eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_سی_و_شش نرگس هم متوجه حالم می شود : حورا جون! عزیزم! چرا رنگت برگشته؟ حال
💔 نگاهم به حیاط بر می گردد ، چرا متوجه حوض فیروزه ای و درخت انگورشان نشدم ؟ چقدر این منظره آشناست ، گویا قبلا اینجا بوده ام .... چیزهایی که تا الان دیده ام باعث می شود همه جای خانه را با دقت از نظر بگذرانم ... روی میزی که با نرگس نشسته ایم ،چند قاب عکس کوچک گذاشته اند ، نمی دانم چرا نرگس مضطرب است.... قبل از این که به قاب ها نگاه کنم ، همراهم زنگ می خورد ، عموست که می گوید تا پنج دقیقه دیگر می رسـد ... به زن عمو می گویم اماده باشد و درحالی که چادر سرم می کنم به عکـس ها خیره می شوم.. یکی از عکس ها به چشمم آشنا می آید : مردی چهارشانه و قدبلند ، با محاسن مرتب و کوتا و چشمان درشت مشکی که دخترکی یک ساله را روی پایش نشانده... و در حیاطی به سبک خانه های قدیمی ، زیر درخت انگور نشسته ! دخترکی یکساله.... دخترکی که مطمئنم حورا نام دارد .... نرگس و هانیه خانم و زن عمو که متوجه دقتم به عکس شده اند ، با اضطرابی بی سابقه صدایم می زنند: -حورا ...عزیزم...چیزی شده؟ بدون اینکه چشم از عکس بگیرم می گویم : این اقا ...این اقا کیه؟ این دختره که منم... عکس بعدی را می بینم که یک خانواده چهار نفره را نشان می دهد... زن و مردی جوان و دخترکی یک ساله و حوراءنام ، و پسرکے پنج شش ساله ، زن جوان که پسرش را بر زانو نشانده هم .... صدای اطرافیان را گنگ می شنوم و فقط می گویم : - مامان ...عکس مامان من اینجا چیکار میکنه؟ حالم به غریقی می ماند که حتی نمی داند کجا را چنگ بزند ،ذهنم قدرت تحلیلش را از دست داده ، دست به دامان عمو می شوم... ادامہ دارد...🕊️ نویسنده: خانم فاطمه شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_سی_و_هفت نگاهم به حیاط بر می گردد ، چرا متوجه حوض فیروزه ای و درخت انگور
💔 - عکس من و بابام اینجا چیکار میکنه؟ توروخدا بگین چی شده؟ هانیه خانم می نشاندم روی زمین و می گوید : - اروم باش دخترم ... چرا هول میکنی؟ شاید یه شباهت کوچیکه... خودش هم می داند این حرف توجیهی بی معناست ، صدای یا الله گفتن عمو می آید ، نجمه دختر کوچک هانیه خانم ، با عمو تعارف میکند بیاید داخل ، عمو و نجمه بی خیال از همه جا وارد می شوند ، عمو با دیدن حال من ، سرجایش خشک می شود ... زن عمـو با صدای خش داری به عمو می گوید : -فهمید ! بلاخره فهمید رحیم... بااین حرف میزند زیر گریه و صدای گریه هانیه خانم هم بلند می شود ، عمو متحیر و شوکه ، فقط می تواند به سختی بگوید : حوراء! هانیه خانم در آغوشم می گیرد و من بازهم سوالم را تکرار میکنم : چیو فهمیدم؟ چی شده اینجا؟ زن عمو خطاب به عمو گله می کند : چرا گذاشتی انقدر دیر بفهمه ؟ هانیه خانم به نرگس نهیب می زند : برو به حامد زنگ بزن ببین کجاست؟ بگو آب دستشه بزاره زمین ! ..... با ناباوری به قاب عکس خیره شده ام و اشک می ریزم ، دست خودم نیست ، دست خودم نیست که بعد از شنیدن ماجرا ، کلمه ای حرف نزده ام و هیچی نخورده ام ... مگر می شود؟ با حرف های هانیه خانم ، که حالا فهمیده ام عمه من است ، قطعات پازل در ذهنم کنار هم چیده می شوند اما دل نگاه کردن به تصویری که ساخته خواهد شد را ندارم... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_سی_و_هشت - عکس من و بابام اینجا چیکار میکنه؟ توروخدا بگین چی شده؟ هانیه
