#ارسالی
سلام من مدتیه دستم سوخته و خیلی ناجور شده دارو وپمادای مختلفی استفاده کردم به همه شهدا متوسل شدم ولی انگاری کسی منو لایق ندونست جواب منو بده دیشب که حرم امام رضا رو دیدم خیلی گریه کردم قبل از خواب میخواستم بازم به امام رضا گله کنم ولی نمیدونم چطور شهید حججی اومد تو ذهنم بازم بغضم ترکید و گریه کردم بش گفتم چرا هیچکس جواب منو نمیده من شفای دستمو از کی بخوام😔بعد یکم باش درد دل کردم گفتم میخوام برات سوره یس بخونم رفتم وضو گرفتم و با گریه سوره یس براشون خوندم بش گفتم اگر حاجتمو بدی بقیه نذر مو بعد خوب شدن دستم انجام میدم امروز خیلی اتفاقی از کانالا فهمیدم دیروز تولد شهید بوده و مطمنم اتفاقی نبوده چون من تا حالا برا شهید حججی چیزی نخواستم امیدوام بحق مریض کربلا و عنایت شهید همه مریضا و دست منم خوب بشه
#ارسالی
تقریبا 3یا4 سال پیش ، تازه یکم با شهدا آشنا شده بودم.
خیلی دوست داشتم رفیق شهید داشته باشم.
بعد از مدتی ، داخل زمستون پیکر پاک شهید🌹 سید فاضل موسوی امین🌹 پیدا شد و به اهواز انتقال داده شد.(ظاهرا مدتی مفقودالأثر بودن)
بنده با مادرم ، توفیق داشتیم به استقبال این شهید بزرگوار رفتیم.
زمانی که پیکر رو اوردن ، موجی از جمعیت روانه ی تابوت شدن.
بنده بین جمعیت نبودم ، تقریبا کنار بودم.
در همین موقع ، توی دلم به شهید گفتم:(اگه بنده رو لایق رفاقت می دونی و انتخابم کردی ، بذار ی جوری تابوتت رو بگیرم)
ی لحظه دیدم ، مسیر تابوت به همون سمتی که هستم منحرف شد. بنده هم توفیق پیدا کردم تا دم در تابوت ایشون رو حمل کنم😌
از اونجا بود که شهید سید فاضل موسوی امین شدن رفیق شهید بنده.
🌹به نیابت از شهید سید فاضل موسوی امین ، شهید سید مهدی موسوی ، شهید محمد عذاری و جمیع شهدا برای تعجیل در ظهور امام زمان(عج) صلوات.🌹
#ارسالی
سلام علیکم
سلام به همه ی دوستان و دوستداران شهدا😍😍 امیدوارم همگی حالتون عالی باشه و به هر حاجتی که دارید برسید .... خیلی خوشحال میشم اگر که پیام بنده حقیر رو بخونید ☺️☺️
اول در رابطه با آشنا شدن با دوست شهیدم بگم
من ۱۹ سالمه. من توی یه خانواده با عقاید معمولی بودم نه مذهبی یعنی ماهواره داشتیم و این حرفا و چیز زیادی از دین و مذهب نمیدونستم اما خیلی خدا و امام ها به ویژه امام رضا رو دوست داشتم 😇. از همون بچگی هم عاشق کتاب خوندن بودم .خلاصه حدود کلاس چهارم ابتدایی بودم که برادرم که راهنمایی بود رفت راهیان نور وقتی برگشت یه کتاب اورده بود اون کتاب رو من برداشتم و رفتم توی اتاقم که بخونم اسم کتاب ( شیرین تر از زندگی ) بود در رابطه با زندگینامه شهید احمد اسدی ، خیلی برام جالب بود زندگینامه ایشون هنگامی که داشتم نحوه شهادتشون ( چون این شهید بزرگوار پیکر مطهرشون به علت اصابت راکت های هواپیما به ماشین حامل ایشان و دوستان شهیداشون اربا اربا شده بود )رو میخوندم خیلییییییی گریه کردم به گونه ای که تا حدود یه ربع کامل سر یه کلمه فقط داشتم گریه میکردم اصلا برای خودم هم خیلی عجیب بود که من چِم شده .... کلا یه حال عجیب اما قشنگی بهم دست داده بود از اون روز من به نیابت ایشون کارهای خوب انجام میدادم و توی تاریخ شهادتشون خیرات میدادم و با اینکه کتاب رو خونده بود اما بازم از اول میخوندم در واقع تنها دلخوشیم بود این کتاب و خیلییی معجزه ها از داداش احمدم دیدم😍😍😍 (( این نحوه ی آشناییم با دوست و برادر شهیدم بود)) و یکی از بزرگترین آرزوهام دیدن خانواده شهید اسدی هست . شهید بزرگوار احمد اسدی از شهرستان برازجان بوشهر هستند .....خلاصه این ها رو گفتم تا برسم به تلنگری که امروز خوردم .... امروز یه مطلب خوندم در مورد رجعت در زمان ظهور امام زمان که امامان ، یاران خاص ایشان ، شهدا و... و همچنین کافران خالص به دنیا برمیگردند که در دنیا به مجازات برسند یکم که فکر کردم دیدم اگه من توی زمان ظهور زنده باشم و جزء منتظران آقا باشم میتونم دوست شهیدم رو ببینم در این دنیا 😍😍😭😭😭😭😭😭😔😔😍😍😍 وای نمیدونید چه حالی شدما اصن هرچی ارزو و خواسته داشتم از خدا یادم رفت فقط گفتم که ایشالا بتونم ظهور آقا رو درک کنم ..... همه ی این ها را گفتم که بگم همگی بیایم برای ظهور آقا خالصانه دعا کنیم و کار انجام بدیم تا بتونیم دوستای شهیدمون رو هم ان شاءالله ببینیم و سرباز آقا امام زمان(عج) بشیم 😍😍😍❤️❤️❤️ ...... همه ی خواهرای گلم رو ندیده دوست دارم ...ممنون که وقتتون رو در اختیارم قرار دادید ... یاعلی
#ارسالی
من برای شفای بیمار کوچیکم دست به دامن یه شهید تو گلزار شهدای شهرمون شدم ولی جوابمو ندادن😪
حالا میخواستم ممکنه بخواین اونایی که رفیق شهید دارن و ارتباط قوی گرفتن برای مریض کوجولوی منم دعا کنن
عنایات شهدا 🌷
#ارسالی من برای شفای بیمار کوچیکم دست به دامن یه شهید تو گلزار شهدای شهرمون شدم ولی جوابمو
لطفا نفری ۱۰ صلوات به نیت شفای سید مصطفای سه ساله بفرستید..
