک بار هم مجتبی را در مدرسه دیدم که به بازی پینگ پنگ بچه ها خیره شده بود. آنها خیلی خوب بازی مي کردند. مجتبی هم مي خواست این ورزش را خوب یاد بگیرد. بعد از مدتی، دیگر کسی حریف مجتبی نبود! آنچنان به این ورزش مسلط شده بود که گویی کاری غیر از این ندارد. یکی از جوانان محل، که استاد پینگ پنگ بود، با مجتبی بازی کرد. ابتدا با حالت تمسخر شروع به بازی کرد. سرویس های حرفه ای ميزد تا قدرت خود را به رخ مجتبی بکشد. اما بعد از چند دقیقه دید که عقب افتاده! با اینکه خیلی تلاش کرد اما با اختلاف زیاد بازی را باخت. در مناطق جنگی هم برنامه ی ورزشی مجتبی ترک نمي شد. نیروهای گروهانی، که مجتبی فرماندهی آن را بر عهده داشت، در ساعاتی از روز حتمًا مشغول ورزش مي شدند. بیشتر مواقع فوتبال بازی مي کردند و فرمانده ی محبوب آنها ستاره ی بازی ها بود! در فاو تیم فوتبالي تشکیل داد. با نیروهایش در مسابقات شرکت کرد. کسی حریف تیم سید نبود. همیشه زمانی که تیم او مسابقه داشت بچه های زیادی برای تماشا مي آمدند. این کارهای سید باعث روحیه دادن به نیروها شده بود. رشته های ورزشی که مجتبی در آنها مسلط بود محدود به همین چند رشته نمي شد. مجتبی در شنا و بعدها در غواصی هم بسیار مسلط بود. او دوره ی چتربازی را هم سپری کرد. در ورزش های رزمی هم مدتی کار کرد. در نوجوانی در کشتی و بوکس مسلط شده بود. اما شرایط انقلاب و جنگ باعث شد که این رشته ها را ادامه ندهد. آخرین مسئولیت سید نیز در محل کار، مسئولیت امور ورزشی بود . 🌱 راوی: دوستان شهید ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ قسمت_ششم 💫 ورزش کسی حریفش نمي شد! وقتی پا
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ 💫 اعزام سه سال از پیروزی انقلاب گذشته بود. مجتبی برای ادامه تحصیل به سراغ رشته های فنی رفت. سال 1361 در هنرستان شهید خیری مقدم در رشته اتومکانیک مشغول به تحصیل شد. از همان روزهای اول تحصیل تلاش كرد تا به جبهه اعزام شود. اما هر بار که مراجعه مي کرد بی نتیجه بود. سن و سال مجتبی کم بود. برای همین موافقت نمي کردند. من در همان محله ی بخش هشت و در مسجد دهقان زاده با او آشنا شدم. جوانی پر شور و نشاط و بسیار دوست داشتنی بود. بعد از مدتی به همراه چند نفر از رفقا تصمیم گرفتیم برای اعزام به جبهه اقدام کنیم. یک روز بعد از ساعت آموزشی مدرسه، رفتیم محل اعزام نیرو و ثبت نام کردیم. البته به این راحتی ها نبود. سن من و مجتبی كم بود. براي همين فتوكپي شناسنامه را دست كاري کردیم! يكي دو سال آن را بزرگتر كردیم. آن زمان علاوه بر كم بودن سن، قد و قامت ما هم كوتاه بود. ريش هاي ما هم سبز نشده بود! البته وضعیت مجتبی بهتر از من بود. به هر حال کار ثبت نام ما تمام شد. سوار ماشین و راهی پادگان آموزشی منجیل شدیم. اما به ما گفتند: «همه ی شما قبول نمي شوید آنهایی را که سن و سال کمتری دارند، برمي گردانند. » نزديك غروب بود كه رسيديم به پادگان آموزشي منجيل. يكي از برادران پاسدار آمد و ليست را گرفت. شروع كرد اسم ها را خواندن. چند نفري را به دليل كوتاه بودن قد و نوجوان بودن شان قبول نكرد. براي همين خیلی نگران شدیم. رفته رفته به اسم ما نزديك مي شد. يكي از دوستان، كه جثّه ی درشتي داشت، كنارم نشسته بود. اوركت او را گرفتم و روي اوركت خودم پوشيدم. ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_هفتم 💫 اعزام سه سال از پیروزی انقلاب
