شهید صیاد شیرازی
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_یکم 💠 ساکت بودم و از نفس زدنهایم وحشتم را حس میکرد که به سمتم چرخی
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_دوم
💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟»
از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بیصدایم مقاومت مصطفی را شکست که بیهیچ حرفی سر جایش نشست و میدیدم زیر پردهای از خنده، نگاهش میدرخشد و بهنرمی میلرزد.
💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل بهزحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت.
باران #احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح میکردم.»
💠 و من از همان سحر #حرم منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح #عشقش را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.»
نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، میتونید تا آخر عمر بهم #اعتماد کنید؟»
💠 طعم #عشقش به کام دلم بهقدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لبهایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت.
در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر #رهبری در زینبیه عقد کردیم.
💠 کنارم که نشست گرمای شانههایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در #زینبیه بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین #عاشقانهاش را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!»
از حرارت لمس احساسش، گرمای #عشقش در تمام رگهایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربهای شیشههای اتاق را در هم شکست.
💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانههایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم.
بدنمان بین پایههای صندلی و میز شیشهای سفره #عقد مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس میلرزید و همچنان رگبار #گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد.
💠 ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد #وحشتزدهاش را میشنیدم :«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!» مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم میکرد :«زینب حالت خوبه؟»
زبانم به سقف دهانم چسبیده و او میخواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانههایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید.
💠 مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجرههای بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید که جیغم در گلو خفه شد.
مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر #رهبری گوشه یکی از اتاقها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید.
💠 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی #دامادیاش هراسان دنبال اسلحهای میگشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :«این بیشرفها دارن با #مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟»
روحانی مسئول دفتر تلاش میکرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجرههای دفتر را به رگبار بسته بودند.
💠 مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنهای دید که لبهایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد :«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟»
من نمیدانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری #دمشق عادت #تروریستها شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند :«میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!»
💠 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشیگری ناگهانیشان را تحلیل کرد :«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم #رهبری ایران میبینن! دستشون به #حضرت_آقا نمیرسه، دفترش رو میکوبن!»
سرسام مسلسلها لحظهای قطع نمیشد، میترسیدم به دفتر حمله کنند و تنها #زن جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم میلرزیدم.
💠 چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونههای مصطفی از #غیرت همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش میچرخید.
از صحبتهای درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خواندهاند که یکیشان با #تهران تماس گرفت و صدایش را بلند کرد :«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم #مقاومت کنیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahidsayaad
14.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قاب هایی که کلی حرف دل داشت...
در حاشیه مراسم تحصن دیروز درمورد دفاع از حجاب و عفاف 🍃
#حجاب
#تهران
@shahidsayaad
#خبرفوری
فراخوان تجمع اعتراض مردمی به اتحاد در جنایت علیه یمن مظلوم مقتدر ✊
امشب (جمعه ۲۲ دی) مردم ایران اسلامی مقابل سفارت انگلیس در #تهران ساعت ۱۹ تجمع اعتراضی خواهند داشت
از کلیه مومنین و حق طلبان دعوت میشود در این تجمع شرکت کنند
نشانی سفارت و کنسولگری انگلیس
📎 https://nshn.ir/fcrbvgyzVxiBdH
لطفا اطلاع رسانی شود..
#قرارگاه_مردمی_فلسطین
🆔 @shahidsayaad
🕊| مراسم گـــرامیداشت به مناسبت چهلمین روزشهــادت #ســردارپاسدارعلیآقازادهنــژاد🌿
جمعه ۴ اسفند مــاه ســـاعت ۳۰ :۱۴
گلزار شهدا حسینیه امام خامنهای
#تهران
@shahidsayaad
📸مراسم اربعین شهید مدافع حرم "حسین محمدی "
🕒چهارشنبه ۹ اسفند از ساعت ۱۵
یافت آباد شهرک امام خمینی(ره)
خ شهید مظفری
مسجد جامع امام حسنمجتبی(ع)
#تهران
@shahidsayaad
شهید صیاد شیرازی
#بخشی از #دست_نوشته_شهید آنچه میخوانید، بخشی از دست نوشته #شهید برای بعد از #شهادتش است: #سلام
═══ ೋ❅﷽ ❅ೋ═══
" #شهید_مدافع_حرم « #مجید_قربانخانی» متولد #۳۰_مرداد ماه #سال_۶۹ در #تهران و ساكن #محله_یافت_آباد بود كه بعد از یك تحول درونی، داوطلبانه به #سوریه اعزام شد تا از حریم #عقیله_بنی_هاشم و مردم مظلوم سوریه دفاع كند.
