eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 جمله ای از شهید حاج قاسم سلیمانی خطاب به آیت الله مصباح یزدی: اگر چیزی هم داریم از برکت شما و دعاهای شما داریم... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 0⃣2⃣ لیست مظنونین - فقط همين موارد باعث برداشت اوليه ا
✨ بسم الله النور قسمت 1⃣2⃣ آخر خط کتم رو برداشتم که برم خونه ... يکي از پشت سر صدام کرد ... - منديپ ... برو پيش رئيس ... کارت داره ... از در که رفتم داخل، اخم هاش تو هم بود ... تا چشمش بهم افتاد ناراحتيش به خشم تبديل شد ... - ديگه واقعا نمي دونم بايد با تو چي کار کنم ... کي مي خواي از اين کارها دست برداري؟ ... فکر کردي تا کجا مي تونم به خاطر تو جلوی واحد تحقيقات داخلي بايستم؟ ... روز پيچيده و خسته کننده من ... حالا هم بايد فريادهاي رئيسم تموم مي شد ... پشت سر هم سرم داد مي کشيد ... و من اين بار، حتي علتش رو نمي دونستم ... چند دقيقه ... بي وقفه ... - چرا ساکتي؟ ... - روز پر استرسي داشتي سروان؟ ... چشم هاش رو نازک کرد و زل رد بهم ... توي نگاهش خشم و نااميدي با استيصال بهم گره خورده بود ... نفس عميقي کشيد ... - تو حتي نمي دوني دارم در مورد چي حرف ميزنم ... مگه نه؟ ... و اين بار با ياس بيشتري فرياد زد ... - تو ديگه حتي نمي دوني دارم واسه چي سرت داد ميزنم... کلافه شده بودم ... - خوب معلومه نمي دونم ... از در که اومدم تو فقط داري داد ميزني بدون اينکه بگي ماجرا چيه ... وقتي نميگي من از کجا بايد بفهمم جريان از چه قراره ... و اين بار تحقيقاتِ داخلي به چي گير داده؟ ... سر مانيتور رو چرخوند سمتم ... - به اين ... دکمه پخش رو زد ... و نشست روي صندليش ... صدا از توي گلوم در نمي اومد ... حالا مي فهميدم چرا صبح، چشمم رو توي بازداشتگاه باز کرده بودم ... نشستم روي صندلي و زل زدم بهش ... - چيزي نمي خواي بگي؟ ... مثلا اينکه چي شد که چنين اتفاقي افتاد؟ ... جز تکان دادن سرم چيزي نداشتم ... يعني چيزي يادم نمي اومد که بتونم بگم ... - فکر مي کني تا کي اداره پليس مي تونه پشت تو بايسته؟... تو سه نفر رو توي بار لت و پار کردي و اصلا هم يادت نمياد چرا باهاشون درگير شدي ... هر بار داره اوضاعت از قبل بدتر ميشه ... اگر همين طوري ادامه بدي مجبور ميشم معلقت کنم ... کم يا زياد ... تو دائم مستي ... حتي توي اداره مي خوري ... گاهي اوقات اصلا نمي فهمم چطور هنوز مغزت نگنديده و بوي تعفنش از وسط جمجمه ات نمياد ... يا اين شرايط رو درست مي کني ... يا اين آخرين باريه که اداره پشت کثافت کاري هات مي ايسته و ازت دفاع مي کنه ... اين ديگه آخر خطه ... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 1⃣2⃣ آخر خط کتم رو برداشتم که برم خونه ... يکي از پشت سر
✨ بسم الله النور قسمت 2⃣2⃣ خداحافظ توماس چراغ رو هم روشن نکردم ... فضاي خونه از نور بيرون، اونقدر روشن بود که بتونم جلوي پام رو ببينم ... کتم رو پرت کردم يه گوشه و ... بدون عوض کردن لباسم ... همون طوري روي تخت ولو شدم ... چقدر همه جا ساکت بود ... موبايلم رو از توي جيب شلوارم در آوردم ... براي چند لحظه به صفحه اش خيره شدم ... ساعت 10:26 شب ... بوق هاي آزاد ....