eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ┄━•●❥ یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجة ❥●•━┄ صدا می آید.. صدای قدم... همانها که می گفتند《قدم قدم با یه علم ان شاءالله اربعین میام سمت حرم..》حال تک به تک،گروه به گروه،موکب به موکب به سمت حرم می روند! پیر و جوان از جان مایه گذاشته،بی هیچ ترسی به دیدار حسین شتافته اند. هر سال پرشورتر از قبل،خستگی نمی شناسند! ندای لبیک یاحسین.. لبیک یا زینب... لبیک یا مهدی به گوش می رسد..! خبری در راه است... خبری از جنس ظهور...! خیل عظیم جمعیتی که با پای پیاده به راه افتاده اند،نشان دهنده اتفاقیست بی نظیر... زیارت کنندگان اربعین خبر ظهور منجی عالم بشریت را می رسانند،آری اینان منتظرانند..! زیرا که منتظران مهدی عاشورای اند... گفته ها حاکی از آن است که قبل از ظهور همه بشریت از شرق و غرب عالم،حسین را می شناسند. پس خبری در راه است! عالم حسین را شناخته اند،منتقم خون حسین در راه است.قلب گواهی میدهد که او می آید... #خبری_در_راه_است #خبری_از_جنس_ظهور #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
5385712_393.mp3
2.42M
💔 "دلم آروم نداره باز میخواد ڪربلاتو ببینه💔 . . . همه رفتن ، جا موندم باز😭 انگار قسمت من همینه" 💕 @aah3noghte💕
💔 در جوار حرمش هر که دعاگوست بگو جای ما... در وسط صحن... فقط گریه کند💔 #اربعین #الحسین_یجمعنا #حراره_فی_قلوب ♥️ #حب_الحسین_یجمعنا #آھ‌ارباب #آھ‌زینب #آھ_ڪربلا #جامانده #اللهم‌ارزقنازیارت‌الحسین‌علیه‌السلام #صلے‌الله‌علیڪ‌یااباعبدالله #السلام‌علیڪ‌دلتنگم💔 💕 @aah3noghte💕 #انتشار_بدون_تغییر_در_عکس
💔 پروردگارا... برای این حقیر و هر کسی که علاقمند است شهادت را به عنوان آخرین پله ی زندگی قرار بده ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_صد_و_پانزدهم ‌  نگاهی پرمعنا و خاص!!…گفت: _به روی چشم. حاج اح
💔 ‌ باید درس خوبی به نسیم می دادم. اما چطوری نمیدونستم. 🔥نسیم و مسعود 🔥در حق من جفا کرده بودند.اونها با بی رحمی وقساوت تمام  آبروی منو به خطر انداختند. درست نبود که  بعد از شنیدن واقعیت از زبون مهری سراغ نسیم برم و شاید بهتر بود هیچ وقت با او در مورد این خیانت و دشمنی هم کلام نمیشدم. چون او پی میبرد که در کارش موفق بوده واین برای من خوب نبود...وشاید حتی موجب دشمنی بیشتر از ناحیه ی او میشد.صبر کردم…و همه چیز رو به خدا سپردم! من یقین داشتم که مسعود ونسیم روزی سزای کارشون رو میبینند. من همچنان هر شب به مسجد میرفتم و باز  امید داشتم به اینکه در چشم آدمها اعتماد حقیقی و واقعی رو ببینم. گاهی اونها رفتارهایی میکردند که کاملا گواه این بود که حادثه ی اون شب، اثرش رو در اذهان بجا گذاشته. 🍃🌹🍃 چند روز بعد از اعتراف مهری، من وفاطمه بعد از نماز مغرب وعشا طبق روال همیشگی باهم از در مسجد بیرون اومدیم و تا ورودی درب آقایون جایی که  معمولا حامد انتظارش رو میکشید هم قدم شدیم. دیدن اون صحنه اون هم هر شب برای من خیلی لذت بخش بود و در دلم آرزو میکردم یعنی میشه خدا به من هم مردی بده که عاشقانه هامون رو کنار درب مسجد تقسیم کنیم؟!