عنایات شهدا 🌷
سلام عرض میکنم، وقتتون بخیر...
من ۱۹ سالمه، شخص مذهبی ای هستم و خانواده معتقدی هم دارم، از حدوداً یکسال پیش به واسطه بودن در کانال های شهدا، به این عزیزان بزرگوار علاقمند شدم❤️❤️ و حاجت مهمی هم داشتم که به دلم افتاده بود از شهدا درخواست کنم🙏 به پدر و مادرم گفتم یه روز به قصد زیارت شهدا بریم گلزار شهدای بهشت زهرا(سلام الله علیها)🌹.
وقتی وارد گلزار شهدا شدیم مادرم خیلی خیلی مشتاق بود مزار💙شهید بهشتی💙 رو زیارت کند، بااینکه خیلی وقت بود نرفته بودیم، بی مقدمه رفتیم قطعه۲۳، که مزار شهدای ۷تیر و حادثه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و 💕شهیدان بهشتی و رجایی و باهنر💕 آنجا قرار دارد😇 و مادرم در همان ابتدای ورود به خواست دلش رسید، بعد همانجا به مزار شهیدی رسیدیم که نظرم رو جلب کرد چون که این شهید عزیز درست در روز عاشورا و در جزیره مجنون به فیض شهادت رسیده بودند😢🌹، نکته دیگری هم نظر مرا جلب کرد، دوبیت شعری بود که پایین مزار مطهر شهید نوشته بود که من فقط مصرع آخرش رو خاطرم مانده که نوشته بود:💛 حاجت بطلب ز تربت پاک شهید💛، من و مادرم تا این شعرو دیدیم، شوکه شدیم و مادرم گفت، برو به شهید بگو حاجتتو، منم اومدم پایین مزار شهید نشستم، بی اختیار گریه ام گرفت، با شهید دردودل و عرض حاجت کردم و همونجا به شهید قول دادم که هرشب با تسبیحی که داخل ضریح اباعبدالله(علیه السلام) بوده و فوق العاده متبرک است و من همیشه ازش حاجت گرفتم براشون صلوات بفرستم، وبعد بلند شدیم و به مزار 💚شهید پلارک💚 رفتیم، در مسیر رفتن به مزار شهید پلارک، مزار نمادین شهید بزرگوار، طلبه مجاهد، ❤️شهید هادی ذوالفقاری❤️ رو هم خیلی اتفاقی دیدیم و زیارت کردیم و بعد شهید پلارک.
خیلی دنبال مزار نمادین💛شهید هادی💛 هم گشتیم ولی متاسفانه پیدا نکردیم، بعد از انجام زیارت مراقد مطهر شهدا، به مزار بستگان هم سری زدیم و فاتحه خواندیم و آمدیم.
بعد از آن تقریباً هرشب برای❤️شهید هادی❤️ و ❤️شهید ذوالفقاری❤️ و ❤️شهید مسعود حاج محمدباقر کاشانی❤️ با تسبیح مذکور صلوات میفرستادم، تا اینکه یک شب خواب دیدم که با یک ماشین سنگین همراه پدرم پیکر مطهر سه شهید رو حمل میکردیم، بعد که پیکر های شهدا رو از ماشین خارج کردیم، متوجه نشدم چه اتفاقی افتاد گویا انفجار شد، من خودم و چادرم رو روی پیکر شهدا حایل کردم که آسیب نبینن، البته قصد تبرک هم داشتم، به چهره شهدا نگاه کردم، همون لباس رزم جبهه به تنشون بود و قطرات خون در صورتشان، اصلا به مرده شباهت نداشتند، انگار خوابیده بودند، به چهره یکی از شهدا نگاه کردم، خودِ رفیق عزیزم 💚💚شهید مسعود حاج محمدباقر کاشانی💚💚 بود و در خواب مرتباً لفظ *کاشانی* که نام فامیلی شهید هست رو هم می شنیدم؛ بیدار شدم و فهمیدم شهید هم منو پذیرفتند بخاطر همین با جدیت بیشتری به صلوات هایم ادامه دادم چون گاهی پیش می آمد یادم برود یا کاری برایم پیش بیاید و صلوات هارو نفرستم، اما بعد خواب هرشب میفرستم.
همین هفته پیش هم داشتیم با پدر جایی میرفتم، از خیابان فیاض بخش رد میشدیم که خیلی هم پیش می امد که از انجا عبور کنیم ولی تا حالا نشده بود دقت کنم، ناگهان چشمم افتاد به کوچه ای که به نام رفیقم بود 💕کوچه شهید مسعود حاج محمدباقر کاشانی💕. دوباره دلم دریا شد و یاد شهید در دلم قوت گرفت.
چقدر طولانی شد ببخشید😅🙏
همین پریشب هم دوباره خواب دیدم که با مادرم رفتم بهشت زهرا و گلزار شهدا که ندبه بخوانیم، آفتاب شدیدی بود بخاطر همین همه یک جا تجمع کرده بودیم، من به مادرم گفتم که نمیشود ما به مزار 💚شهید مسعود حاج محمدباقر💚 برویم و ندبه را آنجا بخوانیم، مادرم گفت نه چون از جمع جدا میشویم و انجا آفتاب شدید است بنابراین من گفتم سر مزار همین شهیدی که هستیم میخوانم که ثوابش هم برای این شهید عزیز باشد و هم برای 💙شهید مسعود💙.
خلاصه که حسابی در خواب و بیداری با شهید درارتباطم و چه بزرگوار است این شهید که نالایقی مثل من رو پذیرفته است😢❤️.
الان هم حاجت دنیوی خیلی مهمی دارم و تصمیم دارم چله یاسین برای شهید عزیز بردارم، ان شاءالله نظر کنند و حاجت روا شویم.
چون دستی به قلم هم دارم خیلی دوست دارم، خانواده شهید رو پیدا کنم و از زبان مادر و بستگان شهید، کتابی راجع به شهید بنویسم مثل کتاب❤️سلام بر ابراهیم❤️. و من الله التوفیق
گویند چرا دل به 💓شهیدان💓 دادی؟
والله که من ندادم، آنها بردند
التماس دعای خیر🙏
عنایات شهدا 🌷
از شهدا حاجت بخواهید...
روایتی جالب از عنایت #شهید_سیدرضا_طاهر🌹
من زمان بارداریم خوابی از شهید سید رضا طاهر دیدم.👇
🔹تا حالا ایشون رو ندیده بودم ونمیشناختم تا اینکه در عالم خواب ایشون رو دیدم که با لباس بسیجی، چفیه در گردنشون لبخند زنان از درون مه غلیظی خارج شد.
🔹من بارداری فوق العاده سختی داشتم؛ خیلی خیلی سخت.
اون شب تو خواب ایشون بهم گفتن: «این سختی ها گذرا هست و این جهاد شما خانم هاست. شما خانم ها که نمیتونید به میدون جنگ بیاید؛ این جهاد شماست در راه خدا.»🌹
#شهید_طاهر گفتن: «من در دوره بارداری خانمم فهمیدم که چقدر سختی میکشید.»
🔹چند روز بعد تصویرشون رو تو تلویزیون دیدم و فهمیدم که ایشون شهید شدند واز شهدای خانطومان هستند. از قضا یک فرزند هم دارند. نکته جالب، لبخند رو لب شهید بود که فراموشم نمیشه. خانمشون در مصاحبه از لبخندی میگفت که از لبهای این شهید کنار نمی رفت و همه ایشون رو با این لبخند میشناختند.♥️
از اون به بعد خیلی به جد بزرگوارشون توسل میکنم وهر بار حاجت روا میشم.
🔴دقیقا تابستون سال گذشته بود...
🔸بعد اون خواب شفای مریض دکتر جواب کرده رو هم با توسل به جد بزرگوارشون گرفتیم.
برادر شوهرم تو سن 33سالگی سرطان بدخیم گرفت که تهران هم جوابش کردن😞 ولی.... به شهید توسل کردم
درمانشون به یک سال نکشیده تمام شد.❗️
معجزه دیدم....فقط معجزه شد.
هروقت مشکلی پیش میاد واسه شادی روح پاکشون نذر صلوات میکنم و الحمدالله همیشه جواب میگیرم.📿
🍃احساس نزدیکی بیشتری با خدا دارم چرا که منو با مشکلات ریز و درشتم دید و این بزرگوار رو تو مسیرم گذاشت تا تو بدترین شرایط عمرم باعث امید باشه.
#راوی_اعضای_کانالشهید
عنایات شهدا 🌷
🌹بسمـ رب الشهدا
حوالی ساعت ۹صبح روز دوشنبه مورخه ۹۵/۶/۲۹صدای زنگ در به صدا درامد...
سه نفر پشت در بودند یک پیرمرد و پیرزن ویک خانم جوان با قیافه ای ژولیده و بدون ابرو و بسیار نحیف و بالباس محلی که به سختی راه میرفت وارد حیاط شدند...❗️
ولی با اصرار زیاد هم به داخل خانه نیامدند و گفت من خواب جوان شما را دیده ام من ۷سال است که بیمارم و سرطان معده داشتم دیگر توان پرداخت هزینه های بیمارستان را نداشتم😞 وبا قطع امید بیمارستان ازبهبودی بیماریم دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم اما با وجود اینکه باردار هستم دلم نمیخواست ناامیدی برم من غلبه کند...
چون درجایی زندگی میکنم که هیچگونه امکاناتی نداشتیم و معالجات من بجایی نرسید تا الانکه دیگر در خانه در بستر بیماری هستم چندباری هم باردار شده بودم ولی ب دلیل بیماریم بعد از۶ماه باعمل جراحی بچه را ازشکمم خارج میکردند😞...و اینبارهم در دوماهگی برایم داروهای گیاهی و جوشانده هایی که درست میکردند نمیتوانستم بخورم ک روز عید قربان درخواب جوان بامحاسن بلند به خوابم آمد گفت بلندشو گفتم من توانایی بلندشدن را ندارم گفت نه تودیگر میتوانی ازجایت بلند شوی مگر تو حضرت زینب (سلام الله علیها)را صدا نمیزدی!؟🍃
حضرت من را فرستاده و گفته هرچه که برایت می آوردند بخور؛
گفتم من نمیتوانم چیزی بخورم وقتی از خواب بیدارشدم ظرف جوشانده ای ک مادرم آورده بود را خوردم دیگر حالت تهوع نداشتم❗️ تا قبل ازاین هرچه را که میخوردم بالا می اوردم و مجددا غذا خوردم ولی اینبارهم بالا نیاوردم این یک هفته دیگر میتوانستم غذا بخورم ک ظهرپنج شنبه بازهمان جوان به خابم آمد و
گفت حالا ک حالت روبه بهبود است بیا زیارت قبرم🌸 از او پرسیدم تو کی هستی؟ گف من سجادم ،سجاددهقان در جوار حضرت زینب(سلام الله علیها) به شهادت رسیده ام...
گفت: باید بیایی کازرون
گفتم:من نمی دانم کجاست من حتی توان هزینه کردن هم ندارم
گفت:تو بیا تا یک مسیری از راه برو راننده پولی ازشما نمیگیرند بقیه راه راهم که آمدی هزینه را به شما میدهند...👌
وقتی که به کازرون رسیدید انجا بپرسید مابقی راه را به شما نشان میدهند درضمن وقتی به زیارت قبرم امدی به این ادرس (.......)خانه برادرم برو و در جیب لباس نظامی من که با ان در سوریه میجنگیدم سه عدد زیتون هست و یک تبرکی دیگر(پرچم) به عنوان تبرکی وشفا آن را بگیر✨📿
زمانیکه به چهارمحال و بختیاری رسیدیم خانم جوانی که همراه پسرش بود از او پرسیدیم که آیا میداند کازرون کجاست گفت مسیر زیادی تا اینجا دارد گفتم ولی ما پولی نداریم خانم جوان ۱۵۰هزارتومن پول به ما هدیه داد..❗️
آمدیم و به هرسختی رسیدیم وقتی چشمم ک به امام زاده افتاد دیدم همان امام زاده ی در عالم خواب بود ،پس از زیارت قبر و پیداکردن ادرس خانه ی برادرش با دیدن عکس شهید گفت این همان است اما محاسنش از این بلندتر بود با دیدن عکس شهید سردار هدایت الله غلامی گفت زمانیکه به من مسیر امام زاده را نشان میدادند ایشان نیز همراهیشان میکردند...تبرکی که میگفتند همان پرچم ایران بود ک روی تابوتش بود...🕊و ازاین خانواده درخواست کردیم دوباره پیشمان بیایند پیرمرد گفت اگر خدا بخواهد و زنده باشم تابستان دیگر با دختر و نوه ام میاییم اما اگر نباشم این قول را نمیتوانم به شما بدهم...
از زبان شِفا گرفته:
پدرم میگفت چرا اینقدر حضرت زینب(سلام الله علیها) را صدا میزنی،جوابت را نمیدهد .دیگر صدایش نزن...😞
که چند روز بعد این خواب را دیدم....
شهیدسجاددهقان🌹 سرگردتخریبچی
شهیدی پُر از خوبی و مهربانی
کوه اخلاص
نام پدر:عباس
ولادت:1362/2/11
شهادت:1394/11/16
محل تولد:کازرون،نوجین
محل شهادت:سوریه،حلب،عملیات آزاد سازی نبل و الزهرا🕊
شهدا شرمنده ایم
هرگونه دستکاری در متن و تحریف این داستان واقعی،وحذف منبع اشکال شرعی دارد⚠️
جمع آوری متن:
ستادمردمی تکریم مدافعان حریم آل اللّه🌹
منبع پروانه های شهر دمشق
عنایت شهید حججی👇👇👇😢
لطفا بخونید...
باسلام بر دوست داران شهدا بخصوص سردار بی سر خانمی از دزفول هستم اولین باری که چشمم به عکس شهید افتاد تمام وجودم شد محبت به شهید حججی انگار سالهاست که میشناسمش احساس دلتنگی عجیبی داشتم عکسش وتوی حرم امام زاده آقا سبزقبا دیدم هروقت که چشمم به عکسش میافتاد اشک امانم نمیداد نمیدونستم چراا ولی من شهدای مدافع حرم رو خیلی دوست داشتم خیلی شدید همیشه گریه میکردم چرا من نمیتونم جز شهدای مدافع حرم باشم من یه زن بودم و اجازه جهاد تو جبهه جنگ ونداشتم پسری هم نداشتم که بخوام بفرستم اجازه برادرهام دست من نبودن از این بابت اینقدر گریه میکردم که فقط خدا میدونه از ته دل دوست دارم در راه امام حسین وحضرت زینب کشته بشم از دفتر حرم عکس شهیدوگرفتم بردم خونم توی اتاق وصل کردم تا نیمه شب با عکس حرف زدم وگریه کردم از اینکه انگار سالها میشناسمش دلم واسش تنگ شده منو به عنوان خواهر قبول کن همیشه مواظب منو دخترام باش تا زنده هستیم خیلی حرف زدم از دلتنگیام از غم وغصه هام از تنهایهام واسش گفتم التماسش کردم منو به عنوان خواهر قبول کنه وقتی خوابیدم خواب دیدم ده نفر خانم اومدن دورم وگرفتن ولی صورتاشون وندیدم من هم وسط اونا نشستم یه دسته گل اوردن گذاشتن توی گردنم گفتن اینم نشونه به عنوان خواهر محسن حججی از اون شب همه چیزم شد محسن تو هرکاری ازش کمک میگریم باهاش حرف میزنم جوابم ومیگیرم میدونم همیشه کنارم تاجایی که عکس اول صفحه گوشیم عکس محسن شوهرم میگه خوشبحال محسن که اینقد دوستش داری دوسه روز قبل از اینکه داعش سرنگون بشه خواب دیدم دارن محسن وخاک میکنن سنگ قبرش شیشه ای بود دورتادور جنازه ده تا سر بریده خانم بود ولی صورتشون معلوم نبود فقط من ویکی از دوستام صورتمون مشخص بود گفت اینا جز مدافعان حرم هستن خیلی خوشحال شدم گفتم منم جز مدافعان هستم به کسی نمیگم تا نوبت من بشه واقعا خواب عالی بود عین واقعیت بعداز چند روز گفتن داعش نابود شد و پیام سردار سلیمانی واقعا من محسن وفقط به عنوان برادر میشناسم نه یه شهید مدافع حرم خوش به سعادتشون ممنونم محسن جان از اینکه همیشه باهام هستی .خادم آقا سبزقبا
التماس دعا
سلام وقت بخیر.
میخواستم در مورد شهدا یه خوابی رو تعریف کنم.
زمانیکه خبر شهادت شهید محسن حججی بود..
هرروز میدیدم توط تلویزیون تا یه مدت عکس و فیلم اسارت شهید رو با مداحی پخش میکردن...خیلیی ناراحت شدم..😥😭بغض گلومو گرفته بود...
موقعیکه شب میخواستم بخوابم
با شهید حججی تودلم صحبت کردم و ..فقط گریه میکردم...
بهش میگفتم تومثل برادر نداشته ی من هستی..کمکم کن .😭وقتی چهره ی مظلومت رو دیدم حس تنفرم به دشمنهای اسلام خیلیی زیادتر شد...بهش گفتم واقعا براچی رفتی شهید شدی؟؟ اخه بچه داشتی؟ دلم میسوزه برات😭خلاصه داشتم با ایشون حرف میزدم و خوابیدم.. توی خواب...یه اقایی که چهره شو هم ندیده بودم...اومد سمت من..گفت غصه نخورین... امام حسین از طرف همه ی محبان شهید محسن حججی پیشانی شهید حججی رو بوسه زده!. اینقددر توی خواب با شنیدن این حرف حس آرامش پیدا کردم که فقط خدا میدونه...🌹🌹🌹همین که اسم ارباب اومد....دلم آروم شد ..انگاری وقتی با شهدا حرف میزنی امام حسین هم صداتو میشنوه
حاجی یه چیزو بهتون با اجازت بگم
حاج اقا قاضی زاده مطلعید که عمه ام دیشب شب اول قبرش بود، خیلی ناراحت بودمگفتم چیکار کنم که خدمتی کرده باشم بهش
تو گروه های واتساپی و ایتایی و تلگرامی زیادی عضوم وبا مسئول ادمین کانالهای پرجمعیتی دوستم
همینجوری ی تراکت درستم کردم گفتم واسه شادی روح عمه بنده و شب اول قبرشون یه حمد وسوره و یکبار ذکر یاحسین بگید .....
مجموعه کانال ها و گروه ها قریب به بیست هزار نفر آدم اعضای فعال میشند از بچه حزب الهی ها ومتدین ان شا الله
👈🏼روحانی محلمون امروز بهم از شهرستان زنگ زد ....گفت عمه تونو تو خواب دیدم.... بهش گفتم حاج خانوم چه خبر ؟؟
بهم گفت اینجا اصلا واسم حسابی نکردن فرشته های حساب....
مارو آوردن پناه دادنمون به خیمه بانوان امام حسین...
پرسیدم بخاطر چی این لطفو بهت کردند..؟؟
گفت بخاطره اینکه واسم اینقدر ذکر یاحسین خیرات کردند....
گفتم چند تا ؟؟
گفت ۶۴هزار و ...یه دونه اش که قبول شد ،ازم حسابارو برداشتند ....
بقیه یا حسین هاییکه واسم خیرات کردند فرستادند ذخیره موند واسه برزخ و قیامتم.....
حاج اقا تورو خدا این #امام_حسین کیه.....
چقدر عظمت داره😭😭😭
#ارسالی
عنایات شهدا 🌷
سلام
وقتتون به خیر
میخواستم از عنایت شهید
محمود رضا بیضایی براتون بگم
من امسال انتخاب رشته داشتم ولی سردرگم بودم و نمیدونستم که باید چ کار کنم یجورایی منتظر امداد غیبی بودم
من شهید بیضایی رو به عنوان دوست شهیدم انتخاب کرده بودم( که چگونگی انتخاب ایشون پیام دیگر ایی مطلبه)
ولی هیچ کدوم از مراحل دوست شهید رو انجام نداده بودم تا اینکه یک شب در اوایل تیر بهشون گفتم که لطفا تا فردا اذان مغرب تکلیف منو مشخص کنید درسته که من مراحل دوست شهید رو طی نکردم و یهویی دارم ازتون چیزی میخوام ولی لطفا جوابمو بدین و نذر هایی هم کردم که یکیش این بود که اگه جواب گرفتم جریان عنایت شونو در کانال شما بنویسم یجورایی توقع داشتم که ایشون به خوابم بیان اذان مغرب فردا هم شد ولی چیزی نشد دوباره خواسته ام رو بهشون گفتم ، گفتم که درسته خواسته من در مقابل خواسته کسایی که شهادت میخوان هیچه ولی شما جوابمو بدین شب خوابیدم و صبح بیدار شدم ولی باز خبری نشد دوباره سر نماز صبح خواسته ام رو بهشون گفتم و باز حرف های قبلم رو تکرار کردم و گفتم مگه شما
عند ربهم یرزقون نیستید پس لطفا کمکم کنید بعد از نماز که خوابیدم خوابشونو دیدم ولی خوابم با تفسیر بود پیش کسی هم که تعبیر خواب بلد بود گفتم از تعبیر خوابم معلوم شد که چه رشته ایی برم اما من چون خوابم با تفسیر بود باز تردید داشتم آخر به پدرم گفتم برام استخاره بگیرن پدرم گفت ی وقت شهید ناراحت میشن حرف شونم درست بود من از ایشون کمک خواستم و ایشونم کمکم کردن ولی آخر چون تردید داشتم پدرم برام استخاره کردن و جواب استخاره با تفسیر خوابم یکی بود ی مدت بعد خواب دیدم در منزل خودمون روی زمین کنار کسی نشسته بودم و این طور که یادمه داشتیم باهم کاغذی رو نگاه میکردیم من باهاشون راحت بودم و چهره شونو ندیدم ولی خواب ی طوری فهمیدم که اسمشون محمده ایشون بهم گفتن که شهید ناراحت نشدن و گفتن که بگم باز مثل قبل حرف هاتو بهشون بگی.
همین طور که گفتم یکی از نذر هام این بود که اگه جواب بگیرم داستان عنایت شونو تو کانال شما بزارم
ممنون از توجه تون
عذر میخوام که طولانی شد برام دعا کنید
التماس دعا
یاعلی
سلام
منم میخواستم از عنایت شهدا بگم.
سال ۹۰ که کنکور دادم قبل وبعد کنکور همش به مزار شهدا روستامون میرفتم واز رفیق شهیدم که مفقود الاثر هم بودن شهید احمد زارعی همش ازشون میخواستم که پیش خدا ابرویی داره برای من دعا کنن که کنکور قبول بشم گذشت ما کنکور قبول شدیم البته رتبه کنکورم خیلی پایین بود و سبزوار مشهد رشته علوم قرانی قبول شدم بعد از یک سال از تحصیل من میگذشت که مدیر اموزشی امد تو کلاس و گفت هر کسی با سهمیه شهدا قبول شده بیاد دفتر خوب هیچ کس با سهمیه شهدا نبود وهیچ کس نرفت بعد با نگرانی دیده بود هیچ کس نرفت فرم ثبت نامی ها رو نگاه کرده بود واسم من به عنوان استفاده از سهمیه شهدا نوشته شده بود امد کلاس با ناراحتی منو صدا زد گفت خانم فلانی چرا نمیایین دفتر من کارتون دارم من با تعجب رفتم تو دفتر و گفت شما از سهمیه شهدا استفاده کردین این فرم پر کنید منم گیج گفتم نه من سهمیه شهدا نزدم گفت خانم فلانی با من شوخی دارین اسمتون که تو لیست هست منم گفتم به خدا من از سهمیه استفاده نکردم وقتی اصرار من و دید گفت خیلی خوب برو خودم پیگیری میکنم منم مات و مبهوت فقط چند روز به این موضوع فکر میکردم مدیر اموزش یه هفته گذشت خبری نشد ازش منم دیگه نرفتم بپرسم که پیگیری کردن یا نه .....بعد ها متوجه شدم عنایت شهید بود که من با سهمیه شهدا قبول شدم اینجا بود که برای اولین بار عنایت شهدا رو قشنگ درک کردم ..واز ان روز به بعد هر موقع گرفتاری زیادی برام پیش میاد ازشهدا کمک میخواهم.
عنایات شهدا 🌷
🌺عنایات شهید مصطفی صدر زاده🌺:
من ۲ ساله با ایشون پیمان اخوت بستم واقعا که مثل سایر شهدا با معرفت هستن...
1》چند هفته بعد از اشنایی با ایشون خوابشونو دیدم. همه چراغهای خونمون خاموش بود بجز چراغ اتاق من، ایشون رو در سالن خونمون دیدم، من به سمتشون رفتم یه البوم دستشون بود که عکس برادرای فاطمیون ک شهید شدن رو نشونم میدادن..من گفتم کنارتون احساس امنیت میکنم و این احساس رو با تمام وجودم حتی تو خواب حس کردم❣😔تو خواب من چادر سرم بود😓 از اون روز سعی کردم چادرمو بپوشم اکثر جاها..امیدوارم لیاقتشو داشته باشم..
_______________
2》به ایشون و شهید محمدرضا دهقان امیری متوصل میشدم دائماً میگفتم شما دوستای صالح داشتین که رو سرنوشتتون تاثیر گذاشتن..برای منم یه رفیق واقعی،با ایمان و چادری پیدا کنید🙏🏻 خسته شدم از دوستایی که دوست نیستن و به طرز عجیب از جایی ک فکرشو نمیکردم دختر خانمی که ۳ سال قبل تو کتابخونه دیدمش و خیلی متین بودن سر راهم قرار گرفت واقعا خوشحالم از این هدیشون😻😻😻
_______________
همه شهدا با معرفتن بخدا💕فقط حواسمون باید به دلامون باشه..اول شهدا هستن که مارو امتخاب میکنن بعد ما اونا رو..
شهید به ظاهرمون توجه نمیکنه به قلبمون توجه میکنه..
پس اگه خواسته ای داشتیم که اجابت نشد پای بیمعرفتیشون نذاریم🙏🏻
شاید صلاحمون در اون نیست🌺
امشب تولد اقا مصطفی صدر زاده هست اگه دوست داشتین ۵ صلوات ب نیت شادی روحشون بفرستید ممنونم🌺🌺
سلام
منم میخواستم ی خاطره بگم از شهید محمد رضا تورجی زاده
راستش وقتی خاطره های بقیه رو می خوندم میگفتم، چون من تا حالا سر مزار این شهید نرفتم. شاید به من عنایتی نشه از سمت ایشون چون بیشتر خاطره هااین طوری که می رن سر مزار شهید حاجت شون خدا میده، منم کلا دل سرد بودم چون شهید رو خیلی دوست دارم چون عاشق خانم زهرا بودن ارادتم خیلی بیشتر بود ،من چند وقت بود واسه شهدا جز قران میخوندم تا اینکه نوبت به شهید رسید جز ۲ رو خوندم البته چند وقت بود توجه م کمتر شده بود، تا اینکه شبش خواب دیدم که تو یک جاده هستم دارم میرم سمت کربلا تو اون مسیر خطرات زیادی بود ،من چند تا خطر را تونستم رد کنم ، ولی دوجا نزدیک بود برم ته دره یا سقوط کنم، دیدم ی جوانی جلوتر ازمن داره حرکت میکنه، با خدا مناجات میکنه که بتونیم این مسیر طی کنیم بریم، یک جا من داشتم کامل سقوط می کردم که اون جوان من را نجات داد، من از خواب پریدم چهره اون جوان یادم نیست، ولی احساس میکنم شهید تورجی زاده بود تا شب همش بهش فکر کردم. دیدم اون روز من واسه این شهید جز قران خوندم تو دلم احساس میکردم، شاید اون من نمی بینه؛ ولی اون به دادم رسید. شهدا زنده هستن، فرق نمی کنه، از کدوم گوشه کشور صداشون میکنی. لطفا کسانی که این امکان دارند که برن سر مزار شهید برا ماها دعا کنن که نمی تونیم از نزدیک زائر شون باشیم😭ممنون
عنایات شهدا 🌷
#ارسالی سلام من مدتیه دستم سوخته و خیلی ناجور شده دارو وپمادای مختلفی استفاده کردم به همه شهدا متوس
سلام خسته نباشین من چند وقت پیش به شما پیام دادم همزمان با سالگرد تولدت شهید حججی گفتم دستم سوخته بود و به دلم افتاد بدون اینکه بدونم شب تولدش هست براشون سوره یس خوندم و ازشون خاستم دستم شفا بدن چند روز بعدش من خیلی اتفاقی به یکی از بهترین پزشکای شهرمون که متخصص سوختگی بود معرفی شدم چون قبلش دارو و دکتر فقط سوختگیشو بدتر کرده بود و غیر قابل دیدن شده بود دستم. خیلی راحت من از اون دکتر نوبت گرفتم و با داروی کوچکی راحت ظرف یه هفته دستم خوب شد و بعدش اثار سوختگی رو برطرف کرد تمام این مدت من از شهید عزیز و بزرگوار شهید حججی تشکر میکردم هیچکدوم از اینا اتفاقی نبود و مطمنم عنایت شهید بود نذر کرده بودم پنج شب سوره یس بخونم شب اخر یادم رفت قران باز کردم که یه سوره دیگه بخونم ولی بدون اینکه متوجه باشم سوره یس و باز کردم لبخند زدم که نزدیک بود فراموش کنم ولی بازم شهید بود و عنایتش .گویند چرا دل به شهیدان دادی والله که من ندادم انها بردند
#ارسالی
#ارسالی
سلام و خداقوت🌸
یکی از اقوام چند روز روضه داشتن و من توفیق داشتم برم کمک و مخصوصا ظرف هاو استکانها رو بشورم🤗
تک تک استکانها و ظروف رو به نیت یک شهید یا یکی از اموات میشستم😊
چندروز پیش پیامی از یک شهید که اصلا نمیشناختمشون(نه اسم و نه چهرشون رو ندیده بودم) تو یه کانال دیدم. که فرموده بودن منو تو محرم ها یاد کنید💗 من به شهید گفتم من این روزها تو روضه یاد شهدا هستم ولی میدونم این پیام و نامتون رو یادم میره😓اگه دوست دارین تو ظرف شستن یادتون باشم خودتون یادم بیارید☺️
باور کنید منکه اصلا اون شهید رو نمیشناختم موقع ظرف شستن تو روضه هممممش جلو چشمم بودن و بارها یادشون کردم🤗
#شهدا_زنده_اند
#شهید_مهدی_ثامنی🌹
و چقد خوشگل الی الحبیبی هارو مجذوب و مدیون خودت کردی رفیق...
دوست گل و خادم پیج هیئت مون به کرونا ویروس مبتلا و در بیمارستان بستری شده بود و ما خیلی اندوهگین از این ماجرا که سه روز مانده به میلاد پیامبر اکرم ص به این شهید بزرگوار متوسل شدیم و با رفقای خادم چهل تا زیارت عاشورا خوندیم و از ارباب و شهید خواستیم که رفیمون روز عید خونه باشه و یک روز قبل از میلاد_ظهر روز دوشنبه دوست عزیزمون مرخص شدن و سه شنبه که میلاد پیامبر اکرم ص و امام جعفر صادق ع بود بعد از چندین هفته درد و رنج و دوری در کنار عزیزانش و خونه خودش بود...و ما چقد خوشحال و ذوق زده شده بودیم از گرفتن این عیدی...
# شکر برای داشتن خدا و ائمه و شهدا تنها دارایی های این دنیایم که با وجودشون هیچ غمی نمیتونه به زمین بزندتت...
#الحمدلله_که_سَنسَن_آقام
#الحمدلله_که_نوکرتم
#الحمدلله_که_مادرمی
سلام
خواستم درمورد آگاه بودن شهدا بر اعمال مابگم
حدودا 3سال پیش دبیرستان ما بعد از گلستان شهدا بود و من و دونفر از دوستانم هروز که از آنجا عبور میکردیم به ترتیب سر قبر یکی از شهدا میرفتیم و برایش فاتحه میخواندیم
یک روز که نوبت به شهید رمضانعلی سعیدی رسید دیدیم خانمی کنار قبرش نشسته متوجه شدیم که مادر شهید است
از مادر شهید خواستم دستش را ببینم و بعد که دستش را به من نشان داد فورا دستش را بوسیدم من اصلا شهید سعیدی را نمیشناختم واین کار را هم صرفا بخاطر این انجام دادم که آن خانم مادر شهید بودند
این ماجرا گذشت تا چند روز بعد در مسجد فرمانده بسیجمان آمد و کمی راجبه کارت هایی که در دست داشت توضیح داد کارتهایی که در هرکدام اسم یک شهید نوشته شده بود و اگر میگرفتیم باید به نیابت از شهیدی که نامش روی کارت است قرآن میخواندیم
اصلاا نمیخواستم از آن کارت ها بگیرم چراکه فکر میکردم اگر بگیرم از پسش بر نمیام
فرمانده ی بسیج خیلی به همه اصرار میکرد که از کارتها بردارن ووقتی دید من وچندتا از بچه ها از این کار خودداری میکنیم گفت:
'یکی از این کارت هارا بگیرید وببینید کدام شهید به دست شما میرسد و بدونید که حتماا این شهید ی ارتباطی با زندگی شما داره زندگینامشا بخونید وصیت نامشا بخونید حتماا ی وجه مشترکی باشما داره ی وقت فکر نکنید شمااونا انتخاب کردید... مطمئن باشید اون شمارا انتخاب کرده'
(مضمون حرفاشون این بوددقیق یادم نیس چی گفتن)
بعد از شنیدن صحبت های فرمانده مجاب شدم که یکی از کارتهارا بگیرم
وقتی اسم شهید رویش را خواندم شوکه شدم
شهید رمضانعلی سعیدی همان شهیدی که دست مادرش رابوسیدم.....
سلام. 😍به نام خدای عاشقان وخدای شهدا😍
اول ازهمه این پیامونذز ظهور منجی بشریت آقامون ومولامون صاحب الزمان(عج)میکنم که بادعای شما انشالله ظهور هرچه زودتر اتفاق بیفته 🙌🙏🤲🤲
من دختری بااعتقادی مذهبی هستم
وارادت خاص وویژه نسبت به امام
زمان(عج)دارم و دردوران دانشگاه که
عضو بسیج بودم یه طرح بنام خط امام
به مقصد شهر قم بود ومن تاحالا
نطلبیده بود به شهرمقدس قم ومسجد
جمران برم وبعدازمصاحبه و... خبر دادن
که قبول شدیم وقرارشد عازم بشیم
ومن قبل ازعازم شدن یه مصاحبه
کشوری طرح ولایتم دادم که چهل روز
درمشهد بود واین دوتامصاحبه رو باهم
انجام دادم و فقط خط امام قبول شدم
که شهر مقدس قم بود وبابابزرگ من آدم
بسیارمعتقدی هستن واهل کتاب شبهای ماه رمضون بود وشب های قدر بود بابابزرگم به من گفت این قسمت کتاب برام بخون واسم کتاب (رسالت جهانی حضرت مهدی بود) ووقتی من اون مطالب روخوندم خیلی متاثرشدم وعمیق به فکر رفتم واون قسمت ازکتاب برای من خیلی خیلی جالب بود وخلاصه چن بار اون قسمت تو مجالس زنونه برای خانم ها خوندم وهمچنین روز اول دانشگام و.... وتصمیم گرفتم وقتی رفتم قم هم بخونم ومصادف شده بود روز اخری درقم هستیم شبی باشهدا داشته باشیم و تولد شهید بزرگوار محسن حججی بود ووقتی ایشون به شهادت رسیدن یه جمله زیبا گفتن که دوست دارن دوبار شهید بشن قبل ازظهور امام زمان (عج) وبعدازظهور امام زمان (عج) ووقتی این جمله روشنیدم هم درمورد امام زمان(عج) بود وخیلی زیبا به شهادت رسیدن درست مثل شهادت آقا امام حسین (ع) حس عجیب وکشش خاصی نسبت به این شهید بزرگوار پیدا کردم.
وخلاصه ماسوار اتوبوس شدیم اسامی رو خوندن واسم ما نبود😳😢
گفتن پیاده بشید ووقتی رفتیم پرسیدیم چرا؟؟ گفتن شما کشوری قبول شدید ومیتونید یکیشو برید ومنم ناراحت ازاینکه نمیتونم برم قم ومطلبی که درمورد امام زمان(عج) روبخونم گفتم مشهد نمیرم 😔وخلاصه با گریه و... که برای نخوندن مطلبم درقم بود راضی شدم و با گریه ویه شادی که امام زمان (عج) جواب دل شکستمو داد راهی شدیم
و وقتی روز آخر شد با مسئولین و... صبحبت کردم که شبی باشهدا منم مطلبمو بخونم وگفتن اگر وقت شد اجازه بهتون میدیم و ما آماده شدیم ورفتیم که اگر اجازه دادن مطلبو بخونیم ویک جانباز شهدای دفاع مقدس دعوت بودن ومداحی سوزناکی رو انجام دادن واینقدر دلم شکسته بود که همینجور ناله میکردم وگریه وشهید حججی رو صدا میزدم ووقتی میدیدم وقتی نیست ومنو صدا نزدن بیشتر ناله وگریه واز ته دلم ازشهید حججی کمک میخواستم که بهم کمک کنه ومطلبو بخونم خلاصه مجلس تموم شد ونوبت به من نرسید و من دلشکسته ترازهمیشه اول ازهمه ازسالن خارج شدم☹️😪 و رزق معنوی به شکل پروانه بود که از سخنان شهدا ورهبری بود وما همینجور یه چنتا برداشتیم بهم گره خورده بود ونمیدونستم فقط یه دونه باید بردارم🙃🙂😅
خلاصه ما رفتیم تو خوابگاه ووقتی بچه ها اومدن بهم گفتن برات چی شهیدی اومد ووقتی نگاه کردم اسم دوتاشون شهید حججی بود ویه سخن ازرهبری وهم خودم تعجب کردم وهیجان زده وهم بچه ها وجمله شهید بزرگوار بیشترمتعجب شدیم که فرموده بودن.(ازولایت فقیه غافل نشوید وبدانید من به یقین رسیدم که امام خامنه ای نائب برحق امام زمان(عج)است.
وسخن مقام معظم رهبری این بود که :شهدای اسلامی به قیمت خون خود آبروی اسلام وقرآن راحفظ کردند.
ووقتی سوار اتوبوس شدیم که بریم خونه یه تماس باهم گرفته شد از مصاحبه کشوری که قبول شدید وانگیزتون چیه و..... ومن بیشتر متعجب شدم 🥺🙏ازاین عظمت نگاه بزرگواران واهل بیت علیهم السلام
مطالب زیاد بود ادامه رو حتما بخونید درمطلب زیر😊👇 ازدست ندید قضیه جالبتر میشه