و بعد تلفنش رو خاموش کرد ... چقدر خونه بدون آنجلا ساکت بود ... انگار يه چيز بزرگي کم داشت ... دقيقا از روزي که برگشتم ... و اون، با گذاشتن يه يادداشت ساده ... به زندگي چند ساله مون خاتمه داده بود ... "ديگه نمي تونم اين وضع رو تحمل کنم ... دنبالم نگرد ... خداحافظ توماس" ... چشم هام رو بستم هر چند با همه وجود دلم مي خواست برم بار ... يا حتي شده چند تا بطري از مغازه بخرم ... اما رئيس تهديدم کرد اگر يه بار ديگه توي اون وضع پام رو بزارم توي اداره ... معلق ميشم ... و دوباره بايد برم پيش روان شناس پليس ... براي من دومي از اولي هم وحشتناک تر بود ... يه ساعت ديگه هم توي همون وضع ... مغزم بيخيال نمي شد ... هنوز داشت روي تمام حرف ها و اتفاقات اون روز کار مي کرد ... بدجور کلافه شده بودم ... - تو يه عوضي هستي توماس ... يه عوضي تمام عيار ... عوضي صفت پدرم بود ... کلمه اي که سال ها به جاي کلمه پدر، ازش استفاده مي کردم ... خودخواه ... مستبد ... خودراي ... ديکتاتور ... عوضي ... هيچ وقت باهام مثل بچه اش برخورد نکرد ... هميشه واسش يه زيردست بودم ... زيردستي که چون کوچک تر و ضعيف تر بود، حق کوچک ترين اظهار نظري رو نداشت ... هميشه بايد توي هر چيزي فقط اطاعت مي کرد ... - بله قربان ... و اين دو کلمه، تنها کلماتي بود که سال ها در جواب تک تک فرمان هاش از دهنم خارج مي شد ... بله قربان ... امشب، کوين اين کلمه رو توي روي خودم بهم گفت ... عوضي ... حداقل ... من هنوز از اون بهتر بودم ... هيچ وقت، هيچ کس جرات نکرد اين رو توي صورتش بهش بگه ... اونقدر از اون بهتر بودم که آنجلا ... زماني ولم کرد که پاي يه بچه وسط نبود ... نه مثل مادرم که با وجود داشتن من ... بدون بچه اش از اون خونه فرار کرد ... باورم نمي شد ... ديگه کار از مرور حوادث اون روز و قتل کريس تادئو گذشته بود ... مغزم داشت خاطرات کودکيم رو هم مرور مي کرد ... موبايلم بي وقفه زنگ مي زد ... صداش بدجور توي گوشم مي پيچيد ... و يکي پشت سر هم تکانم مي داد ... چشم هام باز نمي شد ... اين بار به جاي سلول ... گوشه خيابون کنار سطل هاي آشغال افتاده بودم ... ⏪ ادامه دارد.... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده: شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 تمام زمین،تو را خواهند شناخت اگر؛ ما هرچه داریم روی هم بگذاریم؛ استعدادمان را هنرمان را آبرویمان را و همه ی دار و ندارمان را. رمز ظهور دستان گشاده و همدل ماست. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 چندروز بیشترتا انتخابات باقی نمانده... اینروزها شما را به یاد زمان شهادت پیامبر نمی اندازد؟ یک علی بود و یک فاطمه و عده ای بنام شیعه اما متفرق، ترسو و مرّدد در اطاعت از ولایت در آنسوی میدان، جبهه باطل، منسجم بود هرچند اولی، اصرار داشت آن وقایع برنامه ریزی شده را امری ناگهانی جلوه دهد .... ‏وقتی این مدعیان انقلابی نتونستن با از خودگذشتگی، لیستی واحد برای مجلس بیرون بدهند، یاد خطبه‌ی امیرالمؤمنين افتادم برای مردم کوفه: شگفتا! به خدا سوگند! قلب را مى میراند و غم و اندوه را سرازیر مى کند که آنها در مسیر باطل خود، چنین متّحدند و شما، در طریق حقّتان، این گونه پراکنده و متفرّق! 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 هــوا بود وقتے شانہ ات را در شانہ ام ڪردے و هم پاے بچہ ها از گذشتے و از تو یڪ ماند جاے آن شانہ ها ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏گر عاشقی تیر به سر باید خورد 😉 زهرےست که چون عسل باید خورد ‏با لبخندهاش این بیت که خودش گفته بود رو میخواند در نهایت هم با یک تیر به پیشانی و در حالت سجده شهید شد. ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 شعرخوانی احمد بابایی در حضور رهبر انقلاب درباره سپهبد قاسم سلیمانی تازه اول راه قاسم ماست بارها گفته‌ایم و می‌گوییم، آنکه دل به آل احمد داد به امان نامه رو نخواهد داد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 هرکس ایران را دوست دارد باید به پای صندوق های رای بیاید... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 حاج آقا عالی: اومد پیش امام رضا علیه السلام گفت : آقا من فقیرم، اگه میشه یه کمکی به من بکنید، امام رضا علیه السلام یک سینی انبور جلوشون بود ، یک شاخه انگور برداشت بهش تعارف کرد گفت انگور به چه کارم میاد؟ شکم زن و بچه ام گرسنه است، این انگور رو گذاشت تو سینی... یه چند لحظه گذشت ، بنده خدای دیگه ای وارد اتاق شد و سلامی به امام رضا علیه السلام داد، حضرت یک دونه ی انگور بهش داد، برق خوشحالی تو چشمش گفت آقا ممنونتم ، من دلم تنگ شده بود اومدم شمارو ببینم، شما چقدر کریمی... حضرت یک شاخه انگور بهش داد، گفت آقا همون دونه انگور بسّه میرم توی یک کاسه ای می چکونم تا همه فامیل و اطرافیانم از اون بخورن تا متبرک بشن، شما چقدر بزرگواری... حضرت سینی انگور را بهش داد ، گفت آقا من زبون تشکر ندارم زبانم لالِ ... من فقط اومده بودم شما رو ببینم شما داری اینجوری کرامت میکنی حضرت فرمود یک چیزی بیارید میخوام بنویسم، فرمودند : باغ انگورم را بهش دادم، مرد گفت من زبانم لالِ نمیتونم تشکر کنم. حضرت فرمود زمین های اطرافش را هم بهش بدید. اون بنده خدایی که اول اومده بود نشسته بود یه مرتبه برآشفته شد که آقا این چه وضعیه، من فقیر بودم اون فقط دلش تنگ شده بود اومده بود شما رو ببینه، شما هی به این دادی، حضرت زیر اون نوشته ای که باغ را بخشیده بود نوشت: "لَاِن شَکَرتُم لِاَزیدَنَّکُم و لَاِن کَفرتُم اِنَّ عَذابی لَشَدید" حضرت فرمود من به تو یک شاخه انگور دادم قدر دانی نکردی من به اون یک دونه انگور دادم قدردانی کرد، و رسم خدا این است که اگر کسی قدردانش باشه بیشتر بکنه، من خواستم به سنت خدا عمل بکنم... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‏روحانی میگه گرون شدن بنزین تصمیم نظام بود ولی از اونطرف گفته خود منم صبح جمعه فهمیدم بنزین گرون شده! تنها تصوری که از این صحبتا دارم اینه که روحانی رو اصلا جز نظام حساب نکردن!🤪 فامیل دور ... 💞 @aah3noghte💞
💔 دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🔴 شبیه مدرس را به مجلس بفرستید مرحوم مدرس در مجلس تنها بود اکثریت مجلس این پیرمرد را همراهی نمی‌کرد اما آنچان انسانی حُر و آزاده بود که بدون همراهی او حتی اکثریت هم توان مقابله راحت با او را نداشتند . وقتی در مجلس، طرفدار به صورت مدرس سیلی زد شهر به آشوب و بلوا افتاد چاره ای نداشت جز تبعید و در نهایت ترور ناجوانمردانه او، پیرمرد نحیف مایه عذاب رضاشاه بود در انتخابات دنبال مدرس باشید پیدا نشد هرکه بیشتر به او شباهت دارد پیدا نشد هرکه به او نزدیک تر است پیدا نشد لااقل نقطه مقابل مدرس را به مجلس نفرستید ... 💕 @aah3noghte💕
💔 💞 🔅 ای خدای عزیز و ای خالق بی همتا ! دستم خالی است و کوله پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشه ای به امید ضیافتِ عفو و کرم تو می آیم. من توشه ای برنگرفته ام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟! سارُق، چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرَم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آورده ام که ثروت آن در کنار همه ناپاکی ها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر بر است؛ گوهر اشک بر است؛ گوهر اشک از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ در چنگ . شهید سپهبد قاسم_سلیمانی ... 💕 @aah3noghte💕
💔 گرچہ ازعشق، فقط لافــ زدن را بلدیم گرچہ چندے استــ ڪہ بےروح‌تر ازهر جسدیم گرچہ در خوبـ‌ترین حالتــ مان نیز بدیم جزدر خانهہ‌ے اربابــ ، درے را نزدیم 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 نقشه ایران فقط همین❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 (علیه السلام): 🌿مردمانی که در زمان غیبت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه) به سر می برند و معتقد به امامت او و منتظر ظهور وی هستند، از مردمان همه زمان ها برترند، زیرا خدایی که یادش بزرگ است به آنان خرد و فهم و شناختی ارزانی داشته است که غیبت امام برای آنان مانند حضور امام است.🌼 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 دلبر همه چیز تمام من😍 اگر میخواستی با عدالتت با من رفتار کنی بابت هر کدام از بی ادبی ها و گناهانم باید بارها مرا در آتش جهنمت میسوزاندی... اما... تو بارها و بارها خطاهای مرا نادیده گرفتی... بارها و بارها مرا بخشیدی... بارها و بارها به من فرصت جبران دادی... فدای خدا مهربانم❤️ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 خیلی عجیب، حضرت زهرایی بود هر سال دهه فاطمیه شروع میکرد با دوستانش به ساختن خانه حضرت زهرا(س) البته به صورت مفصل و چند شب نمایشگاه میگذاشتند یه تابلو حضرت زهرا(س)به عنوان هدیه به محمد دادند در محضر که مراسم عقد دائم محمد بود تابلو که روش اسم حضرت زهرا(س)بود رو آورد و روی میز جلوی خودشون گذاشت میخواست زیرنظر حضرت زهرا زندگیش رو شروع کنه فارس/کازرون ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏‎ ممنونیم بابت ‎ خیلی دلتنگتونیم ... کاروان غمت ای عشق چهل روز که هیچ تا چهل قرن اگر گریه کنم باز کم است ✍از قدیم گفتند خاک، سردی میاره خاک قبرستان، شاید اما خاکی که شهیدی را در برگرفته هرگز سرد نخواهد شد.... نمی دانم چه سرّی هست که یاد شهدا نه تنها در دل ها سرد نمی شود که اشک گرم شده و می جوشد... به فدای تو ‎ 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🔴به این میگن مذاکره کننده! طولانیه ولی خیلی قشنگه،بخونید: ✅براى امير المومنين عليه السلام نامه اى از معاويه رسيد. حضرت مهر نامه را شكست و قرائت كرد : " از طرف امير المومنين و خليفة المسلمين ، معاويه بن ابى سفيان براى على! اى على ! در جنگ جمل هر چه خواستى با ام المومنين عايشه و اصحاب رسول خدا طلحه و زبير كردى، اكنون مهياى جنگ باش! حضرت جواب نامه را اينگونه نوشت : از طرف عبدالله، تو به رياست مى نازى و من به بندگى خداوند، من آماده جنگ هستم. به همان نشان كه " انا قاتل جدك و عمك و خالك : من همان قاتل پدربزرگ و عمو و دايى تو هستم " سپس نامه را مهر و امضاء فرمود و از شاگردانش كه در محضرش بودند ، پرسيد : كيست كه اين نامه را به شام ببرد ؟ كسى جواب نداد. دوباره حضرت سوالش را تكرار فرمود و اين بار طرماح از ميان جمعيت برخاست و عرض كرد : على جان ! من حاضرم . حضرت ضمن اينكه او را از متن تند نامه آگاه كرد ، فرمود : طرماح ! به شام كه رفتى مواظب آبروى على باش... طرماح گفت : سمعاً و طاعةً ... آنگاه نامه را گرفت و بسوى شام حركت كرد معاويه در باغ قصرش بود كه عمرو عاص خبر رسيدن يكى از شاگردان على را به او رساند. معاويه فورا دستور داد كه بساطى رنگين پهن كنند تا شكوه آن طرماح را تحت تاثير قرار بدهد و او را به لكنت بيندازد . طرماح وقتى وارد شد و آن فرشهاى رنگين و بساط مفصل را ديد ، بى اعتناء با همان كفشهاى خاك آلوده اش قدمها را بر فرشها گذاشت! سپس خود را به معاويه رساند و همانطور كه او بر مسندش لميده بود ، طرماح نيز لم داد و پاهايش را دراز كرد! اطرافيان معاويه به طرماح اعتراض كردند كه پاهايت را جمع كن! اما او گفت : تا آن مردك ( معاويه ) پاهايش را جمع نكند ، من هم پاهايم را جمع نخواهم كرد! عمرو عاص به معاويه در گوشى گفت : اين مردى بيابانيست و كافيست كه تو سر كيسه ات را كمى شل كنى تا او رام بشود و لحنش را هم عوض كند. معاويه ضمن اينكه دستور داد تا سى هزار درهم پيش طرماح بگذارند ، از او پرسيد : از نزد كه به خدمت كه آمده اى ؟ طرماح گفت : از طرف خليفه برحق ، اسدالله ، عين الله ، اذن الله ، وجه الله ، امير المومنين على بن ابيطالب نامه اى دارم براى امير زنازاده فاسق فاجر ظالم خائن ، معاوية بن ابى سفيان! معاويه ناراحت از اينكه سى هزار درهم نيز نتوانسته است كه اين شاگرد على عليه السلام را ساكت كند ، گفت : نامه را بده ببينم! طرماح گفت : روى پاهايت مى ايستى ، دو دستت را دراز ميكنى تا من نامه على عليه السلام را ببوسم و به تو بدهم. معاويه گفت : نامه را به عمرو عاص بده طرماح گفت : اميرى كه ظالم است ، وزيرش هم خائن است و من نامه را به خائنى چون او نميدهم. معاويه گفت : نامه را به يزيد بده طرماح گفت : ما دل خوشى از شيطان نداريم چه رسد به بچه اش! بالاخره معاويه طبق خواسته طرماح عمل کرد و نامه را گرفت و خواند. بعد هم با ناراحتى تمام كاتبانش را احضار كرد تا جواب نامه را اينگونه بنويسد : على ! عده لشكريان من به عدد ستارگان آسمان است، مهياى نبرد باش " طرماح برخاست و گفت : من خودم جواب نامه ات را مى دهم: على عليه السلام خود به تنهايى خورشيديست كه ستارگان تو در برابرش نورى نخواهند داشت. سپس خواست برود كه معاويه گفت " طرماح ! سى هزار درهمت را بردار و سپس برو " اما طرماح بى اعتناء به حرف معاويه و بدون خداحافظى راه كوفه را در پيش گرفت. معاويه رو به عمرو عاص كرد و گفت : حاضرم تمام ثروتم را بدهم تا يكى از شما به اندازه يكساعتى كه اين مرد از على طرفدارى كرد ، از من طرفدارى كند! عمرو عاص گفت : بخدا اگر على به شام بيايد ، من كه عمرو عاصم نمازم را پشت سر او ميخوانم اما غذايم را سر سفره تو ميخورم!! 🔴مذاکره کننده یعنی این... ای کسانیکه کاندید شده اید اگراسلام وقرآن واهلبیت وانقلاب اینجوری دفاع می کنید کاندید شوید وگرنه کاندید نشوید که باید درهر دوجهان جوابگو باشید. ... 💕 @aah3noghte💕