💔 - بابات دلش نمی خواست مامانت اذیت بشه ، مامانتم خب تو ناز و نعمت بزرگ شده بود، عادت به زندگی سخت نداشت ، توافقی طلاق گرفتن .... بابات با اصرار حامد رو نگه داشت ، مادرتم تونست با یکی از فامیلاشون که بهش میخورد ازدواج کنه ، بابات همیشه می گفت خیالش راحته که تو آرامش داری ، برای همینم نمی خواست کسے آرامشتو بهم بزنه ، میگفت بابای مریض به چه دردش میخوره؟ اما این آخرا .. خیلی دلش برات تنگ شده بود ... ازت خبر می گرفت ، عکساتو میدید .. حتی چندباری به سختی با ویلچر اومد و از دور تماشات کرد ... خیلی دلش دختر می خواست ... گریه مان شدت می گیرد ، کاش پدر می دانست من هم این سال ها چقدر دلم پدر میخواسته ...کاش اجازه می داد ببینمش ... قبل از اینکه برای همیشه برود... عمو با صدای گرفته می گوید : مامانتم نمی خواست تو خبردار بشی ، حتی بعد شهادت عباس ، می گفت آرامشت بهم میخوره و هروقت هروقت لازم بشه بهت میگه .... نمی ذاشت فامیلای پدری دور و برت بیان، حتی به حامد هم خیلی توجه نمی کرد و اجازه نداد تورو ببینه... من همرزم عباس بودم ...خیلی دلم میخواست یه کمکی بهش بکنم ...ولی نشد ... انگار زندگی با دشواری هایش ، محکم مرا در پنجه می فشارد ، در خودم جمع می شوم و زانو در بغل می گیرم ... صدای هق هقم خفه می شود ، هانیه خانم می پرسد : پس حامد کجاست ؟ الان که باید باشه ، نیست ! نرگس من و من می کند : جواب نمیده ،خاموشه! - یعنی چی که خاموشه؟ نجمه با ترس و تردید می گوید : مگه امروز پرواز نداشت ؟ ادامہ دارد... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
💔 این عکس رو که دیدم خیلی شرمنده شدم...😔 شنیده بودم آدمِ عاشق خسته نمی‌شه، از حال می‌ره .... این عکس دقیقا همونه... آقا سید معلومه بعد از همه اومده و یه جائی گیرآورده و ‌افتاده ... 💚 ۱۳۶۵ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 از ذوالفقار حیدرکرار کینه داشت آن کس که روی چادر زهرا قدم گذاشت 🥀 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (٨۰) وَ قَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَّعْدُو
✨﷽✨ (٨۱) بَلَي مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيـئَتُهُ فَأُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ  (٨٢)وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُولَـئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ  آرى، هر كس بدى كسب كند و گناهش او را فراگيرد (و آثار گناهان سراسر وجودشان را بپوشاند)، آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند بود. و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، آنان اهل بهشتند و در آن جاودانه خواهند ماند. ✅نکته ها: برخلاف گمان بنى اسرائيل كه خيال مى كردند كيفر خداوند درباره ى آنان با كيفر الهى نسبت به ديگران تفاوت دارد، اين آيه مى فرمايد: همه در برابر قانون يكسان هستند و اگر آثار گناهان، چنان انسان را احاطه كند كه فرصت توبه و بازگشت نداشته باشد، براى هميشه در جهنّم خواهد بود. 🔊پیام ها: - كيفر و پاداش براساس آرزو نيست، بلكه براساس عمل است. «بلى مَن كسب» - آن دسته از گناهان كيفر دارند كه آگاهانه و از روى عمد و اختيار مرتكب شده باشيم، نه بر اساس جهل يا جبر. «كسب» - هر گناهى، آثار و عوارضى دارد كه آن عوارض مى تواند انسان را در خود غرق كند. «أحاطت» - خوى وخصلت گناهكارى، موجب جاودانگى در آتش دوزخ است. «مَن كسب... احاطت... خالدون» - در كنار تهديد، بشارت لازم است. آيه قبل كيفر گنهكار را مطرح كرد، اين آيه پاداش نيكوكار را. «الّذين آمنوا و عملوا... اصحاب الجنّة» - ايمان، از عمل جدا نيست. «آمنوا و عملوا...» (تفسیر نور) ... 💞 @aah3noghte 💞
کی می‌رسد خدایا، روز ظهور مهدی گردد تمام عالم، روشن ز نور مهدی... 💔 😔 یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‏فائزه هاشمی گفته "عملکرد آقای ‎ چه گره‌ای از مشکلات کشور باز کرده؟!" مریم رجوی خطاب به فائزه هاشمی: آبجی فرصت بده منم دو کلمه حرف بزنم! *محمد پاداش* ... 💞 @aah3noghte💞