😒 در دلم میگفتم مردی ولی ته ته دلم میدونستم مراد از اون مرد چه کسی بود!همین فکر مشتاقم کرد به داخل حیاط مسجد نگاهی بندازم تا شاید او را ببینم. او گوشه ای ایستاده بود و با خانومی قد بلند و محجبه که فقط چشم و بینیش پیدا بود صحبت میکرد. ظاهر اون زن خیلی شیک بود و چادرش بنظر گرونقیمت میومد. دلم لرزید…نمیدونم چرا به یکباره دلهره گرفتم. از فاطمه پرسیدم: _اون خانوم کیه که داره اون گوشه با حاج آقا حرف میزنه؟ فاطمه نگاهی کرد و گفت: _نمیدونم..به ما چه! همان لحظه حاج مهدوی متوجه ما شد و اشاره کرد به سمتشون بریم. من که تردید داشتم با ما باشه به فاطمه گفتم: _حاجی داره به ما اشاره میکنه؟ فاطمه گفت:_انگاری.. من با اطمینان گفتم _حتما تو رو کار داره برو بسلامت.. او هم با من هم عقیده بود سریع باهام خداحافظی کرد و به سمت اونها رفت. 🍃🌹🍃 ناگهان صدای حاج مهدوی بلند شد: _خانوم حسینی! برگشتم به عقب. اشاره کرد: -تشریف بیارید. اون خانوم هم حواسش به من بود. با خودم گفتم یعنی چه کارم دارند؟! کنارشون رفتم. زن تقریبا هم قد خودم بود ولی ما با اینکه قامتمون نسبتا بلند بود باز یک سر وگردن از حاج مهدوی کوتاه تر بودیم. حاج مهدوی سلام محترمانه و گرمی کرد و زن که صدا وچهره اش خیلی آشنا بنظر میرسید نیز با همان گرمی ومحبت باهام احوالپرسی کرد. من وفاطمه گیج و مات به هم نگاه میکردیم. حاج مهدوی گفت: _چقدر خوب شد که  خودتون پیداتون شد..اینو باید به فال نیک گرفت..ایشون مادر همون بنده ی خدایی هستند که قبلا درباره شون صحبت کردیم. در تاریکی به چهره ی زن دقت کردم. چطور از همون اول با دیدن اون یک جفت چشم زیبا که شبیه کامران بود او را نشناخته بودم؟ مادر کامران اینجا چی کار میکرد؟ با حاج مهدوی چه میگفت؟ چرا قصه ی من و کامران تمومی نداره؟ مبادا کامران بلایی سرش اومده بود؟! ولی نه! در اون صورت مادرش اینقدر عادی و مهربان اینجا نمی ایستاد! حاج مهدوی خطاب به مادر کامران گفت: _اینم خانوم حسینی. فک کنم بهتر باشه خودتون باهاشون صحبت کنید. مادر کامران گفت: _پس لطفا شما هم حضور داشته باشید حاج آقا. ان شالله از برکت حضور شما ما هم به جواب برسیم. مادرکامران به طرفم چرخید: _عزیزم چقدر خوب که موفق شدم دوباره ملاقاتتون کنم. داشتم با حاج آقا درمورد شما حرف میزدم..حاج آقا فرمودند شما تمایلی به ازدواج با کامران ندارید در حالیکه کامران به من اطمینان داده بود که قصدش برای ازدواج با شماکاملا جدیه! کامران اصلا حالش مناسب نیست. مدتیه تو خونست..محل کارش نمیره. تو دلم گفتم:مشروب میخوره..احتمالا سیگار میکشه... او ادامه داد: _خیلی ریخته به هم بچم..و بعد از پیگیری ما گفت ظاهرا همه چیز بین شما تموم شده..من میخوام بدونم علت اینکه پسر منو رد کردید چیه؟ 🍃🌹🍃 روم نمیشد در حضور حاج مهدوی چیزی بگم. چرا این قصه تموم نمیشد؟ چرا سایه ی کامران همیشه دنبال زندگیم بود.؟؟ حکمت این اتفاقات چی بود؟! فاطمه کارم رو راحت کرد.با وقار واحترام بی اندازه خطاب به مادر کامران که کمی ناراحت و دلواپس به نظر میرسید گفت: _عذر میخوام خانوم معظمی ولی گمون کنم اینجا جای مناسبی برای صحبت نباشه. این یک بحث مفصله. مادر کامران که حالا فهمیده بودم فامیلیش معظمیه گفت: _بله حق با شماست ولی شما بفرمایید بنده کجا باید صحبت کنم وقتی تنها جاییکه میشه به دخترمون دسترسی داشته باشم مسجده. ادامه دارد… نویسنده: 💕 @aah3noghte💕
