eitaa logo
شهید صیاد شیرازی
131 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
9 فایل
👈به ڪانال#شهید_صیاد_شیرازی خوش آمدید @Shahidsayaad @esmaili422
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید صیاد شیرازی
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_یکم 💠 ساکت بودم و از نفس زدن‌هایم وحشتم را حس می‌کرد که به سمتم چرخی
✍️ 💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهان‌کاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا می‌خوای بیای؟» از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بی‌صدایم مقاومت مصطفی را شکست که بی‌هیچ حرفی سر جایش نشست و می‌دیدم زیر پرده‌ای از خنده، نگاهش می‌درخشد و به‌نرمی می‌لرزد. 💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل به‌زحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت. باران به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح می‌کردم.» 💠 و من از همان سحر منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.» نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، می‌تونید تا آخر عمر بهم کنید؟» 💠 طعم به کام دلم به‌قدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لب‌هایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت. در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر در زینبیه عقد کردیم. 💠 کنارم که نشست گرمای شانه‌هایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!» از حرارت لمس احساسش، گرمای در تمام رگ‌هایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربه‌ای شیشه‌های اتاق را در هم شکست. 💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانه‌هایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم. بدن‌مان بین پایه‌های صندلی و میز شیشه‌ای سفره مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس می‌لرزید و همچنان رگبار به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره می‌خورد. 💠 ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد را می‌شنیدم :«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!» مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم می‌کرد :«زینب حالت خوبه؟» زبانم به سقف دهانم چسبیده و او می‌خواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانه‌هایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید. 💠 مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجره‌های بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را می‌کوبید که جیغم در گلو خفه شد. مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر گوشه یکی از اتا‌ق‌ها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید. 💠 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی هراسان دنبال اسلحه‌ای می‌گشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :«این بی‌شرف‌ها دارن با و دوشکا می‌زنن، ما با کلت چی‌کار می‌خوایم بکنیم؟» روحانی مسئول دفتر تلاش می‌کرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجره‌های دفتر را به رگبار بسته بودند. 