💔 میفرمود: رفیق مثل وصله به لباسه... باید همرنگش باشه که بد نباشه رفیق جان.. دعا کن وصله ی ناجور نباشم.. ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 مــ🌹ــــولاجان... باید برای دیدن تو "مهزیار" شد یعنی گذشتن از همگان"محض یارها" ما را به جبر هم که شده سر به راه کن خیری ندیده ایم ازین اختیارها.. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‏{رَّبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ} ‏خدا شمارو بلده؛ حتی بهتر از خودتون! ... 💕 @aah3noghte💕
💔  صبح بوی تو آورد سوی من امروز دل به سوی تو برباد داده‌ام... [ خواجوی کرمانی ] ... 💕 @aah3noghte💕
💔 سلام امابعد سه شنبه لای زرورقی از عشق پیشکش نگاهتون🌱
💔 کاش بشه بهش عمل کرد😍 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #خطبه_فدکیه #قسمت_اول در روایات آمده است هنگامى که خبر غصب فدک به حضرت صدیقه کبری رسید، لباس به
💔 الهام، القاء الهی و معرفت درونی بعد حضرت زهرا علیها السلام فرمودند: «أَلْحَمْدُلِلّهِ عَلی ما أَنْعَمَ وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلی ما أَلْهَمَ». ستايش مخصوص خداوند است نسبت به آنچه كه انعام فرمودند، و شكر او می کنم بر آنچه به انسان ها الهام كرد. به طور خلاصه و مختصر الهام در لغت، القاء مطلبی است در نفس، و وحی در لغت يعنی اشارۀ سريع. در اينجا منظور از الهام آن معرفت و شعور درونی است كه خداوند به انسان عنايت فرموده است. وحی اعم از الهام است؛ زيرا وحی نسبت به جميع موجودات می آيد حتی حيواناتی مثل زنبور عسل و... در آيۀ شريفه هم آمده است: «وَ اَوْحی رَبِّكَ اِلَی النَّحْلِ». «و وحی نمود پروردگارت بسوی زنبور عسل.» امّا الهام اين طور نيست بلكه دايره اش ضيق تر و محدودتر است. شايد در قرآن اصلاً الهام به غير انسان نسبت نداده شده باشد پس نسبت به انسان ها يك الهام عمومی داريم كه حضرت فرمودند: «وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلی ما ألْهَمَ» از اين الهام آنچه كه عمومی است در قالب علمی به اصطلاح عقل عملی است، يعنی ادراك خوبی ها و بدی ها كه هر انسانی از نظر خلقت به اين ادراك و شعور مرموز درونی مفطور است و زيبايی امور مثل عدل، و زشتی اموری مثل ظلم را هر انسانی از نظر درون درك می كند. يعنی لازم نيست به كسی ياد بدهيم كه ظلم بد است و عدل خوب، يعنی اصلاً ياد دادنی نيست. خدا خود اين را به انسان ياد داده يعنی به همه الهام كرده است البته ممكن است كسانی در اينجا اشكال كنند امّا برخی از اشكالات مطروحه مصداقی است. البته اين الهام نسبت به افراد مختلف دارای مراتب مختلف و شدّت متفاوت می شود، يعنی نسبت به متّقين و اوليای خداوند، انبياء، مرسلين و... فرق می كند. در اوليای خاص اين ادراك درونی به حدّی تقويت می شود كه عقل ما از درك آن نوعاً عاجز است؛ يعنی تا حدودی آن را درمی يابيم امّا فهم ما به كنه و ژرفای آن نمی رسد و آن القايی را كه از ناحيۀ خدا نسبت به اين قلوب مطهّره صورت می گيرد امثال ما نمی توانيم درك كنيم. به هر حال الهام همان القاء است كه از ناحيۀ خداست و عموميت دارد. «فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْويها». خداوند الهام فرمود: بدي ها و خوبي ها را به انسان. اين عقل عملی است و مربوط به همه انسان هاست. يعنی همان شعور نسبت به اين كه چه چيزی زشت است و چه چيز زيباست، چه عملی خوب و چه عملی بد است؛ اين عمومی است. البته متّقين و اولياء و انبياء و مرسلين الهامات خاص خودشان را دارند امّا قماش و نوع يكی است يعنی همۀ الهامات در هر مرتبه، القايی الهی و معرفتی درونی و شعوری مرموز است. ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 یه عده‌ای به آقای ایراد گرفتند، که حرفی که درباره غسل آقای مصباح گفتند، ایراد داره و با عقل جور در نمیاد! درحالیکه چندین تن از عرفا و علما شاهد بودند! خب پس این رو بخونید: کسى که فضیل را بعد از مردنش غسل داده بود، براى امام صادق(ع) نقل کرد که در وقت غسل دادن، فضیل دستش را بر روی عورتش قرار می‌داد تا ستر عورت کند در حالیکه بود! آن‌حضرت نیز فرمود: خدا رحمت کند فضیل را! او از ما اهل‌بیت بود | من‌لایحضر‌الفقیه،ج۴، ص۴۴۱ | ایمان‌ها کم شده که چشم‌ها بینا نیست! ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 نگو اقا غایب است‌‌...😔 ... 💞 @aah3noghte 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_سی_و_نه - بابات دلش نمی خواست مامانت اذیت بشه ، مامانتم خب تو ناز و نعمت