💔 راهیان آزادگی کجا و قربانیان آزادی کجا #هیهات_منا_الذله 💕 @aah3noghte💕
💔 هر جا کم آوردی، حوصله نداشتی پول نداشتی کار نداشتی باطریت تموم شد تسبیح رو بردار صدبار بگو: استغفرالله ربی و اتوب الیه آروم میشی #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 بسته ام عهد که در راه شهیدان باشم چادر مشکی من رنگ شهادت دارد #حجاب #چادر #شهادت #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
⭕️ هیس !!! ارسال صدا و تصویر از اربعین ممنوع..... شاید اگر از زائرین اربعین سوال کنید یکی از بزرگترین مشکلات شما در این سفر چه بوده است بگویند ..... ارتباطات شامل اینترنت و تماسهای صوتی و تصویری میشود.... 🔻هر سال شاهد افزایش سرسام آور هزینه های اینترنت همراه و تماسهای تلفنی در سفر اربعین هستیم . هزینه هایی که اصلا قابل توصیف نیست . کیفیت تماسها و اینترنت هم که افتضاح..... 🔻وقتی نیروهای مسلح کشور ما میتوانند در عمق دو کشور عراق و سوریه شرورترین و خونخوارترین ارتش تروریستی دنیا را شکست دهند و ارتباط زمینی ایران را تا سواحل مدیترانه گسترش دهند ،سوال اینست که چرا مسئولین امر در حوزه ارتباطات و اینترنت از ایجاد تسهیلات مناسب اینترنتی و ارتباطی در ایام اربعین آنهم در فاصله کوتاه دو شهر نجف و کربلا عاجز هستند؟ 🔻یک رایزنی و دیپلماسی کوچک میخواهد با کشور دوست و همسایه عراق که با جان و دل دارند از میلیونها ایرانی در این ایام پذیرایی میکنند...آیا خیلی سخت است؟ یکی از متخصصان حوزه ارتباطات به من میگفت خیلی سخت نیست اما نمیخواهند!! گفتم چرا؟ 🔻گفت فکرش را بکن ۳ میلیون ایرانی زائر اربعین اگر به اینترنت پر سرعت و ارزان قیمت در مسیر کربلا و نجف دسترسی داشته باشند لحظه به لحظه چه غوغایی در فضای مجازی برپا میشود.در کسری از ساعت میلیونها تصویر و فیلم به همه جای ایران و جهان ارسال میشود و تک تک زائرین اربعین خود تبدیل به ابر رسانه هایی میشوند که تمامی ابعاد این قیام بزرگ و تاریخی و تمدن ساز شیعیان را در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی و.... منتشر میکنند. 🔻 حقیقتا جریان غربگرای حاکم بر کشور و شبکه نفوذ دشمنان از شکل گیری این ابر رسانه بزرگ زائران امام حسین علیه السلام رعب و وحشت دارند لذا طبیعی است که قدمی جهت ایجاد تسهیلات اینترنتی و ارتباطی برندارند.... 🔻بله حقیقت ماجرا همین است بنظر میرسد اینترنت گران و ارتباطات سخت در سفر اربعین برای همین باشد که هزینه ارسال هر تصویر زنده و روشن و سازنده ای از ایام الله اربعین برای زائران بسیار گران تمام‌شود تا شاید به خیال شوم دشمنان بتوانند جلوی دیده شدن بیشتر این قیام باشکوه شیعیان را بگیرند.... 👤سعید درخشان 💕 @aah3noghte💕