💠 مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنه‌ای دید که لب‌هایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد :«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟» من نمی‌دانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری عادت شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند :«می‌خوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!» 💠 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشی‌گری ناگهانی‌شان را تحلیل کرد :«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم ایران می‌بینن! دستشون به نمی‌رسه، دفترش رو می‌کوبن!» سرسام مسلسل‌ها لحظه‌ای قطع نمی‌شد، می‌ترسیدم به دفتر حمله کنند و تنها جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم می‌لرزیدم. 💠 چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونه‌های مصطفی از همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش می‌چرخید. از صحبت‌های درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خوانده‌اند که یکی‌شان با تماس گرفت و صدایش را بلند کرد :«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمی‌تونیم کنیم!»... ✍️نویسنده: @shahidsayaad
14.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قاب هایی که کلی حرف دل داشت... در حاشیه مراسم تحصن دیروز درمورد دفاع از حجاب و عفاف 🍃 @shahidsayaad
فراخوان تجمع اعتراض مردمی به اتحاد در جنایت علیه یمن مظلوم مقتدر ✊ امشب (جمعه ۲۲ دی) مردم ایران اسلامی مقابل سفارت انگلیس در ساعت ۱۹ تجمع اعتراضی خواهند داشت از کلیه مومنین و حق طلبان دعوت میشود در این تجمع شرکت کنند نشانی سفارت و کنسولگری انگلیس 📎 https://nshn.ir/fcrbvgyzVxiBdH لطفا اطلاع رسانی شود.. 🆔 @shahidsayaad
🕊| مراسم گـــرامیداشت به مناسبت چهلمین روزشهــادت 🌿 جمعه ۴ اسفند مــاه ســـاعت ۳۰ :۱۴ گلزار شهدا حسینیه امام خامنه‌ای @shahidsayaad
📸مراسم اربعین شهید مدافع حرم "حسین محمدی " 🕒چهارشنبه ۹ اسفند از ساعت ۱۵ یافت آباد شهرک امام خمینی(ره) خ شهید مظفری مسجد جامع امام حسن‌مجتبی(ع) @shahidsayaad
شهید صیاد شیرازی
‌ #بخشی از #دست‌_نوشته_شهید آنچه می‌خوانید، بخشی از دست نوشته #شهید برای بعد از #شهادتش است: #سلام
‌ ‌═‌══‌ ‌ೋ❅﷽ ❅ೋ═‌═‌═‌‌‌‌ " « » متولد ماه در و ساكن بود كه بعد از یك تحول درونی، داوطلبانه به اعزام شد تا از حریم و مردم مظلوم سوریه دفاع كند.‌ در نهایت بعد از دلاوری‌های فراوان در تاریخ ماه به‌دست تروریست‌های تكفیری در منطقه به فیض نائل شد و در منطقه ماند. سرانجام توسط گروه‌های تفحص شهدا كشف و از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. از این شهید مدافع حرم به دلیل برخی اخلاق های خاص، لوتی مسلك بودن، خالكوبی روی دست و تحول درونی یكباره تا رسیدن به عرش اعلاء، به نام‌های « »، « » « » و « » شهدای مدافع حرم نیز یاد می‌كنند. بیشتر از سنش مسائل پیرامونش را متوجه میشد و درك بالایی داشت. بسیار نترس و شجاع بود . خانواده دوست بود. آدم آرامی نبود. باعث نشاط جمع خانواده و دوستانش بود. طاقت ناراحتی و غم دیگران را نداشت و تا جایی كه میتوانست مشكلات را رفع میكرد یا انقدر سر به سرت