در نهایت بعد از دلاوریهای فراوان در تاریخ #۲۱دی ماه #سال_۹۴ بهدست تروریستهای تكفیری در منطقه #خان_طومان به فیض #شهادت نائل شد و #پیكر_مطهرش در منطقه ماند.
سرانجام #پیكر_شهید توسط گروههای تفحص شهدا كشف و از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.
از این شهید مدافع حرم به دلیل برخی اخلاق های خاص، لوتی مسلك بودن، خالكوبی روی دست و تحول درونی یكباره تا رسیدن به عرش اعلاء، به نامهای « #داداش_مجید»، « #مجید_سوزوكی» « #مجید_بربری» و « #حر» شهدای مدافع حرم نیز یاد میكنند.
#شهید_مجید_قربانخانی بیشتر از سنش مسائل پیرامونش را متوجه میشد و درك بالایی داشت.
بسیار نترس و شجاع بود .
خانواده دوست بود.
آدم آرامی نبود.
باعث نشاط جمع خانواده و دوستانش بود.
طاقت ناراحتی و غم دیگران را نداشت و تا جایی كه میتوانست مشكلات را رفع میكرد یا انقدر سر به سرت میگذاشت و شوخی میكرد كه به كل ناراحتیت را فراموش میكردی.
اگر حرفی در دلش بود تا جایی كه میشد حرفش را میزد حتی با شوخی و خنده اما كسی را از خودش ناراحت نمی كرد.
شب قبل از رفتن لباس رزمش را پوشید و گفت الكی مثلا من دارم میرم و قرآن آورد تا مادرو پدرش از زیر قرآن ردش كردند و عكس گرفتند و بعد از عكس انداختن گفت الكی نگفتم همین فردا عازمم. رفتنش بی دلیل نبود چون نمیتوانست ظلم را در هیچ شكلی تحمل كند.
#۱۲دی_ماه بود كه ساكش را برداشت و از خانه رفت .
باغیرت بود و ارادت خاصی نسبت به خانوم زینب(سلام الله علیها) داشت و برای ظهور آقا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه) عمل را انتخاب كرد تا حرف!
و آخر هم زیر پرچم #بی_بی_زینب ماند و شد یكی از #علمداران_ظهور ..
مهربان و دلسوز ،خاكی، شوخ طبع و پرانرژی بود.
اهل رعایت حلال و حرام در كسب و كار، بسیار خوش قول و صادق، شجاع و باغیرت نسبت به خانواده و خاندان عصمت و طهارت بود .
در حد توان كمك میكرد.
خوش رو و دست و دلباز بود.
همه اهل خانه مجید را داداش صدا میكنند.
پدر، مادر، خواهرها وقتی میخواهند از مجید بگویند پسوند « #داداش» را با تمام حسرتشان به نام مجید میچسبانند و خاطراتش را مرور میكنند.
خودم تو را رساندم پادگان تو چطور زودتر برگشتی.
مجید میخندید و میگفت: خب مرخصی رد كردم!»
نبودن مجید خیلی سخت است؛ اما مجید كاری با ما كرده كه تا از دوری و نبودنش بغض میكنیم و گریه میكنیم یاد شیطنتها و شوخیهایش میافتیم و دوباره یكدل سیر میخندیم.
مجید كارهای جدیاش هم خندهدار بود.
از مجید فیلمی داریم كه همزمان كه با موبایلش بازی میكند برای همرزمهایش كه هنوز زندهاند روضههای بعد از شهادتشان را میخواند.
همه یكدل سیر میخندند و مجید برای همه روضه میخواند و شوخی میكند؛ اما آخرش اعصابش به هم میریزد..
هرروز كه از كنار مغازهها رد میشد با همه شوخی میكرد حالا كه نیست.
همه به ما میگویند هنوز چشمشان به كوچه است كه بیاید و یك تیكهای بیندازد تا خستگیشان در برود.»
پدرمجید هم بعد از خالكوبی دست مجید به او واكنش نشان میدهد و مجید شب را خانه نمیآید اما قهر كردن او هم مثل خودش عجیب است: خال كوبی برای ۶ ماه قبل از #شهادت_مجید است.
میگفت پشیمان شدم؛ میگفت چرا تكرار میكنید یكبار گفتید خجالت كشیدم.
دیگر نگویید.
#مادر_شهید : ۴ ماه اول خبر نداشتیم مجید می خواهد به سوریه برود، بعدها كه متوجه شدیم می دیدیم مجید می خواست ما را راضی كند كه به این نبرد برود خب هر پدر مادری آروزی ازدواج فرزندش را دارد؛ برای پسرمان به خواستگاری رفته بودیم و مراحل آخر را طی می كردیم كه برادر بنده فوت كرد و آخرش هم بدون خداحافظی به سوریه رفت.
مجید خیلی به خانواده احترام می گذاشت اما وقتی حضرت زهرا را در خواب می بیند كه به مجید می گوید كه یك هفته قبل از اینكه به سوریه بروی می آیی پیش خودم؛ لذا هر كس باشد می تواند دل بكند واقعاً مجید دل كند و هر شب كارش گریه وزاری شده بود و در پیام هایی به دوستش نوشته بود كه خودم هم نمی دانم چه شده و حضرت زینب با من چه كرده كه آرام و قرار ندارم و كارم شده قرآن خواندن و گریه و زاری؛ مجید چه چیزی در وجودش بود كه حضرت زینب چنان مجید را می خرد كه مجید از همه چیز در دنیا و امكانات مدرن دل بكند ان شاءلله كه همه قدر این جوانان را بدانند.
#مجید حرّ مدافعان حرم شد و با شهدای دیگر فرق دارد خداوند مجید را انتخاب كرد تا به كل دنیا ثابت كند كه مجید را به عرش اعلی ببرد."
❥↬ @shahidsayaad
═════ೋ❅🦋❅ೋ═════
#شهید_مدافع_حرم_سجاد_زبرجدی
#تاریخ_تولد: ۱۳۷۰.۱۱.۱۹
#محل_تولد: تهران
#تاریخ_شهادت: ۱۳۹۵.۰۷.۰۷
#محل_شهادت: حلب سوریه
#وضعیت_تأهل: مجرد
#تحصیلات: کاردانی تربیت بدنی
#زندگینامه
#شهید_سجاد_زبرجدی_سهراب اهل #تهران و #محله_خانی_آبادنو بود.
او متولد #مهرماه_۱۳۷۰ از بسیجیان دهه هفتادی که حالا خلف شایستهای برای رزمندگان دفاع مقدس شدهاند.
از همان سربازان امام زمانی که با شنیدن صوت هل من معین امام زمانشان خود را به قافله زینبیون میرسانند.
#سجاد در یک #خانواده_شهیدپرور رشد پیدا کرد.
داییهایش #داود و #مرتضی_کمانی هر دو از #شهدای_دفاع مقدس هستند.
او دوست داشت سپاهی شود از خصوصیات بارز سجاد به محجوب بودن، داشتن ایمان قوی، حب رهبری، پاکدامنی، شجاعت، صداقت، مهربانی، احترام به بزرگترها ، ورزشکار و بسیار مسئولیتپذیر اشاره کنم.
#سجاد اهل صله رحم بود و تمامی خصوصیات خوب یک انسان واقعی را دارا بود.
با ایمان قوی و علاقه شدید قلبی به اسلام و ائمه اطهار، از میهن و اسلام و کشورش دفاع میکرد و همواره گوش به فرمان رهبر بود.
به نظرهمه این خوب بودنها و خالص بودنهایش، به خاطر علاقهاش به سرگذشت داییهای شهیدش #داود و #مرتض_کمانی بود.
او مسیر شهادت رااز دایی هایش آموخته بود
#سجاد در حلب سوریه #شهید شد.
#نحوه_شهادتش را اینطور روایت کردهاند که #سجاد جانشین یکی از گروهانهای فاطمیون بود.
شب قبل #شهادت_سجاد، دشمن تک کرده بود و در حین درگیری نیروهای اسلام با تکفیریها #شهید_الوانی با اصابت تیر مستقیم دشمن به #شهادت میرسد.
عملیات تا فردا ساعت ۷صبح ادامه پیدا کرده بود.
#سجاد و تعدادی از بچهها در عملیات عقب راندن دشمن شرکت داشتند تا خط تثبیت شد.
بعد از اینکه منطقه به دست بچههای خودمان افتاد، ساعت ۱۲و نیم ظهر بود که #سجاد همراه با تعدادی از نیروهای تازهنفس برای تقویت قوا به بالای خاکریز میرود و در حین دیدبانی با اصابت خمپاره به خاکریز ترکشی از میان بشکههایی که در روی خاکریز قرار داشت به صورت و سمت چپ سر #سجاد اصابت میکند که همین امر باعث آسمانی شدن #سجاد میشود.
@shahidsayaad
═════ೋ❅🦋❅ೋ═════
شهید صیاد شیرازی
دعای روز هفدهم ماه مبارک رمضان به نیابت از شهیدان؛ #مسعود_علیمحمدی #احسان_قدبیگی @shahidsayaad
#شهید_دکتر_مسعود_علیمحمدی در #سال_۱۳۳۸ در #روستای_کن از اطراف شهر #تهران متولد شد.
وی مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را در رشته فیزیک به ترتیب از دانشگاههای شیراز و صنعتی شریف دریافت کرد.
سپس در سال ۱۳۶۷ تحصیلات خود را در نخستین دوره دکترای فیزیک نظری دانشگاه صنعتی شریف پی گرفت و در مهر ماه سال ۱۳۷۱ به عنوان نخستین دانشآموخته دکترای فیزیک داخل کشور فارغالتحصیل شد.
#دکتر_علیمحمدی عضو هیأت علمی و هیأت ممیزه دانشگاه تهران بود.
وی همچنین معاونت پژوهشی پردیس علوم را طی سالهای ۸۷-۱۳۸۴ بر عهده داشت.
#شهید_دکتر_علیمحمدی در طول سالها فعالیت علمی و تحقیقاتی خود بیش از ۸۰ مقاله در معتبرترین مجلات علمی جهان به چاپ رسانده و در سال ۱۳۸۶ در بیست و یکمین جشنواره بینالمللی خوارزمی حائز رتبه دوم پژوهشهای بنیادی شده بود.
زمینه اصلی تحصیلات و تحقیقات دکتر علیمحمدی، ذرات بنیادی خصوصا نظریه ریسمان و به طور دقیقتر نظریه میدانهای همدیس بود.
وی مدت چهار سال به عنوان پژوهشگر غیرمقیم در پژوهشکده فیزیک پژوهشگاه دانشهای بنیادی فعالیت داشت.
#دکتر_علیمحمدی صبح #۲۲_دی_۱۳۸۸ هنگام خروج از منزل در اثر #انفجار_بمبی که در یک موتورسیکلت در کنار در منزلش جاسازی شده بود به #شهادت رسید.
پیکر استاد #شهید_دکتر_علیمحمدی، #۲۴_دی_۱۳۸۸ با حضور انبوه تشییع کنندگان در جوار #امامزاده_علی_اکبر در #شمال_تهران به خاک سپرده شد.