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ اوركت او را گرفتم و روي اوركت خودم پوشيدم. روي زمين شن و سنگريزه زياد بود. من و مجتبی همین طور كه نشسته بوديم شروع كردیم به جمع كردن آنها! در مقابل خودمان تپه کوچکي درست كردیم! تا اسم مرا خواند بلند شدم. رفتم بالاي تپه اي كه ساخته بودم! سينه ام را جلو دادم و گفتم: « بله » آن بنده ی خدا مرا برانداز كرد و گفت: « بنشين خوبه، بنشين. » سر از پا نمي شناختم، خيلي خوشحال شدم. مجتبی هم همین کار را کرد. او هم انتخاب شد و در پادگان ماندیم. اين چنين توانستیم به آرزوي بزرگمان كه حضور در جبهه ها بود برسیم. ٭٭٭ پدر مجتبی از روز اعزام او مي گوید: « یکی از روزهای پاییز بود. غروب آن روز هرچه منتظر شديم نيامد. از هر كه سراغ سيد مجتبي را مي گرفتيم خبر نداشت. بالاخره فهميديم كه او به همراه چند نفر از بچه هاي همسايه و خواهر زاده ام، بعد از مدرسه به عنوان بسيجي به آموزشی جبهه اعزام شدند. بعد از پرس وجو فهمیدیم به پادگان منجيل رفته اند. چند نفر از همسایه ها وقتي فهميدند ناراحت شدند. به پادگان رفتند و فرزندانشان را برگرداندند! مي گفتند نمي خواهيم بچه هايمان آسيب ببينند! شايد حق هم داشتند. بچه های آنها مثل سيد مجتبي شانزده هفده سال بيشتر نداشتند. اما ما سيد را در اختيار انقلاب گذاشته بوديم. اجازه داديم سيد در راه امام و اسلام قدم بردارد. بعدها همان همسایه ها از حرفها و برخوردشان شرمنده شدند. » 🌱 راوی : رضا علیپور ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_هشتم اوركت او را گرفتم و روي اوركت خود
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ 💫 کردستان روزهای دوران آموزشی بسیار سخت بود. تعداد نفرات شرکت کننده بیشتر از ظرفیت دوره بود. بنابراين تدارکات بسیار ضعیف عمل مي کرد. غذا کم بود. حتی نان هم به سختی پیدا ميشد! در مدت دوره آموزشی منجیل، حسرت یک روز غذای سیر به دل ما مانده بود! با این حال شوق حضور در جبهه همه مشکلات را برطرف مي کرد. بعد از پایان دوره آموزشی، نیروها برای اعزام به جبهه تقسیم شدند. بسیاری از نیروها علاقه داشتند که به جبهه ی جنوب بروند. تشکیل تیپ 25 کربلا شامل بسیجیان استان های شمالی علاقه ی بچه ها را برای حضور در جنوب بیشتر کرده بود. مجتبی به من گفت: « حالا که همه دوست دارند به جنوب بروند بیا ما به کردستان برویم » بالاخره راهی کردستان شدیم. آن ایام مصادف بود با آغاز زمستان و پایان عملیات والفجر 4 بر روی ارتفاعات منطقه ی پنجوین. نیروهای اعزامی از منجیل در یگان جندالله مریوان مستقر شدند. سپس تعدادی از آنها به پایگاه ساوجی در پنجوین منتقل شدند. شرایط کردستان بسیار عجیب بود. ما برای اولین بار به منطقه اعزام شده بودیم. بیشتر نیروهای ما شانزده یا هفده ساله بودند. ما باید مدتی بسیار طولانی در پاسگاه های مرزی یا بر روی ارتفاعات مي ماندیم. وقتی به پاسگاه مي رفتیم تا حدود یک ماه به هیچ چیزی دسترسی نداشتیم. حتی رادیو هم آنجا نبود. وقتی کسی مجروح یا مریض مي شد تا چند روز وسیله ای برای انتقال او نبود. ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_نهم 💫 کردستان روزهای دوران آموزشی بسیا