میگذاشت و شوخی میكرد كه به كل ناراحتیت را فراموش میكردی. اگر حرفی در دلش بود تا جایی كه میشد حرفش را میزد حتی با شوخی و خنده اما كسی را از خودش ناراحت نمی كرد. شب قبل از رفتن لباس رزمش را پوشید و گفت الكی مثلا من دارم میرم و قرآن آورد تا مادرو پدرش از زیر قرآن ردش كردند و عكس گرفتند و بعد از عكس انداختن گفت الكی نگفتم همین فردا عازمم. رفتنش بی دلیل نبود چون نمیتوانست ظلم را در هیچ شكلی تحمل كند. بود كه ساكش را برداشت و از خانه رفت . باغیرت بود و ارادت خاصی نسبت به خانوم زینب(سلام الله علیها) داشت و برای ظهور آقا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه) عمل را انتخاب كرد تا حرف! و آخر هم زیر پرچم ماند و شد یكی از .. مهربان و دلسوز ،خاكی، شوخ طبع و پرانرژی بود. اهل رعایت حلال و حرام در كسب و كار، بسیار خوش قول و صادق، شجاع و باغیرت نسبت به خانواده و خاندان عصمت و طهارت بود . در حد توان كمك میكرد. خوش رو و دست و دلباز بود. همه اهل خانه مجید را داداش صدا می‌كنند. پدر، مادر، خواهرها وقتی می‌خواهند از مجید بگویند پسوند « » را با تمام حسرتشان به نام مجید می‌چسبانند و خاطراتش را مرور می‌كنند. خودم تو را رساندم پادگان تو چطور زودتر برگشتی. مجید می‌خندید و می‌گفت: خب مرخصی رد كردم!» نبودن مجید خیلی سخت است؛ اما مجید كاری با ما كرده كه تا از دوری و نبودنش بغض می‌كنیم و گریه می‌كنیم یاد شیطنت‌ها و شوخی‌هایش می‌افتیم و دوباره یكدل سیر می‌خندیم. مجید كارهای جدی‌اش هم خنده‌دار بود. از مجید فیلمی داریم كه هم‌زمان كه با موبایلش بازی می‌كند برای هم‌رزم‌هایش كه هنوز زنده‌اند روضه‌های بعد از شهادتشان را می‌خواند. همه یكدل سیر می‌خندند و مجید برای همه روضه می‌خواند و شوخی می‌كند؛ اما آخرش اعصابش به هم می‌ریزد.. هرروز كه از كنار مغازه‌ها رد می‌شد با همه شوخی می‌كرد حالا كه نیست. همه به ما می‌گویند هنوز چشمشان به كوچه است كه بیاید و یك تیكه‌ای بیندازد تا خستگی‌شان در برود.» پدرمجید هم بعد از خال‌كوبی دست مجید به او واكنش نشان می‌دهد و مجید شب را خانه نمی‌آید اما قهر كردن او هم مثل خودش عجیب است: خال كوبی برای ۶ ماه قبل از است. می‌گفت پشیمان شدم؛ می‌گفت چرا تكرار می‌كنید یك‌بار گفتید خجالت كشیدم. دیگر نگویید. : ۴ ماه اول خبر نداشتیم مجید می خواهد به سوریه برود، بعدها كه متوجه شدیم می دیدیم مجید می خواست ما را راضی كند كه به این نبرد برود خب هر پدر مادری آروزی ازدواج فرزندش را دارد؛ برای پسرمان به خواستگاری رفته بودیم و مراحل آخر را طی می كردیم كه برادر بنده فوت كرد و آخرش هم بدون خداحافظی به سوریه رفت. مجید خیلی به خانواده احترام می گذاشت اما وقتی حضرت زهرا را در خواب می بیند كه به مجید می گوید كه یك هفته قبل از اینكه به سوریه بروی می آیی پیش خودم؛ لذا هر كس باشد می تواند دل بكند واقعاً مجید دل كند و هر شب كارش گریه وزاری شده بود و در پیام هایی به دوستش نوشته بود كه خودم هم نمی دانم چه شده و حضرت زینب با من چه كرده كه آرام و قرار ندارم و كارم شده قرآن خواندن و گریه و زاری؛ مجید چه چیزی در وجودش بود كه حضرت زینب چنان مجید را می خرد كه مجید از همه چیز در دنیا و امكانات مدرن دل بكند ان شاءلله كه همه قدر این جوانان را بدانند. حرّ مدافعان حرم شد و با شهدای دیگر فرق دارد خداوند مجید را انتخاب كرد تا به كل دنیا ثابت كند كه مجید را به عرش اعلی ببرد." ❥↬ @shahidsayaad ═‌‌‌═‌══‌═‌‌‌‌ೋ❅🦋❅ೋ═‌═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌
: ۱۳۷۰.۱۱.۱۹ : تهران : ۱۳۹۵.۰۷.۰۷ : حلب سوریه : مجرد : کاردانی تربیت بدنی اهل و بود. او متولد از بسیجیان دهه هفتادی که حالا خلف شایسته‌ای برای رزمندگان دفاع مقدس شده‌اند. از همان سربازان امام زمانی که با شنیدن صوت هل من معین امام زمان‌شان خود را به قافله زینبیون می‌رسانند. در یک رشد پیدا کرد. دایی‌هایش و هر دو از مقدس هستند. او دوست داشت سپاهی شود از خصوصیات بارز سجاد  به محجوب بودن، داشتن ایمان قوی، حب رهبری، پاکدامنی، شجاعت، صداقت، مهربانی، احترام به بزرگ‌تر‌ها ، ورزشکار و بسیار مسئولیت‌پذیر اشاره کنم. اهل صله رحم بود و تمامی خصوصیات خوب یک انسان واقعی را دارا بود. با ایمان قوی و علاقه شدید قلبی به اسلام و ائمه اطهار، از میهن و اسلام و کشورش دفاع می‌کرد و همواره گوش به فرمان رهبر بود. به نظرهمه این خوب بودن‌ها و خالص بودن‌هایش، به خاطر علاقه‌اش به سرگذشت دایی‌های شهیدش و بود. او مسیر شهادت رااز دایی هایش  آموخته بود در حلب سوریه شد. را اینطور روایت  کرده‌اند که جانشین یکی از گروهان‌های فاطمیون بود. شب قبل ، دشمن تک کرده بود و در حین درگیری نیروهای اسلام با تکفیری‌ها با اصابت تیر مستقیم دشمن به می‌رسد. عملیات تا فردا ساعت ۷صبح ادامه پیدا کرده بود. و تعدادی از بچه‌ها در عملیات عقب راندن دشمن شرکت داشتند تا خط تثبیت شد. بعد از اینکه منطقه به دست بچه‌های خودمان افتاد، ساعت ۱۲و نیم ظهر بود که همراه با تعدادی از نیرو‌های تازه‌نفس برای تقویت قوا به بالای خاکریز می‌رود و در حین دیدبانی با اصابت خمپاره به خاکریز ترکشی از میان بشکه‌هایی که در روی خاکریز قرار داشت به صورت و سمت چپ سر اصابت می‌کند که همین امر باعث آسمانی شدن می‌شود. @shahidsayaad ═‌‌‌═‌══‌═‌‌‌‌ೋ❅🦋❅ೋ═‌═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌
شهید صیاد شیرازی
‌دعای روز هفدهم ماه مبارک رمضان به نیابت از شهیدان؛ #مسعود_علیمحمدی #احسان_قدبیگی @shahidsayaad
در در از اطراف شهر متولد شد. وی مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را در رشته فیزیک به ترتیب از دانشگاه‌های شیراز و صنعتی شریف دریافت کرد.  سپس در سال ۱۳۶۷ تحصیلات خود را در نخستین دوره دکترای فیزیک نظری دانشگاه صنعتی شریف پی گرفت و در مهر ماه سال ۱۳۷۱ به عنوان نخستین دانش‌آموخته  دکترای  فیزیک  داخل کشور فارغ‌التحصیل شد. عضو هیأت علمی و هیأت ممیزه دانشگاه تهران بود. وی همچنین  معاونت پژوهشی پردیس علوم را طی سال‌های ۸۷-۱۳۸۴  بر عهده داشت. در طول سال‌ها فعالیت علمی و تحقیقاتی خود بیش از ۸۰ مقاله در معتبرترین مجلات علمی جهان به چاپ رسانده و در سال ۱۳۸۶ در بیست و یکمین جشنواره بین‌المللی خوارزمی حائز رتبه دوم پژوهش‌های بنیادی شده بود. زمینه اصلی تحصیلات و تحقیقات دکتر علیمحمدی، ذرات بنیادی خصوصا نظریه ریسمان و به طور دقیق‌تر نظریه میدان‌های همدیس بود. وی مدت چهار سال به عنوان پژوهشگر غیرمقیم در پژوهشکده فیزیک پژوهشگاه دانش‌های بنیادی فعالیت داشت. صبح هنگام خروج از منزل در اثر که در یک موتورسیکلت در کنار در منزلش جاسازی شده بود به رسید. پیکر استاد ، با حضور انبوه تشییع کنندگان در جوار در به خاک سپرده شد.  و " ❥↬ @shahidsayaad   ═‌‌‌═‌══‌═‌‌‌‌ೋ❅🦋❅ೋ═‌═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌
شهید صیاد شیرازی
‌ دعای روز هیجدهم ماه مبارک رمضان به نیابت از شهیدان ؛ #آرمان_علی_وردی #روح‌الله_عجمیان @shahidsa
. ✨زندگینامه متولد در است. او در رشته در دانشگاه پذیرفته شد و به‌گفته پدرش پس از یک سال تحصیل، به دلیل علاقه به درس‌های حوزه، از دانشگاه انصراف داد و وارد حوزه علمیه  گردید. وی قبل از ، را در در تهران در پایه سوم می‌گذراند، و بسیجی یگان (ع) سپاه (ص) تهران بود. شرکت در اردوهای جهادی از دیگر فعالیت‌های او بود. ✨نظر در مورد ، را از خواند که با و و به رسید. ✨ _وردی در در  تهران، در جریان ناآرامی‌ها از سوی برخی معترضان ربوده شد و پس از و و با ضربات و در کنار خیابان رها شده بود. او به منتقل شد و به دلیل شدت خون‌ریزی در در به رسید.  دلیل ربوده شدن و شکنجه را، ظاهر او دانسته‌اند علی‌وردی هنگام حضور در ناآرامی‌ها سلاح گرم یا سردی به همراه نداشت. گفته شده در حین شکنجه از او خواستند به ، ولی او نپذیرفت . وی در در تهران  و در (س) شد. @shahidsayaad ═‌‌‌═‌══‌═‌‌‌‌ೋ❅🦋❅ೋ═‌═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌
شهید صیاد شیرازی
دعای روز بیست و دوم ماه مبارک رمضان به نیابت از شهیدان؛ #حمیدرضا_الداغی #علی_خلیلی @shahidsayaad
زندگی نامه ؛   از بود که یگانه ی هستی بخش ، در بیمارستان میزراکوچک خان به طفلی سالم و زیبا اعطا کرد و اولین فرزند این خانواده قدم در عرصه وجود گذاشت. پدر و مادر این کودک ، به یمن وجود نازنین ، (ع) ، نام زیبای را بر این طفل نورسیده نهادند و در شناسنامه ی او حک شد : " ".   آن روزها منزل پدر علی در منطقه تسلیحات بود و روزهای اول زندگی در خانه ای در ۱۵ متری تسلیحات ، پشت باشگاه دیهیم سپری شد. روزها به سرعت گذشت و پیش روی پدر و مادر جان می‏گرفت و پای می‏گرفت و ۷روزه و ۷ ماهه و ۷سال شد. اول مهر سال ۷۸ بود که علی کیف بر دوش و دست در دست مادر راهی دبستان در خیابان مرجان نارمک شد. ۵سال در این مدرسه درس خواند و مثل تمام بچه های هم سن و سالش بزرگ و بزگتر شد. بعد از اتمام دوره دبستان وارد مدرسه راهنمایی (ره) در منطقه۸ تهران شد. ذهن خوبی داشت و درسش هم خوب بود ، یعنی جزو بهترین ها. در همان دوره راهنمایی ، سال ۸۳ بود که همراه چند تن از دوستان هم مدرسه ای وارد (س) چهارراه تلفنخانه نارمک شدند و اسمشان شد " " . نخستین تجربیات انجام کارهای دینی و مذهبی و شرکت در محافل فرهنگی را پای منبر حاج محمد اکرمی و در جمع دوستان هم مسجدی شان تجربه کردند. شرکت در نمازهای جماعت ، جلسات قرآن، هیئات مذهبی ، برنامه های تابستانه مسجد ، اعتکاف ، جلسات درس اخلاق و شرح کتاب چهل حدیث امام خمینی (ره) ، شرکت در فعالیت های پایگاه بسیج شهید حکمت پناه همان مسجد و اردوهای فرهنگی مختلف از رویدادهای آن روزهای و دوستانش بود. بعد از اتمام دوره راهنمایی ، وارد دبیرستان نمونه دولتی دانشمند در منطقه نارمک شد که این مدرسه بیش از تقدیم و و کرده بود. در همان سالها ، یک محرم نذر کرده بود فقط در آشپزخانه (س) دبیرستان خدمت کند و تا کارهای آشپزخانه تمام نشده سراغ عزاداری نرود و مردانه هم پای قولش ایستاد. در سال اول یا دوم دبیرستان بود که تصمیم قاطع به ادامه تحصیل در حوزه علمیه گرفت اما وقتی با مخالفت خانواده روبرو شد ، برای دلخوشی مادرش ، دوره دبیرستان را با نمرات عالی طی کرد و دیپلمش را هم با نمره بالا گرفت. @shahidsayaad