💔 🚨"روح‌الله زم" بازداشت شد سپاه پاسداران از گرفتار شدن "روح الله زم"، سرشبکه سایت وابسته و ضدانقلاب "آمدنیوز" توسط سازمان اطلاعات سپاه خبر داد عج 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 پدر شهید: "با بیان اینکه شهید بیاضی زاده ارادت خاصی به رهبر معظم انقلاب داشت، خاطرنشان کرد: همیشه تاکید داشت باید به حرف های حضرت آقا عمل کنیم چرا که ایشان نایب امام زمان (عج) هستند و باید گوش به فرمانشان باشیم؛ از آنجا که سعید جزو بود، یک مرتبه به دیدار رهبری رفت و از آنجا که عبای خود را نبرده بود، رهبری به او عبایی هدیه کردند؛ وقتی به خانه آمد از او خواستیم عبای اهدایی رهبر را نشان دهد که گفت من لیاقت آن عبا را نداشتم و آن را به استادم هدیه کردم." منبع: شبکه اطلاع رسانی دانا ... 💕 @aah3noghte💕
💔 حنجره‌ی اکبر . . . نوای نوحه‌ی علی اصغر داشت، در آن گلوی مبارک ترکشی جا خوش کرد تا در نیمه شب جانفرسای دی‌ ماه ۱۳۶۶ با چهره‌ ای بهم ریخته از آن ترکش به میهمانی اربابش حضرت‌اباعبداله بشتابد اکبر این شعر را بیشتر می‌‌خواند: حسین جان من از کودکی عاشق‌ات بوده‌ام ، قبولم نما گرچه آلوده‌ام … ۲ 💕 @aah3noghte💕
💔 #تا_اربعین ✍آفتابی که به زائر امام حسین علیه السلام می‌تابد، مانند هیزم گناهاناش را می‌سوزاند. 💚امام صادق علیه السلام : 👌زائرِ امام حسین علیه السلام وقتى به قصد #زيارت از خانه‌اش خارج شد، سايه‌اش بر چيزى نمی‌افتد مگر اینکه آن چيز برايش دعا می‌کند. 👌و هنگامى كه #آفتاب بر سرش بتابد، گناهانش را می‌سوزاند همان‌طور كه آتش #هيزم را می‌سوزاند. ازهمه زائرین گرانقدر التماس دعا داریم. 📚 #کامل الزیارت ، ص۲۷۹ #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
Ali Ghelich - Entekhab (Arabein 98).mp3
17.38M
💔 🎧نماهنگ زیبای (ویژه اربعین) دعوت گرفته یار و نوشته مِن الغریب وقت سفر رسیده ببین حُّری یا حبیب... هر جا دو راهی است هر آیینه کربلاست خود را ببین که آینه، کربلاست 🎤باصدای 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 📚 #معرفی_کتاب 📝 #رمان_احضاریه، داستانی است خیالی از فردی که برای رفتن به پیاده روی اربعین در گر
💔 #معرفی_کتاب راز انگشتر روایت هایی از سبک زندگی شهید مدافع حرم #شهیدسعید_بیاضی_زاده #شهید_سعید_بیاضی_زاده #شهید_مدافع_حرم #معرفی_کتاب #سالروزآسمانےشدن #کتاب_خوب_بخوانیم 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 حنجره‌ی اکبر . . . نوای نوحه‌ی علی اصغر داشت، در آن گلوی مبارک ترکشی جا خوش کرد تا در نیمه شب جا
💔 شهید اکبر جداری در حال مداحی در جبهه #ذاکر_اهلبیت #شهید_اکبر_جداری #شهادت_‌بیت‌المقدس۲ #یاد_کنید_شهدا_را_‌باصلوات #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 به جز تو با کسی، قسمت نخواهم کرد خیابان گردی پائیزےام را🍂🍁 آری ارباب... هیچ کس در این دنیا جز تو هوای دل ما را نداشت هیچکس نفهمید این را چرا نامیدیم... ما هم نمےدانستیم تا آنکه... ضریحتان را دیدیم تا آنکه را فهمیدیم تا آنکه ... رسیدیم به آنجا که هر دری غیر از در خانه شما اهلبیت کوبیدیم اشتباه بود اشتباه... ... 💔 ♥️ 💔 💕 @aah3noghte💕