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ جاده ای در مسیر مریوان داشتیم که به محور جانوران معروف بود! البته نام این مسیر بعدها تغییر کرد. هر روز ساعت نُه صبح نیروهای ارتش تأمین جاده (۱) را انجام مي دادند و ساعت پنج عصر تأمین جاده جمع مي شد و تا صبح فردا هیچ کس جرئت تردد در جاده نداشت. چند نفر از بچه ها با یک خودرو از مریوان به سمت پایگاه در حرکت بودند. نزدیکی پایگاه خودروی آنها پنچر مي شود. همزمان با فرا رسیدن ساعت پنج، تأمین جاده جمع شد. ما هم از آنها خبری نداشتیم. روز بعد وقتی سراغ جاده رفتیم. با یک خودروی سوخته مواجه شدیم! عصر روز قبل، وقتی ساعت پنج فرا رسید و تأمین جاده جمع شد، با شلیک یک گلوله ی آرپیجی خودرو منهدم شده بود. دو پیکر سوخته در داخل ماشین مانده بود. که آنها را به قرارگاه منتقل کردیم. آری، وضعیت امنیت کردستان به این صورت بود. در چنین شرایط امنیتی سید مجتبی یکی از بهترین نیروهای پایگاه ما بود. روحیه مدیریتی سید از همان روزها به خوبی مشخص بود. وقتی به اطراف پایگاه مي رفتیم منطقه را به خوبی برای ما تشریح مي کرد. نقاطی که ممکن بود دشمن از آن طریق نفوذ کند مشخص مي کرد و ... حضور ما در کردستان تا اوایل سال 1363 به طول انجامید. در آن مقطع بود که به جنوب اعزام شدیم و به لشکر 25 کربلا رفتیم. سید مجتبی مدتی در گردان یا رسول 9 و سپس به گردان امام حسین7 و بعد به گردان مسلم رفت و تا پایان جنگ در همین گردان ماند. ---------------------------------------- 1. به قرار دادن نگهبان در طی مسیر تأمین جاده ميگفتند. 🌱 راوی : رضا علیپور ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_دهم جاده ای در مسیر مریوان داشتیم که ب
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ 💫 شوخ طبعی سید مجتبی در موقع کار بسیار جدی بود. اما زمانی که پای شوخی به میان مي آمد انسان بسیار شوخ طبعی بود. همین جاذبه و دافعه، سید را برای همه دوست داشتنی کرده بود. شوخی های سید فقط برای خنده نبود، بلکه همه کارهایش هدفمند بود. مادرش مي گفت: « در خانه نشسته بودم. مثل هر روز چشم انتظار سید بودم؛ چشم انتظار لحظه ای که از جبهه برگردد و زنگ خانه را بزند و به استقبالش بروم. ناخودآگاه در همان لحظه صدای زنگ خانه آمد. با عجله رفتم و در را باز کردم. پشت در پسر عموی سید، آقا سید مصطفی (۱) بود. دیدم چهره اش درهم و ناراحت است! بعد از احوالپرسی گفت: " زن عمو موضوعی پیش آمده، اما شما نباید ناراحت شوید. " دل توی دلم نبود. با ناراحتی پرسیدم: " چی شده!؟ " گفت: " یکی از برادرهای پاسدار آمده و با شما کار دارد. " برای لحظاتی از خود بیخود شدم. خدایا یعنی چه خبری برایم آورده اند. ترسی عجیب وجودم را فرا گرفت. نكند سید مجتبی ... سید مصطفی به سمت چپ نگاه کرد. به آرامی قدمی به جلو گذاشتم و از منزل خارج شدم تا آن پاسدار را ببینم. در این چند لحظه کوتاه چه فکرها که از سرم نگذشت! تا صورتم را برگرداندم صدای سلام شنیدم. چهره ی نورانی پسرم، سید مجتبی، در مقابلم بود. گفتم: " مجتبی خدا خفه ات نکند این چه کاری بود که با من کردی تو که من را کشتی! " پسرم را در آغوش گرفتم. بعد در حالی که مي خندیدیم، به داخل خانه رفتیم. مجتبی رو به من کرد و بعد از معذرت خواهی گفت: " مادر جان خیلی شما را دوست دارم. اما ميدانی جنگ است هر لحظه امکان دارد خبر شهادت مرا برای شما بیاورند. مي خواستم آماده باشی. " » ---------------------------------------- 1. جانباز سرافراز، سید مصطفی علمدار، از نزدیکترین دوستان مجتبی بود که در عملیات والفجر 10 قطع نخاع شد. ( ایشان در تاریخ ۱5 بهمن 96 به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. ) خداوند همه جانبازان عزیز را شفا عنایت كند. ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve