شهید صیاد شیرازی
═══ ೋ❅❅ೋ═══ #این_امنیت_اتفاقی_نیست خانوادهاش میگویند که #سلمان، وقتی از آرامش و امنی
" #خانواده_شهید_امر_به_معروف
سراغ برادرش را گرفتیم.
گویا او هم نبود.
غیبتش البته چندان در اختیار خودش نبود؛ « #شهید» شده بود.
آشنایان میگفتند چند سال پیش برای امر به معروف و نهی از منکر، جانش را کف دستش گرفته و شهید شده!
خودش را هم که اینطور در فلاح، ظالمانه و دور از مروت شهید کردند، دیگر دومین شهید خانواده امیراحمدی شده بود.
مادر، همسر و فرزندش اما هر یک سخنان و خاطرات عجیبی داشتند؛ جالب و البته قابلتأمل!
نزدیکانش فقط به او میبالیدند؛ از خروش مردم غیرتمند دارالشهدای تهران در وداع و تشییع پیکر پاکش احساس افتخار میکردند.
مردم زادگاهش، دامغان، هم چندی قبل که برایش مراسم یادبود برگزار کرده بودند، حس مشابهی داشتند. میگفتند از تقدیم یک بسیجی مدافع امنیت به ایران اسلامی احساس غرور و افتخار میکنیم. شهید «سلمان امیراحمدی» دیگر برایشان یک نام جاویدان شده بود.
همسرش میگوید #سلمان یک آرزوی قدیمی محققنشده داشت؛ اما اغتشاشگران با شلیک #گلوله به #سرش، او را به آرزویش رسانده بودند؛ « #شهادت»!
مردم ولی گویا مرهم این دردند!
همه داغدار و غمزده، بیسلمان، یاد او را زنده میکنند.
مردم دارالشهدای تهران میگویند: مهمترین سرمایه ایران اسلامی، مردان و زنانی از جنس شهید امیراحمدی هستند که در مقاطع مختلف، مقابل ابتلائات و مخاطرات گوناگون سینه سپر میکنند تا به کشور و مردم آسیبی نرسد.
مردم، پیگیری جدی واقعه تلخ شهادت سلمان را ضروری میدانند و رئیسجمهور هم با خانواده شهید امیراحمدی تماس تلفنی برقرار میکند تا مرهم دردهای این روزهای خانوادههای شهدای امنیت باشد.
البته آقای رئیسجمهور در همین تماس، اطمینان میدهد که همه دستگاههای مسؤول برای پیگیری مجازات عاملان اصلی این جنایت و طراحان توطئه اخیر علیه کشور اهتمام جدی دارند.
بعد از شهادت #آقا_سلمان، محله فلاح شاهد اتفاقات مردمی خاصی بود.
گرمای «سلاح گرم» اغتشاشگران از گرمای محبت و مهربانی مردم منطقه ۱۷ پایتخت بیشتر نبود؛ گرچه سلمان را از خانواده و هممحلیهایش جدا کرد.
#مادر_شهید میگفت: #سلمان در شلوغیهای تهران، به یاد شهدا و برادر شهیدش همیشه آرام بود؛ اما این روزها در دلش از دست اغتشاشگرانی که شهر را برای مردم ناامن کرده بودند، آشوب به پا شده بود.
مادر میگفت: فرزندم مدام فکر و خیالش، امنیت مردم بود. وقتی حرف میزدیم، خیلی از اغتشاشات اخیر ناراحت بود. او از وقایعی که اغتشاشگران و آشوبگران رقم میزدند، خیلی دلخوری داشت.
میگفت امروز باید به #آرامش_مردم، #اقتدار_ایران و #سلامتی_رهبری فکر کنیم.
« #فاطمه_اسلامی_فر»، #همسر_شهیدامیراحمدی است که میگوید: سلمان میخواست #مدافع_حرم شود؛ اما #مدافع_امنیت شد.
#سال_۱۳۹۴ بود که با گروهی آشنا شد و برای حضور در #سوریه ثبتنام کرده بودند.
همسر شهید ادامه میدهد: آن سال، هنوز فرزند نداشتیم.
#سلمان به من گفت که باید ۳-۴ هفته برای حضور در دوره آموزشی بروم تا بتوانم در سوریه حضور پیدا کنم.
خیلی بیتابی کردم و از او خواستم که نرود؛ اما او گفت: « نمیتوانم نروم؛ منم سهمی دارم».
آن روزها، خیلی بیتابی میکردم و میگفتم میشود نروید؟ ولی #سلمان هر بار قبول نمیکرد و دوست داشت برود. خیلی عاشق شهادت بود.
او ادامه میدهد: به دوره آموزشی رفت؛ اما در اواسط دوره به او گفته بودند که نمیتواند به سوریه برود.
از آنجا که خانواده امیر احمدی یک شهید داشت، فرد دیگری اجازه پیدا نمیکرد که به سوریه برود؛ البته تا آخرین لحظه تلاش کرد، اما نتوانست به آرزویش برسد. واقعاً ناراحت بود و خواب و خوراک نداشت"
❥ @shahidsayaad
═════ೋ❅🦋❅ೋ═════
" #خانواده_شهید_امر_به_معروف
سراغ برادرش را گرفتیم.
گویا او هم نبود.
غیبتش البته چندان در اختیار خودش نبود؛ « #شهید» شده بود.
آشنایان میگفتند چند سال پیش برای امر به معروف و نهی از منکر، جانش را کف دستش گرفته و شهید شده!
خودش را هم که اینطور در فلاح، ظالمانه و دور از مروت شهید کردند، دیگر دومین شهید خانواده امیراحمدی شده بود.
مادر، همسر و فرزندش اما هر یک سخنان و خاطرات عجیبی داشتند؛ جالب و البته قابلتأمل!
نزدیکانش فقط به او میبالیدند؛ از خروش مردم غیرتمند دارالشهدای تهران در وداع و تشییع پیکر پاکش احساس افتخار میکردند.
مردم زادگاهش، دامغان، هم چندی قبل که برایش مراسم یادبود برگزار کرده بودند، حس مشابهی داشتند. میگفتند از تقدیم یک بسیجی مدافع امنیت به ایران اسلامی احساس غرور و افتخار میکنیم. شهید «سلمان امیراحمدی» دیگر برایشان یک نام جاویدان شده بود.
همسرش میگوید #سلمان یک آرزوی قدیمی محققنشده داشت؛ اما اغتشاشگران با شلیک #گلوله به #سرش، او را به آرزویش رسانده بودند؛ « #شهادت»!
مردم ولی گویا مرهم این دردند!
همه داغدار و غمزده، بیسلمان، یاد او را زنده میکنند.
مردم دارالشهدای تهران میگویند: مهمترین سرمایه ایران اسلامی، مردان و زنانی از جنس شهید امیراحمدی هستند که در مقاطع مختلف، مقابل ابتلائات و مخاطرات گوناگون سینه سپر میکنند تا به کشور و مردم آسیبی نرسد.
مردم، پیگیری جدی واقعه تلخ شهادت سلمان را ضروری میدانند و رئیسجمهور هم با خانواده شهید امیراحمدی تماس تلفنی برقرار میکند تا مرهم دردهای این روزهای خانوادههای شهدای امنیت باشد.
البته آقای رئیسجمهور در همین تماس، اطمینان میدهد که همه دستگاههای مسؤول برای پیگیری مجازات عاملان اصلی این جنایت و طراحان توطئه اخیر علیه کشور اهتمام جدی دارند.
بعد از شهادت #آقا_سلمان، محله فلاح شاهد اتفاقات مردمی خاصی بود.
گرمای «سلاح گرم» اغتشاشگران از گرمای محبت و مهربانی مردم منطقه ۱۷ پایتخت بیشتر نبود؛ گرچه سلمان را از خانواده و هممحلیهایش جدا کرد.
#مادر_شهید میگفت: #سلمان در شلوغیهای تهران، به یاد شهدا و برادر شهیدش همیشه آرام بود؛ اما این روزها در دلش از دست اغتشاشگرانی که شهر را برای مردم ناامن کرده بودند، آشوب به پا شده بود.
مادر میگفت: فرزندم مدام فکر و خیالش، امنیت مردم بود. وقتی حرف میزدیم، خیلی از اغتشاشات اخیر ناراحت بود. او از وقایعی که اغتشاشگران و آشوبگران رقم میزدند، خیلی دلخوری داشت.
میگفت امروز باید به #آرامش_مردم، #اقتدار_ایران و #سلامتی_رهبری فکر کنیم.
« #فاطمه_اسلامی_فر»، #همسر_شهیدامیراحمدی است که میگوید: سلمان میخواست #مدافع_حرم شود؛ اما #مدافع_امنیت شد.