💔 دست نوشته‌ تکان‌دهنده شهید شیمیایی ‌ ۱۲ فروند هواپیما ساعت ۵ غروب منطقه را بمباران شیمیایی کردند که یکی در ۱۰ متری او افتاد. ‌ نعمت الله ملیحی ماسکش را به یکی از رزمنده‌ها داد و خودش بدون ماسک مانه بود كه درعمل دم نايژک‌های ريه تاول می‌زد و در بازدم تاولها پاره می‌شد به همین علت برای گفتگو کردن روی کاغذ می‌نوشت و کمتر صحبت می‌کرد. ‌ در بیمارستان به دلیل حاد بودن جراحت نعمت الله، او را ممنوع از نوشیدن آب کردند. ‌ او از شدت تشنگی و زجر کاغذی خواست و روی آن نوشت : "جگرم سوخت، آب نیست"؟! و بعد از دقایقی به علت شدت جراحت به #شهادت رسید. ‌ #شهید_نعمت_الله_ملیحی #شهدا_شرمنده_ایم #دفاع_مقدس #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #انتشار_بدون_تغییر_در_عکس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_صد_و_شانزدهم ‌ باید درس خوبی به نسیم می دادم. اما چطوری نمید
💔 مادر کامران دستم رو گرفت: _میشه لطف کنید ادرستون رو برام بنویسید..؟؟؟ فکر میکنم موضوع خیلی مهمتر از اینها باشه که بایک نه ساده بشه از زیرش در رفت.. دیگه نوبت من بود که حرفی بزنم. گفتم: _من واقعا شرمنده ی شما هستم خانوم معظمی. .راستش من قصد ازدواج ندارم! ان شالله آقا کامران خوشبخت بشن.با اجازتون من دیرم شده. . نگاهی پنهانی به حاج مهدوی کردم.این زن چرا در حضور او بامن حرف میزد؟؟! با خودش نمیگفت که حاج مهدوی چه فکری درمورد من میکنه؟ حاج مهدوی سرش پایین بود و به گمان من علاقه ای به دیدن وشنیدن این صحبتها نداشت. اگر در مقابل این زن کرنش نشون نمیدادم او همچنان در مقابل حاج مهدوی بامن درباره ی کامران حرف میزد ومن واقعا دلم نمیخواست حاج مهدوی به جزییات رابطه ی ما پی ببره.. 🍃🌹🍃 او رو کشیدم کنار..آهسته ومتین گفتم: _خانوم معظمی..باور کنید اصرار شما فقط منو شرمنده م میکنه ولی چیزی رو تغییر نمیده..خداروشکر که کامران مادری  داره که پیگیر سرنوشت و احوالاتشه ولی باور کنید من برای رد ایشون دلایل موجهی دارم که نمیتونم به شما بگم اما خودش میدونه.. او حرفم رو قطع کرد.. با استیصال گفت: _ببین عزیزم من دنبال این نیستم که الا وبلا از شما جواب مثبت بگیرم من فقط نگران پسرم هستم..احتیاج به کمک دارم.. میخوام بدونم چی اونو اینقدر بهم ریخته.. کامران من یک پسر شوخ و پرسروصدا بود ولی الان مثل یک مجسمه چپیده گوشه ی اتاقش یک هندزفری هم تو گوشش به یک نقطه خیره شده! به من حق بده نگرانش باشم! دلم برای کامران سوخت! کامران پسری دوست داشتنی و خاص بود که واقعا حقش اینهمه آزار و بی اعتمادی نبود..لعنت به من😒 که سالها با اینکه میدونستم کارم درست نیست ولی دست از این کار برنداشتم..و ایمان دارم کامران سزای اعمالم بود تا با دیدنش وجدانم درد بگیرد.با ناراحتی گفتم: _من چیکار میتونم براتون بکنم؟ او از کیفش یک کاغذ و خودکار📃🖊 در آورد و مقابلم گرفت: _ بی زحمت آدرس وشماره تلفنتوبرام یادداشت کن تا  یک روز باهم قرار ملاقات بزاریم..