#روحش_شاد و #یادش_گرامی_باد"
❥↬ @shahidsayaad
═════ೋ❅🦋❅ೋ═════
شهید صیاد شیرازی
دعای روز هیجدهم ماه مبارک رمضان به نیابت از شهیدان ؛ #آرمان_علی_وردی #روحالله_عجمیان @shahidsa
.
✨زندگینامه #شهید_آرمان_علی_وردی
#آرمان_علی_وردی متولد #۱۳تیرماه_۱۳۸۰ در #تهران است.
او در رشته #مهندسی_عمران در دانشگاه پذیرفته شد و بهگفته پدرش پس از یک سال تحصیل، به دلیل علاقه به درسهای حوزه، از دانشگاه انصراف داد و وارد حوزه علمیه گردید.
وی قبل از #شهادت، #تحصیلات_حوزوی را در #مدرسه_علمیه_آیت_الله_مجتهدی در تهران در پایه سوم میگذراند، و بسیجی یگان #امام_رضا(ع) سپاه #محمد_رسولالله (ص) تهران بود.
شرکت در اردوهای جهادی از دیگر فعالیتهای او بود.
✨نظر #رهبر_معظم_انقلاب در مورد #شهید_آرمان_علی_وردی
#رهبر_انقلاب، #شهیدآرمان_علی_وردی را از #پاکترین_جوانان خواند که با #شکنجه و #تحریک و #آموزش_رسانه_های_غربی به #شهادت رسید.
✨ #شهادت_آرمان_علی_وردی
#شهید_آرمان_علی _وردی در #۴آبان_۱۴۰۱ در #شهرک_اکباتان تهران، در جریان ناآرامیها از سوی برخی معترضان ربوده شد و پس از #شکنجه و #ضرب و #شتم با ضربات #چاقو و #سنگ در کنار خیابان رها شده بود.
او به #بیمارستان_بقیةالله منتقل شد و به دلیل شدت خونریزی در #۶آبان_۱۴۰۱ در #۲۱_سالگی به #شهادت رسید.
دلیل ربوده شدن و شکنجه #آرمان_علی_وردی را، ظاهر #بسیجی او دانستهاند علیوردی هنگام حضور در ناآرامیها سلاح گرم یا سردی به همراه نداشت.
گفته شده در حین شکنجه از او خواستند به #رهبری_اهانت_کند ، ولی او نپذیرفت .
وی در #۸_آبان_۱۴۰۱ در تهران #تشییع و در #قطعه_پنجاه_بهشت_زهرا(س) #دفن شد.
@shahidsayaad
═════ೋ❅🦋❅ೋ═════
شهید صیاد شیرازی
دعای روز بیست و دوم ماه مبارک رمضان به نیابت از شهیدان؛ #حمیدرضا_الداغی #علی_خلیلی @shahidsayaad
زندگی نامه #طلبه_بسیجی_شهید ؛ #کربلایی_علی_خلیلی
#نهمین_روز از #آبان_ماه_سال_۷۱_هجری_شمسی بود که یگانه ی هستی بخش ، در بیمارستان میزراکوچک خان #تهران به #خانواده_خلیلی طفلی سالم و زیبا اعطا کرد و اولین فرزند این خانواده قدم در عرصه وجود گذاشت.
پدر و مادر این کودک ، به یمن وجود نازنین #مولای_متقیان ، #امیرالمومنین_علی (ع) ، نام زیبای #علی را بر این طفل نورسیده نهادند و در شناسنامه ی او حک شد : " #علی_خلیلی".
آن روزها منزل پدر علی در منطقه تسلیحات بود و روزهای اول زندگی #علی در خانه ای در ۱۵ متری تسلیحات ، پشت باشگاه دیهیم سپری شد.
روزها به سرعت گذشت و #علی پیش روی پدر و مادر جان میگرفت و پای میگرفت و ۷روزه و ۷ ماهه و ۷سال شد.
اول مهر سال ۷۸ بود که علی کیف بر دوش و دست در دست مادر راهی دبستان #شهید_سید_عباس_محمدی در خیابان مرجان نارمک شد.
۵سال در این مدرسه درس خواند و مثل تمام بچه های هم سن و سالش بزرگ و بزگتر شد.
بعد از اتمام دوره دبستان وارد مدرسه راهنمایی #امام_خمینی (ره) در منطقه۸ تهران شد.
ذهن خوبی داشت و درسش هم خوب بود ، یعنی جزو بهترین ها.
در همان دوره راهنمایی ، سال ۸۳ بود که همراه چند تن از دوستان هم مدرسه ای وارد #مسجد_فاطمه_الزهرا (س) چهارراه تلفنخانه نارمک شدند و اسمشان شد " #بچه_مسجدی " .
نخستین تجربیات انجام کارهای دینی و مذهبی و
شرکت در محافل فرهنگی را پای منبر حاج محمد اکرمی و در جمع دوستان هم مسجدی شان تجربه کردند. شرکت در نمازهای جماعت ، جلسات قرآن، هیئات مذهبی ، برنامه های تابستانه مسجد ، اعتکاف ، جلسات درس اخلاق و شرح کتاب چهل حدیث امام خمینی (ره) ، شرکت در فعالیت های پایگاه بسیج شهید حکمت پناه همان مسجد و اردوهای فرهنگی مختلف از رویدادهای آن روزهای #علی و دوستانش بود.
بعد از اتمام دوره راهنمایی ، وارد دبیرستان نمونه دولتی دانشمند در منطقه نارمک شد که این مدرسه بیش از #70_شهید تقدیم #اسلام و #انقلاب و #ملت_ایران کرده بود.
در همان سالها ، یک محرم نذر کرده بود فقط در آشپزخانه #هیئت_انصارفاطمه (س) دبیرستان خدمت کند و تا کارهای آشپزخانه تمام نشده سراغ عزاداری نرود و مردانه هم پای قولش ایستاد.
#علی در سال اول یا دوم دبیرستان بود که تصمیم قاطع به ادامه تحصیل در حوزه علمیه گرفت اما وقتی با مخالفت خانواده روبرو شد ، برای دلخوشی مادرش ، دوره دبیرستان را با نمرات عالی طی کرد و دیپلمش را هم با نمره بالا گرفت.
@shahidsayaad
#شهید_محمد_آژند اولین فرزند #حاج_حسین_آژند در #تاریخ_۲۷_تیرماه_۱۳۵۹ در #تهران چشم به جهان گشود.
کودکی او زیر #آتش_توپخانه و #موشک_باران جبهه جنوب در #دوران_دفاع_مقدس سپری شد. #پدر_شهید_آژند برای #دفاع از این مرز و بوم، در قامت #رزمنده_ی_نیروی_هوایی، به همراه خانواده به #دزفول عزیمت کرده بود.
═══ ೋ❅ೋ═══
#محمد که در کودکی، آرمان های بزرگسالی اش را در آغوش خانواده، مکتب تربیتی و محیط رشد خود در #فضای_جنگی سامان می بخشید، پس از #جنگ به همراه خانواده به #تهران باز می گردد.
#شهید_آژند که در آن زمان، #دوران_نوجوانی خود را سپری می کرد پس از پایان دوره راهنمایی برای ادامه تحصیل راهی حوزه علمیه می شود.
پس از مدتی، پدرش به وی توصیه می کند که بهتر است ابتدا به تکمیل تحصیلات نظری اش بپردازد و سپس به ادامه تحصیلات حوزوی روی بیاورد.
در واقع، پدر می خواست تا فرزندش روحانی عالمی باشد که علاوه بر علم دین، به مسائل و علوم روز نیز آشنا باشد.
به همین دلیل #شهید_آژند پس از حدود یک سال تحصیل در #حوزه_علمیه، به توصیه پدرش از ادامه دروس حوزوی انصراف می دهد و مجددا به تحصیل علم در دبیرستان در رشته علوم تجربی می پردازد .