اولین فرزند در در چشم به جهان گشود. کودکی او زیر و جبهه جنوب در سپری شد. برای از این مرز و بوم، در قامت ، به همراه خانواده به عزیمت کرده بود. ‌═‌══‌ ‌ೋ❅ೋ═‌═‌═‌‌‌‌‌ که در کودکی، آرمان های بزرگسالی اش را در آغوش خانواده، مکتب تربیتی و محیط رشد خود در سامان می بخشید، پس از به همراه خانواده به باز می گردد. که در آن زمان، خود را سپری می کرد پس از پایان دوره راهنمایی برای ادامه تحصیل راهی حوزه علمیه می شود. پس از مدتی، پدرش به وی توصیه می کند که بهتر است ابتدا به تکمیل تحصیلات نظری اش بپردازد و سپس به ادامه تحصیلات حوزوی روی بیاورد. در واقع، پدر می خواست تا فرزندش روحانی عالمی باشد که علاوه بر علم دین، به مسائل و علوم روز نیز آشنا باشد. به همین دلیل پس از حدود یک سال تحصیل در ، به توصیه پدرش از ادامه دروس حوزوی انصراف می دهد و مجددا به تحصیل علم در دبیرستان در رشته علوم تجربی می پردازد . پس از اخذ مدرک دیپلم، وارد می شود، با این حال همزمان با خدمت در به کسب علم ادامه داده و تا تحصیل در مقطع کارشناسی در رشته مدیریت پیش می رود. وی که از کودکی و بود در ابتدای نوجوانی به روی می آورد و در کمترین زمان، به فنون مداحی اهل بیت علیهم السلام مسلط می گردد. وی همچنین به امور فرهنگی در و مشغول می شود و در سال های مختلف مسئولیت فرماندهی برخی از پایگاه های بسیج مناطق به وی محول می شود. ایشان در منطقه ، پایگاه و در فرماندهی را به عهده می گیرند •❥ @shahidsayaad ═‌‌‌═‌══‌═‌‌‌‌ೋ❅🦋❅ೋ═‌═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌
═‌══‌ ‌ೋ❅﷽ ❅ೋ═‌═‌═‌‌‌ : محمّد حسین حدادیان : فرهاد حدادیان : تهران : ۱۳۷۴/۱۰/۲۳ : ۱۳۹۶/۱۲/۱ : پاسداران-گلستان هفتم-تهران : ۲۲ سال : امامزاده علی اکبر چیذر به این : آرام جانم ═‌══‌‌❅═‌═‌═‌‌‌ در در به دنیا آمد. دانشجوی علوم سیاسی بود، از ۷سالگی عضو بود و در فعال می‌کرد. او در بود و غیر از هیچ خطّی را قبول نداشت و خدا را شکر که تا لحظه‌ای مرگش نیز با بود. ═‌‌‌═‌═‌═‌‌‌‌❅═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌ ویژگی اخلاقی را اینگونه نقل می کند: اهل ، و بود. سینه‌زن (علیه السّلام) بود. او خیلی اخلاص داشت. بی‌ادّعابود و هیچ وقت از که می‌کرد نمی‌گفت. به نظرم مزد این اخلاص و بی‌ ادّعا بودن‌هایش را با گرفت. دنبال اجرای بود. دغدغه های حفظ سیستم های را داشت . با سنّ کمش، داشت. جریان‌های باطل را خوب می‌شناخت و به امور بود. کسانی که از غیورانه دفاع می‌کنند، از با دفاع میکنند. همه‌ی عمر بود و بسیجی زندگی کرد. می‌گفت: مامان که می‌گویند: ان‌شاءاللّه خدا کند و اگر داشته باشد این به (عج اللّه‌تعالی‌فرجه‌الشریف) خواهد شد. ❥ @shahidsayaad ═‌══‌‌‌═‌ ‌ೋ❅❅ೋ═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