#سال_۱۳۹۴ بود که با گروهی آشنا شد و برای حضور در #سوریه ثبتنام کرده بودند.
همسر شهید ادامه میدهد: آن سال، هنوز فرزند نداشتیم.
#سلمان به من گفت که باید ۳-۴ هفته برای حضور در دوره آموزشی بروم تا بتوانم در سوریه حضور پیدا کنم.
خیلی بیتابی کردم و از او خواستم که نرود؛ اما او گفت: « نمیتوانم نروم؛ منم سهمی دارم».
آن روزها، خیلی بیتابی میکردم و میگفتم میشود نروید؟ ولی #سلمان هر بار قبول نمیکرد و دوست داشت برود. خیلی عاشق شهادت بود.
او ادامه میدهد: به دوره آموزشی رفت؛ اما در اواسط دوره به او گفته بودند که نمیتواند به سوریه برود.
از آنجا که خانواده امیر احمدی یک شهید داشت، فرد دیگری اجازه پیدا نمیکرد که به سوریه برود؛ البته تا آخرین لحظه تلاش کرد، اما نتوانست به آرزویش برسد. واقعاً ناراحت بود و خواب و خوراک نداشت"
❥ @shahidsayaad
═════ೋ❅🦋❅ೋ═════
شهید صیاد شیرازی
#بخشی از #دست_نوشته_شهید آنچه میخوانید، بخشی از دست نوشته #شهید برای بعد از #شهادتش است: #سلام
═══ ೋ❅﷽ ❅ೋ═══
" #شهید_مدافع_حرم « #مجید_قربانخانی» متولد #۳۰_مرداد ماه #سال_۶۹ در #تهران و ساكن #محله_یافت_آباد بود كه بعد از یك تحول درونی، داوطلبانه به #سوریه اعزام شد تا از حریم #عقیله_بنی_هاشم و مردم مظلوم سوریه دفاع كند.
در نهایت بعد از دلاوریهای فراوان در تاریخ #۲۱دی ماه #سال_۹۴ بهدست تروریستهای تكفیری در منطقه #خان_طومان به فیض #شهادت نائل شد و #پیكر_مطهرش در منطقه ماند.
سرانجام #پیكر_شهید توسط گروههای تفحص شهدا كشف و از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.
از این شهید مدافع حرم به دلیل برخی اخلاق های خاص، لوتی مسلك بودن، خالكوبی روی دست و تحول درونی یكباره تا رسیدن به عرش اعلاء، به نامهای « #داداش_مجید»، « #مجید_سوزوكی» « #مجید_بربری» و « #حر» شهدای مدافع حرم نیز یاد میكنند.
#شهید_مجید_قربانخانی بیشتر از سنش مسائل پیرامونش را متوجه میشد و درك بالایی داشت.
بسیار نترس و شجاع بود .
خانواده دوست بود.
آدم آرامی نبود.
باعث نشاط جمع خانواده و دوستانش بود.
طاقت ناراحتی و غم دیگران را نداشت و تا جایی كه میتوانست مشكلات را رفع میكرد یا انقدر سر به سرت میگذاشت و شوخی میكرد كه به كل ناراحتیت را فراموش میكردی.
اگر حرفی در دلش بود تا جایی كه میشد حرفش را میزد حتی با شوخی و خنده اما كسی را از خودش ناراحت نمی كرد.
شب قبل از رفتن لباس رزمش را پوشید و گفت الكی مثلا من دارم میرم و قرآن آورد تا مادرو پدرش از زیر قرآن ردش كردند و عكس گرفتند و بعد از عكس انداختن گفت الكی نگفتم همین فردا عازمم. رفتنش بی دلیل نبود چون نمیتوانست ظلم را در هیچ شكلی تحمل كند.
#۱۲دی_ماه بود كه ساكش را برداشت و از خانه رفت .
باغیرت بود و ارادت خاصی نسبت به خانوم زینب(سلام الله علیها) داشت و برای ظهور آقا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه) عمل را انتخاب كرد تا حرف!
و آخر هم زیر پرچم #بی_بی_زینب ماند و شد یكی از #علمداران_ظهور ..
مهربان و دلسوز ،خاكی، شوخ طبع و پرانرژی بود.
اهل رعایت حلال و حرام در كسب و كار، بسیار خوش قول و صادق، شجاع و باغیرت نسبت به خانواده و خاندان عصمت و طهارت بود .
در حد توان كمك میكرد.
خوش رو و دست و دلباز بود.
همه اهل خانه مجید را داداش صدا میكنند.
پدر، مادر، خواهرها وقتی میخواهند از مجید بگویند پسوند « #داداش» را با تمام حسرتشان به نام مجید میچسبانند و خاطراتش را مرور میكنند.
خودم تو را رساندم پادگان تو چطور زودتر برگشتی.
مجید میخندید و میگفت: خب مرخصی رد كردم!»
نبودن مجید خیلی سخت است؛ اما مجید كاری با ما كرده كه تا از دوری و نبودنش بغض میكنیم و گریه میكنیم یاد شیطنتها و شوخیهایش میافتیم و دوباره یكدل سیر میخندیم.
مجید كارهای جدیاش هم خندهدار بود.
از مجید فیلمی داریم كه همزمان كه با موبایلش بازی میكند برای همرزمهایش كه هنوز زندهاند روضههای بعد از شهادتشان را میخواند.
همه یكدل سیر میخندند و مجید برای همه روضه میخواند و شوخی میكند؛ اما آخرش اعصابش به هم میریزد..
هرروز كه از كنار مغازهها رد میشد با همه شوخی میكرد حالا كه نیست.
همه به ما میگویند هنوز چشمشان به كوچه است كه بیاید و یك تیكهای بیندازد تا خستگیشان در برود.»
پدرمجید هم بعد از خالكوبی دست مجید به او واكنش نشان میدهد و مجید شب را خانه نمیآید اما قهر كردن او هم مثل خودش عجیب است: خال كوبی برای ۶ ماه قبل از #شهادت_مجید است.
میگفت پشیمان شدم؛ میگفت چرا تكرار میكنید یكبار گفتید خجالت كشیدم.
دیگر نگویید.
#مادر_شهید : ۴ ماه اول خبر نداشتیم مجید می خواهد به سوریه برود، بعدها كه متوجه شدیم می دیدیم مجید می خواست ما را راضی كند كه به این نبرد برود خب هر پدر مادری آروزی ازدواج فرزندش را دارد؛ برای پسرمان به خواستگاری رفته بودیم و مراحل آخر را طی می كردیم كه برادر بنده فوت كرد و آخرش هم بدون خداحافظی به سوریه رفت.
مجید خیلی به خانواده احترام می گذاشت اما وقتی حضرت زهرا را در خواب می بیند كه به مجید می گوید كه یك هفته قبل از اینكه به سوریه بروی می آیی پیش خودم؛ لذا هر كس باشد می تواند دل بكند واقعاً مجید دل كند و هر شب كارش گریه وزاری شده بود و در پیام هایی به دوستش نوشته بود كه خودم هم نمی دانم چه شده و حضرت زینب با من چه كرده كه آرام و قرار ندارم و كارم شده قرآن خواندن و گریه و زاری؛ مجید چه چیزی در وجودش بود كه حضرت زینب چنان مجید را می خرد كه مجید از همه چیز در دنیا و امكانات مدرن دل بكند ان شاءلله كه همه قدر این جوانان را بدانند.
#مجید حرّ مدافعان حرم شد و با شهدای دیگر فرق دارد خداوند مجید را انتخاب كرد تا به كل دنیا ثابت كند كه مجید را به عرش اعلی ببرد."
❥↬ @shahidsayaad
═════ೋ❅🦋❅ೋ═════
شهید صیاد شیرازی
#وصیت_نامه_شهید_یوسف_اللهی #بسم_الله_الرحمن_الرحیم #شهادت می دهم که #خدا_یکی_است و #محمد (ص) #فرست
#معجزات_شهید_یوسف_الهی
#شهید چنان روح ملکوتی و عرفانی داشت که هر کس او را می دید عاشق سکنات و رفتارش می شد.
بعضی از خلق و خوی های وی که همه اطرافیان آن ها را تایید می کردند به روایت زیر است:
از #۱۹_سالگی تا #۲۴_سالگی که #شهید شد تمام سالها بغیر از #۴_روز_حرام را #روزه بود
#نماز_شب ایشان ۲ تا ۳ ساعت #طول میکشید
دائما #ذکر_خدا می گفت
قبل از #جبهه تمام هم و غمش کمک به #فقرای_محل بود
هیچگاه #دل کسی را #نشکست و بسیار #مهربان بود
#چشمان_برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت
#خبرهای_غیبی را فقط به #حاج_قاسم و برای پیروزی در عملیاتها می گفت
#روزهای_آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها #عاقبت_کارشان را گفته بود
یکی از #خاطراتی که نشان دهنده این کمالات در این #جوان_عرفانی و #خدایی بود، این گونه است:
#مادر_شهید: با مجروح شدن پسرم #محمّد_حسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است.
در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: #مادر ! بیا اینجا.
وارد اتاق شدم.
خودش بود؛ #محمّد_حسین من!
امّا به خاطر #مجروح شدن، هر #دو_چشمش را بسته بودند!
بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟
امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد!
❥↬ @shahidsayaad
═════ೋ❅🦋❅ೋ═════
#پدر_شهید_روحانی_سعید_بیاضی_زاده گفت: به قول #مادر_شهید، #حضرت_زهرا (س) همیشه بهترین چیزی که داشتند برای هدیه دادن استفاده میکردند، برای ما هم بهترین چیز فرزندمان بود که به #حضرت_زینب_سلام_الله_علیها تقدیم کردیم.
#شهید_حجت_الاسلام_والمسلمین_سعید_بیاضی_زاده، نخستین #شهید_روحانی_مدافع_حرم استان #کرمان است که داوطلبانه به صفوف #مدافع_حرم_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها در سوریه پیوست و #یازدهم_محرم_سال_۱۳۹۵ در این راه به #شهادت رسید.
#پدر_شهید_بیاضی_زاده در خصوص این #شهید_بزرگوار و دوران کودکی او گفت: #سعید #سال_۱۳۷۲ در روستای #حجت_آباد به دنیا آمد و دوران ابتدایی خود را در همین روستا تمام کرد؛ وی برای گذراندن دوران راهنمایی به مدرسه نمونه دولتی در انار رفت و از ۱۱ سالگی در خوابگاه بود.
#سعید در مدرسه راهنمایی با روحانیونی که در مدرسه نماز میخواندند صحبت کرده بود و سپس به ما گفت قصد ورود به حوزه علمیه دارد و ما هم که علاقه داشتیم فرزندمان لباس پیامبر را بپوشد، قبول کردیم؛ که پس از گذراندن چند مرحله آزمون و مصاحبه، از آنجا که نمرات خوبی در مدرسه داشت و در امتحانات ورودی هم نمره قبولی کسب کرده بود، برای درس خواندن به قم رفت.
پایه اول را به جای ۶ سال، در ۵ سال تمام کرد، پایه بعد را هم سه ساله خواند و درس خارج را شروع کرده بود که #شهید شد.
#پدر_شهید_بیاضی_زاده با اشاره به خصوصیات بارز فرزندش تصریح کرد: #سعید از کودکی با اخلاق و با انضباط بود؛ کلاس چهارم ابتدایی بود که دعای توسل و زیارت عاشورا را حفظ بود و مسجد میرفت، #سعید واقعا دوست داشتنی و خوش اخلاق بود و هر کس که برای اولین بار با او برخورد داشت شیفته اخلاق و رفتار او میشد؛ سعید همیشه به خواهران و مادرش در خصوص ادامه راه #حضرت_زینب_سلام_الله_علیها توصیه میکرد.
سرنوشت #عبای_اهدایی_مقام_معظم_رهبری به #شهید_سعید_بیاضی_زاده
وی با بیان اینکه #شهید_بیاضی_زاده ارادت خاصی به #رهبر_معظم_انقلاب داشت، خاطرنشان کرد: همیشه تاکید داشت باید به حرفهای #حضرت_آقا عمل کنیم چرا که ایشان #نایب_امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه_الشریف هستند و باید گوش به فرمانشان باشیم؛ از آنجا که #سعید جزو نخبگان بود، یک مرتبه به #دیدار_رهبری رفت و از آنجا که عبای خود را نبرده بود، رهبری به او عبایی هدیه کردند؛ وقتی به خانه آمد از او خواستیم #عبای_اهدایی_رهبر را نشان دهد که گفت من لیاقت آن عبا را نداشتم و آن را به استادم هدیه کردم.
#بیاضی_زاده در خصوص انگیزه #شهید برای اعزام به سوریه بیان کرد: #شهید وقتی حوزه میرفت، راوی بود و سه سال بود که برای راهیان نور اعزام میشد، سفر کربلا هم زیاد میرفت و حتی در #ماه_رمضان_سال_94 با رزمندگان عراقی در سامرا یک ماه جبهه بود، او همیشه از #شهدا صحبت میکرد و وقتی از عراق برگشت با ما صحبت کرد و گفت باید بروم سوریه.
وی در ادامه اظهار داشت: میدانستیم سوریه جایی است که احتمال #شهادت_سعید وجود دارد؛ من مخالفتی نداشتم، چرا که #برادر و #پسر_برادرم از #شهدای_دفاع_مقدس بودند و خودم نیز از #جانبازان جنگ تحمیلی هستم؛ اما #مادر_سعید نگران بود که وقتی با مادرش حرف زد و از #امام_حسین و #حضرت_زینب سخن گفت، با دیدن اینکه قصد دارد به وظیفه خود عمل کند، راضی شدیم که به سوریه برود و امروز هم راضی هستیم.
#پدر_شهید_روحانی_بیاضی_زاده در خصوص #نحوه_شهادت_فرزندش و شنیدن این خبر گفت: #سعید یک بار به سوریه رفت و ماموریت اولش که تمام شد ماموریت دوم را هم ماند سپس '۴۵ روز به خانه برگشت؛ در این مدت چند روز خانه بود، سپس باهم به مشهد رفتیم، یک اردوی جهادی رفت و سپس برای دعای عرفه به کربلا سفر کرد؛ وقتی از کربلا برگشت گفت میخواهم به سوریه بروم؛ مشهد هم که بودیم در خصوص #حضرت_فاطمه_سلام_الله_علیها و #امام_حسین_علیه_السلام با #مادرش زیاد صحبت میکرد.
•❥ @shahidsayaad
═════ೋ❅🦋❅ೋ═════
درخواست #شهید از #پدرش در #ظهر_عاشورا
سری اول که ماموریت بود، بسیار نگران بودیم اما آخرین بار همواره احساس میکردیم #سعید با ماست؛ تا اینکه #روز_عاشورا به ما زنگ زد و صحبت کرد؛ من در حال آشپزی برای مراسم #امام_حسین_علیه_السلام و عزاداران بودم و او هم گفت در حال جا به جایی از یک منطقه به جای دیگر هستند؛ از من خواست برایش دعا کنم و به دیگران بگویم دعایش کنند.
سپس کمی درباره سوریه و سفر ما به آنجا حرف زدیم.
#سعید برای ما بهترین بود و بهترین خود را به #حضرت_زینب_سلام_الله_علیها تقدیم کردیم.
#پدر_شهید_بیاضی_زاده عنوان کرد: #سعید عصر عاشورا #شهید شد؛ هر کس به ما زنگ میزد از احوال #سعید میپرسید اما متوجه نمیشدیم دلیل این صحبتها چیست، تا اینکه شب #خبر_شهادتش را به ما دادند؛ وقتی از سپاه قدس پیگیری کردیم متوجه شدیم این خبر صحت دارد و روز بعد هم این خبر را به #مادرش دادیم.
#بیاضی_زاده به روزهای دلتنگی برای فرزندش اشاره کرد و اظهار داشت: روزهای اول کمتر احساس سختی میکردم اما هر چه میگذرد برایم سختتر است؛ از آنجا که #سعید از 11 سالگی از پیش ما رفت، همیشه احساس میکنم هنوز همان #سعید 11 ساله است؛ همان #سعید که قم درس میخواند و هر چند ماه یک بار به ما سر میزند و منتظریم که برگردد.
وی تاکید کرد: خدا میداند که هر کسی فرزند خود را دوست دارد و حاضر نیست حتی خار به پای فرزندش برود اما ما به #سعید افتخار میکنیم؛ به قول #مادر_شهید، #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها همیشه بهترین چیزی که داشتند برای هدیه دادن استفاده میکردند، برای ما هم بهترین چیز فرزندمان بود که به #حضرت_زینب_سلام_الله_علیها تقدیم کردیم.
#پدر_شهید_روحانی_بیاضی_زاده خاطرنشان کرد: هرچند بسیار برایمان مشکل است و حتی دخترم گاهی شبها از خواب بیدار شده و بهانه #سعید را میگیرد اما افتخار میکنیم که #سعید در این راه #شهید شد
❥↬ @shahidsayaad
═════ೋ❅🦋❅ೋ═════