#شهید_محمد_آژند پس از اخذ مدرک دیپلم، وارد #سپاه_پاسداران می شود، با این حال همزمان با خدمت در #نظام_مقدس_جمهوری_اسلامی به کسب علم ادامه داده و تا تحصیل در مقطع کارشناسی در رشته مدیریت پیش می رود.
وی که از کودکی #قاری_متبحر و #حافظ_قرآن بود در ابتدای نوجوانی به #مداحی روی می آورد و در کمترین زمان، به فنون مداحی اهل بیت علیهم السلام مسلط می گردد.
وی همچنین به امور فرهنگی در #بسیج و #مساجد مشغول می شود و در سال های مختلف مسئولیت فرماندهی برخی از پایگاه های بسیج مناطق به وی محول می شود.
ایشان در منطقه #کهنز_شهریار ، #فرماندهی پایگاه #بسیج_الغدیر و در #تهرانسر فرماندهی #پایگاه_بسیج_شهرک_انصار را به عهده می گیرند
•❥ @shahidsayaad
═════ೋ❅🦋❅ೋ═════
═══ ೋ❅﷽ ❅ೋ═══
#شهید_محمد_حسین_حدادیان
#نام_و_نام_خانوادگی: محمّد حسین حدادیان
#نام_پدر : فرهاد حدادیان
#محل_تولد : تهران
#تاریخ_ولادت: ۱۳۷۴/۱۰/۲۳
#تاریخ_شهادت : ۱۳۹۶/۱۲/۱
#محل_شهادت: پاسداران-گلستان هفتم-تهران
#مدت_عمر: ۲۲ سال
#محل_مزار : امامزاده علی اکبر چیذر
#کتاب_مربوط به این #شهید: آرام جانم
═══❅═══
#زندگینامه_شهید_محمدحسین_حدادیان
#شهید_محمدحسین_حدادیان در #تاریخ_۲۳دیماه_۱۳۷۴ در #تهران به دنیا آمد.
#شهید_محمد_حسین_حدادیان دانشجوی علوم سیاسی بود، از ۷سالگی عضو #بسیج بود و در #مسجد فعال میکرد.
او در #خط_رهبری بود و غیر از #خط_رهبری هیچ خطّی را قبول نداشت و خدا را شکر که تا لحظهای مرگش نیز با #ولی_فقیه بود.
════❅════
#خصوصیات_اخلاقی_شهید_محمدحسین_حدادیان
#مادر_شهید_محمدحسین_حدادیان ویژگی اخلاقی #پسرش را اینگونه نقل می کند:
#شهید_محمد_حسین_حدادیان اهل #نماز_اول_وقت ، #زیارت_عاشورا و #هیئت بود.
سینهزن #امام_حسین(علیه السّلام) بود.
او خیلی اخلاص داشت.
بیادّعابود و هیچ وقت از #کارهای_خیری که میکرد نمیگفت.
به نظرم مزد این اخلاص و بی ادّعا بودنهایش را با #شهادت گرفت.
#محمد دنبال اجرای #فرامین_رهبری بود.
دغدغه های حفظ سیستم های #نظام را داشت .
#محمدحسین با سنّ کمش، #بصیرت داشت.
جریانهای باطل را خوب میشناخت و به امور بود.
کسانی که از #ناموسش غیورانه دفاع میکنند، از #انقلاب با #غیرت دفاع میکنند.
#شهید_محمدحسین_حدادیان همهی عمر #بسیجی بود و بسیجی زندگی کرد.
میگفت: مامان #بصیرتی که #آقا میگویند:
انشاءاللّه خدا #نصیبمان کند و اگر #بصیرت داشته باشد این #انقلاب به #انقلاب_صاحبالزمان(عج اللّهتعالیفرجهالشریف) خواهد شد.
❥ @shahidsayaad
════ ೋ❅❅ೋ════