اونم تنها..شاید شما بتونی کمکم کنی پسرم رو آروم کنم. نگاهی به حاج مهدوی و فاطمه انداختم که حالا حامد هم بهشون اضافه شده بود و  باهم چند قدم آنطرف تر حرف میزدند! باید با یکی مشورت میکردم ولی اینجا و دراین لحظه که خودکار و کاغذ انتظارم رو میکشید کاردرستی نبود. با اکراه کاغذ وقلم رو گرفتم و آدرس وشماره تلفنم رو نوشتم.قبل از اینکه کاغذ رو به او برگردونم با اضطراب گفتم: _ازتون عاجزانه خواهش میکنم که شماره و آدرس منو به کسی ندید.. مخصوصا کامران. . او با اطمینان بخش ترین لحن گفت: _حتما همینطوره. .خیالت راحت عزیزم.. وقتی کاغذ رو ازم گرفت با لحن امیدوارانه ای گفت: _امیدوارم صاحب اسم مسجد حوایج قلبیت رو برآورده بخیر کنه.. 🍃🌹🍃 نگاهی به سردر مسجد کردم. نمیدونم من فراموشی گرفته بودم یا تا بحال اسم مسجد محله ام رو نمیدونستم! مسجد 🌤صاحب الزمان.. وقتی خانوم معظمی رفت،به نزد حاج مهدوی و فاطمه رفتم..به حامد سلام کردم و رو به حاج مهدوی پرسیدم: _حاج اقا عذر میخوام. ایشون اینهمه راه اومده بودن اینجا برای چی؟ مگه شما قبلا پاسخ بنده رو خدمتشون  نرسونده بودید؟ حاج مهدوی تسبیح به دست از فاطمه وحامد چند قدمی فاصله گرفت و من رو به دنبال خودش کشوند. آهسته وشمرده گفت: _چرا،بنده به ایشون پاسخ شما رو رسوندم ولی خب ایشون مادره دیگه.. نگران پسرش بود. ایستاد! با لحنی خاص و کنایه آمیزگفت: _شما چه کردید با دل این جوون سیده خانوم؟! سرخ شدم.سفید شدم..سیاه شدم..رنگین کمون شرمندگی شدم از این خطاب. تمام وجودم فریاد شد:چه خبر دارید از دل من که مردی چون شما چه کرده با او..؟ خودش رنگ و رومو دید و فهمید چقدر از کلامش شرمسار شدم. وقتی او این رو به من گفت بیشتر به این واقعیت پی میبردم که واقعا لیاقت چنین مردی رو ندارم.. مردی که هیچ گاه از روی عمد با دل نامحرمی بازی نکرده بود.. اما من با نامحرم ها بیرون رفتم..شام خوردم..حرف زدم..خندیدم ..دلبری کردم..و الان پشیمونم!! فقط همین! این پشیمونی خوبه به شرطی که از خدا متوقع نباشم حاج مهدوی یا هر مرد مومن دیگری رو قسمتم کنه..من لیاقت یک انسان مومن وپاک رو ندارم. حاج مهدوی دست افکارم رو از ذهن وروحم گرفت و بیرون کشید. _مزاح بود جسارتا..ولی شاید بهتر باشه کمی بیشتر به تصمیمتون فکر کنید. او هم میدونست که من لایق یک مردمعمولی ام! او هم فکر میکردکبوتر با کبوتر باز با باز.میخواست از دست من خلاص بشه! از دست دردسرها و مزاحمت‌هایی که من براش در مسجد وبیرون مسجد بوجود آورده بودم.. نجوا کردم:_حق دارید… شنید! نگاه دستپاچه ای بهم کرد وپرسید: _بله؟؟؟….. ادامه دارد… نویسنده: 💕 @aah3noghte💕
💔 چشم بر هم بزنی مرگ رسیده بازاری و آب حوضی هم نمی‌شناسد... #تصویر_باز_شود👆 #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 گفت: چگونه باید عاشق شد؟ گفتم: چون احتیاج جان، به اکسیژن ابتدا باید به عشق احساس نیاز کرد... ما به شهادت نیاز داریم #آھ_اے_شھادت... دلم به دام تو اسیره... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