💔 هانیه خانم با کف دست به صورتش می کوبد: یاابالفضل العباس(ع)! عمو طول و عرض اتاق را می پیماید ، و هانیه خانم در آشپزخانه یا خود چیزی زمزمه می کند. داماد های هانیه خانم خسته از کارهای نذری پزی گوشه ای افتاده اند و از ماجرای من شگفت زده اند ... زن عمو پشت تلفن سعی دارد ماجرا را برای مادر توضیح دهد.... و نرگس که تلاش می کند به من که مثل مرده ها شدم چیزی بخوراند .... من هم یک گوشه کز کرده ام ..بی هیچ حرکتی ،نه حرفی ، نه اشکی ، نه صدایی... خیره ام به عکس پدر و در دل از هجده سال زندگی بدون پدر و ارزوهایم می گویم ... این وسط تنها کسانی که بی خیال اند نوه های هانیه خانم اند که خستگی ناپذیر بازی می کنند... نجمه از اشپزخانه بیرون می اید : ناهار اماده ست بفرمایید در خدمت باشیم.. عمو انگار چیزی که نشنیده باشد : می گوید چرا حامد بی خبر رفت؟ نجمه که متوجه حال عمو شده ، با نگاهی پاسخ دادن را به همسرش واگذار می کند... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_چهل هانیه خانم با کف دست به صورتش می کوبد: یاابالفضل العباس(ع)! عمو طول
💔 محمد چند بار اب دهانش رو قورت میدهد و گلویش را صاف می کند : والا حاج اقا خیلی هم بی خبر نبود.... میدونستیم میخواد بره، ولی این قضایا پیش اومد فراموشمون شد ، اون بنده خدا هم رفت لابد دیرش شده بود دیگه... عمو تکیه می دهد به دیوار : منظورم اینه که چرا خداحافظی نکرد؟ محمد با درماندگی می گوید : اینو باید از خودشون بپرسید ! حامد همیشه اینطوره... هانیه خانم درحالی که بشقاب ها را در سفره می گذارد غر میزند : -عین بابای خدا بیامرزشه ، یهو بی خبر یه کاری می کنه ... عمو از پاسخ گرفتن ناامید می شود : - حالا کجا رفته ؟ یعنی رفته اونجا چیکار؟ نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ادامہ دارد...🕊️ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_چهل_و_یک محمد چند بار اب دهانش رو قورت میدهد و گلویش را صاف می کند : وال
💔 محمد ، دختر کوچک و شیرینش را روی پایش می نشاند و پاسخ می دهـد : ما فکر کردیم شما در جریان ماموریتش هستـید ! رفته برای امنیت زوار ، سامرا ، گفت اگه کربلا شلوغ شد شاید کربلام بره ... هانیه خانم کنار سفره رها می شود و میزند زیر گریه : این بچہ اخرش خودشو به کشتن میده .. جمله آخر محمد ‌ بدجور تکانم می دهد و نگرانی به وجودم چنگ می اندازد ، نگران غریبه ای شده ام که الان آشنا در آمده... نـگرانم .... نگران مجهولی که حالا از هر معلومی معلوم تر است ، نگران واژه غریبی به نام برادر ، یادم نمی آید برای نیما نگران شده باشم.. بااینکه از یک مادر هستیم ولی چندان علاقه ای به او ندارم ، نمی دانم باید درباره این برادر جدید چه حسی داشته باشم؟ نرگس که تا الان با گوشی اش کشتی می گرفت ، ناگاه می گوید: بلاخره روشن شد ! الان بر می داره ! هانیه خانم بر می گردد با اظطراب می گوید : بزار رو بلندگو! .... نرگس اطاعت می کند ، بعد از چندبار بوق زدن ، صدای ناواضحی از پشت خط می گوید : -جانم مادر؟ هانیه خانم خودش را به نرگس می رساند و گوشی را می قاپد : تو کجا سرتو زیر انداختی رفتی بچه ؟ صدای خنده می اید : شرمنده تون شدم مادر ، ببخشید ، اخه پروازم داشت دیر می شد، این ماموریتم نمی شد کاریش کنم ، باید میرفتم حتما ، شرمنده ... نویسنده خانم فاطمه شکیبا... ... 💞 @aah3noghte💞